برگزیده های پرشین تولز

اشعار طنز

kambiz_g

Registered User
تاریخ عضویت
7 مارس 2007
نوشته‌ها
1,544
لایک‌ها
1,522
رفته بودم به نزد چشم پزشك

چون هميشه خراب مي بينم

گفتم اين چشم ها معالجه كن

ظلمات ، آفتاب مي بينم

منقلب گشته حالت چشمم

همه جا انقلاب مي بينم

ملتهب گشته مردمك زان رو

همه در التهاب مي بينم

نان خالي سفره ي خود را

مرغ و جوجه كباب مي بينم

توي جيبم كه اكثرا خالي است

شپشك با سه قاب مي بينم

ياوگويان بي سر و پا را

همه عالي جناب مي بينم

دزدهاي ميان گردنه را

حضرت مستطاب مي بينم

حرف مفت جفنگ بي سر و ته

مثل حرف حساب مي بينم

اين همه دود و دم كه در شهر است

بوي عطر و گلاب مي بينم

آب جوهاي شهر تهران را

چون طلاي مذاب مي بينم

واژه هاي رفاه و آزادي

را فقط در كتاب مي بينم

يا تصوير شهر فاضله را

عكس در توي قاب مي بينم

نظم اين عالم منظم را

بي حساب و كتاب مي بينم

مشكلات اساسي مردم

همه را بي جواب مي بينم

چاره ساز تمام مشكل ها

يك زورو با نقاب مي بينم

هر زمان وعده ي خوشي آيد

پر ز لفت و لعاب مي بينم

ليك گاه عذاب و گاه عقاب

اضطراب و شتاب مي بينم

شب به شب نقشه مي كشم با خود

روز نقش بر آب مي بينم

هر زمان فال گيرم از حافظ

خويش را كامياب مي بينم

ليك آن كام چون كف صابون

پر هوا و حباب مي بينم

من بهشت ريایي زاهد

دوزخي پر عذاب مي بينم

آن چه او نهي مي كند بر عكس

مستحب و ثواب مي بينم

آب گيلاس و آلبالو را

مي ناب و شراب مي بينم

هر شب جمعه دلبري طناز

تك و تنها به خواب مي بينم

مرغ پر كنده را به قصابي

دختر بي حجاب مي بينم

چون به من خانمي سلام كند

علتش فتح باب مي بينم

من چپولم خدا شفايم ده

راست را پيچ و تاپ مي بينم

بس كن اين شعر بي مزه شاعر

سر تو زير آب مي بينم
 

کافر مقدس

Registered User
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
308
لایک‌ها
200
خری آمد به سوری مادر خویش *** بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش

برو امشب برایم خواستگاری *** اگر تو بجه ات را دوست داری

خر مادر بگفتا ای پسر جان *** تو را من دوست دارم بهتر از جان

ز بین این همه خرهای خوشگل *** یکی را کن نشان چون نیست مشکل

خرک از شادمانی جفتکی زد *** کمی عرعر نمود و پشتکی زد

بگفت مادر به قربان نگاهت *** به قربان دو چشمان سیاهت

خر همسایه را عاشق شدم من *** به زیبایی نباشد مثل او زن

بگفت مادر ، برو پالان به تن کن *** برو اکنون بزرگان را خبر کن

به آداب و رسومات زمانه *** شدند داخل به رسم عاقلانه

دو تا پالان خریدند پای عقدش *** به افسار طلا و پول نقدش

خریداری نمودند یک طویله *** همانطوری که رسم است در قبیله

خر عاقد کتاب خود گشایید *** وصال عقد ایشان را نمایید

دوشیزه خر خانم آیا رضایی؟ *** به عقد این خر خوشتیپ درآیی؟

یکی از حاضرین گفتا به خنده *** عروس خانم به گل چیدن برفته

برای بار سوم خر بپرسید *** که خر خانم سرش یکباره جنبید

خران عرعرکنان شادی نمودند *** به یونجه کام خود شیرین نمودند

به امید خوشی و شادمانی *** برای این دو خر در زندگانی !
tonguesmiley.gif
 

کافر مقدس

Registered User
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
308
لایک‌ها
200
آخر این فوتبال یعنی چه؟

این همه داد و قال یعنی چه؟


می کند گه عزیز و گاه ذلیل؟

ذلت و عزتش بدون دلیل


توی دروازه، چیست کار« گُلِر »؟

چیست مفهوم « اوت » یا « کُرنر »؟


گل کدام است و سرمربی کیست؟

معنی «لیگ» و «جام حذفی» چیست؟


«ویه ری» بهتر است یا «برنارد»؟

آن کناری «بَک» است یا «فوروارد»؟


من که در این میانه حیرانم

واقاً هیچ چی نمی دانم


موقع امتیاز و وقتِ شکست

جان اعضای تیم در خطر است


هِی به هم می خورد تعادلشان

که چرا توپ رفته در گلشان !


از چه وقت شکست و پیروزی

می شود جنگ و آتش افروزی؟


بعدِ بازی و ازدحامِ نفوس

منهدم می شود سه تا اتوبوس



دست مردم ترقّه و سنگ است

آخر، این بازی ست یا جنگ است؟


می شود پرت، پاره آجرها

عین جنگ گلادیاتورها


فتنه ای واقعاً تماشایی است

مانده ام من که این چه غوغایی است!
 

کافر مقدس

Registered User
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
308
لایک‌ها
200
آدمی می شناسم از دوزخ

خوف و تشویش دارد و من نه

بس که می ترسد از عذاب خدا

هول از آتیش دارد و من نه

دائمن ذکر گوید و تسبیح

در کف خویش دارد و من نه

بس عجول است در رکوع و سجود

گویی او جیش دارد و من نه

تا رسد ز آسمان به او الهام

دو سه تا دیش دارد و من نه

گوئیا با خدا بُود فامیل

او که این کیش دارد و من نه

بهر ماموریت ز بیت المال

هی سفر پیش دارد و من نه

توی هر شهر از بلاد فرنگ

قوم یا خویش دارد و من نه

برنگشته از انگلیس هنوز

سفر کیش دارد و من نه

بهر حج تمتع و عمره

کوپن و فیش دارد و من نه

زندگی تخته نرد اگر باشد

او دو تا شیش دارد و من نه

پانزده تا مغازه ، یک پاساژ

توی تجریش دارد و من نه

در دزاشیب باغ و در قلهک

خانه از خویش دارد و من نه

نوزده تا عیال ، صیغه و عقد

بی کم و بیش دارد و من نه

گر چه با گرگ ها بود دمخور

ظاهر میش دارد و من نه

دانی او این همه چرا دارد ؟

چون که او ریش دارد و من نه!
 

کافر مقدس

Registered User
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
308
لایک‌ها
200
ای پیج تو بهترین سر آغاز

بی "وی پی ان" فیس بوک کی کنم باز؟


ای پست تو مونس روانم

جز "لایک" تو نیست در توانم


هم پست های نانموده دانی

هم "کامنت" نا نوشته خوانی


از این انتظار رهاییم ده

با "لایک" خود آشناییی ام ده...!!!
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم !
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف،می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود – چه خیالی – چه خیالی
می دانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگا هم،
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره۱۰دم دانشکده پشتک می زد.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره۲۰،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.

من به یک نمره ناقابل۱۰خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید،
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!

و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم
و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است.
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم.
 
بالا