سلام هم خدمتی ها
منم اعزام 1/4/90 هستم یعنی بودم
صبح4 شنبه ساعت 6 رفتم میدان ****.فقط برای اینکه یک تکه کاغذ مسخره بدن بهمون که امروز برید فردا بیایید!!!
فردا ساعت 8:30 ایستگاه فرودگاه دوشان تپه از بی ار تی پریدم پایین و اومدم سمت پادگان. کلی جوان هم سن و سال که 60 درصد کچل تشریف داشتند تو اطراف درب اصلی ورودی بودند.
رفتیم داخل بعد از مدتی شهرستانی رو از تهرانی جدا کردند. دیپلم و زیر دیپلم هم از فوق دیپلم به بالا.
ما کارشناسی داشتیم رفتیم داخل سالن. نشستیم و چند دقیقه بعد یه بنده خدایی با ماتحت رفت تو شیشه و شیشه شکست!! 190 نفر از مسئولین پادگان از دژبان گرفته تا ارشد و فرمانده!!! ریختن اونجا انگار که بمب گذاری شده بود. بنده خدا رو ورداشتن بردن و اونم رفت دنبال شیشه بُر و اندازه کردن شیشه و بعد از چند دقیقه با شیشه و خاک بتونه اومد تو صحنه. حالا جالبیش این بود تا یک ساعت بعد از شکستن شیشه این عزیزان داشتند شیشه از زمین جمع میکردن. حالا در نظر بگیرید چطوری میخوان 500 نفر سرباز رو ساماندهی کنن و ...
خلاصه تا 10:30 تو سالن بودیم. دو سه تا فرم پر کردیم. با دو سه نفر آشنا شدیم. یه دژبانی هم بود خیلی خوش صحبت و خندان بود همش چرت و پرت گفتیم باهاش و خندیدیم. یکی دیگه شونم بود شبیه ساسی مانکن!! بود خلاصه نقش انبساط خاطر خوبی داشتند.
خلاصه کلی داشتیم از تکریم ارباب رجوع لذت میبردیم و کف میکردیم که دو ساعته دارن چیکار میکنن این عزیزان که گفتن همه بریزید تو حیاط!!! رفتیم تو حیاط طرف اینطوری تقسیم بندی میکنهک
الف ب ج دال اینجا بشینن!!
ر ز لام میم ی!!! بشینن اینجا! یعنی فکر کن طرف الفبا بلد نبود شده بود درجه دار اون خراب شده!!
دوباره کلی زدن تو سر و مغز هم بشین و پاشو بیا و برو و اینور ج چ ح خ بشینه اونور الف ب پ ت ث!! و...
اینقدر طول کشید که رفتیم دلستر طالبی و هلو خریدیم از اون بوفه. جالبه بوفه هاشون آب معدنی نداشت. صدای همه رو درآورده بود. حتی دلستر لیمو هم نداشت. فقط طالبی و هلو!!
خلاصه بعد از دو ساعتی اسم مارو خوندن و یه برگه سفید که دیروز گرفته بودن تو میدون **** رو نصف کردن دادن به ما. رفتیم تو یه صفی که دور تا دور سالنه پیچ خورده بود. این روند یک ساعتی طول کشید. فکرشو بکنید فقط یه مهر و اثر انگشت میخواستن بزنن رو برگه!! اصلا انگار از قصد اسلو موشن بودن که طول بکشه. هی تهدید میکردن منظم نباشید کارتون تا 8 شب طول میکشه و این حرفا.
بعد از اون دوباره رفتیم تو حیاط اینبار تو صف دوباره. اینم یک ساعتی طول کشید دیگه ساعت نزدیکای 1 ظهر بود. آفتاب وحشتناک داغ و سوزان. جوری که حس میکردی داری تبخیر میشی. تمام پوست سرم سوخته الان و قرمز شده!! کلاه بدبختی یادم رفت ببرم. فکر میکردم صبح همون اول لوازم رو تقسیم میکنن و مثل میدون **** چند دقیقه ای کار تموم میشه.
خلاصه نشستیم میدون ساختمون آسایشگاهها. جالب بود بند رخت زده بودن شورت و لباس زیر سربازهای قبلی آویزون بود به طرز مسخره و ناخوشایندی.
یه دقتی کردم دیدم ظاهرا آسایشگاههای کولر ندران و با پنکه سقفی خنک میشن. که یکم برای گرمای وحشتناک تهران تو تیر و مرداد و اون جمعیت داخل آسایشگاه ضایع هست فکر کنم. البته ساختمونهایی هم بودن که کولر ابی داشتن ولی بعید میدونم به ما از اونها بدن.
خلاصه یه ارشد بد اخلاقی اومد تهدید کرد مارو . هی صف میبستیم. هی صف رو بهم میزد میگفت 9 تاییش کن! 10 تاییش کن. خلاصه نشستیم و یه فرم دادن به اسم فرم a3 و یه سری اطلاعات گرفتن باز رو یه برگه ی دیگه. از صبح این اطلاعات رو 5 بار نوشته بودیم. جالبتر اینکه اینارو از قبل هم بازم رو برگه هاشون نوشته بودیم. که من برگشتم گفتم به روش زمان قاجاریه هست همه چیزشون هنوز!! که کلی ملت خندیدن.
نسیم دلپذیر توالت ساختمون هم کل حیاط رو گرفته بود چطوری!!
برای هر دسته هم یه سلف داره زیر ساختمون. ساختمونها هم قدیمی و مستهلک هست شدیدا.
خلاصه فرم هارو پر کردیم. بعد از کلی تهدید و برو بیا و زیر آفتاب نشستن یه آقایی فرمانده یی اخمو اومد گفت هرکس نظم رو رعایت نکرد تا ساعت 9 شب بذارینش زیر تیغ آفتاب!!! حالا من نمیدونم چطوری تو خضرائی تا ساعت 9 شب هنوز آفتاب غروب نمیکنه تازه غروب نمیکنه که هیچ!! حتی تیغ آفتاب هم داره. یعنی مثل آفتاب ساعت 2 بعد از ظهر میمونه حتما؟!!!!
بعد رفتیم تو صف گرفتن تجهیزات . اونم چه تجهیزاتی. دو سه بار صف رو بهم زدن و به ترتیب کردن و بعد کوله ها کم اومد. دو نفر رو بردن دوباره تجهیزات از انبار پشت بیارن که بریزن اون وسط و بچه ها خودشون تقسیم میکردن. تجهیزات شامل:
کوله + لباس + پوتین + شورت و زیرپوش + دمپایی + کلاه + جوراب + یه چیز مزخرفی که گویا کمربند بود!!
جالبه که واکس و حوله و مسواک و شامپو و ... خبری نبود ازش. ظاهرا باید شورت و زیرپوش و جوراب 2 تا میدادن که یکی دادن.
لباس که دو سایز برام کوچیکه حداقل. پوتین 42 هست ولی من 43 هست پام که هیچکس پوتین بالای 42 نداشت باهاش عوض کنم. دمپایی زده بود 44 زیرش!! ولی حداقل 40 بود سایزش!!! کلاه حتی از سرم پایین نمیرفت جالب اینکه بزرگترین سایر کلاه بود سایز 58 که البته هیچ فرقی از نظر ابعاد با سایز 54 نمیکرد فقط انگار برچسب سایز زده بودن توش الکی!!
بعدم برگه مرخصی که خودمون برای خودمون نوشته بودیم که تا ساعت 6 صبح 11 ام شنبه باید میرفتیم خونه. یعنی به نوعی 10 روز اول خدمت پیچید.
دوره ی قبل اولین بار بوده که 5 روز اردو داشتن و کلی پیاده روی در شب. ولی طول دوره کوتاه بوده یه چند روزی نسبت به پادگانهای دیگه. با توجه به ماه رمضون به نظر نمیرسه برای ما اردو بذارن.
ضمنا کاردانی هارو همه رو فرستادن اسلامشهر. اونجا پادگان راحتیه ولی خب یکمی دوره دیگه نسبت به این.
تو برگه مرخصی نوشته بود از تهران خارج نشین. من تو این دو سه روز اخیر یکسره تو جاده و سفر بودم. حتی ممکنه یه سفر شمال هم برم یکی دو روز دیگه از آخرین روزهای حیات در این دنیا لذت ببرم
) دم پلیس راه پشت فرمون بودن میترسیدم بگیرن اویزونم کنن!!!
- یه سوال در مورد عابربانک سپه دارم. گفتن اونو باز کنید بعد ازش دو تا کپی بگیرید. از چی دقیقا دو تا کپی بگیریم؟
بچه ها خوشحالم که کنار شما میخوام این مدت کمتر از دو ماه رو سر کنم.