سلام خدمت همه دوستان
من چند روزی بحثارو مطالعه می کردم، چون خودم اعزامی 1 تیر بودم ( یعنی دیروز
)
خواستم اینبار خودم بنویسم از ماجرای دیروز که هم واسه قدیمیا تجدید خاطره بشه هم واسه اعزامیای برج 6 تجربه
قبلشم بگم که من لیسانسه هستم از اصفهان
از حدود 7،8 سال پیش من میدونستم که باید برم سربازی ،گذشت و گذشت تا بالاخره روزش رسید و زنگ ساعت ساعت 6 صبح 1 تیر 91 خورد ....... محل اعزام اصفهانیا شهرک آزمایش هستش که حدود یک ربعی تا مرکز شهر فاصله داره .... حدود ساعت 7:05 دقیقه بود که اونجا رسیدیم و با خیل نه چندان عظیمی از کچلا و با خیل عظیمی از همراها مواجه شدیم ...... درها بسته بود و ما همینجوری یه لنگ پا منتظر باز شدن درهای آخرت بودیم ...... ساعت 8 بود که دیگه درها باز شد و اومدیم داخل نشستیم روی زمین .... مدام این درجه دارها میگفتن که همراه داخل نیاد ولی گوش ملت بدهکار نبود تا جایی که یک بنده خدایی با سبیل که چه عرض کنم 100بیل با حدود 50 سال سن بغل من نشسته بود رو زمین که داد و هوار بالا گرفت و اونم بیرونش کردن
بعد از حدود نیم ساعت شروع کردن به خوندن پادگان ها که اولیشم خضرایی تهران بود .... حدود 100 نفری شایدم بیشتر از اصفهان بودیم
خدایی فکر نمیکردم انقدر زیاد همشهری باشیم واسه اونجا .... رفتیم یک گوشه و صف بستیم و شروع کردن به خوندن اسمها .... یک اتوبوس اسم خوند که فکر میکنم فوق دیپلم بودن و بهشون گفت که 9 و نیم ترمینال باشن ، حالا ساعت چند بود ؟ 8 و نیم ، حالا ترمینال کجاست ؟ اونطرف شهر .... سری بعد که خوند منم جزوشون بودم و خوشحال ازینکه حالا ما دیگه شنبه میریم و یا نهایتا شب.... رفتیم یه طرف دیگه که فرمودن شماها 10 ترمینال باشین ..... بله همون 10 صبح
..... من چون با ماشین اومده بودم ( خدا خیر بده دوستان رو با اطلاعاتی که دادن تو این سایتها ) زودتر از 10 رسیدم ترمینال البته قبلش دیگه ماشینو گزاشتم خونه .... هنوز اتوبوس 9 و نیمیها حرکت نکرده بود منم حال صبر کردن نداشتم ..... جای یک نفر که نیومده بود سوار شدم و حرکت کردیم به سمت تهران ...
تو راه یه مسافر جوون هم سوار کردیم که بچه باحالی بود و یه سری اطلاعات دیگه از خدمت خودش بهمون داد .... بعدم یه فیلم از کیفش دروورد داد به راننده بزاره ... پک فیلم ایرانی بود ولی داخلش فیلم 21jumpstreet مخفی شده بود که راننده هم پایه بود و دستش نزد .... اوایل فیلم هم تبلیغ های فیلم american pie 2012 حسابی باعث شعف و بیقراری دوستان شد
....از کباب افتضاح داخل راه و اتوبوس نه چندان خوب ولوو فوق دیپلمی ها که بگذریم ( برای لیسانسها اسکانیا بود از همین الان تیعیض رو شروع کردن
) ساعت 5 بود که با آدرس دادن بچه ها رسیدیم درب پادگان ... از بیرون به نظر کوچک میرسید در مقابل پادگانهای اصفهان البته ... پشت درب دژبانی پذیرش صف بستیم تا بریم تو .... دژبانا خدایی خیلی خوش اخلاق بودن یکیشون که همش هرهر می خندید .... عشق اینم داشتن هی به سوالای ما جواب بدن ، جو مطلع بون اسیرشون کرده بود ..... کیفهارو هم زیاد نگشتن .... خلاصه سرگروهبان اومد و یه سرس فرم داد که پر کنیم ... مام زیر آفتاب نشسته بودیم که زیاد اذیت نمیکرد آخه دیگه ساعت 5 و نیم بود .... برگه سبز و آبیتونو حتما بیارین در ضمن .... بعدش سروان بود انگار اومد یه حالی بهمون داد گفت کلاهارو بردارین یه ربعی نگهمون داشت الکی .... البته من مدام سعی میکردم اسمارو بخونم ولی چون اون وسطا بودم و اینام هی تکون می خوردن درست نمیشد خوند ....بع از یک ساعت پذیرش شدیم و دوباره صف بستیم که بریم سمت گردانها ... دم درب بزرگ پادگان بودیم که یکی ازین دژبانا به چندتامون گیر داد.... بچه هام حادق بودنو زیر بار نرفتن و .... اونم رفت ... نگهبان اتاقکم گفت این هیچ غلطی نمیتونه بکنه صفره نترسین (خودشونم به خودشون رحم نمیکنن ).... دوباره دژبانه اومدش ولی اینبار ولیشو اورده بود :lol: همون نگهبانه گفت ولی با اینکه میاد کل کل نکنین کادریه ... اونم یه بچه سرباز بود که جلوی سینش درجه قرمز داشت که فهمیدیم اینا کادرین ... گفت اینو اذیتش نکنین میزنمتوناااااااا :lol: .... خلاصه رفتیم به سمت چندتا ساختمون ... در راهم گیر به جمله صف و ستونتو بهم نزن ادامه داشت .... تاج یک ساختمان نوشته بود هاشمی نژاد ... اون قسمت لیسانسه ها و بالاتر رو از فوق دیپلمه ها جدا کردن که حدودا مساوی شدیم ..... حاضر غایب کردنو باز شروع کردن به حاضر غایب و باز فرم و دوباره فرم .... یه سرکار استوار هم اومد که دیگه چشمها جواب نمیداد بخونم اسمشو .... 2 هزار تومان دادیمو یه مشت پارچه و کش گرفتیم و رفتیم سمت انبار واسه کوله ها ... عین تخم مرغ شانسی یه کوله برمیداشتیمو میومدیم بیرون .... بیرون هم بازار تعویض جنسها جور بود .... ولی برای اکثرا کوچک بود ... منم از خیر تعویض پوتینها و کلاه گذشتم ( لباسها اندازه بود تقریبا ) جالب ایتجا که پوتینهای من حتی از دو جنس و مدل مختلف بودن
.... دست خیاطها و مغازه های خیابان طالقانی رو می بوسه ....
بگذریم خستگی تو جمع موج می زد ... چه واسه ماها چه واسه درجه دارا که می گفتن صبح هم 1000 نفری پذیرش داشتن .... جالب اینجا که هنوزم سربااز میومد داخل پادگان واسه پذیرش ( ساعت طرفای 8 و نیم شب )
.....
تنها نکته جالب انگیز ناک مند و مفرح قضیه ، برگه مرخصی بود که تاریخه 10 تیر حسابی روش برق می زد ..... 8 روز پیچید خودش به همین راحتی
..... یه سری اطلاعات سرپای هم دادن که کوجا چیچی سرنتی پیتی که هیشکی نفهمیدو زدیم از در پادگان بیرون ... توراهم یکی از سربازا از طبقه سوم آب شیشه قلیون رو خالی کرد پایین ، یه سرهنگیم داشت با ما میومد فک کنم شر شد واسشوون
... یه سری سربازا هم والیبال بازی میکردن تو زمین که باحال بود
... ساعت تقریبا 9 بود اومدیم بیرون و 11 از تهران خارج شدیم و 4 و نیم صبح من رسیدم خونه ....
نکته منفی اساسی قضیه هم کچلیه من بود که انجام دادم ... الان 9 روز الکی برق میزنم ... میدونم گفته بودین ولی خب خامی کردیم دیگه
عوضش خنک بودم ... کچچچچچچچچچل نکنییییییییییییییییییییین !
حالا چندتا سوال بی زحمت :
1-این پاچه های شلوار چجوریه داستانش ؟؟؟/
2-نوشته بودین پوتین هارو 2ماه میپوشیم ! بعدش مگه لباس عوض میشه ؟ چه شکلیه ؟ همین پیراهن آبی کم رنگا با کفشه ؟؟؟؟؟
3-گردان و گروهان ما هنوز مشخص نیست !احتمالا کدوم میفتم ؟ ( میگفتن فوق دیپلما میرین اسلامشهر بقیه میمونن )
4-از 31 تیر ماه رمضانه تا 28 مرداد بعدشم 2روز عید فطره ! یعنی اردو پیچیده ؟ خیلیم ترس از اردو بهمون میدادن و هی میگفتن میبریم و سخته واسه همین فک میکنم پیچیده!
ممنون که خوندین .... موفق باشید