• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

الان دارید چه کتابی میخونید

Bella_aster

مدیران قدیمی
تاریخ عضویت
21 آپریل 2007
نوشته‌ها
6,331
لایک‌ها
2,615
محل سکونت
Tehran
بالاخره "استاد عشق" رو خوندم... فکر کنم آخرین نفرم!
 

DIXIE CHICKS

Registered User
تاریخ عضویت
8 می 2007
نوشته‌ها
1,124
لایک‌ها
661
جلد دوم کتاب زمان از دست رفته مارسل پروست .

من که دارم می خونم ولی شماها این کارو نکنید.
کتاب به این کسل کنندگی خیلی کم خوندم.
hysteric.gif

ماجرا از این جا شروع شد که من با خودم تفکر در بکردم که چرا یه همچین
شاهکار معروفی رو تا به حال نخوندم. رفتم کتاب فروشی جلد اولش رو خریدم
بعد تو رودربایستی خودم قرار گرفتم جلد دومش رو هم شروع کردم خوندن.
در هر حال نثر کتاب از اون توصیفاتی های فرانسوی .
کتابای رومن رولان هم انگشت کوچکه این شاهکار نمی شه.
می خواد راجع به یه میز شام بگه یه صفحه فقط توصیف میز.
اصلا یادت می ره راجع به چی داشتی می خوندی.
brodkavelarg.gif

جملات نصف صفحه طول می کشه تا تموم شه.
خدا بیامرزدت مارسل پروست عجب آدم بیکاری بودی
yapyapyapf.gif
 

pany

Registered User
تاریخ عضویت
4 آپریل 2008
نوشته‌ها
677
لایک‌ها
19
این کتاب "دا" خیلی معروف شده ... رفتم کتابفروشی گفت 11 تومن !!! (مال دفتر ادبیات و فرهنگ مقاومته و اونقدر گرون؟) ... (هرچند ظرف مدت خیلی کوتاهی سه چاپ خورده ها!) ... خاطرات یه خانم از جنگ هشت ساله اس ظاهرا ...


* دا در گویش جنوبی یعنی مادر ... دلیل کنجکاوی منم همین بود ... یعنی وقتی تازه معرفی شده بود توی روزنامه ها ، به نظرم جالب اومد ؛ تا وقتی که قیمتش رو دیدم !!! ... (باز خوب چاپ خورده با این قیمت !)

این کتاب رو چه جوری میشه انلاین خرید ؟

خود کتاب رو نه pdf .

از اون کتاب هاست که من دوست دارم .

اگه کسی لطف کنه و بگه ممنون میشم.

مائده های زمینی( اندره ژید ) عجب کتاب مزخرفیه . میخوام مرشد و ماگاریتا رو بخونم
 

DIXIE CHICKS

Registered User
تاریخ عضویت
8 می 2007
نوشته‌ها
1,124
لایک‌ها
661
این کتاب رو چه جوری میشه انلاین خرید ؟

خود کتاب رو نه pdf .

از اون کتاب هاست که من دوست دارم .

اگه کسی لطف کنه و بگه ممنون میشم.

مائده های زمینی( اندره ژید ) عجب کتاب مزخرفیه . میخوام مرشد و ماگاریتا رو بخونم


سایت آدینه بوک سایت خوبی.
ببین داره یا نه
 

Nereid

کاربر فعال زبان
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 نوامبر 2006
نوشته‌ها
2,145
لایک‌ها
852
محل سکونت
staring at a closed door!
جلد دوم کتاب زمان از دست رفته مارسل پروست .

من که دارم می خونم ولی شماها این کارو نکنید.
کتاب به این کسل کنندگی خیلی کم خوندم.
hysteric.gif

ماجرا از این جا شروع شد که من با خودم تفکر در بکردم که چرا یه همچین
شاهکار معروفی رو تا به حال نخوندم. رفتم کتاب فروشی جلد اولش رو خریدم
بعد تو رودربایستی خودم قرار گرفتم جلد دومش رو هم شروع کردم خوندن.
در هر حال نثر کتاب از اون توصیفاتی های فرانسوی .
کتابای رومن رولان هم انگشت کوچکه این شاهکار نمی شه.
می خواد راجع به یه میز شام بگه یه صفحه فقط توصیف میز.
اصلا یادت می ره راجع به چی داشتی می خوندی.
brodkavelarg.gif

جملات نصف صفحه طول می کشه تا تموم شه.
خدا بیامرزدت مارسل پروست عجب آدم بیکاری بودی
yapyapyapf.gif

:D:D
والا منم از کتابخونه گرفتم این کتابو و اصلا حوصله م نشد که بخونمش یعنی از اولو وسطو آخرش خوندم رفتم یه کم از جلد بعدیش خوندم به این امید که جذبم کنه ولی نشد آخرم رهاش کردم و گفتم بعدا می خونم!
نکنه اشکال از ترجمه اس ؟ :wacko:
 

alefba0098

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2008
نوشته‌ها
314
لایک‌ها
28
سو و شون. عالیه
 

Daneel Olivaw

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
2,316
لایک‌ها
31
محل سکونت
In my shell
جلد دوم کتاب زمان از دست رفته مارسل پروست .

من که دارم می خونم ولی شماها این کارو نکنید.
کتاب به این کسل کنندگی خیلی کم خوندم.
hysteric.gif

ماجرا از این جا شروع شد که من با خودم تفکر در بکردم که چرا یه همچین
شاهکار معروفی رو تا به حال نخوندم. رفتم کتاب فروشی جلد اولش رو خریدم
بعد تو رودربایستی خودم قرار گرفتم جلد دومش رو هم شروع کردم خوندن.
در هر حال نثر کتاب از اون توصیفاتی های فرانسوی .
کتابای رومن رولان هم انگشت کوچکه این شاهکار نمی شه.
می خواد راجع به یه میز شام بگه یه صفحه فقط توصیف میز.
اصلا یادت می ره راجع به چی داشتی می خوندی.
brodkavelarg.gif

جملات نصف صفحه طول می کشه تا تموم شه.
خدا بیامرزدت مارسل پروست عجب آدم بیکاری بودی
yapyapyapf.gif

دلت میاد؟! در جستجوی زمان از دست رفته خیلی طولانیه (اینو قبول دارم) ولی کسل کننده ...؟!!
170fs738031.gif
بعد اون رومن رولان بی هنر رو که مایه ننگ دنیای ادبیاته با مارسل پروست مقایسه می کنی؟!
128fs4765852.gif


//

بدجوری هوس کتابای علمی - تخیلی کردم. ماشین زمان اچ. جی. ولز رو خوندم؛ از روش یه فیلم هم ساخته شده که به نظرم از کتاب بهتر در اومده. الانم دارم برای (فکر کنم) بار سوم سری کوه های سفید جان کریستوفر رو می خونم. بعضی کتابا هیچ وقت کهنه و کسل کننده نمیشن
4yajuyo.gif
 
تاریخ عضویت
1 فوریه 2009
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
2
محل سکونت
!مصلحت نیست بگم
آخرین کتابی که خوندم صد سال تنهایی مارکز بود (داستان صد سال تنهایی یک دختر که میخواست باکره بمونه!) این آخرین کتابش را که اومده بود (دلبرکان غمگین من) را پارسال خونده بودم که خوشم نیومد (اکثر منتقدای ادبی هم گفتن که چنین کتابی از مارکز بعیده) حالا با خودم گفتم حیفه شاهکار مارکز را نخونده باشم، همین بود که صد سال تنهایی را شروع کردم اما خوشم نیومد! حدود دو سومش را خوندم اما بقیه اش را نتونستم! نکته عجیب این کتاب شباهت اعجاب انگیزش به کتاب بوف کور صادق هدایت هستش (که البته من از اونم خوشم نمیاد) انگار که صادق هدایت صد سال تنهایی را خونده و یا شایدم مارکز بوف کور را خونده! بهر حال یکیشون از رو دست اون یکی تقلب کرده!!! بطور کل از این سبک خوشم نمیاد. از این هزار توی جادویی زمان و مکان متنفرم! البته توي شاهکار بودن این دو کتاب حرفی ندارم بخصوص کتاب صد سال تنهایی که اوج تخیل و تصویر سازی و جادوی یک نویسنده جهانی را نشون میده.
 

apadana4321

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 فوریه 2009
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
1
آخرین کتابی که خوندم صد سال تنهایی مارکز بود (داستان صد سال تنهایی یک دختر که میخواست باکره بمونه!) این آخرین کتابش را که اومده بود (دلبرکان غمگین من) را پارسال خونده بودم که خوشم نیومد (اکثر منتقدای ادبی هم گفتن که چنین کتابی از مارکز بعیده) حالا با خودم گفتم حیفه شاهکار مارکز را نخونده باشم، همین بود که صد سال تنهایی را شروع کردم اما خوشم نیومد! حدود دو سومش را خوندم اما بقیه اش را نتونستم! نکته عجیب این کتاب شباهت اعجاب انگیزش به کتاب بوف کور صادق هدایت هستش (که البته من از اونم خوشم نمیاد) انگار که صادق هدایت صد سال تنهایی را خونده و یا شایدم مارکز بوف کور را خونده! بهر حال یکیشون از رو دست اون یکی تقلب کرده!!! بطور کل از این سبک خوشم نمیاد. از این هزار توی جادویی زمان و مکان متنفرم! البته توي شاهکار بودن این دو کتاب حرفی ندارم بخصوص کتاب صد سال تنهایی که اوج تخیل و تصویر سازی و جادوی یک نویسنده جهانی را نشون میده.
من چندباری خواستم صد سال تنهایی رو بخونم اما دست و دلم نرفته .اگه مثه بوف کوره که دیگه اصلا نمی رم سراغش.آخرش هم نفهمیدیم این بوف کور کجاش شاهکاره ؟
اما کتابی که الان دارم می خونم "امیر کبیر و ایران " اسمشه نویسندش هم فریدون آدمیت ه که خیلی معروفه اما متاسفانه بیشتر آثارش ممنوعه .این کتابش 800 صفحه ایه و حسابی جون از آدم می گیره .نثرش هم یخورده تو ذوق زنه اما برای تهیه اش کلی سند و مدرک و کتاب زیر و رو کرده یه تحقیق به تمام معناست.
 

DIXIE CHICKS

Registered User
تاریخ عضویت
8 می 2007
نوشته‌ها
1,124
لایک‌ها
661
آخرین کتابی که خوندم صد سال تنهایی مارکز بود (داستان صد سال تنهایی یک دختر که میخواست باکره بمونه!) این آخرین کتابش را که اومده بود (دلبرکان غمگین من) را پارسال خونده بودم که خوشم نیومد (اکثر منتقدای ادبی هم گفتن که چنین کتابی از مارکز بعیده) حالا با خودم گفتم حیفه شاهکار مارکز را نخونده باشم، همین بود که صد سال تنهایی را شروع کردم اما خوشم نیومد! حدود دو سومش را خوندم اما بقیه اش را نتونستم! نکته عجیب این کتاب شباهت اعجاب انگیزش به کتاب بوف کور صادق هدایت هستش (که البته من از اونم خوشم نمیاد) انگار که صادق هدایت صد سال تنهایی را خونده و یا شایدم مارکز بوف کور را خونده! بهر حال یکیشون از رو دست اون یکی تقلب کرده!!! بطور کل از این سبک خوشم نمیاد. از این هزار توی جادویی زمان و مکان متنفرم! البته توي شاهکار بودن این دو کتاب حرفی ندارم بخصوص کتاب صد سال تنهایی که اوج تخیل و تصویر سازی و جادوی یک نویسنده جهانی را نشون میده.

دوست عزیز چه جور ممکن سبک این 2 کتاب یکی باشه
wacko.gif

صادق هدایت سوررئال می نویسه و مارکز به سبک رئالیسم جادویی .

در بوف کور بله ما جابه جایی زمانی داریم ولی در 100سال تنهایی زندگی
چند نسل از یک خانواده بررسی می شه بدون پرش زمانی.

داستان های این 2 کتاب هم که کاملا متفاوت
wink.gif
 
تاریخ عضویت
1 فوریه 2009
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
2
محل سکونت
!مصلحت نیست بگم
"شازده کوچولو" شاهکار جاودان ادبیات فرانسه.


آن وقت بود که سر و کله‌ی روباه پیدا شد.



روباه گفت: -سلام.
شهریار کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: -سلام.
صداگفت: -من این‌جام، زیر درخت سیب...
شهریار کوچولو گفت: -کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!
روباه گفت: -یک روباهم من.
شهریار کوچولو گفت: -بیا با من بازی کن. نمی‌دانی چه قدر دلم گرفته...
روباه گفت: -نمی‌توانم بات بازی کنم. هنوز اهلیم نکرده‌اند آخر.
شهریار کوچولو آهی کشید و گفت: -معذرت می‌خواهم.
اما فکری کرد و پرسید: -اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: -تو اهل این‌جا نیستی. پی چی می‌گردی؟
شهریار کوچولو گفت: -پی آدم‌ها می‌گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: -آدم‌ها تفنگ دارند و شکار می‌کنند. اینش اسباب دلخوری است! اما مرغ و ماکیان هم پرورش می‌دهند و خیرشان فقط همین است. تو پی مرغ می‌کردی؟
شهریار کوچولو گفت: -نَه، پیِ دوست می‌گردم. اهلی کردن یعنی چی؟
روباه گفت: -یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است.
-ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: -معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچه‌ای مثل صد هزار پسر بچه‌ی دیگر. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر. اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتیاج پیدا می‌کنیم. تو واسه من میان همه‌ی عالم موجود یگانه‌ای می‌شوی من واسه تو.
شهریار کوچولو گفت: -کم‌کم دارد دستگیرم می‌شود. یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد.
روباه گفت: -بعید نیست. رو این کره‌ی زمین هزار جور چیز می‌شود دید.
شهریار کوچولو گفت: -اوه نه! آن رو کره‌ی زمین نیست.
روباه که انگار حسابی حیرت کرده بود گفت: -رو یک سیاره‌ی دیگر است؟
-آره.
-تو آن سیاره شکارچی هم هست؟
-نه.
-محشر است! مرغ و ماکیان چه‌طور؟
-نه.
روباه آه‌کشان گفت: -همیشه‌ی خدا یک پای بساط لنگ است!
اما پی حرفش را گرفت و گفت: -زندگی یک‌نواختی دارم. من مرغ‌ها را شکار می‌کنم آدم‌ها مرا. همه‌ی مرغ‌ها عین همند همه‌ی آدم‌ها هم عین همند. این وضع یک خرده خلقم را تنگ می‌کند. اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی را می‌شناسم که باهر صدای پای دیگر فرق می‌کند: صدای پای دیگران مرا وادار می‌کند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه‌ای مرا از سوراخم می‌کشد بیرون. تازه، نگاه کن آن‌جا آن گندم‌زار را می‌بینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی‌فایده‌ای است. پس گندم‌زار هم مرا به یاد چیزی نمی‌اندازد. اسباب تاسف است. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر می‌شود! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می‌اندازد و صدای باد را هم که تو گندم‌زار می‌پیچد دوست خواهم داشت...
خاموش شد و مدت درازی شهریار کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت: -اگر دلت می‌خواهد منو اهلی کن!
شهریار کوچولو جواب داد: -دلم که خیلی می‌خواهد، اما وقتِ چندانی ندارم. باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر در آرم.
روباه گفت: -آدم فقط از چیزهایی که اهلی کند می‌تواند سر در آرد. انسان‌ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان‌ها می‌خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم‌ها مانده‌اند بی‌دوست... تو اگر دوست می‌خواهی خب منو اهلی کن!
شهریار کوچولو پرسید: -راهش چیست؟
روباه جواب داد: -باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من می‌گیری این جوری میان علف‌ها می‌نشینی. من زیر چشمی نگاهت می‌کنم و تو لام‌تاکام هیچی نمی‌گویی، چون تقصیر همه‌ی سؤِتفاهم‌ها زیر سر زبان است. عوضش می‌توانی هر روز یک خرده نزدیک‌تر بنشینی.

فردای آن روز دوباره شهریار کوچولو آمد.
روباه گفت: -کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب می‌شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش‌تر احساس شادی و خوشبختی می‌کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا می‌کند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدرِ خوشبختی را می‌فهمم! اما اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟... هر چیزی برای خودش قاعده‌ای دارد.
شهریار کوچولو گفت: -قاعده یعنی چه؟
روباه گفت: -این هم از آن چیزهایی است که پاک از خاطرها رفته. این همان چیزی است که باعث می‌شود فلان روز با باقی روزها و فلان ساعت با باقی ساعت‌ها فرق کند. مثلا شکارچی‌های ما میان خودشان رسمی دارند و آن این است که پنج‌شنبه‌ها را با دخترهای ده می‌روند رقص. پس پنج‌شنبه‌ها بَرّه‌کشانِ من است: برای خودم گردش‌کنان می‌روم تا دم مُوِستان. حالا اگر شکارچی‌ها وقت و بی وقت می‌رقصیدند همه‌ی روزها شبیه هم می‌شد و منِ بیچاره دیگر فرصت و فراغتی نداشتم.

به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد.
لحظه‌ی جدایی که نزدیک شد روباه گفت: -آخ! نمی‌توانم جلو اشکم را بگیرم.
شهریار کوچولو گفت: -تقصیر خودت است. من که بدت را نمی‌خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: -همین طور است.
شهریار کوچولو گفت: -آخر اشکت دارد سرازیر می‌شود!
روباه گفت: -همین طور است.
-پس این ماجرا فایده‌ای به حال تو نداشته.
روباه گفت: -چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم.
بعد گفت: -برو یک بار دیگر گل‌ها را ببین تا بفهمی که گلِ خودت تو عالم تک است. برگشتنا با هم وداع می‌کنیم و من به عنوان هدیه رازی را به‌ات می‌گویم.
شهریار کوچولو بار دیگر به تماشای گل‌ها رفت و به آن‌ها گفت: -شما سرِ سوزنی به گل من نمی‌مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه‌ی عالم تک است.
گل‌ها حسابی از رو رفتند.
شهریار کوچولو دوباره درآمد که: -خوشگلید اما خالی هستید. برای‌تان نمی‌شود مُرد. گفت‌وگو ندارد که گلِ مرا هم فلان ره‌گذر می‌بیند مثل شما. اما او به تنهایی از همه‌ی شما سر است چون فقط اوست که آبش داده‌ام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته‌ام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کرده‌ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته‌ام (جز دو سه‌تایی که می‌بایست شب‌پره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِه‌گزاری‌ها یا خودنمایی‌ها و حتا گاهی پای بُغ کردن و هیچی نگفتن‌هاش نشسته‌ام، چون او گلِ من است.
و برگشت پیش روباه.
گفت: -خدانگه‌دار!
روباه گفت: -خدانگه‌دار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:
جز با دل هیچی را چنان که باید نمی‌شود دید. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بیند.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بیند.
-ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده‌ای.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -به قدر عمری است که به پاش صرف کرده‌ام.
روباه گفت: -انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...

شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلمَم.
 

IronSteelMetal

کاربر فعال هنرهای ترسیمی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
17 آگوست 2006
نوشته‌ها
447
لایک‌ها
329
خداحافظ گری کوپر
رومن گاری

خیلی کتاب قشنگیه، هوس کردم دوباره بخونمش.


الان دارم " تنهایی پرهیاهو" رو می خونم
نویسنده بهومیل هرابال
ترجمه پرویز دوائی
 

pandora7

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2008
نوشته‌ها
132
لایک‌ها
24
محل سکونت
amir abad
خیلی کتاب قشنگیه، هوس کردم دوباره بخونمش.


الان دارم " تنهایی پرهیاهو" رو می خونم
نویسنده بهومیل هرابال
ترجمه پرویز دوائی

تنهایی پر هیایو هم کتاب خوبیه . مخصوصن با ترجمه دوایی
زندگی سراسر حل مساله است
کارل پوپر
 

nitor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 جولای 2007
نوشته‌ها
73
لایک‌ها
2
دم را دریاب
سال بلو

روایتی واقع گرایانه (و از نظر عده ای شاید هم کابوس وار) از رویای آمریکایی
 
بالا