• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

اولین روز دانشگاه چه حسی داشتید؟!

milad.fx

Registered User
تاریخ عضویت
23 سپتامبر 2010
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
17
حس خوبیه اما اونطوری که فکر میکنی و توقع داری نیست
 

p30doc

Registered User
تاریخ عضویت
18 فوریه 2011
نوشته‌ها
3,645
لایک‌ها
2,205
محل سکونت
سرزمین مفرغ ها@@@ خرم آباد زیبا
چرا؟! چون رشته دلخواهت نبود؟

Sent from my Nexus 7 using Tapatalk HD

نه رشته دلخواهم بود.
چون فکر میکردم این همه تلاش کردم که به دانشگاه برسم حالا رسیدم ..... دیگه بعدش چی ؟؟؟
 

prn

Registered User
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2009
نوشته‌ها
1,832
لایک‌ها
2,791
دقیقا اولین جمله ای که گفتم به رفیقم:
امیر از این خرابشده کی تموم میکنیم >
 

DaaVooD

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 مارس 2005
نوشته‌ها
259
لایک‌ها
103
محل سکونت
M$H
ورودی مهر 82... اون موقه دانشگاه ما خیلی کوچیک و دنج بود. تعداد دانشجوها کم. تو ساختمون اصلی تو هم میلولیدیم. طبق معمول هرج و مرج بود، بی نظمی بود. همون روز اول تقریبن همه همو دیدن. اما اون مکان حالا شده امپراطوری....
 

namvari

Registered User
تاریخ عضویت
9 سپتامبر 2010
نوشته‌ها
519
لایک‌ها
192
هیجان زده از تجربه کردن محیط جدید
 

saeed0c

Registered User
تاریخ عضویت
20 فوریه 2010
نوشته‌ها
5,606
لایک‌ها
1,353
اولین روز دانشگاه نرفتم سر کلاس! روز بعدش هم نرفتم کلا همین طوری تا 17 مهر بعد هسش اومد حرکت کردم به سمت دانشگاه!

با تشکر :lol:
 

nikdownloader

Registered User
تاریخ عضویت
29 سپتامبر 2011
نوشته‌ها
947
لایک‌ها
226
محل سکونت
اهواز
روز اول که رفتم فهمیدم دانشگاه همون دبیرستانه ولی بزرگتر و از طرفین گرفتن کشیدن که بزرگ بشه در ضمن برای اولین بار هم صحرا رو دیدیم پشت دانشگاه :D و این همه میگن دانشگاه دانشگاه هیچ خبری نیست
مثل خیلی از دوستان رفتیم سر کلاس استاد نیومده بود اما به اموزش سپرده بود که بچه ها درس اول و دوم رو ترجمه کنند و بیارن:wacko:
دوستان گفتند از همین روز اول مشق نوشتن شروع شد
دوران ارشد هم که فکر میکنم رفتم قبرستون
اخه این قدر دانشجو کم شده که وقتی یه دانشجو میدیدیم تو محوطه کلی تعجب میکردیم
مگه اینجا هم به غیر از ما دانشجو داره:D
چند روز پیش داشتم فکر میکردم
خیلی سختی کشیدیم
شهر غربت و خیلی دلگیر که ادم یاد غم و غصه هاش می افتاد
شب نخوابی
پروژه هایی که شاید از سر بی خردی استادید بزرگ مجبور بودیم 3 روز پشت سر هم بیدار بمونیم و پشت سیستم برنامه نویسی کنیم که بدن به جهنم مخمون تلیت میشد تا تمامش کنیم و وقتی تحویل میدادیم تا 2 روز در کما بودیم
ولی خوب خاطرات شیرین و خوبی داره و هر سختی شیرینی خاص خودشم داره
بعدا که بهش فکر میکنید و ازش یاد میکنید پشیمون نمیشید و خیلی خاطره برات ازش میمونه
 

Venom

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
961
لایک‌ها
3,914
برای ما یه جورایی حس آشنایی داشت ! :دی
رسماً 7،8 نفر از بچه های دبیرستان با همدیگه توی تهران جنوب بودیم و حس غربت نداشتیم ! :دی
 

saeed74

Registered User
تاریخ عضویت
17 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,027
لایک‌ها
211
محل سکونت
شهرک غرب "مشهد"
برای ما یه جورایی حس آشنایی داشت ! :دی
رسماً 7،8 نفر از بچه های دبیرستان با همدیگه توی تهران جنوب بودیم و حس غربت نداشتیم ! :دی


خوش به حالتون من که انتخاب رشته دوستامو میبینم همشون پخشو پلا شدن:/

Sent from my C2105 using Tapatalk 4
 

asdf1368

Registered User
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2012
نوشته‌ها
493
لایک‌ها
110
هیچ حسی نداشتم ... ولی تا حالا این همه دختر رو یکجا ندیده بودم .....
 

miladdn

Registered User
تاریخ عضویت
8 می 2013
نوشته‌ها
4,636
لایک‌ها
1,629
محل سکونت
dezful
بالا