هر انکس عاشق است از جان نترسد
یقین ار کند از دو زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد
فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامنگیر دارد
اگر شیری اگر میری اگر مور
گذر باید کنی آخر لب گور
دلا رحمی به حال خویشتن کن
که مورانت نهند خوان* و کنند سور
*خوان: سفره