• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بازیگران قدیمی سینمای ایران

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2a610dx.jpg

2chtiy9.jpg

432nqxd.jpg

آرزو در فیلم گلگو 13
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
482hr9s.jpg

2wmp0k2.jpg


فرزانه تايیدی: اولين سوال فيلمسازان اينست که خانم امکان لخت شدن شما چقدر است؟


چاپ شده در مجله زن روز/1351- فرزانه مي گويد اولين سوال فيلمسازان اينست: خانم امکان لخت شدن شما چقدر است؟ اکثر سينماگران بومي ما استعداد عجيبي در مزخرف سازي دارند! و اگر اين استعداد را در ساختن کارهاي اصيل بکار برند، بي ترديد سينماي ما پيشرفتي سريع خواهد داشت. درست است که در سينما، تجارت را نبايد از نظر دور داشت اما در اينجا هدف فقط گيشه است! دو روز مانده به شروع فيلمبرداري تازه به فکر انتخاب هنرپيشه مي افتند. وقتي سناريو را براي مطالعه مطالبه مي کني مي گويند: وقت نيست، يا دو سه نسخه بيشتر نيست که به هنرپيشگان نمي رسد. اين سينما نيست کلاشي است. اين چه سينمائي است که براي اکثر دستاندرکارانش فقط يک چيز مطرح است: س ک س ... و اولين سوالشان اين است: خانم امکان شما در لخت شدن چقدر است؟

در حاليکه من ضعفي در بازي خود نميبينم که متوسل به س ک س بشوم. اصلا نمي فهمم چرا فيلم مي سازند و اسم سينما و يکي دو تا فيلمساز خوبي را که داريم خراب مي کنند. بيايند شو بگذارند! در آنصورت اقلا مي شود گفت کارشان اصالت دارد. هر فيلم بايد حداقل سه چهار ساعت تماشاگر را به فکر وا دارد اما فيلم هاي ما آنچنان سطحي است که حتي ده دقيقه هم فکر را مشغول نمي کند.

رو در روي خانم زيبائي نشسته ام که موهايش چون آبشاري از طلا روي شانه هايش فرو آمده و موجي از احساس در درياي سبز چشمانش غليان دارد. او يک ستاره است، هنرمندي با نام فرزانه تائيدي. 29 سال بيشتر ندارد اما بيش از ده سال به اصطلاح خاک سن خورده است و 30 نمايشنامه صحنه و 120 پيس تلويزيوني حاصل کار اوست. يک دوره هشت ماهه تاتر را در واشنگتن طي کرده و سه سال از پنج سال دوره هنرپيشگي کالج معروف سنتامونيکاسيتي کاليفرنيا را گذرانده است و حالا با چنته اي پر از تجربه هنري باز آمده تا در تاتر و سينما تواما فعاليت کند. در مورد کالج مزبور و اينکه چرا آنرا به پايان نرسانيده است اينگونه توضيح مي دهد: بطور کلي کاليفرنيا، لوس آنجلس و هاليوود مرکز ترتبيت هنرپيشه است و سنتامونيکاسيتي يکي از معروفترين کالج هاي کاليفرنياست.

اهميت اين کالج يکي هم در اين است که هنرپيشگان معروفي چون مارلون براندو، جيمز دين و بن گازارا از آنجا فارغ التحصيل شده اند. تصور نکنيد که مي خواهم خودم را هم سطح آنها معرفي کنم فقط منظورم اين است که آنها هم اين کالج را تمام کرده اند. دوره کالج پنج سال است اما بخاطر پول نداشتن نتوانستم آنرا به پايان برسانم. روزها مجبور بودم براي امرار معاش کار کنم. بنابراين وقت کم مي آوردم و اين مدت سه سال را نيز در کلاس هاي شبانه گذراندم.

در همين مدت واحدهاي مختلف هنرپيشگي، تکنيک و تا اندازه اي کارگرداني تئاتر را گذراندم. به علاوه با گروه هاي مدرسه در محيط دانشگاه نمايشنامه هائي روي صحنه مي آوديم. از ميان همين کلاس ها و برنامه هاست که دري به تخته مي خورد و ناگهان ستاره اي کشف و مشهور مي گردد. تلاشي هم براي راه يافتن به هاليوود کردم اما بي فايده بود! فراموش نکنيد که من با اينکه مهاجر بودم و مکانات يک امريکائي را داشتم و با تمام تسلطي که به زبان انگليسي پيدا کردم، بهر حال يک خارجي بودم. هم ته لهجه اي داشتم و هم کار برايم تا حدودي محدود بود و فقط مي توانستم رلهائي را بازي کنم که لهجه ام به نحوي توجيه شود. من نه خودم را گول را مي زنم و نه بخودم دروغ مي گويم. آنجا مدرسه اي بود که تعداد بيشماري هنرجو از سراسر دنيا داشت و درآن ميان طبعا بودند کساني که از نظر هنر و زيبائي بر ديگران برتري داشتند و همين نسبت شانس را کم مي کند. من چون دقيقا به وضع آنجا و راه يافتن به هاليوود وارد هستم، وقتي در مجلات مي خوانم که از فلان هنرپيشه ايراني دعوت شده به هاليوود برود سخت متعجب مي شوم.



از فرازنه سوال مي کنم با اينهمه بدبيني که به سينما و سينماگران ايراني دارد چرا به سينما روي آورده است؟

مي گويد :اولا من هنوز يک هنرپيشه تاتر هستم و بيشتر وقتم را در اين راه صرف مي شود. تاتر زندگي است اما سينما امکان بيشتري براي ارائه کار دارد. من هنوز خودم را به سينما نفروخته ام! براي هر نمايشنامه تلويزيوني يک ماه و براي هر نمايشنامه صحنه حدود سه ماه روزي سه تا چهار ساعت کار مداوم مي کنم. اما کار سينما را هم خيلي دوست دارم. براي اولين بار به دعوت حسين رجائيان که تحصيلات خود را در لوس آنجلس به اتمام رسانيده ست در فيلم هشتمين روز هفته شرکت کردم. در اين فيلم با علي شاهيلاني و ژاله سام و محسن سهرابي همبازي هستم.

اواسط اين فيلم بود که از طرف آقاي فردين براي ايفاي نقش يک زن روسپي در فيلم جهنم + من دعوت شدم. از آن به بعد هم چند پيشنهاد به من شده که همه را يکجا رد کرده ام! دليلش هم همان مطالبي است که در آغاز گفت و گو به آنها اشاره کردم. سينماي حرفه اي به من با وجود ده سال سابقه کار تاتر به چشم يک هنرپيشه تازه کار نگاه مي کند و بخود اجازه مي دهد تمام ظلم هائي را که به يک هنرپيشه تازه کار وارد مي کند بمن هم روا دارد! البته من کار در سينما را ادامه مي دهم مشروط بر اينکه از طرف سينماگران واقعي، آنها که سينما را دوست دارند دعوت شوم. با انها کار مي کنم نه با آنهایي که از سينما براي نشان دادن عقده هاي شخصي استفاده مي کنند! يک آرتيست بايد آرتيستي فکر کند، نبايد متظاهر باشد. بهتر است خودش باشد. با گذشت و بدون عقده!

فرزانه تا حدودي حرف هايش را زده است بهتر است به عنوان حسن ختام کمي هم به عشق و ازدواج بپردازيم. نتيجه اينکه فرزانه خانم 19 ساله بوده که اولين نمايشنامه تلويزيوني را با نام مزرعه سبز بازي مي کند. استقبال از کار او موجب مي شود تا در اداره تاتر وزارت فرهنگ و هنر ماندگار شود. به اقتضاي کار با پرويز کاردان آشنا، و به فرزانه کاردان مبدل مي شود! حاصل اين ازدواج بي فرجام پسر 8 ساله اي بنام کيوان است. مدتي پس از متارکه به قول خودش به علت خستگي از محيط و ايجاد تنوعي در روحيه چمدان ها را مي بندد و راهي امريکا مي شود.
 

liyapeng

کاربر فعال تاریخ
تاریخ عضویت
11 می 2006
نوشته‌ها
1,826
لایک‌ها
259
سن
40
محل سکونت
سرزمين آريا
آقا بازيگر قديمي فقط بهروز وثوق
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
دوستان عزیز از تاپیک بازدید میفرمایید
آیا شرائطش خوب است
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2j4c7d5.jpg


40pvqlv.jpg


2agltg8.jpg


2ce5kib.jpg


زنده یاد مازیار: خوش به حالت كبوتر هر جا بخوای پر می کشی


حدود یك سال و اندی پس از صادر شدن مجوز و انتشار آلبوم ماهیگیر، كاست دیگری با صدای مرحوم مازیار منتشر شد. این آلبوم كه كبوتر نام دارد در حقیقت دومین مجموعه از آثار مازیار است كه پس از انقلاب اجازه انتشار نیافته بود. پس از انقلاب البته قبل از انتشار كاست ماهیگیر كودك قرن و خیلی قبل‌تر از آن بوی گندم با كركس‌ها می‌میرند منتشر شده بود كه كودك قرن مجموعه‌ای بود از آهنگ‌هایی كه مرحوم مازیار پس از انقلاب خوانده بود. كار تا مرحله ضبط صدا در استودیو پیش رفته بود، اما اجل مهلت نداده بود كه به سرانجام برسد. بعداز فوت مرحوم مازیار سعید محمدی مطلق كار را تنظیم كرده بود و این تنها كاست بعد از انقلاب مازیار بود كه با اجازه خانواده‌اش منتشر شده بود. كاست بوی گندم خودش ماجرا دارد. آشنایی مازیار با افسانه سهایی درست در سال 57 اتفاق افتاده بود. درست سر مرز خواندن و نخواندن مازیار.

مازیار آن موقع به عنوان یك خواننده مطرح فعالیت داشت. تا سال 58 هم فعالیت داشت و از سال 59 كم‌كم به حاشیه رفت؛ بی‌هیچ دلیل مشخصی. او آن موقع ترانه زیبایی خوانده بود به نام شهید با آهنگی از بابك بیات برای شهیدان وطن اما این هم برگ برنده‌اش نشد. جوان بود و خوش‌صدا. هیچگاه از محدوده اخلاق فراتر نرفته بود. تمام آهنگ‌هایی كه خوانده است به سی ترانه نمی‌رسد. تمام ترانه‌هایش قابل پخش هستند و اكنون كه دیگر سوءتفاهم رفع شده است تقریبا همه آهنگ‌هایش از رادیو و تلویزیون پخش می‌شود. بعداز آنكه سطح موسیقی‌هایی كه از رادیو پخش می‌شدند آنقدر پایین آمد كه صدای همه درآمد آنوقت بود كه همه به این نتیجه رسیدند كه مازیار، فرهاد، یغمایی، اصلانی، مهرپویا، آرتوش و دیگران همان قله‌های موسیقی پاپ مملكت هستند كه می‌توانند راهگشای جوانان این عرصه باشند.

مازیار افسانه را نمی‌شناخت اما افسانه می‌شناختش. از طریق رادیو و تلویزیون كارهایش را شنیده بودودیده بود. خودش حالا می‌گوید كه مازیار خواننده مورد علاقه‌اش بود و لابد چقدر پرواز كرد كه وقتی با مازیار آشنا شد و این آشنایی توام با ازدواجی توام با عشق شد. آن موقع مازیار در برنامه رنگارنگ تلویزیون فعالیت داشت. بعد كه از تلویزیون بیرون آمد هنوز همان خواننده خوش‌صدا بود و خوش تكنیك و همان چهره محبوب. او نمی‌توانست ازآواز دور بماند و بنابراین به صورت خصوصی تعلیم آواز می‌داد در منزل. آن هم به صورت رایگان. نمی‌توانست نخواند. حتی وقتی كه آواز را تدریس می‌كرد چیزی در درونش و در حنجره‌اش بود كه وادارش می‌كرد بخواند.دنبال مجوز بود. نمی‌خواست غیر از آن باشد كه قانون می‌خواهد. البته در سال 59 كاستی را كار كرد به نام داری كه در آن چند آهنگ محلی مازندرانی را اجرا كرد با چند كار از محمد شمس، علیرضا میبدی و عمادرام. آن زمان انتشار كاست احتیاجی به مجوز نداشت. آن كاست با استقبال گسترده‌ای مواجه شد و فروش خوبی داشت.

حدود سال شصت بود كه مساله مجوز مطرح شد و مازیار هم مشمول یك بی‌سلیقگی سلیقه‌ای شد ونتوانست مجوز بگیرد. هر وزیر جدیدی كه می‌آمد مازیار می‌رفت در سیستم موسیقی‌اش مجوز بگیرد و همه‌اش موكول می‌شد به بعد.می‌خواست همانطوری كه قانون می‌خواهد باشد و با مجوز تعیین شده كار كند. این محدودیت را خودش برای خودش وقتی كه احتیاج به هیچ مجوزی نبود تعیین كرده بود؛ آنگاه كه هیچ‌گاه از محدوده اخلاق فراتر نرفت، هیچ وقت از محدوده موسیقی سالم، اصولی و علمی فراتر نرفت و همیشه و حتی قبل از انقلاب آن وقت كه خیلی جوان بود سعی كرد به هیچ نوع ابتذالی نزدیك نشود. وطن‌پرست بود و با وجود همه نیاز مالی هیچ توجهی به پیشنهادات آن طرف آب‌ها نداشت.

خوانده بود: هر دری بسته شد/به روی من شكسته/ای كه بر خسته‌دلان درو نبستی منو دریاب

مازیار دنبال مجوز بود اما یك نفر دیگر مجوز گرفته بود برای آنكه كارهای او را منتشر كند. قبل از آنكه متوجه شوند كاست منتشر شده بود با نام بوی گندم و مثل توپ صدا كرده بود.

دختر بزرگتر مازیار، غزل می‌گوید: این كاست مجموعه‌ای بود از ترانه‌های قدیمی پدر با آهنگ‌هایی از آقای شمس، نوجوكی، بابك بیات و دیگران و آهنگ بوی گندم مال منصور تهرانی بود و همه فكر می‌كنند همه كاست كار منصور تهرانی بود. در منزل‌شان نشسته‌ایم كه در حوالی خیابان ملك است به اتفاق مادر، خواهرش ترانه و سعید عزیزی همسر غزل كه خود آهنگ‌ساز است و شركت پژواك هنر شرق را به اتفاق غزل می‌گرداند. غزل خودش هم خواننده است و چند كنسرت هم برای بانوان برگزار كرده. من بیشتر دارم با خانم افسانه سهایی صحبت می‌كنم، همسر مازیار و آنها دورتر نشسته‌اند. گاهی وقت‌ها كه نیاز به توضیح باشد وارد بحث می‌شوند. غزل مطابق معمول كم‌حرف است وتوضیحات را بدون حتی یك كلمه اضافه می‌گوید و بعد می‌نشیند كه مادر صحبت كند. مادر اما با حرارت صحبت می‌كند. من كه هیچگاه مازیار را از نزدیك ندیده بودم اما حدس می‌زنم غزل این كم‌حرفی را از پدر به ارث برده باشد. صاحب آن ترانه‌های غمگین و آن صدای گرم سوخته؛ گرم حزین. ترانه، دختر دوم مازیار هم هست منتها در حاشیه‌ای دورتر. می‌آید و می‌رود. مشغول كار خودش است. او هم اهل موسیقی است. خانواده‌ای یكدست. مادر دارد از كاست بوی گندم حرف می‌زند و به نظرش منصور تهرانی مقصر است اما غزل می‌آید و وارد بحث می‌شود كه او هم در انتشار این كاست مثل پدر دخیل نبود. یعنی او هم طرفی نبست از آن همه استقبال از كاست.

مازیار می‌خواست مجوز بگیرد برای كارهایش كه هیچ ایرادی نداشتند اما از آن طرف عباس منطقی ظاهر شده بود با مجوزی در دست و چند وقت بود كاست بازار را قرق كرده بود. این البته تنها تجربه عباس منطقی نبود. او مجموعه‌ای از زیباترین آثار فرهاد را هم با عنوان وحدت منتشر كرده بود بدون اجازه خانواده‌اش. همانطوری كه در سال‌های اخیر آهنگ‌های عباس مهرپویا را منتشر كرده بود. آن موقع در ابتدای این راه بود. از خانم افسانه سهایی از عباس منطقی می‌پرسم. می‌گوید: او از كسانی بود كه در لاله‌زار در كار نوار و پخش كاست بود. حقیقت‌اش این است كه او یك روز به خانه ما مراجعه كرد. همین خانه. با همسرش آمده بود. به مازیار گفت كه مازیار وضعم خیلی بد است. یك كمكی به من بكن. مازیار گفت چه كاری از من ساخته است؟ آقای منطقی گفت كارهایی را كه داری به من بده، من از وزارت ارشاد مجوز می‌گیرم. من می‌توانم. من آنجا آشنا دارم و می‌توانم مجوز بگیرم. شوهرم هم به رسم امانت تمام كارهایش را در اختیارش گذاشت. تمام كارها را. ایشان هم رفت گویا یك مجوز قلابی گرفت... غزل حرف مادر را قطع می‌كند: مجوز یك آهنگ از هشت آهنگ را گرفت. فقط مجوز آهنگ گل گندم را گرفت و بقیه آهنگ‌ها را بدون مجوز در كاست گذاشت و به همین خاطروقتی كاست منتشر شد بعد از یك مدت به خاطرنداشتن مجوز متوقف شد. سعید هم توضیحاتی می‌دهد كه بماند.

آن كاست در آن سال فقط در سه ماه اول كه در بازار بود پنجاه و پنج میلیون تومان فروش كرد. بعد از آن از ادامه انتشار جلوگیری كردند. مازیار بعد از انتشار كاست پیگیری كرد كه حق و حقوقش را بگیرد اما منطقی مورد بحث پیدایش نبود. كسی خبری از او نداشت با وجود آنكه مدیرعامل یك شركت اسم و رسم‌دار بود كه هنوز هم هست. همان كه در یكی دو سال گذشته كاست‌های مهرپویا را هم منتشر كرده است با همان روال قدیم.

مازیار پس از انتشار این كاست به این صورت از چند طریق تحت فشار بود. از طرفی حق و حقوقش پرداخت نشده بود، از طرفی دیگر او كه آنقدر صبر كرده بود تا با مجوز و قانونی عمل كند، كاستی را در بازار می‌دید كه به جز یك آهنگش بقیه بدون مجوز بودند. طرف مورد بحث هم كه پیدا نبود بنابراین او بود كه مورد بازخواست قرار می‌گرفت.گفته بود كه من روحم از انتشار كاست خبر ندارد اما این دلیل منطقی نبود. مستر كارها در اختیار آن شركت قرار گرفته بود. توضیحات شرح ماوقع او را از بازخواست خارج كرده بود. تبرئه شده بودو كاست متوقف. این وسط تنها یك فایده برای مازیار متصور بود و آن اینكه یخ ممنوعیت صدای مازیار شكسته بود. حیف آن صدای گرم كه یخ كرده بود.

من و شمع نیمه‌جون امشب بس كه نالیدیم شب به تنگ آمد/خدا را آیینه جانم از غم تنهایی به سنگ آمد/چه‌ها من كشیدم به پای تو...

حتی خنده‌هات مث تلخی گریه است/ مث لبخند دروغ آشنایی/ تورو خوب می‌شناسم از عاطفه سرشار/ تو كجا و قصه‌های بی‌وفایی/ حرف بزن ای مهربون/ منو از خودت بدون درها به روی مازیار باز شده بود ظاهرا، اما یك در قرار بود بسته شود. او البته وسواس بسیاری برای انتخاب آهنگ و شعر داشت. بیلان كاری‌اش هم همین را نشان می‌داد. خواننده ترانه معروف ماهیگیر كه مثل توپ صدا كرده بود در تمام عمر هنری‌اش كمتر از سی آهنگ خوانده است و حالا كه قرار بود اولین كاست رسمی و قانونی بعد از انقلابش را منتشر كند وسواس داشت كه كار خوب باشد. گل گندم حدود سال‌های 73 و همان سال توقیف شده بود، سال 75 ضبط كودك قرن شروع شده بود. در این سال‌ها دنبال شعر و آهنگ خوب می‌گشت. اینها را غزل می‌گوید و ادامه می‌دهد: بعد كه آقای محمدی مطلق كارهایش را آورد بدش نیامد. شعرها از آقای ساعد باقری بود. كارها هم بد نبود. ملودی‌ها را بابا خودش ساخته. یك نوار آزمایشی هست كه در آن با هم حرف می‌زنند و درباره كار صحبت می‌كنند در آنجا می‌بینیم كه اكثر ملودی‌ها را خود بابا ساخته. اگر گوش كنید متوجه می‌شوید، ملودی آقای مطلق یك چیز دیگر بود و بابا با این ملودی‌ها بازی كرد و ساخت. سال 75 این كار به صورت آزمایشی ضبط شد، خورد به بیماری مازیار و صبر برای بهبودی‌اش كه هیچگاه محقق نشد، سال 76 مازیار فوت كرد. كاست در تیرماه 77 منتشر شد. آن موقع مازیار نبود. مازیار در اوایل میانسالی فوت كرده بود. در یكم تیرماه 1331 در بابل متولد و در شانزدهم فروردین 76 فوت كرده بود.یعنی درست دو ماه و نیم مانده بود كه چهل و پنج ساله شود.

از افسانه می‌پرسم: شما ساكن تهران بودید؟ تایید می‌كند. می‌پرسم: چطور با هم آشنا شدید؟ می‌گوید:عاشق شده بودیم دیگر. و همه با هم می‌خندند. می‌گویم: پیش بچه‌ها لو رفته‌ای. می‌گوید: خودشان همه چیز را می‌دانند. همه چیز را از اول تا الان. من هیچ چیزی را از بچه‌هایم مخفی نكرده‌ام. ما آن موقع با مادرم در پاسداران زندگی می‌كردیم. مازیار به اتفاق برادرش و همسر فرانسوی برادرش در همین خانه زندگی می‌كردند. اول انقلاب آنها رفتند و ما آمدیم اینجا. مازیار وقتی حدود شانزده سالش بود آمده بود تهران.برادرش در تهران زندگی می‌كرد. عشق به موسیقی داشت. پیش مرحوم فریبرز حیدری پیانو یاد می‌گرفت. خودش تعلیم صدا می‌داد و برای غزل از دوسالگی پیانو خرید. آقای فریبرز حیدری می‌آمد و به غزل هم پیانو یاد می‌داد. بچه‌ها ژن موسیقی را از پدر به ارث برده‌اند. شوهر من هم موسیقی را از مرحوم مادرش به ارث برده بود. مادرش صدای بسیار خوبی داشت و وقتی كه می‌خواند همه اهالی محل از خانه‌هایشان می‌آمدند بیرون كه صدایش را بشنوند. یك چیزی در صدایش بود كه خیلی شنیدنی بود. شوهرم همیشه می‌گفت كه در شمال محیط ایجاب می‌كرد كه صدایشان را رها كنند.

از آن صداهای رها مازیار به دنیا آمد كه مظلوم بود و معصوم و خالی از هر زد و بند. درگیر یك سوءتفاهم شد و غصه خورد.

گریه‌هات زخم مصیبت نداره/قلب تو به غصه عادت نداره/حوض كوچیكو یه دریا می‌بینی/لونه‌تو قد یه دنیا می‌بینی.

گل گندم را كه كنار بگذاریم از مازیار سه كاست منتشر شده است. كودك قرن با آن داستانی كه گفتم. بعد ماهیگیر به همت غزل و سعید در شركت پژواك هنر شرق و بعد از آن حالا كبوتر. فقط كاست تنهایی مانده است كه منتشر شود.

نمی‌دانم كاست گل گندم را هنوز می‌فروشند یا نه. شاید بفروشند. همانطوری كه وحدت را می‌فروشند. همانطوری كه آواز قو را می‌فروشند. كسی جلودار كسی نیست. مازیار كه نیست. اگر بود و وقتی بود هم فرقی نمی‌كرد.

خوش به حالت كبوتر/ هر جا بخوای پر می‌كشی... منبع
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
خسته نباشی fardin59 عزیز
این مطالبیکه از مجلات قدیمی میزاری بسیار خوبه
مرسی
 

RAHVAR

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژانویه 2007
نوشته‌ها
951
لایک‌ها
453
محل سکونت
زنجان
مصاحبه با الکه ز ومر ستاره سينمای آمريکا
2drc4nd.jpg

گفتگو با « الکه زومر » ستاره زیبا در اصفهان

من به ستارگان ایرانی توصیه می کنم در فیلمها لخت نشوند !

ستارگان ایرانی خوشگل هستند ،اما زیاد و غلیظ توالت می کنند !

بنظرمن دختران ایرانی بسیار زیبا هستند و مردهای ایرانی نیز جذاب می باشند .

گروه هنر پیشگان و فیلمبرداران فیلم « ده بومی کوچولو »چند روز است که به اصفهان آمده اند ،و مشغول تهیه فیلم مزبور هستند .این فرصتی بود که با « الکه زومر » ستاره این فیلم که در دنیا شهرت دارد و چندسال قبل هم سفری به ایران کرده بود گفتگو کنم .

وقتی به میهمانسرای شاه عباس می روم ،گروه هنرپیشگان فیلم واز جمله بین آنها " الیور رید "- شارل آزناور –آلبرتو دومیندازو – ریچارد آتن بارو – آدلفو چلی –گرت فروبه و دو هنرپیشه ایرانی ناصر ملک مطیعی و سپیده را می بینم که در محوطه میهمانسرا گرد آمده اند وکارگردان فیلم « کاپیتر کالیسون »با آنها مشغول گفتگوست .من به "الکه زومر " نزدیک می شوم و خودم را معرفی می کنم .وقتی او متوجه می شود که من خبرنگار « اطلاعات هفتگی » هستم با خوشروئی می پذیرد که با من گفتگو کند و می گوید :

من این مجله را می شناسم .درسفر پیش که به ایران آمده بودم چن بار از من عکس و خبر چاپ کرد .

از " الکه زومر " میخواهم که باهم به گفتگو بنشینیم .می پذیرد و می گوید :

_ شما ایرانی ها وقتی روی زمین می نشینید ،صمیمی تر می شوید .من بیست دقیقه تا شروع فیلمبرداری وقت دارم .برویم و روی زمین بنشینیم .

باتفاق الکه زومر بیکی از سالن های میهمانسرا می روم ودر آنجا بروی زمین می نشینم و من از او میخواهم که از خاطرات سفر گذشته اش به ایران برایم تعریف کند .او می گوید :

من خوشبختانه تا حدودی با تاریخ کشور شما آشنایی دارم .وقتی برای بازی در فیلم « قهرمانان » به ایران آمدم و با میهمان نوازی مردم این کشور روبرو شدم ،آنقدر تحت تاثیر قرار گرفتم که علاقه مند به آشنایی با تاریخ ایران شدم .این غرور آفرین است که ملتی 2500 سال تاریخ شاهنشاهی داشته باشد .

درباره هنرپیشگان ایرانی از الکه زومر پرسیدم و او جواب داد : من تاکنون فیلم ایرانی ندیده ام .اما در ضیافت ها با آکتورها و کارگردانان و تهیه کنندگان ایرانی آشنا شده ام .بنظر من ستارگان سینمای ایران قشنگ هستند ،ولی زیاد گریم می کنند ، وچون مخالف توالت غلیظ هستم معتقدم اگر ستاره های ایران تنها چشمهای خود را توالت کنند و بزرگتر نشان دهند ،بهتر است ویک پیشنهاد دیگر هم برای ستارگان ایرانی دارم که زیباتر جلوه خواهند کرد .امیدوارم دلخور نشوند ،و آن اینکه بیش از حد لزوم خودشان را در فیلمها لخت نکنند و در واقع آلت دست تهیه کنندگان سودجو قرار نگیرند .البته در سراسر دنیا چنین ستارگانی هستند که میخواهند با لخت شدن در مقابل دوربین ،شهرت کسب کنند ،اما این کار اشتباهی است و اصولا سکس با لخت شدن روی پرده سینما فرق دارد .

الکه زومر در دنباله صحبت های خود می گوید :

- من به کشور شما علافه مند شده ام و خوشبختانه پیشنهادی دریافت کرده ام که پس از خاتمه کار بازی در فیلم « ده بومی کوچولو » در یک فیلم کاملا ایرانی بازی کنم

در این لحظه کارگردان فیلم اعلام می کند کار تمرین شروع شده است و الکه زومر ناگزیر است مرا ترک کند .هنگامی که از من دور می شود ،می گوید :

- این بار که خواستید برای دنباله گفتگویمان بیایید ،یک چادر هم برای من بیاورید !

قبول می کنم و میهمانسرای شاه عباس را ترک می کنم ...باردوم که به دبدن این ستاره معروف می روم ،دو چادر هم همراهم میبرم .او با دیدن چادرها هردو را از دست من می گیرد و یکی ا که خال های ریز دارد ،انتخاب می کند ،اما نمیداند چگونه بسر بیاندازذ .در این هنگام یکی از خانم های حاضر در سالن میهمانسرا ،پیش می آید و چادر بسر کردن را به « الکه زومر » یاد میدهد ،الکه زومر با خوشحالی می گوید :

- چادر ،زیبائی ها را می پوشاند ،واز طرفی چشمان سیاه و زیبای زنان و دختران ایرانی را زیباتر نشان میدهد .

اوپیش از ملاقات دفعه دوم ،هشت ساعت تمام ،بدون وقفه در مقابل دوربین به ایفای نقش پرداخته بود وخسته به نظر میرسید .با اینهمه وقتی چادرها را از دست من گرفت سخت خوشحال شد و به خبرنگار عکاس اطلاعات هفتگی – بختیار شفیع زاده – که همراه من بود ،اشاره می کرد که با ژست های مختلف از او عکس بگیرد .

اینبار الکه زومر داوطلبانه در باره دخترها و مردهای ایرانی صحبت می کند و می گوید :

-ایران زنان و دختران زیبائی دارد .مخصوسا چشم های سیاه آنان هر مردی را بخود جلب می کند .دختر ایرانی احتیاجی به آرایش ندارد وبحد کافی زیبا و جذاب است ..وقتی صورت خود را به انواع لوازم آرایش می شپارد .جذابیت خود را از دست میدهد ،زن ایرانی هم نیازی به آرایش غلیظ ندارد ،فقط بهتر است چشمانش را بزرگتر جلوه دهد .

الکه زومر دربین صحبت هایش می گوید :

-در سفر قبلی ،من قریب دویست متر پارچه قلمکار ایرانی سوغات بردم .وتا مدتها هرکدام از دوستانم به خانه ام که در کالیفرنیا است می آمدند ،از من سراغ آن پارچه های قلمکار را می گرفتند .

اودرباره مرد ایرانی عقیده دارد :

-مرد ایرانی تیزهوش،با اراده و مصمم است .یکی از مردان جذاب ایرانی در سفر پیش من به ایران از من امضا ء گرفت .دوروز بعدهمان مرد به نزد من آمد و پلاکی بمن هدیه کرد که روی آن پلاک نقره ريالاسم و امضای خودش ومن حک شده بود .این پلاک زیبا را هنوز حفظ کرده ام
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
این تصاویری که در بالا و پایین میبینید مربوط به پوری بنایی است و متنی هم در پی آن خواهد آمد
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2zfpvmu.jpg



پدران و مادران ما پوری بنایی را روی پرده های سفید و سیاه به یاد می آورند


پدران و مادران ما او را روی پرده های سفیدی به یاد می آورند که تصاویر سیاه و سفیدی او و هم نسل هایش روی آن نقش می بست و برای نسل ما او یکی از هنر پیشه های متعلق به سینمای موسوم به فیلمفارسی است. او بر خلاف تصور خیلی از ما در تمام این سال های دور از سینما توی همین مملکت که بسیار دوستش دارد زندگی کرده است و از سال ۱۳۴۶ یک شرکت وارد کننده لوازم ورزشی که متعلق به خود و خواهر و برادرش است را راه اندازی کرده است، و به قول خودش سهم کوچکی هم در آن دارد. پوری بنایی متولد ۱۳۱۹در اراک است. به گفته خودش از ۴ سالگی به تهران آمده است.

و مدتی در خیابان نواب مدتی در بوستان سعدی و یک مدتی هم در خیابان شیوا حوالی میدان ژاله سکونت داشته است. الان هم در سعادت آباد در یک خانه اجاره ای زندگی می کند.

بنایی در مورد اولین حضور سینمایی اش چنین می گوید: روزی آقای وحدت که نسبت دوری هم با ما دارند در منزلمان میهمان بود و به من گفت که شما برای رلی که من دارم تیپ مناسبی دارید و از من خواست که نقش عروس فرنگی را بازی کنم و این اولین کار سینمایی من بود. بعد از آن هم دو کار دیگر به نام های مو طلایی شهر ما و خداحافظ تهران در کنار نصرت وحدت بازی کردم و در خداحافظ تهران بود که برای اولین بار با بهروز وثوقی آشنا شدم. بنایی درباره حضورش در قیصر اینطور می گوید: در خداحافظ تهران کیمیایی دستیار خاچکیان بود و در این مدت راجع به اینکه می خواهد اولین کار بلندش را بسازد با بهروز خیلی صحبت می کرد. این بود که روزی بهروز آمد و گفت که کیمیایی قصه ای دارد به نام قیصر و دوست دارد که من و تو با هم بازی کنیم در آن زمان شباویز و کیمیایی شریک بودند و برای شروع کار ۱۰۰هزار تومان کم داشتند که من در آن زمان آن مبلغ را وام گرفتم و قیصر کلید خورد. در قرارداد من برای قیصر ۳۰ هزار تومان دستمزد نوشتند و قرار شد در پایان فیلم برداری پرداخت کنند ولی این اتفاق هرگز نیفتاد و من بعد از ۱۰ بار برگشت خوردن چک را بردم موزه سینما و الان هم آنجاست. گفتنی است پوری بنایی برای آخرین بار در سال ۵۷ در فیلمی به کارگردانی سعید نادری به نام هزارمین بازی کرد که هیچ زمانی اجازه اکران نگرفت تا اینکه در سال ۵۸ دو بار از تلویزیون پخش شد.
 
بالا