این هفته که کودک فهیم رو دیدم خیلی خوشحال شدم . وظیفه طبقه روشنفکر و مطبوعاتی همینه . حالا اگه روشن و واضح میگن جلوی کارشون گرفته میشه یا اتفاقای دیگه ای براشون میوفته میتونن به طنز بگن . من همیشه خوشحال بودم که زمان قدیم تو کشورمون هر ایرادی از پادشاها میخواستن بگیرن برا اینکه به قبای پادشاه برنخوره مجبور میشدن همه چیزو به طنز بگن . مثل کلیله و دمنه و ...
و در دولت الانی که داریم از بس که طاغوتی نیست و حق انسانها برای بیان رو بهش احترام میذاره بازم مجبور شدن ایرادهارو به طنز بگن
any way kachi better than hichi
دستنوشته هاي يك كودك فهيم
باباي كودك فهيم، دشمن هر پول و حليم
نويسنده : اميرمهدي ژوله
سلام. چند روز قبل از ديروز يك چيزهايي شد كه من خيلي درد دلم آمد و امروز آن را به شما ميگويم.
چند روز قبل از ديروز
بابايم در حالي كه جوراب شيشهاي سفيد، شلوار مشكي، پيراهن و كاپشن پوشيده، همه ما را در اتاق هال جمع ميكند تا براي ما صحبت نمايد. مادربزرگ گردالويم ميگويد: «چرا توي خانه كاپشن پوشيدهاي مادر؟» بابايم در حالي كه اخم كرده، ميگويد: «براي اينكه دوست ندارم مثل باباي ممد فرنگيزخانم اينا. كت بپوشم.» من نميدانم اين داراي چه ربطي به آن ميباشد، ولي ميگويم: «باباي مهربانم، شلوار مشكي با جوراب سفيد شيشهاي بدننما سِت نميباشد.» بابايم ميگويد: «آخه جوراب صورتي شيشهايام كثيف ميباشد.»
آدم نميداند خجالتش را كجاي دلش بگذارد. خواهرم ميگويد: «لذت ميبريد كه پدر چه پاسخگو ميباشد؟» ما بيشتر لذت ميبريم كه خواهر چه پاچهخار ميباشد.»
بابايم بعد از آنكه نيم ساعت درباره مزاياي اخلاقي خودش و اين كه نيكبخت «چپ» پا بوده در حالي كه او «راست» پا ميباشد و گلزار بيخودي خوشگل بوده، در عوض او نميباشد، براي ما صحبت ميكند: «از آنجايي كه من پدر خانواده ميباشم، ميخواهم قوانين جديد خانه را كه براي بهبودي خانه و آسايش همه و خوبي و خوشي و نكردن كارهاي بد و اينها ميباشد بيان نمايم.»
بابايم يك عدد آرغ ميزند و ادامه ميدهد: «اول اينكه از اين به بعد، كودك و خواهرش ديگر اتاق ندارند و اعضاي خانواده به صورت همگي در هال ميخوابند.» او با ديدن چشمان از حدقه گرد شده ما توضيح ميدهد: «يكي از مهمترين چيزهاي خانواده داشتن اتاق و سرپناه به صورت عادلانه ميباشد. ما به اندازه همه در اين خانه اتاق نداريم و پول هم نداريم كه خانه بزرگتر بخريم و عرضه هم نداريم كه پول دربياوريم. پس از آنجايي كه نميتوانيم همه به يك اندازه اتاق داشته باشند، همه بايد به يك اندازه اتاق نداشته باشند.» مادربزرگم ميگويد: «وا» من ميگويم: «من وسط ميخوابم، چون از سوسك ميترسم» اما خواهرم كه از خوشحالي در پوستش جا نميشود، شعار ميدهد: «باباي كودك فهيم، دشمن هر پول و حليم.»
بابايم براي جمعيت خواهرم دست تكان ميدهد. بعد هم يك لنگه جورابش را درميآورد، توي جيبش ميگذارد و ادامه ميدهد: «از اين به بعد پول توجيبي مجاني تعطيل ميباشد. از اين به بعد هم هر كس ميتواند روزي سه ليوان آب بخورد، روزي دو ساعت برق روشن كند و روزي يك بار دستشويي برود.» مادربزرگ گردالويم ميگويد: «مادر من تكرر ادرار دارم.»
بابايم ميگويد: «من ميدانم كه بعضيها به اينجوري راضي نميباشند، ولي نظرخواهي خواهر كودك فهيم نشان داده 97 درصد اعضاي خانواده با صرفهجويي موافق ميباشند.» او با ديدن نگاه خيره ما ميگويد: «كي مخالف ميباشد؟» من، مادربزرگ و عمويم دستمان را بالا ميبريم، بابايم ميگويد: «ديديد؟» راست ميگويد ما سه درصد بيشتر نميباشيم.
بابايم دستش را در دماغش مينمايد، ولي شانس نميآورد و بعد از سه دقيقه دست خالي بازميگردد. او ادامه ميدهد: «اما در عوض همه شما آزاد ميباشيد. من از آن باباهايي نميباشم كه به همه كارهاي فنقلي شما كار داشته باشم. من براي انجام دادن كارهاي مهمي اينجا ميباشم.»
مادربزرگم به من كه توي بغلش نشستهام ميگويد: «باز خدا خيرش بدهد.»
عمويم با اجازه از بابايم ميگويد: «اما قوانين آزادي. همه ميتوانند به صورت آزادانه نفس بكشند و به صورت آزادانه سريالهايي را كه صلاح ميباشد، تماشا نمايند. در ضمن كودك ميتواند به صورت آزادانه موهايش را يك طرفي شانه كرده و آن را با تف حالت دهد. خواهر كودك فهيم هم ميتواند به صورت آزادانه كليه مانتوهاي مادربزرگ را بپوشد.»
مادربزرگم در حالي كه از افروختگي عصباني ميباشد، ميگويد: «مگر تو نگفتي كه با اين چيزهاي فنقلي كاري نداري؟»
بابايم ميگويد: «ديديد كه من كاري نداشتم.» بعد هم ميگويد نظرخواهي خواهر كودك نشان داده 98 درصد اعضاي خانواده با اين آزاديها موافقند. كي مخالف ميباشد؟» من و مادربزرگم دستمان را بالا ميبريم. باباي طفليام راست ميگويد ما دو درصد بيشتر نميباشيم. مادربزرگم يواشكي در گوشم ميگويد: «شما در رياضيتان به درس درصد رسيدهايد؟» من ميگويم: «نه» مادربزرگم ميگويد: «پس خفه شو.»
امروز
اينك كه قلم در دستان كوچولويم گرفتهام، روزگار خيلي بر ما تيره و تار ميباشد. مادربزرگم در حالي كه پوشكاش را عوض ميكند، ميگويد: «باباي كودك فهيم خيلي عوض شده، ميترسم الياسي چيزي توي او باشد.»
ولي من فكر ميكنم كه بابايم واقعاً پدر خانواده ميباشد، از بس كه با مادر خانواده وصلت كرده است.
ادامه دارد
و در دولت الانی که داریم از بس که طاغوتی نیست و حق انسانها برای بیان رو بهش احترام میذاره بازم مجبور شدن ایرادهارو به طنز بگن
any way kachi better than hichi
دستنوشته هاي يك كودك فهيم
باباي كودك فهيم، دشمن هر پول و حليم
نويسنده : اميرمهدي ژوله
سلام. چند روز قبل از ديروز يك چيزهايي شد كه من خيلي درد دلم آمد و امروز آن را به شما ميگويم.
چند روز قبل از ديروز
بابايم در حالي كه جوراب شيشهاي سفيد، شلوار مشكي، پيراهن و كاپشن پوشيده، همه ما را در اتاق هال جمع ميكند تا براي ما صحبت نمايد. مادربزرگ گردالويم ميگويد: «چرا توي خانه كاپشن پوشيدهاي مادر؟» بابايم در حالي كه اخم كرده، ميگويد: «براي اينكه دوست ندارم مثل باباي ممد فرنگيزخانم اينا. كت بپوشم.» من نميدانم اين داراي چه ربطي به آن ميباشد، ولي ميگويم: «باباي مهربانم، شلوار مشكي با جوراب سفيد شيشهاي بدننما سِت نميباشد.» بابايم ميگويد: «آخه جوراب صورتي شيشهايام كثيف ميباشد.»
آدم نميداند خجالتش را كجاي دلش بگذارد. خواهرم ميگويد: «لذت ميبريد كه پدر چه پاسخگو ميباشد؟» ما بيشتر لذت ميبريم كه خواهر چه پاچهخار ميباشد.»
بابايم بعد از آنكه نيم ساعت درباره مزاياي اخلاقي خودش و اين كه نيكبخت «چپ» پا بوده در حالي كه او «راست» پا ميباشد و گلزار بيخودي خوشگل بوده، در عوض او نميباشد، براي ما صحبت ميكند: «از آنجايي كه من پدر خانواده ميباشم، ميخواهم قوانين جديد خانه را كه براي بهبودي خانه و آسايش همه و خوبي و خوشي و نكردن كارهاي بد و اينها ميباشد بيان نمايم.»
بابايم يك عدد آرغ ميزند و ادامه ميدهد: «اول اينكه از اين به بعد، كودك و خواهرش ديگر اتاق ندارند و اعضاي خانواده به صورت همگي در هال ميخوابند.» او با ديدن چشمان از حدقه گرد شده ما توضيح ميدهد: «يكي از مهمترين چيزهاي خانواده داشتن اتاق و سرپناه به صورت عادلانه ميباشد. ما به اندازه همه در اين خانه اتاق نداريم و پول هم نداريم كه خانه بزرگتر بخريم و عرضه هم نداريم كه پول دربياوريم. پس از آنجايي كه نميتوانيم همه به يك اندازه اتاق داشته باشند، همه بايد به يك اندازه اتاق نداشته باشند.» مادربزرگم ميگويد: «وا» من ميگويم: «من وسط ميخوابم، چون از سوسك ميترسم» اما خواهرم كه از خوشحالي در پوستش جا نميشود، شعار ميدهد: «باباي كودك فهيم، دشمن هر پول و حليم.»
بابايم براي جمعيت خواهرم دست تكان ميدهد. بعد هم يك لنگه جورابش را درميآورد، توي جيبش ميگذارد و ادامه ميدهد: «از اين به بعد پول توجيبي مجاني تعطيل ميباشد. از اين به بعد هم هر كس ميتواند روزي سه ليوان آب بخورد، روزي دو ساعت برق روشن كند و روزي يك بار دستشويي برود.» مادربزرگ گردالويم ميگويد: «مادر من تكرر ادرار دارم.»
بابايم ميگويد: «من ميدانم كه بعضيها به اينجوري راضي نميباشند، ولي نظرخواهي خواهر كودك فهيم نشان داده 97 درصد اعضاي خانواده با صرفهجويي موافق ميباشند.» او با ديدن نگاه خيره ما ميگويد: «كي مخالف ميباشد؟» من، مادربزرگ و عمويم دستمان را بالا ميبريم، بابايم ميگويد: «ديديد؟» راست ميگويد ما سه درصد بيشتر نميباشيم.
بابايم دستش را در دماغش مينمايد، ولي شانس نميآورد و بعد از سه دقيقه دست خالي بازميگردد. او ادامه ميدهد: «اما در عوض همه شما آزاد ميباشيد. من از آن باباهايي نميباشم كه به همه كارهاي فنقلي شما كار داشته باشم. من براي انجام دادن كارهاي مهمي اينجا ميباشم.»
مادربزرگم به من كه توي بغلش نشستهام ميگويد: «باز خدا خيرش بدهد.»
عمويم با اجازه از بابايم ميگويد: «اما قوانين آزادي. همه ميتوانند به صورت آزادانه نفس بكشند و به صورت آزادانه سريالهايي را كه صلاح ميباشد، تماشا نمايند. در ضمن كودك ميتواند به صورت آزادانه موهايش را يك طرفي شانه كرده و آن را با تف حالت دهد. خواهر كودك فهيم هم ميتواند به صورت آزادانه كليه مانتوهاي مادربزرگ را بپوشد.»
مادربزرگم در حالي كه از افروختگي عصباني ميباشد، ميگويد: «مگر تو نگفتي كه با اين چيزهاي فنقلي كاري نداري؟»
بابايم ميگويد: «ديديد كه من كاري نداشتم.» بعد هم ميگويد نظرخواهي خواهر كودك نشان داده 98 درصد اعضاي خانواده با اين آزاديها موافقند. كي مخالف ميباشد؟» من و مادربزرگم دستمان را بالا ميبريم. باباي طفليام راست ميگويد ما دو درصد بيشتر نميباشيم. مادربزرگم يواشكي در گوشم ميگويد: «شما در رياضيتان به درس درصد رسيدهايد؟» من ميگويم: «نه» مادربزرگم ميگويد: «پس خفه شو.»
امروز
اينك كه قلم در دستان كوچولويم گرفتهام، روزگار خيلي بر ما تيره و تار ميباشد. مادربزرگم در حالي كه پوشكاش را عوض ميكند، ميگويد: «باباي كودك فهيم خيلي عوض شده، ميترسم الياسي چيزي توي او باشد.»
ولي من فكر ميكنم كه بابايم واقعاً پدر خانواده ميباشد، از بس كه با مادر خانواده وصلت كرده است.
ادامه دارد