• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

باشگاه هواداران 40چراغ

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
43
محل سکونت
unja
این هفته که کودک فهیم رو دیدم خیلی خوشحال شدم . وظیفه طبقه روشنفکر و مطبوعاتی همینه . حالا اگه روشن و واضح میگن جلوی کارشون گرفته میشه یا اتفاقای دیگه ای براشون میوفته میتونن به طنز بگن . من همیشه خوشحال بودم که زمان قدیم تو کشورمون هر ایرادی از پادشاها میخواستن بگیرن برا اینکه به قبای پادشاه برنخوره مجبور میشدن همه چیزو به طنز بگن . مثل کلیله و دمنه و ...
و در دولت الانی که داریم از بس که طاغوتی نیست و حق انسانها برای بیان رو بهش احترام میذاره بازم مجبور شدن ایرادهارو به طنز بگن
any way kachi better than hichi :D

دستنوشته هاي يك كودك فهيم
باباي كودك فهيم، دشمن هر پول و حليم
نويسنده : اميرمهدي ژوله

سلام. چند روز قبل از ديروز يك چيزهايي شد كه من خيلي درد دلم آمد و امروز آن را به شما مي‌گويم.

چند روز قبل از ديروز

بابايم در حالي كه جوراب شيشه‌اي سفيد، شلوار مشكي، پيراهن و كاپشن پوشيده، همه ما را در اتاق‌ هال جمع مي‌كند تا براي ما صحبت نمايد. مادربزرگ گردالويم مي‌گويد: «چرا توي خانه كاپشن پوشيده‌اي مادر؟» بابايم در حالي كه اخم كرده، مي‌گويد: «براي اين‌كه دوست ندارم مثل باباي ممد فرنگيزخانم اينا. كت بپوشم.» من نمي‌دانم اين داراي چه ربطي به آن مي‌باشد، ولي مي‌گويم: «باباي مهربانم، شلوار مشكي با جوراب سفيد شيشه‌اي بدن‌نما سِت نمي‌باشد.» بابايم مي‌گويد: «آخه جوراب صورتي شيشه‌اي‌ام كثيف مي‌باشد.»

آدم نمي‌داند خجالتش را كجاي دلش بگذارد. خواهرم مي‌گويد: «لذت مي‌بريد كه پدر چه پاسخگو مي‌باشد؟» ما بيشتر لذت مي‌بريم كه خواهر چه پاچه‌خار مي‌باشد.»

بابايم بعد از آن‌كه نيم ساعت درباره مزاياي اخلاقي خودش و اين كه نيكبخت «چپ» پا بوده در حالي كه او «راست» پا مي‌باشد و گلزار بي‌خودي خوشگل بوده، در عوض او نمي‌باشد، براي ما صحبت مي‌كند: «از آنجايي كه من پدر خانواده مي‌باشم، مي‌خواهم قوانين جديد خانه را كه براي بهبودي خانه و آسايش همه و خوبي و خوشي و نكردن كارهاي بد و اينها مي‌باشد بيان نمايم.»

بابايم يك عدد آرغ مي‌زند و ادامه مي‌دهد: «اول اين‌كه از اين به بعد، كودك و خواهرش ديگر اتاق ندارند و اعضاي خانواده به صورت همگي در هال مي‌خوابند.» او با ديدن چشمان از حدقه گرد شده ما توضيح مي‌دهد: «يكي از مهم‌ترين چيزهاي خانواده داشتن اتاق و سرپناه به صورت عادلانه مي‌باشد. ما به اندازه همه در اين خانه اتاق نداريم و پول هم نداريم كه خانه بزرگ‌تر بخريم و عرضه هم نداريم كه پول دربياوريم. پس از آنجايي كه نمي‌توانيم همه به يك اندازه اتاق داشته باشند، همه بايد به يك اندازه اتاق نداشته باشند.» مادربزرگم مي‌گويد: «وا» من مي‌گويم: «من وسط مي‌خوابم، چون از سوسك مي‌ترسم» اما خواهرم كه از خوشحالي در پوستش جا نمي‌شود، شعار مي‌دهد: «باباي كودك فهيم، دشمن هر پول و حليم.»

بابايم براي جمعيت خواهرم دست تكان مي‌دهد. بعد هم يك لنگه جورابش را درمي‌آورد، توي جيبش مي‌گذارد و ادامه مي‌دهد: «از اين به بعد پول توجيبي مجاني تعطيل مي‌باشد. از اين به بعد هم هر كس مي‌تواند روزي سه ليوان آب بخورد، روزي دو ساعت برق روشن كند و روزي يك بار دستشويي برود.» مادربزرگ گردالويم مي‌گويد: «مادر من تكرر ادرار دارم.»

بابايم مي‌گويد: «من مي‌دانم كه بعضي‌ها به اينجوري راضي نمي‌باشند، ولي نظرخواهي خواهر كودك فهيم نشان داده 97 درصد اعضاي خانواده با صرفه‌جويي موافق مي‌باشند.» او با ديدن نگاه خيره ما مي‌گويد: «كي مخالف مي‌باشد؟» من، مادربزرگ و عمويم دستمان را بالا مي‌بريم، بابايم مي‌گويد: «ديديد؟» راست مي‌گويد ما سه درصد بيشتر نمي‌باشيم.

بابايم دستش را در دماغش مي‌نمايد، ولي شانس نمي‌آورد و بعد از سه دقيقه دست خالي بازمي‌گردد. او ادامه مي‌دهد: «اما در عوض همه شما آزاد مي‌باشيد. من از آن باباهايي نمي‌باشم كه به همه كارهاي فنقلي شما كار داشته باشم. من براي انجام دادن كارهاي مهمي اينجا مي‌باشم.»

مادربزرگم به من كه توي بغلش نشسته‌ام مي‌گويد: «باز خدا خيرش بدهد.»

عمويم با اجازه از بابايم مي‌گويد: «اما قوانين آزادي. همه مي‌توانند به صورت آزادانه نفس بكشند و به صورت آزادانه سريال‌هايي را كه صلاح مي‌باشد، تماشا نمايند. در ضمن كودك مي‌تواند به صورت آزادانه موهايش را يك طرفي شانه كرده و آن را با تف حالت دهد. خواهر كودك فهيم هم مي‌تواند به صورت آزادانه كليه مانتوهاي مادربزرگ را بپوشد.»

مادربزرگم در حالي كه از افروختگي عصباني مي‌باشد، مي‌گويد: «مگر تو نگفتي كه با اين چيزهاي فنقلي كاري نداري؟»

بابايم مي‌گويد: «ديديد كه من كاري نداشتم.» بعد هم مي‌گويد نظرخواهي خواهر كودك نشان داده 98 درصد اعضاي خانواده با اين آزادي‌ها موافقند. كي مخالف مي‌باشد؟» من و مادربزرگم دستمان را بالا مي‌بريم. باباي طفلي‌ام راست مي‌گويد ما دو درصد بيشتر نمي‌باشيم. مادربزرگم يواشكي در گوشم مي‌گويد: «شما در رياضي‌تان به درس درصد رسيده‌ايد؟» من مي‌گويم: «نه» مادربزرگم مي‌گويد: «پس خفه شو.»

امروز

اينك كه قلم در دستان كوچولويم گرفته‌ام، روزگار خيلي بر ما تيره و تار مي‌باشد. مادربزرگم در حالي كه پوشك‌اش را عوض مي‌كند، مي‌گويد: «باباي كودك فهيم خيلي عوض شده، مي‌ترسم الياسي چيزي توي او باشد.»

ولي من فكر مي‌كنم كه بابايم واقعاً پدر خانواده مي‌باشد، از بس كه با مادر خانواده وصلت كرده است.

ادامه دارد
 

komeil66

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
14 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
773
لایک‌ها
9
محل سکونت
tehran
يعنى به صورت اسکن صفحات مجله باشه يا حالت نوشتارى با قابليت کپى و پيست داشته باشه يا چيز ديگرى منظورتونه؟

297.gif

حالت نوشتاری می خواستم
آخر خودم تایپش کردم
flat.gif


مرسی ... اگه پیدا بشه یا چند خطش نقل بشه ، خیلی خوبه ...


من همیشه چک می کنم مطالب این تاپیک رو ...
118.gif

این قسمت مربوط به محسن چاوشی :

قهوه سیاه و غلیظ ، بدون شیر و شکر .






طیف شنوندگان محسن چاوشی را گروههای متنوعی اجتماعی تشکیل می دهندو همینطور طبقه های مختلف سنی ، این فراگیری ، یک موفقیت بزرگ برای هر خواننده ای محسوب می شود در مدت اقامتم در تهران ، صدای چاوشی را د تاکسی های تلفنی ، مهمانی های جوانانه و محفل های روشنفکری متفاوت شنیده ام. به نظر می رسد چاوشی در مقایسه با بنیامین با گروههای متفاوت تری از اجتماع ارتباط برقرار کرده است .
صدای چاوشی با وجود شباهتش به صدای یکی از خوانندگان مشهور آن سوی آب ، از چنان اعتماد به نفسی و غروری برخوردار است که در همان چندثانیه اول ، هرگونه احتمال تقلید را از بین می برد .باشنیدن ترانه های چاوشی از هرگونه توهمی در مورد آگاهی خواننده از جنس و تاثیر شگفت آن بر شنونده خارج می شوم .او غریزی می خواند و حتی گاه از چارچوب نیز خارج می شود دلبستگی های او به موسیقی تجاری کاملا مشهود است .در برخی از ترانه هایش به شکلی مبالغه آمیز درصدد به رقت آوردن شنونده است. صادقانه می گویم تا حالا نشده بود از خواننده ای خوشم بیاید که تعداد ترانه های خوبش این قدر کم است .
صدای چاوشی پتانسیل غریبی برای در آمیختن شکایت از روزگار با مفاهیمی چون عزت نفس ، نا امیدی و فریاد دارد دینامیسم صدای او حیرت انگیز است ،صدایی وحشی و غیر قابل کنترل . نوع صدای او را در غرب در طبقه اسموکی قرار می دهند صداهایی دورگه و خش دار(مثل صدای کریس ریا ، نیک کیو و لئونارد کوئن) .صدای او بر عکس صدای بنیامین که شنونده را به خلصه فرو می برد ، بر انگیزاننده و مهیج است . اما در عین حال به هیچ وجه مبتذل نیست . صدایی مردانه که می تواند از تلخی های روزگار بگوید صدایی بدون تلاش و بدون آن که توی ذوق بزند تا بالاترین دسی بل فریاد یش می رود و ذره ای از تاثیرش کم نمی شود و بعد با کمترین فاصله ممکن با موفقیت به یک نجوا تبدیل می شود .
در ترانه دوصدایی که با فرزاد فرزین خوانده است تمایز شگرق صدای چاوشی مشخص است .فرزین هم خواننده پرقدرتی است که تسلط بسیار خوبی بر صدای خود دارد و مانند بنیامین از غریزه ای قابل تحسین در شناخت ریتم و آوا برخوردار است . او به عنوان یک خواننده و به لحاظ حرفه ای کار خود را بهتر از چاوشی در این ترانه دو صدایی انجام می دهد و به بهترین شکل ممکن سهم خود را در این کار ادا می کند. اما با تمام این احوال در قسمت پایانی ترانه که این دو خواننده بلافاصله برروی قطعات یکدیگر شروع به خواندن می کنند ضربه و قدرت صدای چاوشی صدای فرزین را به حاشیه می راند . اینجا جنس صدای چاوشی است که تبدیل به برگ برنده او می شود . صدا چنان خشن ، آزاد وقدرتمند است که هر صدای دیگری را بی رنگ می کند .حتی صدای موزون و موثر فرزاد فرزین را. چاوشی آنقدر این قطعه را خوب اجرا می کند که خواننده حتی متن پیش پا افتاده آن را نیز فراموش می کند ((مگه بهت نگفته بودم بیتو روزگار من تیره و تاره ...))
معتقدم که انتخاب صدای او از سوی مهرجویی برای فیلم سنتوری ،دلایل آشکار و واضحی دارد. مهرجویی متخصص استفاده از پدیده های تاثیر گذار فرهنگ عوام و تلفیق آن با آرایه های روشنفکرانه است. صدای چاوشی دقیقا همان چیزی است که مهرجویی می خواهد . خاص ، ویژه ، غریزی و بدون خود آگاهی روشنفکرانه . همان ماده خام دلخواه مهرجویی .
چاوشی را دو خطر عمده تهدید می کند . اول هیجان خانه کرده در اعماق صدای تلخ اوست . پتانسیل صدایش برای به هیجان آوردن شنونده ، راه را برای فعالیت آزاد در عرصه موسیقی پاپ ایران ،با توجه به قوانینن دست و پاگیر سخت می کند و شاید مجبور شود این ویژگی شگرف صدای خود را مخفی کند. دوم آن که اونیاز دارد با آهنگ سازانی زبده و مهمتر از آن با ترانه سرایانی ممتاز کار کند . معتقدم اشعار یغما گلرویی بهترین دستمایه برای صدای قدرتمند محسن چاوشی هستند . اشعاری تلخ ، موزون ،نوستالوژیک و در عین حال معترض . چاوشی اگر از بخت و اقبال مناسبی برخوردار شود و از جاذبه های موسیقی تجاری دور شود ، می تواند نامی ماندگار برای خود دست و پا کند . صدایی با طعم قهوه سیاه و غلیظ ، بدون شیر و شکر .

دیوید منیعی ،پژوهشگر موسیقی ملل و فارغ التحصیل کالج موسیقی واشنگتن
 

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
43
محل سکونت
unja
کسی میدونه بلیطهای جشن شب چله رو کی پخش میکنن؟؟
 

seymour

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 آگوست 2005
نوشته‌ها
6,209
لایک‌ها
84
محل سکونت
Tehran
ممنون از اون مطلب دوم ...
 

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
43
محل سکونت
unja
گاو خشمگين
گريه نمي‌كنم، نرو!

نويسنده : ابراهيم رها

هر چه ما جلوتر مي‌رويم ضرب‌المثل‌ها بيشتر آب مي‌روند. اين بار مجبور شديم حروف «ع» و «غ» را با هم بنويسيم. هفته پيش هم چهار حرف را سر هم كرديم (سر هم كردن حروف مشكل منكراتي ندارد). گمانم اين‌طوري خدا بخواهد چند هفته ديگر سروته اين صفحه هم مي‌آيد هم شما، هم ما خلاص مي‌شويم مي‌رود پي كارش. فعلاً بزنيم توي گوش عين و غين.


عاقبت به خير شدن

معناي اين ضرب‌المثل ارتباطي به روزنامه‌نگار جماعت پيدا نمي‌كند! يعني اين‌كه كارهاي خوب‌خوب انجام بدهيد، آهسته تشريف بياوريد، آهسته تشريف ببريد، مؤدب باشيد، ناخن‌هايتان را بگيريد، مسواك بزنيد، سر وقت دستشويي برويد و... تا چهل، پنجاه سال بعد مرده محترمي باشيد! لااقل من يك چنين برداشتي از چنين ضرب‌المثل پاستوريز‌ه‌اي دارم!


عروس نمي‌تونست برقصه مي‌گفت اتاق كجه

نه بابا؟ چشمم روشن! ديگه چي؟! اولاً كه شكل درست اين ضرب‌المثل اين است: «اين دوشيزة محترمه مكرمة عفيفة نجيبه بنا به ملاحظات اخلاقي قادر به انجام حركات موزون در نزد جمع نبودند اما براي آن‌كه اساعة ادب نكرده باشند ابراز مي‌داشتند كه منزل مسكوني مهندسي‌ساز نيست.» و اما معناي ضرب‌المثل اين است كه دخترخانم سرانجام توانسته بود با ترفندهاي گوناگون يكي را خر... يعني با يك خري... منظورم اين است كه توانسته بود عمل ازدواج را با موفقيت پشت سر بگذارد و خب حق داشت از خوشي خودش را بجنباند (چي؟ حق نداشت؟) خب حق داشت نشسته در صندلي دست بزند (چي؟ نداشت؟) خب حق داشت دوانگشتي گاهي وقت‌ها... اَه گير ندين ديگه، به هرحال خوشحال بود ولي چون خيلي با قر دادن حال نمي‌كرد، نمي‌رقصيد. اين ضرب‌المثل هيچ معناي سياسي هم ندارد، بيخود هم از اين حرف‌ها نزنين كه در زمان‌هاي قديم يك پادشاهي بود كه نمي‌توانست ملكش را بگرداند و هي مي‌گفت منتقدان كينه‌جو و اجنبي‌ها و... مقصرند. اين حرف‌ها ربطي به رقص ندارند هر چند آدم را به رقص وا مي‌دارند!


عشق پيري گر بجنبد سر به رسوايي زند

يعني الياس مي‌رود توي جلد حاج يونس فتوحي و مي‌گويد حاجي گل من، برو تو كار هستي. بعد حاجي مي‌رود توي كار هستي و هي مي‌رود... و هي مي‌رود... و هي مي‌رود و....! حاجي گويا ول‌كن هم نيست. حالا نرو كي برو تو كار. بعد قدسي شاك مي‌زند، جلال قاط مي‌زند دخترها داد مي‌زنند پسر كوچك را هم نمي‌دانيم چي مي‌زند و در مجموع اين بزن‌بزن باعث مي‌شود كه حاجي مثل الويس پريسلي تيپ بزند برود سر كوچه هستي اينا بگويد دوستت دارم خيلي زياد/ به چشم‌هاتم خيلي مياد! بعد هستي يك عشوه خركي الصاق مي‌كند به كار و يك خنده شارون استوني نيز پيوست مي‌كند با يك حركات شهناز تهراني‌وار، آن وقت حاجي جلوي ماشين بنزش تكنو مي‌زند اسمش را مي‌گذارد سماع عاشقانه!


عقلش گرد است

ما چند سال پيش سر كوچه‌مان يك سوپر ماركتي داشتيم كه با همه مشتري‌ها دعوا داشت. با تمام گل فروشي‌هايي هم كه بايد از آنها جنس مي‌خريد مشكل داشت. يا به سر و وضع و ريخت و قيافه مشتري‌ها گير مي‌داد يا معتقد بود گل فروشي‌ها يك عده آدم ناخلف و مزخرف هستند. خب اينجوري... گند زد به سوپرماركت. چند تا از اهل محل دو، سه بار برايش نامه نوشتند ترتيب اثر نداد، گفتند عزيز من اينجوري سوپرماركت را ورشكسته مي‌كني‌ها. گفت شما چرند مي‌گوييد. سرانجام شد، آن‌چه نبايد مي‌شد! قبول نداري؟‌به جهنم!


عقلش پاره سنگ بر مي‌دارد

ما چند سال پيش سر كوچه‌مان يك سوپرماركتي داشتيم كه با همه... اينجوري... گند زد به سوپرماركت. چند تا از اهل محل دو سه بار برايش نامه نوشتند ترتيب اثر نداد... سرانجام شد آن‌چه بايد مي‌شد. قبول نداري؟ به جهنم!


عقل من به اين كارها قد نمي‌ده

طنز سياسي؟ من؟! برو داداش، عقل من به اين كارها قد نمي‌ده. تكذيب مي‌كنم از ريشه. از اون ته تهش!


عينك سواد نمي‌آره

اين ضرب‌المثل هيچ ربطي به انتخابات دوم خرداد 76 ندارد كه در آن يك كانديدا (نمي‌دانم كدامشان) عينك داشت و يك رقيبش (عمراً اگر بدانم كدامشان) عينك نداشت. بعد رقيبش فكر كرد عينك رأي مي آورد. رفت عينك زد عكس انداخت. طفلك چند ماه دنيا را مات و دوتايي و تيره و تار مي‌ديد، رأي هم نياورد (عمراً اگر بدانم كدامشان رأي آورد!)


علف بايد به دهن بزي شيرين بياد

علف نيست و طرف است!‌ دهن نيست و... چه مي‌دانم كجاست. بز نيست و آدم است. شيرين نيست و ... نه، همان شيرين است!‌ ذله كرده‌اند من را اين ضرب‌المثل‌ها بس كه كج صحبت كرده‌‌اند. كج نيست و ...


غاز مي‌چرونه

غاز مي‌چراند. غاز را سهميه‌بندي مي‌كند. غاز را گران مي‌فروشد به دنيا. با سران غازها جلسه مي‌گذارد. غاز بازاريه‌ها!


غفلت موجب پشيماني است

نه عزيز من اوني كه موجب پشيمانيه يك چيز ديگه‌ست!


غوزه نشده مويز شده

هوي بي جنبه تو رو مي‌گن!
 

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
43
محل سکونت
unja
خواهران و برادران گرامی! کیا جشن شب چله امشب میان؟!
 

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
43
محل سکونت
unja
کی دیده ازت بهتر؟! ( دست‌نوشته‌های یک کودک فهیم )



خواهرم می‌گوید: «امروز ما در یک زمان برهه‌ای خاص می‌باشیم.» من نمی‌دانم زمان برهه‌ای خاص چه می‌باشد، ولی می‌دانم که ما زرت و زرت در آن می‌باشیم. امروز قرار می‌باشد تا بابایم در «مجمع عمومی ساختمان» برای همسایه‌ها سخنرانی نماید و مثل این‌که آن یعنی مهم می‌باشد.

مادربزرگ مهربان و گردالویم یکی از مخالفان آن می‌باشد. او به بابایم که جلوی آیینه خودش را مرتب می‌کند، می‌گوید: «آیا تو دارای حرف جدیدی برای همساده‌ها می‌باشی؟»

بابایم می‌گوید: «بلی.» مادربزرگم می‌گوید: «آن چه می‌باشد؟»

بابایم می‌گوید: «این‌که ساختمان آباد شود و باغچه پر از گل‌های قشنگ و درختان سبز بوده که هیچ وقت خراب نمی‌شوند و سونا و استخر و جک...جکو...جاکوز (من نفهمیدم انگار بابایم فحش بد داد) برای ساختمان باشد و همه با هم مهربان باشیم در حالی که همه به هم سلام نمایند و توی پارکینگ دود نکنیم و نظافت ساختمان و این‌که همه هر روز در خانه هم را بزنند و قربان صدقه هم بروند و هی شله‌زرد به هم بدهیم که نذری باشد و در ظرف خالی آن شکلات باشد و چقدر همه چی خوب و صفا.»

آب از چک و چانه خواهرم راه افتاده و غرق در این همه کمالات بابایم می‌باشد. او می‌گوید: «تو عقشولی همه ساختمانی بابای کودک فهیم.» اما مادربزرگم می‌گوید: «ببندد دهنت رو.» و به بابایم ادامه می‌دهد: «تو اگر خیلی پهلوان و عقشولی و بلد می‌باشی، اول به خانواده خودت رسیدگی بنما که ما گوشت و مرغ و ماهی که هیچی، برنج و رب و روغن که هیچی، میوه و آجیل و خوراکی که هیچی، لباس و وسایل خانه که هیچی، نان و پنیر هم که هیچی و کلاً که هیچی. بعد هم این‌که گل گلدان‌ها پوسیده، شیرآب چکه می‌کند، گاز نشتی دارد، لامپ سوخته و پس فردا این دزد می‌شود.» و من را نشان می‌دهد. بابایم می‌گوید: «غلط می‌کند.» و یک عدد پس‌گردنی به من می‌زند. من نمی‌دانم چرا در خانواده ما همه اختلافاتشان را با پس گردن من حل می‌نمایند.

بابایم به حمام می‌رود و از آنجا داد می‌زند: «این قرتی‌بازی‌ها مال همسایه‌ها بوده، در حالی که من برای این کارهای فنقلی عقشولی خانواده نمی‌باشم و چشم یک ساختمان به من می‌باشد.» و در را می‌کوبد.

من و مادربزرگم متفکرانه و دلسوزمندانه و به صورت حیوونکی به هم نگاه می‌کنیم. خواهرم بالا و پایین می‌پرد و شعار می‌دهد: «بابای کودک فهیم دشمن هر آش و حلیم.» مادربزرگم یک لنگه دمپایی را به سمت خواهرم پرتاب می‌کند و صدای او قطع می‌شود.

مادربزرگم با دیدن من که به خودم می‌پیچم، می‌گوید: «خب برو دستشویی.» اما من می‌گویم: «یک بار صبح دستشویی رفتم و آن یکی سهمیه را هم برای آخر شب نگه داشته‌ام که شب روی تشکم باران نیاید.» مادربزرگم من را در آغوش می‌گیرد و خیلی فشارم می‌دهد و به صورت بغض‌آلود می‌گوید: «الهی بمیرم، کاش این بابایت را نزاییده بودم.» این خیلی خوب بود، ولی آن وقت بابایم هم من را نمی‌زایید.

***

بابایم بعد از سه ساعت و نیم که در توالت، حمام و دستشویی به خودش رسیدگی می‌کند، با همان لباس و همان جوراب و همان قیافه جلوی ما می‌آید. خواهرم می‌گوید: «وای چقدر خوب شدی بابای کودک فهیم.» اما من می‌گویم: «بابا که فرق ننموده.» بابایم توضیح می‌دهد: «یک عقشولی قهرمان، هیچ وقت فرق نمی‌نماید.»

بابایم راهی می‌باشد. من هم می‌روم تا مراسم را به صورت زنده تماشا نمایم. بابایم وارد جمع می‌شود، هیچ کس بلند نمی‌شود، بابایم می‌گوید: «خواهش می‌کنم، بفرمایید.» او پشت میکروفن می‌رود و من هم کنار او می‌ایستم. همه به صورت خیره به بابایم نگاه می‌کنند. بابایم می‌گوید: «ممنونم، تشویق لازم نمی‌باشد.» و به مدت خیلی درباره باغچه و آبادی و گل و محبت و شله‌زرد و قربان صدقه و استخر و سونا و جک.... کوز (نمی‌دانم انگار بابایم باز هم فحش داد) و همه چیزهایی که به خواهرم می‌گوید و خواهرم خوشحال می‌شود، حرف می‌زند. همه به صورت برو بر به بابایم نگاه می‌کنند. بابایم به من می‌زند و می‌گوید:‌ «می‌بینی همه چطور کف نموده‌اند؟» و به جمعیت ادامه می‌دهد: ‌«اگر سؤالی دارید بپرسید؟»

یکی از همسایه‌ها می‌گوید: «ما که چیزی از حرف‌های شما نفهمیدیم، ولی چرا شارژتان را نمی‌دهید؟»

بابایم می‌گوید: «شارژ خیلی خوب بوده و برای آبادی لازم می‌باشد.» همسایه می‌گوید: «پس چرا پرداخت نمی‌نمایید؟» بابایم می‌گوید: «بله، خیلی خوب می‌باشد.»

همسایه بعدی می‌گوید: «ما که چیزی از حرف‌های شما نفهمیدیم، ولی شما چرا آشغال‌هایتان را به موقع دم در نمی‌گذارید و همه کفش‌هایتان را دم در می‌ریزید؟»

بابایم می‌گوید: «بله، آشغال چیز کثیفی می‌باشد و کفش را می‌پوشند.»

آن یکی همسایه می‌گوید: «ما که چیزی از حرف‌های شما نفهمیدیم، ولی اگر همین‌جوری ادامه بدهید، ممکن می‌باشد که همه همسایه‌ها دست به یکی نمایند و شما را از ساختمان بیرون کنند.» بابایم لبخند می‌زند و می‌گوید: «تو را به خدا زن و بچه‌ همسایه‌ها را با این حرف‌ها نترسانید.»

بابایم یواشکی به من می‌گوید: «چطور می‌باشد؟» من می‌گویم: «خیلی خوب بوده و درک متقابلی بین شما برقرار می‌باشد.» بابایم می‌گوید: «چطور؟» من می‌گویم: «شما حرف آنها را نمی‌فهمید، آنها هم حرف شما را نمی‌فهمند.»

بابای ممد فرنگیزخانم‌اینا برای آخرین نفر می‌پرسد: «ما که چیزی از حرف‌های شما نفهمیدیم، ولی شما خانواده خودت را هم اذیت می‌کنی. نه به درس و مشق دخترت می‌رسی، نه به مادرت رسیدگی می‌کنی و نه اجازه می‌دهی که بچه‌ات با بقیه بچه‌ها بازی نماید.» بابایم می‌گوید: «اولاً که به تو ربطی ندارد، بعد هم این‌که امروز سه‌شنبه بوده و فردا چهارشنبه می‌باشد، ‌در حالی که دیروز دوشنبه بود.» راست می‌گوید. اما بابای ممد فرنگیز خانم‌اینا می‌گوید: «من پرسیدم چرا نمی‌گذاری بچه‌ات با بقیه بازی نماید؟» بابایم می‌گوید: «ما اصلاً توی خانه‌مان بچه نداریم.» همه سر و صدا می‌نمایند. بابایم می‌گوید: «راست گفتم ما توی خانه بچه نداریم.» همه ما را مسخره می‌نمایند. بابای طفلی‌ام راست می‌گوید. ما توی خانه بچه نداریم، چون من الان اینجا می‌باشم.

خیلی همه چی شلوغ پلوغ می‌شود...

***

ما داخل خانه می‌باشیم. خواهرم قربان صدقه بابایم می‌رود. عمویم هم آهنگ «پسر، ای دلبر، کی بوده ازت سرتر؟ کی دیده ازت بهتر؟» می‌خواند و به شکل بی‌آبرویی هیکل گنده‌‌اش را تکان تکان می‌‌دهد. بابایم با افتخار لبخند می‌زند. مادربزرگم با نگرانی می‌پرسد: «چطور بود؟» بابایم می‌گوید: «در یک کلمه بگویم: پربار.» مادربزرگم به من نگاه می‌کند. من می‌گویم: «راست می‌گوید. هر چی دلشان می‌خواست «بار»مان کردند.
 

mndst

Registered User
تاریخ عضویت
26 مارس 2007
نوشته‌ها
146
لایک‌ها
0
تا وقتی نت هست مجله خریدن بی معنیه. نیست؟
 

HappyDreams

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2006
نوشته‌ها
341
لایک‌ها
3
محل سکونت
right here
دوسال پیش همیشه میخوندم و الان هم دوباره شروع کردم.
بهترین قسمتش کودک فهیمه و البته ساندویچ که نمیدونم چه بلایی سرش اوردن؟ کی میدونه؟
57.gif
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
دوسال پیش همیشه میخوندم و الان هم دوباره شروع کردم.
بهترین قسمتش کودک فهیمه و البته ساندویچ که نمیدونم چه بلایی سرش اوردن؟ کی میدونه؟
57.gif

گاو خشمگین،زورخونه،محرمانه و همچون در یک آینه
 

komeil66

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
14 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
773
لایک‌ها
9
محل سکونت
tehran
کل یوم یخورده کم شده
f_crezymoadabm_044bfa2.gif

حیف اون سوبسیدی که همشهری جوان می گیره با تصفیه ای که شد .
swearing.gif

حالا فرض کن اون کمک رو به چلچراغ بکنن .
258.gif
 

Persiana

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 جولای 2005
نوشته‌ها
4,220
لایک‌ها
129
سن
48
محل سکونت
Persian Empire

مى گم 40چراغ اين هفته دراومده يا نه هنوز؟!!

آخه من ديروز رفتم روزنامه فروشى‌ گفت هنوز نيومده، امروز هم رفتم بازم نيومده بود!!

شايدم من بد عادت شدم، آخه خيلى ‌وقت بود که سر موقع ميومد رو پيشخوان روزنامه فروشى ها ^0^
‌‌
 

komeil66

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
14 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
773
لایک‌ها
9
محل سکونت
tehran

مى گم 40چراغ اين هفته دراومده يا نه هنوز؟!!

آخه من ديروز رفتم روزنامه فروشى‌ گفت هنوز نيومده، امروز هم رفتم بازم نيومده بود!!

شايدم من بد عادت شدم، آخه خيلى ‌وقت بود که سر موقع ميومد رو پيشخوان روزنامه فروشى ها ^0^
‌‌
اومده بود ، عکس کریس دی برگ بود صفحه اول
biggrin.gif
 

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
43
محل سکونت
unja

مى گم 40چراغ اين هفته دراومده يا نه هنوز؟!!

آخه من ديروز رفتم روزنامه فروشى‌ گفت هنوز نيومده، امروز هم رفتم بازم نيومده بود!!

شايدم من بد عادت شدم، آخه خيلى ‌وقت بود که سر موقع ميومد رو پيشخوان روزنامه فروشى ها ^0^
‌‌

خیلی بی معرفتی هر هفته 40 چراغ میگیری ولی این تاپیک پست نمیزنی :(


ساندویچ فعلا تعطیله انگار . بزرگمهر اومد یه کمیک استریپ دنباله دار راه بندازه به اسم کلمن! ولی بعد یکی 2 قسمت بی مزه تعطیلش کرد

خیلی نامردیه اگه قسمتهای خوب 40 چراغو بگین ولی اسم قسمت نشان پنجم رو نبرین . هم نوشتنش شجاعت میخواد هم قدرت کلام و طنز پردازی که همه رو خوب انجام میده
ژوله هم بیییییییییست شروع کرده.


بار 3 وم : کیا میان جشن چله؟
 

Persiana

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 جولای 2005
نوشته‌ها
4,220
لایک‌ها
129
سن
48
محل سکونت
Persian Empire
اومده بود ، عکس کریس دی برگ بود صفحه اول
مرسى، سرانجام پيداش کردم (يعنى‌مامانم پيدا کرد)
spaz.gif


خیلی بی معرفتی هر هفته 40 چراغ میگیری ولی این تاپیک پست نمیزنی :(
من جزو طرفداران پشت صحنه هستم
biggrin.gif



خیلی نامردیه اگه قسمتهای خوب 40 چراغو بگین ولی اسم قسمت نشان پنجم رو نبرین . هم نوشتنش شجاعت میخواد هم قدرت کلام و طنز پردازی که همه رو خوب انجام میده

کاملا موافقم
yes.gif



جشن شب چله رو هم من ترجيح ميدم ماجراهاشو بخونم تا اينکه برم اونجا و جاى ‌نشستن هم نداشته باشم و زير دست و پاى ‌ملت له بشم و بشم لِهشيانا (مثل ماجراى‌ توليد مشترک اتومبيل ايران با کشورهاى‌ لهستان و هلند و عربستان تو همون ستون پنجم حسين يعقوبى که بهش گفتند نگو، زشته و من کلى ‌فسفر سوزوندم تا فهميدم که محصول مشترک - باتوجه به ونيران و بوليران -مى شود لِهيران، هٌليران و عريران!!)!!
‌‌
 

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
43
محل سکونت
unja
مرسى، سرانجام پيداش کردم (يعنى‌مامانم پيدا کرد)
spaz.gif



جشن شب چله رو هم من ترجيح ميدم ماجراهاشو بخونم تا اينکه برم اونجا و جاى ‌نشستن هم نداشته باشم و زير دست و پاى ‌ملت له بشم و بشم
‌‌

له بشی چرا استادیوم آزادی که نمیخوای بری :D بیا خوش میگذره هااااا
 

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
43
محل سکونت
unja
وزارت ارشاد كنسرت آريان كريس ديبرگ را به رسميت شناخت
كريس ديبرگ در تهران، زودتر از آنچه فكرش را بكنيد

نويسنده : رسول ترابي

8f9y4y9.jpg

72tejwl.jpg

ريانيها به نظر ميرسد به اولين بودن علاقه عجيبي دارند، علاقهاي كه با نگاهي به پرونده كاري آنها هيچگاه به رويابافي ختم نشده و هميشه حقيقت، پايان برنامهريزي و پتانسيل و هدفدار كار كردن آنها بوده است. آنها هنوز با فروش حدود دو ميليون و ششصد هزار نسخه از آلبوم آريان II ركورددار پرفروشترين آلبوم موسيقي پاپ تاريخ ايران هستند، اولين گروه موسيقي داخلي هستند كه نامشان در اتحاديه نوازندگان چيرهدست آمريكا ثبت شده است، تنها گروه موسيقي و تنها فرد موسيقي پاپ ايران هستند كه تا نيمهنهايي مسابقات جايزه جهاني موسيقي سال 2005 پيش رفتهاند، تنها گروه و اسم موسيقي پاپ داخل هستند كه نامشان به همراه بيوگرافي و ساز تخصصيشان در كتاب مرجع و هزار و پانصد صفحهاي «برگزيدگان موسيقي پاپ جهان» در سال 2006 آمده است، ضمن اينكه آنها فعلاً ركورددار بيشترين كنسرتهاي داخلي و خارجي و بيشترين مصاحبهو گزارشها از روزنامهها، مجلات و خبرگزاريهاي مختلف و مطرح جهان هستند. اين بار هم آنها در قطعهاي مشترك با كريس ديبرگ همخواني كردهاند تا در سال 2007 موفقيتي تازه را به اسم خودشان و براي اولين بار در بين خوانندگان داخلي ثبت كنند. آريانيها جدا از پتانسيل خوب خودشان و فارغ از تمامي نقدهاي كارشناسانه! و تيپها و نظرات مثلاً روشنفكرانه داخلي كه هيچگاه با آنها از در دوستي وارد نشده، همواره تجربههاي متفاوت برونمرزي و رسيدن به موفقيتهاي داخلي و خارجي را هدف اصلي فعاليتهاي موسيقياييشان قرار دادهاند و قطعاً بخش بزرگي از موفقيت و جايگاه امروزشان را مديون مدير برنامه يا به تعبير ديگر كه بين خودشان رواج دارد، ديگر عضو گروه آريان و مدير هنريشان، محسن رجبپور هستند. مديريت او در حفظ «گروه آريان» به عنوان قديميترين گروه موسيقي داخلي كه اكثريت اعضايش ثابت ماندهاند و مثل ساير گروههاي مختلف موسيقيايي و... منحل نشده و هر كدام دنبال كار خودشان نرفتهاند، نقشي باشد كه او طي اين سالها در موسيقي پاپ ايران ايفا كرده است. او اين بار توانسته كريس ديبرگ را براي حضور در ايران و اجراي مشترك كنسرت داخلي و خارجي با آريان مجاب كند و از همه مهمتر مجوز اجرا و كنسرت او را در تهران از دفتر امور شعر و موسيقي وزارت ارشاد و از شخص مديركل اين دفتر، بگيرد. هفته گذشته بود كه مديركل دفتر امور شعر و موسيقي وزارت ارشاد خبر از حضور كريس ديبرگ و اجراي كنسرت او در ايران را داد و اعلام كرد: «منتظر هستيم تا زمان و مكان اجرا را به دفتر ما اعلام كنند تا مجوز كنسرت را صادر كنيم.» محسن رجبپور در حالي كه بيشتر اعضاي گروه آريان در مأموريت كاري و اكثراً در خارج از كشور هستند، پيگير كار آلبوم چهارم گروه آريان براي انتشار و فراهم كردن مقدمات حضور كريس ديبرگ در ايران است و گرفتن و صدور مجوز اين كنسرت انگيزه و خوشحالي او را براي انجام سريعتر كارها بيشتر كرده است: «مركز موسيقي و وزارت ارشاد واقعاً با ديد باز با چنين پيشنهادي برخورد كردند چيزي كه مشخص شده حضور قطعي كريس ديبرگ در ايران است. ما ميخواهيم او را به ايران بياوريم و برايش كنسرت و برنامه بگذاريم. تمايل شديدي هم از طرف او براي چنين برنامهاي در ايران وجود دارد. او شناخت بسيار خوبي از ايران، موسيقياش و طرفداران خودش در اينجا دارد. به همين دليل بسيار دوست دارد كه حضور و اجراي برنامه در ايران را تجربه كند. الان شرايط طوري جلو رفته كه ما ميتوانيم زودتر از آنچه كه برنامهريزي كرده بوديم، كارمان را انجام بدهيم. برنامه ما براي2008 آوريل بود ولي الان جرقهاي در ذهن من است كه تصميم دارم اگر بشود و مشكلي پيش نيايد به بهانه حضور افتخاري ولو به مدت 10 دقيقه حتي با خواندن يك قطعه و حتي فقط با يك گيتار و يا يك ساز او را براي جشنواره موسيقي فجر به تهران بياورم. تمام درگيري و رايزني و رفت و آمدهاي چند روز اخيرم، فعلاً براي انجام اين كار است.»


محسن رجبپور با اينكه هميشه دوست دارد تا از برنامهها و هدفهاي آيندهاش حرفي نزند، اما اين بار هدفش و زمان مشخصي را كه براي حضور اوليه كريس ديبرگ در ايران مشخص كرده است لو ميدهد و حضور اصلي اين خواننده مطرح و جهاني آرژانتيني و ايرلنديالاصل را در آغاز ماههاي گرم سال ميداند. اما حضور و اجراي برنامه او در ايران با وضعيت فعلي سالنهاي كنسرت (كه هيچ كدامشان براي اجراي كنسرت ساخته نشدهاند) و نهايت ظرفيت اين سالنها، شايد بزرگترين نگراني رجبپور باشد: «نه سالنهاي نهايت 3500 نفري داخلي شهر و نه استاديوم 12هزار نفري آزادي كه به واسطه سقفدار بودنش نميتواند صداي خوبي را در كنسرت برگرداند، انتخاب ما براي اجراي برنامه مشترك كريس ديبرگ و آريان نيستند. ما نبايد بيتجربه عمل كنيم و فقط به فكر پول درآوردن و نهايت اجرا كردن و از سر باز كردن برنامه را داشته باشيم. ما وقتي براي اولين بار چنين آدم موجه و بااعتباري را براي اجراي برنامه به ايران ميآوريم، جلوتراز همه اولويتهايمان، بايد آبروداري كنيم و آبرو بخريم تا بتوانيم اعتبار به دست بياوريم. فعلاً تنها گزينه پيشنهادي ما زمين شماره 2 استاديوم آزادي است كه زميني بزرگ، با امكاناتي مناسب از نظر فضاي آماده براي اجرا و موقعيت تقريباً برونشهري براي كنترل ترافيك و... است. ضمن اينكه چون هيچ امكانات اجرايي كنسرت ندارد، هر طور كه بخواهيم ميتوانيم شرايط مورد نظرمان را در آنجا اجرا كنيم.»

آمدن شخصي مثل كريسديبرگ به ايران كه اولين چهره مطرح و جهاني موسيقي غرب است كه به ايران ميآيد، ميتواند بهترين فرصت براي نشان دادن پتانسيلهاي موسيقي داخل و معرفي موسيقي ايران به جهان باشد، ضمن اينكه علاقه او هم به ايران و موسيقياش و شناخت او از جايگاه موسيقي و هنر در ايران ميتواند برگ برنده موسيقي داخل براي تأثيرگذاري روي كريس ديبرگ و احياناً تبليغات او از موسيقي و فضاي موسيقيايي ايران در بازتاب سفرش به ايران باشد: «از شناخت او نسبت به ايران واقعاً تعجب كرديم. جالب است كه او ايران را به تفكيك ميشناسد. كلي فرش ايراني از تبريز، اصفهان، كاشان و... با قدمتهايي 100 ساله دارد و دربارهشان و بهتر بودن و ويژگيهاي هر كدامشان كارشناسانه نظر ميدهد. ايران را خيلي خوب ميشناسد و همانطور كه گفتم ميداند در ايران كلي طرفدار دارد و حتي به من گفت ايرانيها هميشه چندين قدم از عربها جلوترند. ايران را خيلي دوست دارد و به واسطه يكي از دوستانش در جريان موسيقي ايران است. مجموعه اين شناختها و اطلاعات باعث شده كه پتانسيل و انگيزه زيادي به دست بياورم و بخواهم كه حتماً او را به ايران بياورم و به واسطه جايگاه اين آدم و با روابط و علاقه و تمايل دو طرفهاي كه به وجود آمده، كارهاي جديد و بزرگي انجام بدهيم و موسيقي ايران را راحتتر بينالمللي كنيم. طبيعي هم هست وقتي شخص به چشم خودش واقعيتهايي را كه شنيده است ميبيند، درك و ذهنيت بهتري نسبت به آن موضوع پيدا ميكند. ما ميخواهيم شنيدهها و اطلاعات مثبت او را از ايران و هنر و موسيقياش به يقين تبديل كنيم و زودتر و راحتتر بينالمللي شويم.»


آريانيها و مدير برنامهشان وقتي كريس ديبرگ را از نزديك ديدهاند، تحتتأثيرش قرار گرفتهاند و به اين يقين رسيدهاند كه «او همان چيزي است كه ميبينيم و اصلاً در كارش تظاهر و دورويي نيست». محسن رجبپور در طول زماني كه درباره او حرف ميزند، تمام گفتهها و خاطرات و نقلقولهايش مثبت است و او را هنرمندي واقعي با شخصيتي بالا ميداند، هنرمندي كه انسانيت بزرگترين و بهترين مشخصه اوست: «به همين دليل هم اولويت اوليه ما براي اجراي كاري مشترك مشخصاً كريس ديبرگ بود. قبل از اينكه از نزديك ببينمش و رو در رو درباره عقايد و كارهايش با هم صحبت كنيم، شناختم از او به آهنگهايش و شنيدههايم محدود ميشد، ولي وقتي ديدمش و با هم به همراه بچههاي آريان در عرض كمتر از نيم ساعت با هم صميمي شديم و صحبت كرديم، واقعاً جايگاهش پيش ما چندين برابر بالاتر رفت. او آدمي است كه با خودش تعارف ندارد و واقعاً خودش است. آدمي كه به خاطر حضور در جلوي دوربينها حتي نميخواهد گريم كند يا هيچوقت با توجه به موقعيتي كه در گذشته داشت و هنوز هم دارد، از موضع بالا برخورد نميكند و با مجموعهاي از رفتارهاي مشابه و با آن سابقه كارياش سعي ميكند خودش را از اصل نياندازد، قطعاً آدم قابل احترام و بزرگي است. مثلاً يكي از رفتارهايش كه ما را تحتتأثير قرار داد، خواندن حدود 15 يا 17 آهنگ مورد علاقه ما در عرض يك ساعت آنتراكتي بود كه در استوديو داشتيم، با گذشت 60 سال ماشاالله هنوز پتانسيل صداي عالياش را حفظ كرده است. در آخرين مسافرتي هم كه حدود 15 تا 20 روز پيش به لندن داشتيم، باز هم در بين دو ساعت آنتراكت، يك ساعت تمام، همه آهنگهاي خاطرهسازش را كه درخواست ميكرديم بدون كمترين اعتراضي يا رفتاري موضعدار، با يك گيتار برايمان ميخواند. حالا اين رفتار و برخورد را كنار يكي از همين خوانندگاني كه دوست صميميات هم هست، بگذار. اگر بيشتر از يكي دو آهنگ را برايت بدون منت و نق و نوق خواند. وقتي كريس ديبرگ با آن اشتياق و علاقه آن همه آهنگ را با بهترين كيفيت و اوج صدا برايمان ميخواند، واقعاً حسرتش را ميخوردم. او اوج صدايش را بسيار شيك حفظ كرده است».

آهنگ را ميشنويم، آهنگي تند و انرژيك و بهروز با ويژگيهاي مشترك كريس ديبرگ و آريان. آهنگي كه در آن از مدرنترين سازبنديهاي روز تا ويولن ايراني را ميتوان شنيد. آهنگ با ويولن سيامك خاهاني و با سبك ايراني شروع ميشود و با صداي كريس ديبرگ ريتم و انرژي ميگيرد. همخوانيها را همه آريانيها به همراه كريس دي برگ انجام دادهاند و قسمت فارسي را هم علي پهلوان و پيام صالحي خواندهاند: «وقتي پيشنهاد همكاري را به شركت فرومن پروداكشن داديم و براي مدير شركت كه واقعاً مديري توانا و بزرگ است يعني آقاي كنيتامسون رزومه و سابقه شركت ترانه شرقي و گروه آريان را از كنسرتهاي داخلي و خارجي و مصاحبههاي مختلف داخل تا مصاحبههاي تلويزيوني روزنامههاي بيبيسي آبزرور و ... را فرستاديم. كريس دي برگ و كني تامسون از اين همكاري با پرسوجو و تحقيقاتي كه خودشان هم انجام دادند، بسيار استقبال كردند و يك قطعه براي ما فرستادند كه در آن جاي موسيقي ايراني و شرقي و Vocal فارسي را خالي گذاشته بودند. كار تمام شده وقتي تأييد شد، كارهاي اجرايي شروع شد و دوبار به همراه همه اعضاي آريان و چند بار به تنهايي و چند بار هم با ليدرهاي آريان با علي پهلوان و نيف به لندن رفتيم و كارها را انجام داديم و نتيجه شد اين آهنگ. البته ايده اوليه و مقدمات را مديون علي پهلوان هستيم كه خيلي خيلي كمك كرد.»
 

komeil66

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
14 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
773
لایک‌ها
9
محل سکونت
tehran
نامه به يک تن ماهي
ابراهيم رها

سلام تن ماهي، خوبي؟

راستش براي نامه امروز خيلي سوژه هاي زيادي داشتم. اولش مي خواستم به يک دانشجو نامه بنويسم، بعد خب ننوشتم (توضيح مي خواهد؟،) بعد مي خواستم براي يک چکمه نامه بنويسم، يک چکمه بلند که شلوار فرو رفته باشد درونش، اما خب باز هم ننوشتم (اگر هنوز توضيح مي خواهيد خيلي پرتيد، شرمنده،) حالا دارم براي تو تن ماهي عزيز نامه مي نويسم.تن جان، ديروز اخبار داشت با فصاحت و بلاغت تمام اعلام مي کرد که تو، تن ماهي، توانسته يي به مدد کوشش هاي شبانه روزي (هم شبانه، هم روزانه) دوستان، طي يک سال اخير قيمت خودت را دقيقاً دو برابر کني. من با شنيدن اين خبر مسرت بخش که پس از خبر پيشرفت چشمگير نرخ روغن نباتي و تخم مرغ، از ابتداي هفته تاکنون، همه را غرق غرور و افتخار کرده، واقعاً لذت بردم. دستت درد نکند تن عزيز، تو نشان دادي ماهي هاي ما چقدر گرانقدرند. اين عمل تو دقيقاً لگدي بود بر دهان دلفين هاي جاسوس که در خليج فارس حضور مشکوکي داشتند. ما به اين ترتيب داريم ثابت مي کنيم که زين پس تمام آبزيان ما رفته اند توي کار همين لگد زدن. نهنگ هاي ما باله محکمي بر دهان ايادي غرب مي زنند، خرچنگ هاي ما ديگر فقط چنگ هاي سلحشور هستند و خر هم سارکوزي، مرکل يا ساير آبزيان ساير کشورها هستند. ميگوها هم عنقريب در اقدامي نمادين نام شان را از «مي گو» به «ماءالشعيرگو» يا حتي «شربت سکنجبين گو» تغيير خواهند داد که بدخواهان بدانند ما کي هستيم و اينجا کجاست. اي جهان، بدان و آگاه باش که ماهي هاي خاوياري ما با تخم هاي گرانبهايشان نسل آينده را چنان رقم خواهند زد که نتوانيد از زير دست ما دو سي سي نفت صادر کنيد. اي تن ماهي عزيز، اين اقدام جهش وار و محيرالعقول تو درس بزرگي است براي تمام منتقدان غيردلسوز که چون جايزه نگرفته اند به جاي دل، جاي ديگرشان مي سوزد و اين دستاوردهاي بزرگ را نمي بينند. اي دولت خاتمي خجالت بکش تو اگر يک ريال توانايي و کارآمدي و عدالت محوري داشتي با همان هفت هشت تا هجده دلار قيمت تن ماهي را به دو هزار تومان مي رساندي. حالا مي بيني که ما توانسته ايم با نفت 90 دلاري روغن را نيز عدالت محورانه به

9 هزار تومان برسانيم و از اين به بعد نيز همين طور قله ها را دو تا يکي درخواهيم نورديد. اي تن ماهي امروز تو، روزهاي ديگر ساير عزيزان؛ ما آنقدر خواهيم کوشيد تا روزي که در هر وجب، از اون بالا کفتر بيايه. حالا ببينيد.
 

komeil66

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
14 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
773
لایک‌ها
9
محل سکونت
tehran
ده نشان افتخار "چلچراغ" اهدا شدند



شب چله‌ي چلچراغ امسال با يادي از زنده‌ياد قيصر امين‌پور و اهداي ده نشان افتخار به برگزيدگاني از حوزه‌ي دفاع مقدس، سينما، ورزش، ادبيات، موسيقي و... به پايان رسيد.

به گزارش خبرنگار هنري خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در ابتداي اين مراسم كه ساعاتي قبل در سالن ميلاد نمايشگاه بين‌المللي تهران برگزار شد، "نشان افتخار" اين نشريه به فرزند شهيد محمد بروجردي - از رزمندگان دفاع مقدس - اهدا شد.

همچنين نشان "افتخار ملي در حوزه ورزش" به نمايندگان تيم ملي واليبال نوجوانان ايران اهدا شد.

در بخش "محبوبيت نسل سوم" نيز نشان افتخار با حضور هانيه توسلي و علي ميرميراني به عادل فردوسي‌پور اهدا شد.

در بخش ديگري از مراسم، نشان "افتخار ملي موسيقي" از سوي خوانندگان و مخاطبان نشريه به محسن نامجو به عنوان اعجوبه‌ي موسيقي معاصر ايران اهدا شد.

در ادامه، "نشان افتخار ملي ادبيات ايران" به هوشنگ مرادي كرماني اهدا شد كه اين جايزه توسط بهاره رهنما و فرزاد حسني به اين نويسنده داده شد.

نشان "افتخار ملي فعاليت‌هاي اجتماعي" را هم به مهتاب كرامتي - بازيگر و نماينده‌ي حسن نيت يونيسف در ايران - اهدا كردند.

"نشان افتخار ملي نسل سوم و محبوب" نيز با حضور بهزاد فرهاني به دخترش گلشيفته فرهاني تعلق گرفت.

"نشان افتخار ملي حوزه سينما" با حضور منصور ضابطيان و پگاه آهنگراني به پرويز پرستويي اهدا شد.

چلچراغي‌ها "نشان ملي يك عمر افتخار" را با حضور فريدون عموزاده خليلي به پوران شريعت رضوي اهدا كردند.

همچنين با اهداي لوح تقديري به همسر زنده‌ياد قيصر امين‌پور، ياد اين شاعر را گرامي داشتند.

در ادامه اهالي چلچراغ به پاس گذشت يك سال از اهداي نشان خلاقيت هنري شب چله‌ي گذشته‌ي خود به مهران مديري و پيمان قاسم‌خاني دوباره لوح تقديري را براي يادآوري اين مساله به اين دو هنرمند اهدا كردند.

همچنين در بخش ديگري از اين مراسم از سهيل سلماني و شيما شهرابي به عنوان اعضاي فعال نشريه تقدير شد.

در بخش پاياني اين مراسم با حضور سيدمحمد خاتمي - رييس مؤسسه‌ي گفت‌وگوي فرهنگ‌ها و تمدن‌ها -، به حافظ تفألي زده شد و مراسم با عكس يادگاري نويسندگان چلچراغ و رييس‌جمهور پيشين كشورمان - به پايان رسيد.


ایسنا

/
احسان چرا مفقود الاثر شده ؟
biggrin.gif
 

seymour

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 آگوست 2005
نوشته‌ها
6,209
لایک‌ها
84
محل سکونت
Tehran
فکر کنم توی روزنامه اعتماد بود که این قضیه نشان ها رو کوبیده بود ... گفته بود که مثلا نشان سینما (ظاهرا یه کلمه بین المللی هم ته دمش داشته) ، چرا به پرویز پرستویی داده شده (با فرض اینکه شهرت بین المللی داره ؟)


کل گفته بود که استفاده از کلمه نشان خیلی جالب نبوده ... و یه سری نقدهای دیگه ...



(من فقط نقل قول کردم)
 
بالا