درود. این مطلب رو امروز به صورت اتفاقی در اوج نیوز دیدم. تاریخ مقاله مال شنبه, 07 آبان 1390 هست ولی در هر صورت هنوز هم خوندنیه !
قديس يا ابليس
امیر حاج رضایی _اخبار خارجی/
«خورخهلوييس بورخس»، نويسنده و شاعر نامدار آرژانتيني نابينا بود و در ظلمتي كه به او تحميل شده بود به سر ميبرد. در كتابهايش روشنيهاي زندگي را با احساسي عميق و انساني به تصوير ميكشد و به نوعي در ميانه نور و تاريكي طي طريق ميكند. آيا هموطن نامي او
«ديهگو مارادونا» همان سير و سلوك «بورخس» در حوزه ادبيات را در جهان فوتبال تكرار نكرد؟
زماني كه در بوئنوس آيرس رهگذري با ديدن بورخس از او پرسيد: «آيا شما بورخس هستيد؟» شاعر پاسخ داد: «بعضي وقتها.» و اين جمله كليدي و ماندگار ميتواند شمايل مارادونا را بدون روتوش در مقابل ديدگان پرسان و جوينده مخاطب قرار دهد تا او خود به داوري بنشيند.
به دفعات «ليونل مسي»، ستاره بيبديل بارسلونا را با هموطن افسانهاياش مقايسه كردهاند. گو اينكه اين قياس بر ارزشهاي فني استوار است. اما اين حكم تاريخ است كه مارادونا با هيچ بازيكني در پهنه فوتبال قابل مقايسه نيست. حوادث سياسي و اجتماعي آرژانتين ديهگو را از دروازه فوتبال به دروازه تاريخرساند. مارادوناي 17ساله در دوران ديكتاتوري «خورخه ويدلا» نتوانست در جام جهاني 1978 آرژانتين به ميدان برود. آنها قهرمان جهان شدند اما اين قهرماني زير سايه تباني با «پرو» چندان خوشايند جامعه آرژانتين نبود. بعد مشخص شد شش گلي كه پرو دريافت كرد حاصل دلارهاي ژنرالهاي كشور بود كه از كيسه مردم به سردمداران پرو كه همزمان با بازيهاي جام جهاني دچار زلزله مهيبي شده بودند، به دست آمد تا با تفاضل گل بهتري نسبت به برزيل به فينال برسند.
آمريكاي جنوبي كه زير سايه ديكتاتورهاي دستنشانده غرب دست و پا ميزد، روزهاي سياهي را پشتسر ميگذاشت. در همان دوران در همسايگي آنها «آگوستينو پينوشه» كه با سرنگوني دولت قانوني «آلنده» قدرت را در شيلي به دست گرفته بود، متحد همتاي آرژانتيني خود بود و سرانجام زمان تحقير آرژانتين فرا رسيد. اين تحقير آغاز فرآيندي براي ديهگو مارادونا بود تا از استاديومهاي فوتبال به قلب تاريخ پرتاب شود. دولت خانم «تاچر» در انگلستان در يك تصميم نظامي ارتش آرژانتين را در يك نبرد دريايي به سختي شكست داد و جزاير «مالويناس (فالكلند)» را تصرف كرد و طعم تلخ شكست و حقارت را به كام ميليونها آرژانتيني چشاند. شكست فضاحتبار ارتش آرژانتين، تبعات مصيبتبار عميقي را در جامعه آن روز اين كشور به بار آورد و مرزهاي آرژانتين را درنورديد و آمريكاي جنوبي را در اندوهي سخت و شكننده فرو برد. مردم به فيلمهايي كه مخفيانه از آلام و رنجهاي اين قاره گرفته شده بود پناه ميبردند.
«ميگوئل ليتين» با دوربين خود درندگي رژيمها را به تصوير كشيد و مردم به سوي كتابهاي دو شاعر بزرگ شيليايي و برندگان جايزه نوبل يعني «گابريلا ميسترال» و «پابلو نرودا» كه در سرودههايشان آزادي را فرياد ميزدند هجوم آوردند، غافل از اينكه تقدير اين وظيفه را برعهده مردي قرار داده كه «ديهگو مارادونا» نام دارد و اوست كه ماموريت زدودن تحقير و اعاده حيثيت از آرژانتين و ديگر كشورهاي آمريكاي جنوبي را برعهده دارد.
جام جهاني 1986 مكزيك: «بنناصر»، داور تونسي در سوت خود ميدمد تا نبرد آرژانتين و انگلستان را اين بار در خشكي رسما اعلام كند. «امير كوستاريتسا» فيلمساز بوسنيايي در فيلم مستند خود با نام «مارادونا» با استفاده از تصاوير آرشيوي، فضاي رختكن آرژانتينيها را دقايقي قبل از مسابقه در منظر جهانيان قرار ميدهد. اين مارادوناست كه شكست انگلستان را به يك امر ميهني و يك وظيفه ملي تبديل ميكند و بازيكنان را براي بزرگترين نبرد تاريخي كشورشان تهييج ميكند. همگان از سرنوشت آن مسابقه آگاهند. «ديهگو» از مركز زمين تمامي انگليسيها را دريبل ميكند و سرانجام پس از مغلوبكردن «پيتر شيلتون» دروازهبان انگلستان وارد قلعه بريتانياييها ميشود؛ فتح برج و باروي انگلستان بدون هيچ ارتشي فقط با نبوغ يك نفر و بدون شليك حتي يك گلوله؛ گلي كه «گل قرن» نام گرفت و مارادونا در بازگشت به ميهن بدون هيچ رفراندومي پرزيدنت ابدي آرژانتينيها شد. او توانست از مردم، كشور و پرچم آرژانتين اعاده حيثيت كند. تحقيري را كه هيچكس نتوانست آن را از چهره آرژانتين پاككند، او زدود و حرمت درخور وطنش را بازگرداند. او در فيلم كوستاريتسا در حالي كه مقابل او نشسته است، ايدههاي خود را بيان ميكند. او ميگويد كه حاضر نيست با «بوش» پسر بر سر يك ميز بنشيند، در حالي كه در تصاوير شاهد همنشيني او با «او مورالس» و «هوگو چاوز» روساي جمهوري بوليوي و ونزوئلا هستيم.
مارادونا سپس ميافزايد: «توپ فوتبال بايد پاك بماند. غرامت اشتباهات ديگران را فوتبال نبايد بپردازد. من اشتباه كردم و غرامت آن را پرداختم.» در **** فوتبالي كه فيفا آن را اداره ميكند، ديهگو مارادونا قهرمان مردم است و پله، بكن باوئر و ميشل پلاتيني قهرمانان **** سرمايهداري فيفا هستند و هميشه اين مردان نامدار جهان فوتبال را با كت و شلوار و كراواتهاي شيك در جايگاه مخصوص استاديومها در كنار اعضاي فيفا مشاهده ميكنيم و اين مارادوناست كه به دور از اشرافيت فوتبال با پيراهن و پرچم كشورش در ميان مردم قرار ميگيرد.
طغيان مارادونا عليه فيفا در پايان فينال جام جهاني 90 در ايتاليا آغاز ميشود؛ مسابقهاي كه با يك پنالتي مشكوك به نفع آلمانها تمام ميشود و بعد از اين مسابقه ديگر هيچكس داور گواتمالايي فينال را در هيچ مسابقهاي نديد و زماني كه مارادونا دست درازشده «ژائو هاوالانژ» برزيلي و رييس وقت فيفا را در پيش چشم جهانيان نفشرد و دست خود را پس كشيد، جرقه سقوط او زده شد. با يك فلاشبك به فيلم «مارادونا، دست خدا» ساخته «ماركوريزي» ايتاليايي نقش دست در زندگي مارادونا را لمس ميكنيم. در سكانس ابتدايي ديهگوي كوچك را مشاهده ميكنيم كه در شبي كه باراني سيلآسا در حال بارش است به دنبال توپ خود ميدود؛ توپي كه در چالهاي عميق روي آب شناور است و مارادونا براي رسيدن به توپ وارد گودال ميشود و لحظاتي بعد شاهد هستيم كه او در حال غرقشدن است و در حالي كه دستهاي خود را از درون آب بالا ميآورد، فريادزنان كمك ميطلبد. اين شروع طعنهآميز نقش و اثر دست در زندگي اوست و در ادامه گلي كه او با دست به انگلستان ميزند و «دست خدا» نام ميگيرد و سرانجام دستي كه دست رييس فيفا را پس ميزند.
فيلمساز، سقوط تدريجي مارادونا را در لايههاي مختلف زندگي اجتماعي او به تصوير ميكشد؛ از فروپاشي زندگي زناشويي او با همسرش گرفته تا اعتياد، بيماري و انزوا و خودويرانگري و سرانجام بازگشت به زندگي.
سكانس پاياني فيلم در يك آسايشگاه رواني ميگذرد كه مارادونا را با سيمايي آماسيده و متورم در حالي كه روي تختي خوابيده، در حال گفتوگو با همسرش مشاهده ميكنيم. مارادونا با اشاره به بيماراني كه در اطراف او در حالتهاي مختلف در آمد و شد هستند به همسرش ميگويد: «اينها همه ديوانه هستند. يكي ميگويد ناپلئون هستم، همه باور ميكنند. يكي ميگويد من پاپ هستم، همه باور ميكنند. اما زماني كه من ميگويم مارادونا هستم، هيچكس باور نميكند...» اندكي قبل از آن و در جريان جام جهاني 1994 آمريكا، فيفا او را به دليل استفاده از مواد نيروزا محروم ميكند. او با چهرهاي دردناك در مقابل دوربينهاي تلويزيوني براي مردم جهان و به خصوص همسرش صحبت ميكند. او ميگويد كه پاك است و نميخواهد جلوي ميليونها بيننده گريه كند و اضافه ميكند كه براي سربلندي كشورش رنج فراوان برده است. دوربين با رجعت به گذشته تمرينات سخت او را براي آمادگي در مسابقات جهاني نشان ميدهد.
زندگي دوگانه مارادونا كه در قسمت دوم او را تا پاي مرگ كشاند، تلفيقي است از هنرمندي او در درون زمين، جايگاه سياسي و اجتماعي او در تاريخ آرژانتين، نبوغي آميخته با جنون و رازآميزبودن بخشهايي از زندگياش. اينك اين مرد به 52سالگي خود پاي ميگذارد، در حالي كه هنوز مشخص نيست كه او سالهايي از عمرش را با خودويرانگري نابود كرد يا قرباني بازيهاي سياسي شد.
تلويزيونهاي مداربسته بيمارستان ملي بوئنوسآيرس سير درماني مارادونا را براي هزاران نفر كه بيرون از بيمارستان اجتماع كردهاند و براي سلامتي او دعا ميكنند، نشان ميدهد. او براي مردمش يك قديس است و حالتي متافيزيكي پيدا كرده، در حالي كه زندگي او در هالهاي از ابهام است، بخشي از جامعه جهاني فوتبال به نيمه تاريك زندگي او پرداخته و آن را ملاك قضاوت قرار ميدهند. مارادونا كه در كشور همسايه ما مربيگري ميكند، از منظر سياسي موضعي چپگرا و راديكال دارد و با شخصيتهاي معترض به سياست غرب همراه است.
مارادونا شخصيتي چندبعدي است كه ميتواند در ابعاد مختلف مورد تحليل قرار بگيرد. اين نوشته به بهانه سالگرد تولد او كه جهانيان نگرشي دوسويه به وي دارند، به نگارش درآمد؛ مردي كه ميان قديس و ابليس بودن در حالت تعليق قرار دارد. بدون ترديد، ديهگو مارادونا از آن مرداني است كه صفحه آخر شناسنامه ندارد تا مرگي در آن ثبت بشود...
قديس يا ابليس