live for what?
مدیر بازنشسته
خب من بلاخره تمومش کردم!
لطفآ اگر کتاب رو نخوندید و علاقه ای به لو رفتن داستان ندارید متن زیر رو نخونید
کتاب ضرب آهنگ یکنواختی نداره که خب طبیعی هم هست اما من خیلی احساس نمیکنم داستان با ریتمی کند تر از اواسطش شروع میشه! در واقع ریتم داستان تا فصل پایانی کند هست! اما بعد سفر آخر به رومانیا ریتم نه خیلی همگون اما تندتر از قبل میشه!
شخصیت های مرد اونطوری که باید درست پرداخته نشده اند! شاید به خاطر زن بودن نویسنده باشه ، شاید به دلیل دیگر.
به نظرم آرتور در طول داستان شخصیت ثابتی داره! شخصیت مقاوم ، یک دنده و غیر قابل بازگشت ، دقیقآ همونطوری که پدرش هست! اما هر دو ، یکبار دچار بازگشت از مسیرشون میشن که کل زندگیشون همون یکبار تحت تاثیر قرار میگیره! پدر مونتالی در ارتباط با زنی که حاصلش آرتور هست و آرتور در فرارش به آمریکای جنوبی و برگشتن کامل از دین! جالبه هر دو از مسیر دینشون خارج میشن!
تو نگاه اول در واقع تا سخنرانی آخر مونتالی به نظر کتابی 100% ضد مذهب! مخصوصآ ضد مسیحیت بود! اما سخنرانی مونتالی در انتها نظرم رو به این نکته جلب کرد که چقدر مذهبی هست!
وارد شدن به محوطه ممنوعه (یا حداقل در اون هنگام ممنوعه) از رویات مسیحیت از عیسی! و رابطه اون با خدا!
البته به شرط اینکه عیسی و خدا رو دو شخصیت جدا بدونیم این داستان در انتها بعد از کلی مقدمه چینی با تمثیل داستانی که همیشه از دید پسر بوده و همه در راستای اون گناهای خودشون رو بخشوده میدیدن از دید پدر (خدا) روایت میشه!
داستان تا انتها با ظاهری ضد مسیحی پیش میره اما در انتها میشه این برداشت رو کرد که تمام عذاب ها به خاطر خطای اولیه هست (مثل خوردن میوه ممنوعه) و تمام این مشکلات امتحانی برای مرد خدا مثل امتحان ابراهیم
تاثیر نویسنده از مذهب غیر قابل انکار هست اما برداشت ضد مذهبی بودن یا مذهبی بودن این کتاب کار ساده ای نیست با هر دو نگاه میشه خوند!
نامه آخرین اوج احساسات در داستان هست این اتمام داستان در اوج روایت احساسی نکته جالب و دوست داشتنی بود. تقریبآ در طول داستان هیچ اوج دیگری از این جنس وجود نداره.
داستان برای جاودانگی فقط روی شخصیت های خودش میتونه حساب کنه! هر چند مخصوصآ در شرایط امروز شاید خیلی هم باور پذیر نباشند اما به هر حال عنصر ماندگاری داستان هستند.
احتمالآ با یک نقد بهتر در زمانی بهتر بتونم در مورد فیلم بیشتر صحبت کنم
لطفآ اگر کتاب رو نخوندید و علاقه ای به لو رفتن داستان ندارید متن زیر رو نخونید
کتاب ضرب آهنگ یکنواختی نداره که خب طبیعی هم هست اما من خیلی احساس نمیکنم داستان با ریتمی کند تر از اواسطش شروع میشه! در واقع ریتم داستان تا فصل پایانی کند هست! اما بعد سفر آخر به رومانیا ریتم نه خیلی همگون اما تندتر از قبل میشه!
شخصیت های مرد اونطوری که باید درست پرداخته نشده اند! شاید به خاطر زن بودن نویسنده باشه ، شاید به دلیل دیگر.
به نظرم آرتور در طول داستان شخصیت ثابتی داره! شخصیت مقاوم ، یک دنده و غیر قابل بازگشت ، دقیقآ همونطوری که پدرش هست! اما هر دو ، یکبار دچار بازگشت از مسیرشون میشن که کل زندگیشون همون یکبار تحت تاثیر قرار میگیره! پدر مونتالی در ارتباط با زنی که حاصلش آرتور هست و آرتور در فرارش به آمریکای جنوبی و برگشتن کامل از دین! جالبه هر دو از مسیر دینشون خارج میشن!
تو نگاه اول در واقع تا سخنرانی آخر مونتالی به نظر کتابی 100% ضد مذهب! مخصوصآ ضد مسیحیت بود! اما سخنرانی مونتالی در انتها نظرم رو به این نکته جلب کرد که چقدر مذهبی هست!
وارد شدن به محوطه ممنوعه (یا حداقل در اون هنگام ممنوعه) از رویات مسیحیت از عیسی! و رابطه اون با خدا!
البته به شرط اینکه عیسی و خدا رو دو شخصیت جدا بدونیم این داستان در انتها بعد از کلی مقدمه چینی با تمثیل داستانی که همیشه از دید پسر بوده و همه در راستای اون گناهای خودشون رو بخشوده میدیدن از دید پدر (خدا) روایت میشه!
داستان تا انتها با ظاهری ضد مسیحی پیش میره اما در انتها میشه این برداشت رو کرد که تمام عذاب ها به خاطر خطای اولیه هست (مثل خوردن میوه ممنوعه) و تمام این مشکلات امتحانی برای مرد خدا مثل امتحان ابراهیم
تاثیر نویسنده از مذهب غیر قابل انکار هست اما برداشت ضد مذهبی بودن یا مذهبی بودن این کتاب کار ساده ای نیست با هر دو نگاه میشه خوند!
نامه آخرین اوج احساسات در داستان هست این اتمام داستان در اوج روایت احساسی نکته جالب و دوست داشتنی بود. تقریبآ در طول داستان هیچ اوج دیگری از این جنس وجود نداره.
داستان برای جاودانگی فقط روی شخصیت های خودش میتونه حساب کنه! هر چند مخصوصآ در شرایط امروز شاید خیلی هم باور پذیر نباشند اما به هر حال عنصر ماندگاری داستان هستند.
احتمالآ با یک نقد بهتر در زمانی بهتر بتونم در مورد فیلم بیشتر صحبت کنم