برگزیده های پرشین تولز

حكايات، رسالات و اشعار طنز عبيد زاكاني

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
بخش‌هايي از باب ششم رساله‌ي "اخلاق الاشراف"(1) عبيد زاكاني.
موضوع اين باب "حلم و وفا" (بردباري و صبر) است.

باب ششم: در حلم و وفا

راستي اصحابنا(2) اين خُلق را به كلي منع نمي‌فرمايد، مي‌گويند اگرچه آن كس كه حلم و بردباري ورزيد مردم بر او گستاخ شوند و آن را بر عجز او حمل كنند(3)، اما اين خلق متضمن فوايد است او را در مصالح معاش مدخل تمام باشد(4).
دليل بر صحت اين قوم(5) آن كه امروز تا شخص در كودكي تحمل بار غلام‌بارگان و اوباش(6) نكرده است و در آن حلم و وقار را كار نفرموده، اكنون در مجالس و محافل اكابر سيلي و مالش بسيار نمي‌خورد(7).
(چنين شخصي را) انگشت در گوش نمي‌كنند، ريشش بر‌نمي‌كنند، در حوزش نمي‌اندازند، دشنام‌هاي فاحش بر كُس زن و خواهرش نمي‌شمارند. آن مرد عاقل كه اكنون او را مرد زمانه مي‌خوانند، به بركت حلم و وقاري است كه در نفس ناطقه‌ي او مركز است و مودوع، تا تحمل آن مشقت‌ها نمي‌نمايد يك جو حاصل نمي‌تواند كرد.

لاجرم چندان كه زنده‌ است، مرفه و آسوده روزگار به سر مي‌برد. اگر وقتي تهمتي به اورسد، بدان التفات ننمايد و گويد:
مصراع: گر سگي بانگي زند در بام كهدان غم مخور
حكايت: شنيدم كه در اين روزها، بزرگي زني بدشكل و مستوره داشت(8)، به طلاق از او خلاصي يافت و قحبه‌ي جميله‌اي را در نكاه آورد(9). خاتون چنان كه عادت باشد صَلاي عام در داد(10).
او را منع كردند كه زني مستوره بگذاشتي و فاحشه اختيار كردي. آن بزرگ از كمال حلم و وقار فرمود كه: «عقل ناقص شما به سر اين حكمت نرسد، حال آن كه من پيش از اين گُه مي‌خوردم به تنهايي، اين زمان حلوا مي‌خورم با هزار آدمي.»






1 – جهت كسب اطلاعات بيشتر در مورد رساله‌ي "اخلاق الاشراف" عبيد زاكاني، به پست شماره‌ي 12 مراجعه كنيد. لينك صفحه مربوطه : http://forum.persiantools.com/showthread.php?t=48680
2 – اصحابنا = بزرگان ما
3 – گمان مي‌برند كه او ضعيف است.
4 – يعني اين صفت (صبر و بردباري) فوايد بسيار دارد و براي گذران امور زندگي بسيار مهم است.
5 - اين قوم اشاره دارد به همان "اصحابنا" يعني بزرگان ما
6 – تا فردي در كودكي طعمه‌ي بچه بازان و اراذل و اوباش نشده باشد و درد كون دادن به ايشان را تحمل نكرده باشد.
7 – مورد احترام و مهرباني قرار نمي‌گرفت. سيلي و مالش يعني احترام و رسيدگي و پذيرايي
8 – زني پاكدامن و نجيب اما زشت رو و بد تركيب
9 – با زني قحبه اما زيباروي ازدواج كرد.
10 – يعني آن زن بعد از ازدواج نيز، هم‌چنان كه عادت او بود، به فاحشگي مي‌پرداخت.
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
دختركي را به شوهر دادند. شب عروسي فرياد برآورد كه من كير بزرگ را تحمل نتوانم كرد. قرار بر آن دادند كه مادر دختر كير داماد را در دست گيرد و به قدري كه تحمل تواند كرد بگذارد و باقي بيرون رها كند.

چون سرش در كار رفت دخترك گفت قدري ديگر رها كن مادر پاره‌اي ديگر رها كرد. گفت قدري ديگر. همچنين مي‌گفت تا تمامت در كار رفت(1). باز گفت قدري ديگر. مادر گفت همين بود(2). دختر گفت: «خدا پدرم را بيامرزد، راست گفت كه دست تو هيچ بركتي ندارد.»





1 – به طور كامل فرو رفت.
2 – تمام شد.

حكايت از "رساله‌ي دلگشا" عبيد زاكاني
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
شخصي مولانا عضد‌الدين(1) را گفت: «اهل خانه‌ي من ناديده به دعاي تو مشغولند(2).» گفت: «ناديده چرا، شايد ديده باشند!»



1 – مولانا عضد‌الدين از شخصيت‌هايي است كه عبيد زاكاني در حكايات خود بسيار از او ياد مي‌كند.
2 – زن و فرزندان من با اين‌كه هرگز تو را نديده‌اند، به جان تو دعا مي‌كنند.


حكايت از "رساله‌ي دلگشا" عبيد زاكاني
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
خلف نام حاكمي در خراسان بود(1). او را گفتند كه فلان كس مطلق شكل تو دارد(2). او را حاضر كردند از او پرسيد كه «مادرت دلالكي كردي و به خانه‌ي بزرگان رفتي؟(3)»

گفت: «مادرم عورتي مسكين بود(4). هرگز از خانه بيرون نرفتي. اما پدرم در باغ‌هاي بزرگان كار كردي و آب‌كشي داشتي!(5)»


1 – حاكمي به نام "خلف" در خراسان بود.
2 – فلان كس بسيار شبيه توست.
3 – آيا مادرت براي كار به خانه‌ي بزرگان مي‌رفت؟
4 – مادرم زني مسكين و بيچاره بود و هرگز از خانه بيرون نمي‌رفت.
5 – آب كشي = آبياري


حكايت از "رساله‌ي دلگشا" عبيد زاكاني
 

afshin_electronic

Registered User
تاریخ عضویت
16 آگوست 2005
نوشته‌ها
1,112
لایک‌ها
1
خيلي خوبه .. ادامه بده
super.gif
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
عبيد زاكاني رساله‌اي دارد به نام "رساله‌ي تعريفات مشهور به ده فصل".

او در اين رساله به تعريف واژه‌هاي مختلفي از قبيل "الدنيا" ، "العالم" و غيره مي‌پردازد. اين رساله چنان كه از نامش پيداست، مشتمل بر ده فصل است.

نمونه‌هايي از تعريفات وي را در اين رساله، در زير مي‌آوريم.

فصل اول در دنيا و مافيها
الدنيا : آن كه هيچ آفريده در او نياسايد.
الفكر : آن چه مردم را بي فايده بيمار كند.
الدانشمند : آن كه عقل معاش ندارد.
الخسيس : مال دار
دار التعطيل : مدرسه
المستهلك(1) : مال اوقاف - المتولي : حمال او



فصل ششم در ارباب پيشه و اصحاب مناسب(2)
البازاري : آن كه از خدا نترسد.
البزاز(3) : گردن زن
الصراف : خرده دزد
العطار : آن كه همه را بيمار خواهد(4)
الطبيب : جلاد
الدلال : حرامي بازار (5)



فصل نهم در كدخدايي و ملحقات آن
الشقي(6) : كدخدا
ذوالقرنين : آن كه دو زن دارد. – اشقي‌الاشقياء(7) : آن كه بيشتر دارد.
القلتبان و الترشروي : پدر زن - السليطه و السرد : مادر زن
النامحرم : اهل و عيال


فصل دهم در حقيقت مردان و زنان
الخاتون : آن كه معشوق بسيار دارد. - الكدبانو : آن كه اندك دارد. – المستور(8) : آن كه به يك عاشق قانع باشد.
الخانم : آن كه جماع به رايگان دهد.
الريش : دست آويز متفكران.
الروسياه : عاشقي كه اول بار به معشوق رسيده باشد و كيرش برنخيزد. البريدني : كير آن شخص






1 – مستهلك = خراب، از كار افتاده، بي استفاده
2 – صاحبان مشاغل و كسبه
3 – البزاز = پارچه فروش
4 – آن كه خواهان بيمار شدن همه‌ي مردم است.
5 – حرامي = دزد
6 – الشقي = بدبخت
7 – اشقي الاشقياء = بدبخت ترينِ بدبختان
8 – المستور = زن پاكدامن
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
پدر حجي(1) سه ماهي بريان به خانه برد، حجي در خانه نبود. مادرش گفت: «اين را بخوريم پيش از آن كه حجي بيايد.» سفره بنهادند، حجي بيامد دست به در زد(2). مادرش دو ماهي بزرگ در زير تخت پنهان كرد و يكي كوچك در ميان نهاد(3). حجي از شكاف در ديده بود.
چون بنشستند، پدرش از حجي پرسيد كه حكايت يوسف پيغمبر شنيده‌اي؟ گفت: «از اين ماهي پرسيم تا بگويد.» سر پيش ماهي برد و گوش بر دهان ماهي نهاد. گفت: «اين ماهي مي‌گويد كه من آن زمان كوچك بودم، اينك دو ماهي ديگر از من بزرگ‌تر زير تخت‌اند. از ايشان بپرس تا بگويند.»






1 – حجي از شخصيت‌هايي است كه عبيد زاكاني در حكايات خود از او بسيار ياد مي‌كند.
2 – حجي آمد و در زد.
3 – دو ماهي بزرگتر را زير تخت پنهان كرد و ماهي كوچك‌تر را در سفره گذاشت.

حكايت از "رساله‌ي دلگشا" عبيد زاكاني
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
سلطان محمود روزي در غضب بود(1)، طلحك(2) خواست كه او را از آن ملالت بيرون آورد(3).گفت اي سلطان نام پدرت چه بود؟
سلطان برنجيد و روي بگردانيد(4). باز برابر رفت و همچنين سوال كرد(5). سلطان گفت مردك قلتبان(6) تو با آن سگ چه كار داري؟ گفت نام پدرت معلوم شد، نام پدر پدرت چه بود؟ سلطان بخنديد.





1 – عصباني و ناراحت بود.
2 – طلحك از شخصيت‌هايي است كه عبيد زاكاني از او در حكاياتش بسيار نام مي‌برد.
3 – خواست كه سلطان را از ناراحتي در آورد.
4 – روي خود را برگرداند.
5 – رو به سلطان كرد و دوباره همين سوال را پرسيد.
6 – قلتبان = ديوث

حكايت از "رساله‌ي دلگشا" عبيد زاكاني
 

zenoaghaz

Registered User
تاریخ عضویت
9 می 2006
نوشته‌ها
27
لایک‌ها
0
:specool: اقا دمت گم ادامه بده:specool:​
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
حجي(1) گوسفند مردم مي‌دزديد و گوشتش صدقه مي‌كرد. از او پرسيدند كه اين چه معني دارد؟
گفت:« ثواب صدقه با بزه دزدي برابر گردد و در ميانه پيه و دنبه‌اش توفير باشد!(2)»





1 – حجي از شخصيت‌هايي است كه عبيد زاكاني در حكايات خود بسيار از او ياد مي‌كند.
2 – ثواب صدقه و گناه دزدي با هم برابر مي‌شود، در اين بين پيه و دنبه‌ي گوسفند باقي مي‌ماند كه من برمي‌دارم.


حكايت از "رساله‌ي دلگشا" عبيد زاكاني
 

afshin_electronic

Registered User
تاریخ عضویت
16 آگوست 2005
نوشته‌ها
1,112
لایک‌ها
1
كتابهاي عبيد رو ميشه از كتاب فروشي ها گير آورد ؟!!!
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
به نقل از afshin_electronic :
كتابهاي عبيد رو ميشه از كتاب فروشي ها گير آورد ؟!!!


مشكل بشه پيدا كرد چون آخرين باري كه درست حسابي چاپ شد حدوداي سال 1350 بود.

به خواست خدا مي‌خوام از نسخه خودم چند تا كپي بگيرم به چند نفر از دوستان بدم. مشكلي كه دارم اينه كه كتابش قديميه و مي‌ترسم سر كپي كردن خراب بشه.

باز هم تو كتاب فروشي‌هاي انقلاب شايد پيدا بشه. البته اونايي كه كتابهاي دست دوم مي‌فروشن.

مرسي
مهرزاد
 

raxtastar

"کاربرفعال ورزش""کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,959
لایک‌ها
672
سن
39
پس مهرزاد جان یک آمار بده که چه کتابی چند صفحه دارد

اینطور که بویش می اید فکر نمی کنم براحتی پیدا شود!!!!

خلاصه اگر تصمیم گرفتی ما را فراموش نکن

شاید اینطوری هزینه اش هم کمتر شود برایت

البت اگر به دوستی قبول داشتی ما را

ببین همجواری با مهرزاد در ادبیات ما هم تاثیر مخرب گذاشته
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
خواجه‌اي بر خواجه عزالدين قوهردوي(1) سلام كرد و باستاد(2). خواجه يك دو نوبت گفت بنشين، نمي‌نشست(3). جلال وراميني(4) حاضر بود گفت: «خواجه من كير خر استاده ديده بودم، كون خر استاده نديده‌ام!»






1 – خواجه عزالدين قوهردوي از شخصيت‌ها‌يي است كه يك دو بار در حكايات عبيد زاكاني از او ذكر به ميان آمده است.
2 – شخصي بر خواجه عزالدين قوهردوي سلام كرد و سپس به نشانه‌ي ادب در برابر او به پا خاست.
3 – خواجه عزالدين قوهردوي يكي دو بار به او تعارف كرد كه بنشيند، اما او همچنان به احترام خواجه ايستاده بود.
4 – جلال وراميني از شخصيت‌ها‌يي است كه يك دو بار در حكايات عبيد زاكاني از او ذكر به ميان آمده است.


حكايت از رساله‌ي "دلگشا عبيد" زاكاني​
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
زني كه سر دو شوهر خورده بود(1)، شوهر سيمش در مرض موت بود(2). بر او گريه مي‌كرد و مي‌گفت: «اي خواجه به كجا مي‌روي و مرا به كه مي‌سپاري؟» گفت: «به ديوث(3) چهارمين!»






1 – زني كه تا به حال دو باز ازدواج كرده بود و هر دو شوهر او مرده بودند.
2 – شوهر سومش در بستر مرگ بود.
3 – ديوث = زن فروش، كسي كه زن خود را به ديگران مي‌فروشد.


حكايت از رساله‌ي "دلگشا عبيد" زاكاني
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
شخصي امردي(1) به خانه برد و درهم به دستش داد(2) و گفت: «بخواب تا بر هم نهم(3).»
مرد گفت: «مي‌شنيده‌ام كه تو امردان مي‌آوري تا به تو بر نهند(4).» گفت: «آري عمل با من است و دعوي با ايشان(5). تو نيز بخواب و برو آن چه مي‌خواهي بگوي.»






1 – امرد (amard) = ابنه‌اي، مردي كه در ازاي دريافت پول و يا چيزي به عنوان دست‌مزد، جماع دهد.
2 – پولي به او داد.
3 – بخواب تا بر كونت گذارم.
4 – شنيده‌ام كه تو امردان را به خانه مي‌آوري تا آنان بر تو گذارند.
5 – عمل را من انجام مي‌دهم و ادعا را ايشان مي‌كنند.


حكايت از رساله‌ي "دلگشا عبيد" زاكاني
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
يكي از امراي ترك در سر بستان(1) خود رفت، دزدي را ديد كه مي‌گردد.
در پي او مي‌دويد و به خادم بانگ مي‌زد كه "چماق كتور(2)". دزد بر سر ديوار جست و امير پايش بگرفت، دزد شلوار نداشت و انگور ترش بسيار خورده بود في‌الحال درريست و ريش امير در گه گرفت(3). امير دزد را رها كرد و بانگ به خادم زد كه "هي، چماق قوي آفتابه كتور(4)".





1 – بستان = باغ
2 – چماق كتور = چماق را بياور
3 – دزد بر ريش امير ريد.
4 – هي چماق قوي آفتابه كتور = آهاي، چماق را رها كن و آفتابه‌اي بياور.


حكايت از "رساله‌ي دلگشا" عبيد زاكاني
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
زني به مردي كه جماع را طول مي‌داد گفت: «زودتر فارغم كن كه دلم تنگ شد.» گفت: «اگر كست تنگ بود از دير باز فارغ بودي.»




حكايت از "رساله‌ي دلگشا" عبيد زاكاني
 

arashpour

Registered User
تاریخ عضویت
26 اکتبر 2005
نوشته‌ها
311
لایک‌ها
0
محل سکونت
COM3
اي ول ادامه بده خيلي جالبه.
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
مولانا قطب‌الدين شيرازي(1) را عارضه‌اي روي نمود، مسهلي بخورد. مولانا شمس‌الدين عميدي(2) به عيادت او رفت. گفت: «شنيدم كه ديروز مسهل خورده بودي. از دي‌باز به دعا مشغول بودم(3).» گفت: «آري از دي‌باز از شما دعا بود و از ما اجابت!(4)»






1 و 2 - مولانا قطب‌الدين و مولانا شمس‌الدين عميدي شيرازي از شخصيت‌هايي هستندكه عبيد زاكاني از آنها در حكاياتش به دفعات ياد مي‌كند.
3 – مشغول دعا براي شما بودم تا هرچه زودتر بهبود يابيد.
4 – ما نيز مشغول اجابت دعاهاي شما بوديم.


حكايت از "رساله‌ي دلگشا" عبيد زاكاني
 
بالا