sepide joon
Registered User
دختری که خدا از او عکس میگرفت
دخترکوچکی هرروزپیاده به مدرسه میرفت وبرمیگشت. بااینکه آن روزصبح هوازیادخوب نبودوآسمان نیزابری بود، دختربچه طبق معمولِ همیشه،پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعدازظهرکه شد، هواروبه وخامت گذاشت وطوفان ورعدوبرق شدیدی درگرفت.
مادرکودک که نگران شده بودمبادادخترش درراه بازگشت ازطوفان بترسدیااینکه رعدوبرق بلایی برسراوبیاورد،تصمیم گرفت که بااتومبیل بدنبال دخترش برود.باشنیدن صدای رعدودیدن برقی که آسمان رامانندخنجری درید،باعجله سوارماشینش شده وبه طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
اواسط راه،ناگهان چشمش به دخترش افتادکه مثل همیشه پیاده به طرف منزل درحرکت بود،ولی باهربرقی که درآسمان زده میشد، ومیایستاد،به آسمان نگاه میکردولبخندمی زدواین کارباهردفعه رعدوبرق تکرارمیشد.
زمانیکه مادراتومبیل خودرابه کناردخترک رساند،شیشه پنجره راپایین کشیدوازاوپرسید:چکار میکنی؟ چراهمینطوربین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد:من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظربیاید، چون خداوندداردمرتب ازمن عکس میگیرد!
باشدکه خداوند همواره حامی شمابوده وهنگام رویارویی باطوفانهای زندگی کنارتان باشد
درطوفانهای زندگی لبخندرافراموش نکنید
بعدازظهرکه شد، هواروبه وخامت گذاشت وطوفان ورعدوبرق شدیدی درگرفت.
مادرکودک که نگران شده بودمبادادخترش درراه بازگشت ازطوفان بترسدیااینکه رعدوبرق بلایی برسراوبیاورد،تصمیم گرفت که بااتومبیل بدنبال دخترش برود.باشنیدن صدای رعدودیدن برقی که آسمان رامانندخنجری درید،باعجله سوارماشینش شده وبه طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
اواسط راه،ناگهان چشمش به دخترش افتادکه مثل همیشه پیاده به طرف منزل درحرکت بود،ولی باهربرقی که درآسمان زده میشد، ومیایستاد،به آسمان نگاه میکردولبخندمی زدواین کارباهردفعه رعدوبرق تکرارمیشد.
زمانیکه مادراتومبیل خودرابه کناردخترک رساند،شیشه پنجره راپایین کشیدوازاوپرسید:چکار میکنی؟ چراهمینطوربین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد:من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظربیاید، چون خداوندداردمرتب ازمن عکس میگیرد!
باشدکه خداوند همواره حامی شمابوده وهنگام رویارویی باطوفانهای زندگی کنارتان باشد
درطوفانهای زندگی لبخندرافراموش نکنید