ايده شماره 7:
مدتي در يك شركت به عنوان بازارياب فعاليت كردم. خروجي موثري نداشت. حس كردم از نظر فكري بيشتر مي تونم به اونا و به خودم كمك كنم. استعفا دادم. مديرش سعي كرد نظرم رو عوض كنه. گفت علت چيه؟ گفتم سه عامل موجب عدم موفقيت من شدند:
1- خودم
2- شركت
3- بازار
صحبت كرديم و نظراتم رو قبول كرد. قرار شد واحد R & D رو دو تايي تو شركت راه اندازي كنيم. اما بيرون كه اومدم نظرم عوض شد.
سه ماه بعد متوجه شدم فرصت خوبي رو از دست دادم!!! تماس گرفتم. كمي سرد برخورد كرد ولي گفت بيا. با دست پر رفتم. طرح كلي كار رو بهش توضيح دادم. گفت همش رو خودش هم ميدونه با اين تفاوت كه مث من اونا رو رو كاغذ نيورده و منظم و ثبت نكرده. بنابراين بطور پراكنده هر وقت چيزي ذهنش مياد، همون رو سعي مي كنه دنبال كنه. بعدشم اشاره كرد كه بابت اين طرح من حاضر نيست پول بده.
خداحافظي كرديم. فكر مي كردم شركتش فرصت خوبي رو از دست داده. درست فكر كرده بودم. يه ماه و نيم بعد اون بهم زنگ زد و گفت بيا. شرايط تو رو قبول مي كنيم. با هيات مديره به اين نتيجه رسيديم كه بدون واحد R & D نمي تونيم پيشرفت كنيم.
خواسته هام رو دوباره تكرار كردم. بخصوص كه وقتي در اثر فعاليت من شركت شما توسعه پيدا كرد، بايد مديريت يكي از شعب جديد خودتون رو به من بدين. قبول كرد و تازه خوشحالم شد.
كار دومم رو با همين ايده و روش جالب شروع كردم. خيلي هم ازش لذت مي برم.
مدتي در يك شركت به عنوان بازارياب فعاليت كردم. خروجي موثري نداشت. حس كردم از نظر فكري بيشتر مي تونم به اونا و به خودم كمك كنم. استعفا دادم. مديرش سعي كرد نظرم رو عوض كنه. گفت علت چيه؟ گفتم سه عامل موجب عدم موفقيت من شدند:
1- خودم
2- شركت
3- بازار
صحبت كرديم و نظراتم رو قبول كرد. قرار شد واحد R & D رو دو تايي تو شركت راه اندازي كنيم. اما بيرون كه اومدم نظرم عوض شد.
سه ماه بعد متوجه شدم فرصت خوبي رو از دست دادم!!! تماس گرفتم. كمي سرد برخورد كرد ولي گفت بيا. با دست پر رفتم. طرح كلي كار رو بهش توضيح دادم. گفت همش رو خودش هم ميدونه با اين تفاوت كه مث من اونا رو رو كاغذ نيورده و منظم و ثبت نكرده. بنابراين بطور پراكنده هر وقت چيزي ذهنش مياد، همون رو سعي مي كنه دنبال كنه. بعدشم اشاره كرد كه بابت اين طرح من حاضر نيست پول بده.
خداحافظي كرديم. فكر مي كردم شركتش فرصت خوبي رو از دست داده. درست فكر كرده بودم. يه ماه و نيم بعد اون بهم زنگ زد و گفت بيا. شرايط تو رو قبول مي كنيم. با هيات مديره به اين نتيجه رسيديم كه بدون واحد R & D نمي تونيم پيشرفت كنيم.
خواسته هام رو دوباره تكرار كردم. بخصوص كه وقتي در اثر فعاليت من شركت شما توسعه پيدا كرد، بايد مديريت يكي از شعب جديد خودتون رو به من بدين. قبول كرد و تازه خوشحالم شد.
كار دومم رو با همين ايده و روش جالب شروع كردم. خيلي هم ازش لذت مي برم.
Last edited: