• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

دل نوشته های طنز آمیز محمد جاوید

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
سلام دوستان عزیز
از این پس اشعار طنزم را در این تایپیک می گذارم:



سبز هزاري


«به جان خواجه و حق قديم و عهد درست»*//شدم اسير عددهاي تو زروز نخست
چه دلربا و فريباست رنگ رخسارت//فداي غمزه و ناز و ادا و رفتارت
تو سبز همچو بهاران، لطيف چون گلبرگ// چه خوب بود تورا داشتم هزاران برگ
به حل مشكل مردم گره گشايي تو//اگرچه بي سر و دست و بدون پايي تو
تويي كه بند«پ» و يارپولداراني// هميشه همره پارتي رفيق آناني
به تو چو پارتي و پُررّويي هم شود ملحق// شويد درره حق سد و قدرت مطلق
زيك در ار تو بيايي زآن در ديگر // جناب پارتي اعظم رسد به روز دگر
شود فضاي دلم روشن از وجود شما// اسير مهر ومحبت ،فداي جود شما
هرآنچه فتنه و آشوب در زمين بر پاست// زعشق روي تو و مهرتو به پا برخاست
شرافت بشري ، مهرباني و وجدان// شود فداي توهم نيز پاكي و ايمان
هماره قدرت« جاويد » هر زمانه تويي// حريف مشكل مردم بدون چانه تويي


* مصرع اول از حافظ

__1575___1587___1705___1606___1575___1587_.jpg
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
__1607___1587___1578___1607____1575___1740_.jpg



هرکجا بینی سخن از هسته است// گوشها از این سخنها خسته است
درجنوب ومشرق و غرب و شمال// می شود تولید هسته بی روال
می دهم شرح یکی از آن هزار// که فراوان باشد اندر این دیار
خانه ها مملو از این هسته بُوَد// چون مفید و خوب و شایسته بُوَد
می شود تولید در سایت جنوب// پرعیار و پر انرژی خیلی خوب
هسته اش باشد درون یک غلاف//نیک بینی گر دهی او را شکاف
گر شکافی دانه اش گردد عیان//هسته ای را که بُوَد اندر میان
هسته اش نوک تیز امّا بی خطر// صلح آمیز است و خیلی بی ضرر
گاه می گردد خوراک گاو و میش//سود او از گندم و جوباد بیش
آدمی سازد جدا آن هسته را// می خورد آن میوۀ شایسته را
با غنی سازی شود او پرعیار// جای حلوا آیدی گاهی به کار
بر سر هر سفره ای آماده است// خوردنش با نان خوراکی ساده است
گر خوری با ماست نیکوتر بُوَد// ازبرای گرمی اش بهتر بُوَد
نی به نیروگاه باشد احتیاج// نی نیازی بر آژانس و حرف و باج
چون توان هم دانه و هم هسته خورد// نیست لازم دست پیش روس برد
تابَرَد پس ماندۀ او را به در// یا شود از راز ماها باخبر
چیست هان گویید راز این سخن// نام این محصول پرقدر وطن
طنز شیرینی که« جاوید» آفرید// پیش از این هرگز کسی آن را ندید

جواب معما را بگویید؟؟؟
__1606___1582___1604___1587___1578___1575___1606_.jpg


پاسخ: خرما و هسته ى خرما
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
رسيد مژده



به خواب بودم و ديدم كه خواجه مي فرمود**‹‹ رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماند››
چنين گراني و درد و اِلَم كه در دل ماست**به سر شود ،غمي از بيش و كم نخواهد ماند
گرانفروش دغل خوار مي شود اي دوست**گذشت دوره ي او، محترم نخواهد ماند
زاعتياد شود پاك همچو روز نخست**جوان ما ،چو دگر گَرد هم نخواهد ماند
دهند هرچه كه خواهي تو ، مفت و مجاني**دگر غمي ز پياز و كلم نخواهد ماند

چنان زياد شود نعمت و فراواني** دگر فقير و گدا در وطن نخواهد ماند
كَشَند درهمه ي شهرو روستا مترو**دگر مكاني براي تِرَن نخواهد ماند
پزشك و دارو درمان همه شود مفتي** دگر مريضي به اين جان و تن نخواهد ماند
شوند البسه ها رايگان و مجاني**غمي براي كُت و پيرهن نخواهد ماند
به هر نفر بدهند جامه اي سپيد و بلند** دگر درون وطن بي كفن نخواهد ماند

به هر جوان بدهند خانه اي به شهر خودش**براي او غم جا و مكان نخواهد ماند
حقوقها بشود با دلار و مارك و يورو**دگر اثر ز ریال و قِران نخواهد ماند
بساط مهر شود پهن در دل مردم**سخن ز شَرّ و بدی بر زبان نخواهد ماند
اگر كه مژده ي حافظ كنون شود تعبير**غمی دگر به دل دوستان نخواهد ماند
ولي چه حيف كه ‹‹جاويد›› خوابش آشفته ست**هر آنچه دید جز حدس و گمان نخواهد ماند

«مصرع تضمین از حافظ»

خسیس

آنكه خِسّت به ذات او چيره ست ** چــشمـهايش به دست تو خيـره سـت
قــطــره اي آب پيش اودريـاست ** دوريـــالي بــه نــــزد او لــيــره سـت
نــان جــومــي خــورد به ياد پلو ** فــضــله ي مـوش پيش او زيـره ست
شــام او آه ،نــاهــار او حـسرت ** آب بــيــنـــي زبـــهـــر او شـيـره سـت
گــر ريـــالي ز او شـــود مـفـقود ** روز و شـب پيش چــشم او تيـره سـت
ســفـــره ي او زنـان بُـوَد خــالي ** ذره اي گــوشتــش بـه صد گـيره سـت

گر كه سالي خورَد دو فنجان چاي ** بــهــر يــك حــبــه قــنــد دريـوزه سـت
مــا كــه سي روز روزه مي گيريـم ** هــمــه ي ســال و مــاه او روزه ســت
اونــدارد بـــه خـــانـــه یــخـچــالی ** جــای یــخــچــال آبــش از کــوزه ست
نــپـــَرَد گـــِرد خــانـه اش گنجشك ** چون بـَري خـانه اش ز ِنان ريزه سـت
واي بــر ســـارقــي زنـــد جـيـبـش ** چــون كـه جيبـش ز پول دوشيزه ست
بــردلــش مُــهــر كــاهــلي خورده ** دلـش از مــهــر و عـشــق پـاكيزه ست
گــربـــدانـــد طــنــاب مــجاني ست ** گــــردن او بــــــه دار آويــــزه ســـــت
طــنــز ‹‹جـاويد›› گـر كه خواند او ** نـــيـــك دانــــم بـــه قـلب او نـيـزه ست
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
با اجازه جناب حافظ


«یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور»// پس برادرها شوند زارو پشیمان غم مخور
«این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن»// دکتر و دارو شود ارزان ِ ارزان غم مخور
«دور گردون گر دو روزی بر مراد مانبود»// میشود روز دگر تند و شتابان غم مخور
«گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن»// میشوی خوشحال و شاد چون پسته خندان غم مخور
«ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند»// باز می گردد بنا با سنگ و سیمان غم مخور
«هان مشو نومید چون واقف نه ای از سرّغیب»// شاید آگه چون شوی گردی تو حیران غم مخور
«در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم»// گر بجای کعبه رفتی سوی تهران غم مخور
«گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید»// گر که داری با خودت ماشین پیکان غم مخور
«حال ما در فُرقت جانان و اِبرام رقیب»// گر کُند مارا دچار درد و حِرمان غم مخور
«حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار»// هم نشینت گر بود خواجوی کرمان غم مخور
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
بد نمی شد
مرغ اقبالم اگر پَر وار می شد بد نمی شد// آن پری روگَر که با ما یار می شد بد نمی شد
عنکبوت در جیبهای خالی من تار بسته// گر حساب بانکی ام سر شار می شد بد نمی شد
مبتلا گردیده ام انواع و اقسام مریضی// گر که بیماری زمن بی زار می شد بد نمی شد
روز وشب دنبال بدبختی خود سگ دو زنانم// گر که پای خسته ام تیمار می شد بد نمی شد
مرغ بختم مدتی در خواب خرگوشی غُنوده// گر که بخت از خواب خوش بیدار می شد بد نمی شد
دختر سی ساله ام مانده به روی دست بنده// گرنصیبش شوهری پولدار می شد بد نمی شد
همسرم بی غم خیال و دائماٌ فکر قِر و فِر// گر زنم یک ذرّه خوش رفتار می شد بد نمی شد
آن طلبکار سمج دیگر امانم را بریده// گر نصیبش پنجه ی کفتار می شد بد نمی شد
پورِ من بااین میانسالی مجرد مانده است// گر که این دردانه ام زن دار می شد بد نمی شد
وه چه خوش گفته است « جاوید» حال وروزو سختی من // گر که سختی های من هموارمی شد بد نمی شد
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
نـــیز هــم


« دردم از یار است و درمان نیز هم»// شکوه دارم از خود و اوضاع ایران نیز هم
مشکلات زندگی عاصی نموده مرد و زن// کارگر ناراحت حتی کارمندان نیز هم
شغل و پیشه بَهرِ مردم آرزویی بس محال// از برای دیپلما و کارشناسان نیز هم
این جوانان گشته اند آلوده ی بنگ و حشیش// گشته معتادِ به سیگار وبه قلیان نیز هم
هرچه را خواهی گران است و ثقیل و پر بهاء// خانه و ماشین و حتی بند تُنبان نیز هم
دخترانِ بی هدف از خانه بی زاری کنند// رو بسوی جنگل و پارک و خیابان نیز هم
گرگها هم در کمین دختران تیره روز// می برند آنها سوی دشت و بیابان نیز هم
دختران بی شووَر در خانه ها ترشیده اند// ترشی هفته بیجار، ترشی بادمجان نیز هم
خانه ها ویران بجایش برجها گشته به پا// مالی آباد و ارم، زند و گلستان نیز هم1
میوه شد چون کیمیا، کمیاب و نایاب و گران// آلوزرد و گوجه و سیب گلابان نیز هم
وعده ها دادند مسئولین زحل مشکلات// معضل بیکاری و شغل جوانان نیز هم
گر که خواهی مشکلاتت زود گردد حل و فصل// بی خیالی پیشه و،لبهای خندان نیز هم
این حقایق گفت« جاوید» در لوای طنز خویش// تا بُود پَندی برای نکته دانان نیز هم

«مصرع تضمین از حافظ است»
1خیابانهای شیراز
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
به دنبال شوهر

دختری هستم به سن سی و سه// فارغ از درس و کلاس و مدرسه
مدرک لیسانس دارم در زبان// دارم از خود خانه و جا و مکان
مرغم و خواهم زبهر خود خروس// مانده ام در حسرت تاج عروس
مبل و اسباب و لوازم هر چه هست// پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت
هست موجود و جهازم کامل است// پول نقد و زانتیا هم شامل است
هرچه گویی هست و تنها شوی نیست// برسرم گیسو و زُلف و موی نیست
ترسم از بی شوهری گردم تلف// بر دهانم آید از اندوه کف
کاش جای این همه پول و پِله// گیر میکرد شوهری توی تله
میشدم عبد و کنیز شوی خود // می نمودم چاره درد موی خود
گیسوانی عاریت چون یال اسب// می نشاندم بر سَرَم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی// عیب زلف خویش پنهان کردمی
آنچنان شوری زخود برپاکنم// تاکه شاید در دلش ماًوا کنم
بارالها تو کرم کن شوی را// خود مرتب میکنم این موی را
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
شوخی با حافظ

«ما باده زیر خرقه نه امروز می خوریم»**دیری است ما به خاک تو با پوز می خوریم
«تا معطر کنم از لطف نسیم تو مُشام»**شب فرآمده گردیده کنون موقع شام
«گر مساعد شودم دایره ی چرخ کبود»**می کنم سکته و راحت شوم از بود و نبود
«روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده»**من فقیرم تو به من درهم و دینار بده
«ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار»**آمپول و قرص برای من ِبیمار بیار
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
دوست عزيز mmohammad/javid

بهتر است يك تاپيك بسازيد براي ارايه اشعارتان و از ساختن تاپيك هاي جداگانه براي هر شعر بپرهيزيد .

بدين شكل هم دوستان دسترسي بهتري دارند و هم فرم انجمن بهتر حفظ ميشود .

موفق باشيد .
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
دانشگاه آزاد

همان روزي كه فرزندم بشد وارد به دانشگاه// برآمد از درون سينه ام از غصّه وغم آه
بشد دانشجوي آزاد ومن دربند وبيچاره// چرا كه نيك مي دانم هزينه ساز و سرباره
ازاين پس الوداعي بايدم با خنده و شادي// وباهرچه پس اندازوحقوق و پول وآزادي
شروع گرديد دوران رياضت ، سختي و حرمان// هرآن چيزي بنا كردم بشد درلحظه اي ويران
زدم چوب حراج بر فرش و تخت و تي وي رنگي // همه چيزم بشد قرباني اين كار فرهنگي
به خون دل نمودم جور، پول ثبت نام او// حديث و داستان و قصّه بود، موضوع وام او
از آن ترسم كه تا پايان تحصيلات فرزندم// وتاگيرد ليسانس خويش اين دردانه دلبندم
نه سقفي روي سر باشد نه فرشي زير پاي من// به جاي خانه گردد محبس و زندان سراي من
شود او فارغ التحصيل و ساقط گردد از من حال// شود« جاويد» دراو حسرت شغل و زمن هم مال
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
هرهربخند

گر گران گردیده مَهر دختران هرهر بخند// گرگرفتی قرض و وام از دیگران هرهر بخند
گر اجاره خانه روزانه به بالا می رود// یا گران شد قیمت آپارتمان هرهر بخند
گر که خالی کرد دانشگاه حساب بانکی ات// یا گران شد قیمت یک قرص نان هرهر بخند
گرکه ارج اسکناس هرروز پایین می رود// یا که بالا می رود قرب ژیان هرهر بخند
گر فشار خون تو هر روز بالا می رود// از ویزیت دکتروخرج کلان هرهر بخند
گر زنت با لنگه کفش کوبد به مغز تو مدام// تا به تو ثابت کند نقش زنان هرهر بخند
گرپسریا دخترت هرروز می خواهند زتو// کیف وکاپشن،مانتوو کفش گران هرهر بخند
گرپیاز و سیب زمینی درزمستان شد عزیز// یا که همچون کیمیا شد زعفران هرهر بخند
گر که در جهرم شده کمیاب لیمو ورطب// یا شده نایاب گز در اصفهان هرهر بخند
گر نخندی می کنی دق از فشار زندگی// پس به ریش بنده و هم این و آن هرهر بخند
گر نخندیدی و رفتی تو به دیدار اجل // چون تورا بُردند با تخت روان هرهر بخند
با چنین اشعار یک من غاز لوس و آبکی// گر شده «جاوید» جزء شاعران هرهر بخند

:D :D
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش// می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور// دور باد آفت دور فلک از جان وتنش

«حافظ»
«یارب آن نوگل خندان» ، که بُوَد سنبل و ریحان ونشسته است به بُستان ورها از غم هجران و بُوَد مست و غزلخوان ، تو نگهدار برای من ِ بیچاره و آواره واین عاشق بیمار.
یک امانت که« سپردی به منش» آن گل خندان، وآن راحت جانان که کنم حفظ و حراست وبه انواع سیاست بهر یک روز مبادا و چه امروز چه فردا، «می سپارم به تو» تا بلکه دهی سود به من آخر هرماه وبه نانی برسانیَم از این راه و شود« چشم حسود» کور و بلا ازتن آن نوگل من دور و خورَد بر سر من درد وبلا و محنش ، خُرَّم و شاداب زمین« چمنش» تا که کنم بازی فوتبال در آن راحت و بسیار.
«گرچه» این کار من وبذل امانت، بُوَد عین خیانت ،و« از کوی وفا گشت به صد مرحله دور» و مغایر بُوَدش با شرف و فهم و درایت ،لیک ناچارم و بیکارم وبیماروبرآب است همه زندگی و هرچه که دارم واز شدّت بی پولی و درماند گی ام زار و نزارم وشاید که از این راه به پول وپله ای دست بیابم و به سر منزل مقصود بَرَم این تن بیمار.
من شرمنده و درمانده وجامانده از این قافلۀ بخت که دارم سپری می کنم این زندگی سخت چه دارم که بُوَد لایق و ارزندۀ آن دلبر جانانه و آن رونق کاشانۀ من جز سخن خیر واین گفتۀ بایسته که ای خالق دادار وای یاور مردان گرفتار ،« دورباد آفت دور فلک از جان وتنش» ،تا که نباشد مِحَنَش تا که دهد برمن ِ بیچارۀ بیمار امانات دگر تا نشوم در جلو همسر و فرزند چنین خوار.
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
بپا نَري تو ديوار


«اين شعر بايد با آهنگ صداي گيتار فريدون خوانده شود»


آهاي دختر غمگين
آهاي مِهر تو سنگين
چرا اين همه ايراد
چرا اين همه فرياد
مي موني روي دست بابات و ميشي گرفتار
بپا نري تو ديوار

تو اي دختر عاشق
توای برگ شقايق
چرا رفتي بدام اون پسر گشتي گرفتار
بپا نري تو ديوار

الا اي پسر بد
تو راه اون نكن سد
چرا مي خواي كه اورا بكني زارو گرفتار
بپا نري تو ديوار

آهاي مرد عيالوار
آهاي هميشه بيمار
توكه ماندي به خرج زندگيت گشتي گرفتار
بدت مي آد ز آواز خوش وصداي گيتار
بپا نري تو ديوار

آهاي مردك بزدل
توكه گشتي شُل و ول
چرا رفتي بدام اعتياد گشتي گرفتار
بپا نري تو ديوار

بیا تا بخونیم
شعررها شدن زادبار
باآهنگ خوش تار
به همراه صداي خوش گيتار
ديگه نشي گرفتار
نري باسر تو ديوار
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
مرا چو زاد مادر
**************************
« گويند مرا چو زاد مادر»**آنگاه كه آمدم به اينور
پستان به دهان گذاشت اما**چون شير نداشت كرد غوغا
رو كرد به شوهر نگون بخت**برخيز و سريع كن به تن رخت
بستان تو كنون ز اين حوالي**يك قوطي شير و شيشه خالي
« لبخند نهاد بر لب من»**دايم بگرفت او تب من
گر سرخ شدم ز تب به ناگاه**پاشويه نمود با دوصد آه
چون پول نداشت بهر دكتر**ميكرد براي شوي غُرغُر
« دستم بگرفت و پا به پا بُرد»**از بهر سواد من چه ها بُرد
درخرج كتاب و دفترم ماند**اين نكته به زير گوش من خواند
از بهرکتاب و کیف و کفشت **شهريه و پول درس و مشقت
بايد كه زبانك وام گيرم**تا وام مرا دهند پيرم
« يك حرف و دو حرف بر زبانم»**بنهاد كه معني اش ندانم
معني چك و وام و حواله**تضمين و وثيقه و قباله
هم آخر برج و قسط ِمسكن**گشته ست زبان من چو الكن
« چون هستي من ز هستي اوست»**تا آخر عمر دارمش دوست
دانم كه زبهر من چه ها كرد**تا عيش و عروسي ام به پا كرد
افسوس زنم، زنی ست بُنجُل** یک لحظه زرنگ و لحظه ای خُل
از صبح به شام با قِر و فِر ** آهسته بسانِ چرخ پنچر
افتاده به گوشه اي زخانه**هر لحظه، مُدام يك بهانه
خود کردم ونیست راه تدبیر**من ساده واو خدای تزویر
دانم كه اگر بزاد فرزند**برزندگي ام زند همي گند
شبها برِگاهواره ي پور**من هستم و زن ز تخت اودور
او نيست چو مادر فداكار**جرثومه نكبت است و ادبار
يارب تو خداي حي« ِجاويد»**اي خالق مهر و ماه و ناهيد
يا شر و بدي بكن زاو دور**يا هديه فِرست بهر او گور

مصرع های داخل«» از زنده یاد ایرج میرزا است.
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
غم هجران

فدای غمزه و ناز تو گردم// اسیر سینۀ باز تو گردم
بگردم گردن و آن ران و پهلو// فدای چشم غَمّاز تو گردم

تو را هر روزعُریان بینم آنجا // گذارم دینم وآیینم آنجا
به پشت شیشه خوش جا کرده ای تو// زهجرت خوشۀ غم چینم آنجا

دو لنگت برهوا پشتت زمین است// هزاران چشم ِگشُنه در کمین است
کنی اندام لختت را هویدا// فدای شکل تو،دردم همین است

شود روزی بیابم رانی از تو؟// کنُم با آن مهیّا خوانی از تو؟
کشم برسیخ وآتش سینۀ تو ؟// کنُم یک بار اشکم رانی از تو؟

فدای روی تو هم برّه هم میش// تورا هرگز نخواهم کردمن کیش
اگر «جاوید » یازد برتو دستی// کشد ران تو را ای مرغ بر نیش
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
شوخی با خیام


«گویند بهشت و حورعین خواهد بود»// «آنجا می ناب و انگبین خواهد بود»
دانم که زشانس و بخت و اقبال کجم// فردوس منم مثل زمین خواهد بود


«ای دوست غم جهان بیهوده مخور»// از ظرف کسی شربت و پالود مخور
از بانک تو بهر مسکنت وام مگیر // پولی که به بهره گشته آلوده مخور

« ای دوست حقیقت شنو از من سخنی»// هرگز تو مگو راز دل خود به زنی
اونیز بگوید به زن همسایه// گردند همه خبربه چشمک زدنی

«گویند مرا که دوزخی باشد مست»// آتش بزنند برسروگردن و دست
در آتش هجر تو بسوزم شب و روز// گویی که جهنم منم اینجا هست

« کم کن طمع از جهان و می زی خرسند»// برکلّۀ طاس خود بزن مو پیوند
هرصبح به موی خود بزن قدری ژل// تا بلکه کنی تو دختری را دربند
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
چند طنز كوتاه:


در تمام طول عمر هرچه خواست بارم کرد// نزد این و آن هردم او زبون و خوارم کرد
شد حراج ماشینم ، بهر خورده فرمایش// دیدی آخر عمری بر خری سوارم کرد
×××
پشت پیکانی نوشته این چنین// احترام پیش کسوت را بنه
سبقت از پیران نباشد افتخار// ای پژو من را به پشت سر منه
×××
غذایت پرنمک، پرنقص و عیبه// ازاین رو می خورم هرروز میوه
چومن دارم فشارخون بالا // غذایت چون خورم گردی تو بیوه
××××
خدا خیرت دهد با این غذایت// از این رخسار و این ناز و ادایت
غذایت بی مزه رخسار ضایع// ولی از ترس می گردم فدایت
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
فريب خورده


من كه در آباديم نان و نوايي داشتم// خانۀ خشت و گلي با صفايي داشتم
لقمه اي نان حلالي بود اندر سفره ام// روز و شب بر درگه اش حمد و ثنايي داشتم
پس چرا وارد به اين شهر پراز غوغا شدم// من كه در ده بهترين آب و هوايي داشتم
قلب من مي گيرد اينجا درپسين غمزده// من كه در آنجا پسين دلگشايي داشتم

گشته ام مزدور مردم فعله گي شد پیشه ام // گرچه در آنجا زمين و آب و باغي داشتم
بس كه سگدو مي زنم پاهاي من كرده ورم// لااقل آنجا به زير پا الاغي داشتم
گشته ام خوار و ذليل اين و آن در اين ديار// من كه روزي آن چنان باددماغي داشتم
حسرتي «جاويد» مانده در دل از شبهاي ده// چون در كاشانه ام روشن چراغي داشتم

زبان حال یک روستایی که به امیدزندگی بهتر به شهر آمده
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
دیشب به خواب دیدم گردیده ام گدایی// سرشارم از زرو مال بی هیچ مدّعایی
چون صبحدم رمیدم از خواب ناز دیدم// من هستم و لحافی همراه متکّایی
گفتم خدا چه می شد گرخواب من شدی راست// می گشتمی گدایی بی چون و بی چرایی
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
ازدوركه مي آمد چون كبك خرامان بود// زلفان پريشانش برشانه نمايان بود
نزديك چو آمد او هوش از سر من بربود// چون گنده سبيل او تا زير زنخدان بود
*************
خدای رانت خواریست آقازاده// به فکر رشوه خواریست آقازاده
به گِل ماندم بسان یک خرلنگ// چه اسب یکّه تازیست آقازاده
 
بالا