برگزیده های پرشین تولز

دل نوشته های طنز آمیز محمد جاوید

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
اصلاح الگوي مصرف

همسرم اصلاح مصرف مي كند آن هم چه جور
گاه با ارشاد و صحبت گاه گاهي هم به زور
صرفه جويي مي كند در پختن و در دوخت و دوز
هست آپ توديت كارش يا به قول ما به روز
مي شمارد لپه ها و لوبيا را درخورشت
صرفه جويان را حواله ميدهد ناف ِبهشت
در خورشتش هركسي يابد دو كنجه بيشتر
مي زنم هر روزبر آن جاي خود يك نيشتر
جاي روغن در غذاها دنبه و پي مي كند
بچه ام با خوردنش رودار (پي پي )مي كند
جاي ليوان ، آب مي نوشيم با قطره چكان
واي از آن روزي كه آيد خانۀ ما ميهمان
رفته از يادم زماني را كه ماهي خورده ام
تازه آن هم در سفر، در بين راهي خورده ام
جامه مي دوزد برايم ناقلا بي آستين
پاچۀ تنبان من سي سانت مانده تا زمين
وصله پشت وصله مي كوبد به جوراب حقير
جاي قالي زير پاي ما بُود تنها حصير
روشني خانۀ ما با چراغ موشي است
كار او البته پيش ديگران روپوشي است
مي رويم حمام البته دو هفته در ميان
چون كه واتر گوييا دارد براي ما زيان
بابت اصلاح الگوي نفوس ، اين پرفسور
رختخوابش را جدا فرموده با صد داد و غــُر

پول هاي حاصل از اصلاح مصرف را طرف
در حسابش جمع كرده چون كه دارد صد هدف
مي خرد با پول هاي بي زبانم كيف و كفش
مي رود با هر خريدش در فلان جايم درفش
اين طلا هايي كه همسر بر خودش آويخته
بابت هرتكه اش خون دلم را ريخته
آستين جامه ها و پاچۀ شلوار من
شد النگوي طلا ورفت در دستان زن
پول آب و برق را داده به جراح زبل
تا شود قدري جوانترتر ز سنـّش در سجل
الغرض در باب اصلاحات دربين زنان
همسر من هست البته يقيناً قهرمان
گفت با « جاويد» رندي بذله گو و تيز هوش
راه درمانت نمي باشد به غير ازمرگ موش
آن هم البته اگر طبق همين الگو خوري
دور خواهي كرد عزراييل و گردي بستري
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
یکی از مسئولان: زن برای کار های سخت آفریده نشده است


زن لطيف است غنيمت شمريدش لطفاً
كه گل خلقتش آميخته با ياسمن است
جاي او گوشۀ دنجي است به دوراز همه كار
آشپز خانه مگر جاي زن سيمتن است؟
كار عيب است براي زن و بايد نكند
گرچه زن مي كند وآدم پيمان شكن است
كار زن نيست فقط پخت و پز و شستن ظرف
كار او خواندن آواز به دشت و دمن است
مرد بايد كه زند باد ِ زنش را شب و روز
چون كه زن شمع فروزندۀ هر انجمن است
كلفتي گر كه بگيرد همه مشكل حل است
چه غلط گفته ام اين حرف كه او نيز زن است
كار زن بايد از اين پس بشود خوردن و خواب
زن خوش منظره آن است كه سنگين بدن است
نيست كاري به جهان سخت تر از زاييدن
جور زن مرد كشد چون كه در آن اهل فن است
بچه هم مثل هويج است خودش مي رشدد
چه نيازي به زن و آن همه درد و محن است؟
حال با اين همه اوصاف بگو جان داداش
جاي يك همچو زن نابغه اي اين وطن است؟
گفت اين جمله به «‌جاويد » زنش با پز وفيس
اين دُري را كه تو سفتي همه شيرين سخن است
فلذا مي دهم هشدار از اين لحظه به بعد
جاي كار است در اين خانه و يا جاي من است
 

ShahramB

فروشنده معتبر
فروشنده معتبر
تاریخ عضویت
26 سپتامبر 2008
نوشته‌ها
4,305
لایک‌ها
590
سن
34
محل سکونت
خوشــــــا شیــــــــــــــــــــــــــــــــراز
من یه سری طنزها تو خبر جنوب از شما دیدم که چاپ شده و اقعا هم زیبا هستند
حداقل برا من که زیاد از شعر و شاعری خوشم نمیاد از اینا خوشم اومده
راستی شما شیرازید؟
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
من یه سری طنزها تو خبر جنوب از شما دیدم که چاپ شده و اقعا هم زیبا هستند
حداقل برا من که زیاد از شعر و شاعری خوشم نمیاد از اینا خوشم اومده
راستی شما شیرازید؟



با اجازه تون
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
تجديد فراش

مهرباني مي كند با من زنم اين روزها
مي رود قربان شكل بنده روزي چند بار
مي پزد انواع و اقسام غذاها را چه خوب
سفره رنگين مي كند در موقع شام وناهار
جامه و شلوارها را مي كند هرشب اطو
مشت و مالم مي دهد وقتي كه مي آيم ز كار
چل قلم آرايش و ميكاپ صورت مي كند
تا برد از شوهر بيچاره اش صبر وقرار
هر چه مي گويم اطاعت مي كند بي گفتگو
برده از خاطر خدارا شكر هرگونه ويار
مثل قبلاً نيست وراج و حسود و نق نقو
نيست ديگر در خط نفرين و فحش آبدار
در امور زندگي و سرنوشت بچه ها
من نمي دانم چرا داده به دستم اختيار؟
حرف هاي مادرش را بايگاني كرده است
از دخالت هاي خواهر جان خود كرده فرار
كلفت خود را مرخص كرده در ظرف سه سوت
مي كند خود كارها را با كمال افتخار
چون كه از «جاويد» پرسيدم دليل كار او
گفت مانندت نديدم احمقي در روزگار
شد مصوب ظاهراً قانون تجدید فراش
همسرت ترسيده از اجراي اين طرح وقرار
خوف آن دارد كه چون دوبله شود تنبان تو
يك هووي ناز گردد لاجرم بر او سوار
خوشه ات چون سه شده ترسد شوي غرّه زخود
يك زن ديگر بگيري در كمال اقتدار

 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
غذاي سلف

سرويس مي كند دل ما را غذاي سلف
افتاده ام مثال .... در خلاي سلف
جوجه كلاغ وشينسل خر سرو مي شود
اين گونه كرده اند مرا مبتلاي سلف
كافور هم كه شكر خدا با همه وجود
افزوده بر توهم ِعشق و وفاي سلف
از لطف اين مقوله به چشم من حقير
دوشيزه راضيه بنمايد رضاي سلف
از ديد هانيه به گمانم كه داش سعيد
باشد خانم سعيده و يا سوفياي سلف
مجموعۀ اناث به چشمم مذكرند
يارب نگاهدار ذكوران براي سلف
با همبرش كه مزۀ لاستيك مي دهد
هر روز مي كنيم صفا در فضاي سلف
پرتاب ديسك لذت بسيار مي دهد
مخصوصاً اينكه پرت كني انتهاي سلف
از عطروبوي دنبۀ كوبيدۀ اش نگو
بيهوش مي كند همه را اين هواي سلف
معجوني از چمن و دومثقال لوبيا
باشد خورشت قورمۀ همچون دواي سلف
البته خوردنش شده ممنوع تازگي
با اتهام شركت ِدر كودتاي سلف
شايع شده كه داخل ظرف خورشت سلف
يك كنجه گوشت ديده شده، اي صفاي سلف
يك بار اگر كسي بخورد اين عتيقه جات
تا هفت پشت خود بشود مبتلاي سلف
با موش و سوسك همدم و ياريم جان تو
البته هست بودنشان اقتضاي سلف
با اين همه مزيت و حسن خصال او!!
سرگشته ام كجا بروم من به جاي سلف
از اينكه سالميم خداوند را سپاس
با زور معجزه شده برپا لواي سلف
جوياي دانشيم وَ پيدا نمي كنيم
چون كرده هنگ مخچۀ ما را غذاي سلف
« جاويد» گفت با خودش اينگونه زير لب
اي كاشكي بميرد و گيرم عزاي سلف
 

1240

Registered User
تاریخ عضویت
7 می 2007
نوشته‌ها
1,217
لایک‌ها
28
محل سکونت
ایران--آبادان,خرمشهر
بابا خودت شعر میگی؟
ایول بابا
کارت درست هست
امیدوارم موفق باشی
همش رو دارم میخونم البته صفحه های اول هستم هنوز
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
خیلی جالبن !
موفق باشید
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
طنز هاي كوتاه

ماتیم ودوچشم خود به در دوخته ایم
در آتش زندگی خود سوخته ایم
خود سوخته ایم وبس مصیبت اینکه
بابای پسرهای پدر سوخته ایم
....................................
از بارش هر تگرگ مي ترسم من
از قاتل شاخ وبرگ مي ترسم من
آخر چكنم دست خودم نيست ببم
از مرگ به حد مرگ مي ترسم من
..................................
هريك از ما حلقۀ يك زنجيريم
البته كه دير وزود هم مي ميريم
چون مهر خروجي بخورد بر پاسپورت
ويزاي خود از دست اجل مي گيريم
....................................
وقتي كه آمد او مرا حالي به حالي كرد
يك بار ديگر سيمهايم اتصالي كرد
با چشم نازك كردن و ابرو پرانيدن
درخواست هايش را به بنده خوب حالي كرد
........................................
انگار دوبار بنده عاشق شده ام
از بس كه طرف لونده عاشق شده ام
يك بار شدم عاشق و گاوم زاييد
اين بار براي خنده عاشق شده ام
....................................
وقتي كه طرف هرهر و كركر خنديد
در سينه دل بنده گروپي لرزيد
اما تو نگو به شكل من مي خندد
مادر به عزا به تيپ اينجانب...يد
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
خندۀ تلخ من از گريه غم انگيز تر است

گاه بر ريش خودم مثل (خُلا) مي خندم
فاش البته كه نه، (توي) خفا مي خندم
خنده از زور خوشي مي كنم البته ، ولي
گاه هم مات و پكر اينكه چرا مي خندم؟
« خنده و گريۀ عشاق زجاي دگر است» *
من ِخوش خنده ولي در همه جا مي خندم
چون كه برنامۀ سيما همگي شيرين است
از فرحناكي سيما وصدا مي خندم
از خبر هاي خوش نرخ تورم ايضاً
به نمودار و به طرح رفقا مي خندم
مهرورزي شود آن قدربه من از چپ و راست
كه به شكرانۀ اين مهر و وفا مي خندم
با هدفمندي يارانه شَوم ثروتمند
من ِ نو كيسه به ريش فقرا مي خندم
پسر دكتر من گر بشود آمپول زن
چون براي مرضم نيست دوا مي خندم
بهرۀ بانك اگر برده زمن صبر و قرار
بر چنين وام پر از سود و ربا مي خندم
گر كسي گفت فلان چيز شده قيمت جان
قهقهه مي زنم و جان شما مي خندم
چك من فورم اگر خورد بگويم بخورد
بعد در گوشۀ زندان بلا مي خندم
گرشوم ضربۀ مغزي ز سقوط توپولف
مطمئن باش كه در حال كما مي خندم
بعد صد سال اگر بنده جوانمرگ شوم
در جهنم و به هنگام جزا مي خندم
گر بگويم كه خُل و چل شده ام باور كن
گاه بر خندۀ خود هم به خدا مي خندم
« خندۀ تلخ من از گريه غم انگيز تر است»
«کارم از گريه گذشته است» ،لذا مي خندم
گفت « جاويد» كه صبحانه و ظهرانه و شام
دو سه پُرسي به خدا جاي غذا مي خندم

* از حافظ
 
Last edited:

kaktus11

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
8 فوریه 2010
نوشته‌ها
43
لایک‌ها
0
محل سکونت
توی جبر جغرافیایی
سلام
جاوید خان جاوید باشی
شعر های طنزت خیلی زیباست
تازه اینجا را پیدا کردم و شهر ها رو از اول دارم میخونم واقعا مرحبا
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
نان شاعري

شاعرم ،شاعر پر كار !خدا مي داند
صاحب دفتر آثار خدا مي داند
طنز مي گويم و ناچار فضولم اخوي
مي پرم آنور ديوار خدا مي داند
چون سرك مي كشم هرجا كه تصور بكني
با خبر هستم از اخبار خدا مي داند
با مديران جرايد قرو قاطي بشوم
تا كه باشند مرا يار خدا مي داند
و بچاپند افاضات گهر بار مرا
نه كه يك بار، دو صد بار خدا مي داند
شاعر نامي و طناز به خيكم بندند
هستم البته سزاوار خدا مي داند
گر مديري بنهد پاي به روي دمبم
برملا مي كنم اسرار خدا مي داند
هجو و هزلي بكنم در زخود از كار مدير
كه شود شهرۀ بازار خدا مي داند
در عوض گر كه مواجب برسد از چپ و راست
مي شوم منكر گفتارخدا مي داند
مي زنم قفل بزرگي به لب و لوچۀ خود
مي كنم يكسره انكار خدا مي داند
باز هم گر كه سر كيسه اشان شل بشود
مي زنم چهچهه چون سار خدا مي داند
هشت شان ده بكنم، شونصد شان !!را ميليون
لذتي مي دهد اين كار خدا مي داند
غزلي در كنم از سلسلۀ زلف مدير
كه زند قهقهه بسيار خدا مي داند
پاچه خاري رييسان چه صفايي دارد
نَبُود هيچ مرا عار خدا مي داند
نان اگر خورده شود بر حَسَب قيمت روز
مي شوي يك شبه پروار خدا مي داند
نرخ نان چيز مهمي ست خودت مي داني
چه نياز است به اقرار؟ خدا مي داند

تا كه « جاويد» نظر كرد براين جملۀ ما
گفت لاحول ولا قؤة الا بالله
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
بر اساس گزارشات دقيق

براساس گزارشات دقيق، اسم امسال ظاهراً ببر است
باز هم آن كه ياور ظفر است ،طبق معمول ظاهراً صبر است
براساس گزارشات دقيق، ديگر امسال سال پيروزي است
سال مشت و لگد به گردۀ غرب ،هديه اما به شرق توپوزي است
براساس گزارشات دقيق ،هسته ها مي شود غني امسال
دشمن از غصه منفجر گردد ،يا كه گيرد تهوع و اسهال
مطمئنم شَديد در امسال ،ما هدفمند خوشه مي چينيم
آي اي شرق و غرب لاكردار،چشمتان كور باد ما اينيم
هرچه نوزاد زايد از مادر ،ميليونر مي شود به لطف كسان
باد خواهد وزيد و خواهد برد ،با خودش توده هاي خار و خسان
پيش بيني كنم كه سال جديد ،مرغ همسايه غاز مي گردد
و فضاهاي بسته و راكد ، كاملاً باز ِ باز مي گردد
نظر هيچ كس در اين كشور ،مطلقاً ماوراء قانون نيست
قاضي محترم نمي پرسد ،متهم باجناق و دايي كيست
رفع توقيف مي شود فوراً ،از تمام جريده هاي عزيز
ولي البته سردبير امسال ، جان باباي خويش كرم نريز
كرم گاهي دهد به دستت كار، مي شود روزنامه ات توقيف
مي روي با تمام اهل قلم ،باز هم شادمانه توي ِ قيف
براساس گزارشات دقيق ،به هوا مي كنيم صد موشك
رو نمايد به آسمان هر شب، هر كه دارد به اين سخن ها شك
چيل هر كس ز فرط خوشحالي ،مي شود باز قد ِ دروازه
مغزهايي كه الفراريديد ،باز آييد چون كه در بازه
سر ِ ما گرم ميشود خيلي ،چون كه ايثار مي كند سيما
فيلمهاي جومونگ و يانگوم را ، ديگر انبار مي كند سيما
با كُره كاملاً به هم زده ايم ، از ژاپن فيلم مي خريم امسال
مي نماييم جاي يانگوم جان ، با اوشين باز مثل سابق حال
به عطينا نمي رود امسال، پول نفتي كه مال ملت هست
گرچه كه سال قبل مشتي هوگو ،بار خود را به لطف بعضي بست
نشر هر گونه كذب گردد ول ،راست گويند جمله مسئولين
چه شده خنده مي كنيد چرا ،همه در جاي خويش ميلولين؟
راست مي گويم آن چه مي گويم ، خنده بر گفته هاي من قدغن
چه كسي گفت كار هر خر نيست ،جان من خـُرد كردن خرمن؟
گاو نرها عقيم و مرد كهن ،رفته دنبال بز چرانيدن
چه كسي گفته مانده روي زمين ، پشته هاي بزرگي از خرمن؟
الغرض طبق پيش بيني ما ،كار« جاويد» سكه مي گردد
در امورات طنز و گير سه پيچ ،صاحب عنوان و يكه مي گردد
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
شعر حراجي
***********************

خواست از من يك نفر شعري قشنگ
تا دهد هديه به يارش در فرنگ
گفتمش بر روي چشمانم ، ولي
قبل از آن حل كن تو از من مشكلي
گفت يارو مشكلت حل مي كنم
مشكلت از بيخ منحل مي كنم
چيست آن مشكل كه سازم چاره اش
لطف كن توضيح ده درباره اش
گفتمش مشكل فقط اسكن بود
چون كه من بسم لله و او جن بود
شعر مجاني نمي گويم داداش
فكر شعر بند تنباني نباش
خرج دارد زندگاني جان من
تازگي دوتـّا شده تنبان من
مصرعي از هر رباعي صد دلار
مي ستانم با كمال افتخار
بابت هر مصرعي از يك غزل
مي ستانم پول يك شيشه عسل
گر قصيده در كنم از بهر تو
آب خواهد خورد سيصد تا يورو
هر دوبيتي را به يك سكه طلا
مي سرايم اي رفيق با صفا
مثنوي اما كمي ارزان تر است
چون كه وزن و قافيه آسان تر است
بابت هر چارپاره چار ميش
يا كه پول رفت و برگشت به كيش
شعر نو را چون حراجش كرده ام
راحت از باج و خراجش كرده ام
تا شنيد اسم حراج آن ناقلا
گفت هستم دوستدارت با وفا
عاشق اسم حراجم اي رفيق
دشمن هرگونه باجم اي رفيق
گرچه يار ما خودش خيلي كس است
چند بيتي شعر نو او را بس است
جيب هايم چون كه پر از خالي است
يك شپش در داخل آن والي است
گر كه پولي داشتم اي بي خبر
مي خريدم از برايش شمش زر
چون كه فهميدم نمي ماسد از او
هرگز حتي پول يك كيلو لبو
در نمودم چند بيتي شعر نو
دادم و گفتم برو جانم برو
يك زرنگي كردم اما اين ميان
هجو گفتم جاي مدح آن جوان
گوش كن « جاويد» از من اين شعار
جنس حراجي ندارد اعتبار
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
پز مي دهد
***************************
دخترهمسايه شوهر كرده است
خواهر او مه لقا پز مي دهد
بچه آورده زن مشتي حسن
دخترش خير النسا پز مي دهد
دايي زن دايي ام رفته سويس
دايي ام در روستا پز مي دهد
بچۀ توران شده دكتر ولي
پوري يك لا قبا پز مي دهد
تازه توران هم خودش اند پز است
پيش قوم و آشنا پز مي دهد
مي خورد هر روز يارو پيتزا
بابت اين اشتها پز مي دهد
صاحب ماشين مشتي ممدلي
وانكه دارد ماكسيما پز مي دهد
يك نفر با مدرك جعلي خود
توي سيما يا صدا پز مي دهد
چون شده مهريۀ تاج الملوك
هفتصد شمش طلا ،پز مي دهد
زيد مي فيسد كه خيلي شاعراست
مردك شاعر نما پز مي دهد
شعرهايش بند تنباني ست، ليك
باز اين پر مدعا پز مي دهد
دكتري اسهال را كرده علاج
پس براي اين شفا پز مي دهد
چون شود تنبان هر مردي دوتا
بابت اين ارتقا پز مي دهد
پول بابا را پسر داده به باد
پيش هر كس ناقلا پز مي دهد
مدرك آزاد دارد گل پسر
مرحبا بر او بجا پز مي دهد!
هر كه قهريد از ننه خواننده شد
با دو مثقالي صدا پز مي دهد
هانيه دارد دوسه تا بوي فرند
بابتش پيش حنا پز مي دهد
مي پرد هرروز آرش با يكي
با پري و ماندانا پز مي دهد
كار فيسيدن شده عادت ، لذا
هم غني و هم گدا پز مي دهد
اين مرض واگير دارد گوييا
ما به او ، او هم به ما پز مي دهد
فيس آدم را هوايي مي كند
پس نمي پرسد چرا پز مي دهد؟
گاهگاهي گر عبادت مي كند
ناقلا پيش خدا پز مي دهد
پينه بسته طفلكي پيشاني اش
بابت اين پينه ها پز مي دهد
اين وسط «جاويد» با اشعار خود
مثل آن شاعر نما پز مي دهد
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
ثواب خنده

من آمدم و شعر نوشتم رفتم
واژه ، كلمه،حرف سرشتم رفتم
گر بر لب تو ز شعر من خنده شكفت
بي شك به خدا اهل بهشتم، رفتم
......................................
طنازم و بر طنز سماجت دارم
بر خنده به لب نشاندن عادت دارم
البته كه با ثواب اين كار بزرگ
يك خانۀ دوبلكس به جنت دارم
......................................
هر كس كه لبي به خنده وا فرمايد
دينش به بشر كمي ادا فرمايد
ويزا بدهد خدا به دستش في الفور
او را به بهشت خويش جا فرمايد
........................................
ديشب كه به خواب ناز مشغوليدم
خود را به ميان باغ جنت ديدم
خنديد خدا و گفت فردوس برين
بر بندۀ خوش خندۀ خود بخشيدم
......................................
بيدار شدم زخواب و هي لوليدم
از شدت شوق بندري رقصيدم
تا خواب قشنگ بنده تعبير شود
خنداندم و خنداندم و خود خنديدم


 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
احتكار
*********************
« بشنو از ني چون حكايت مي كند »
درد دل ها را روايت مي كند
في المثل درد دل يك محتكر
كز هدفمندي شكايت مي كند
او كه با عشق به مردم روز و شب
حق آن ها را رعايت مي كند
او كه در انبارخود اجناس را
حفظ تا حد نهايت مي كند
اين عمل در روغن و ماش و عدس
تا برنج و رُب سرايت مي كند
چون كه شد كمياب، آن جنس كذا
سوي دكان ها هدايت مي كند
مي رساند دست مردم جنس را
خدمت خود را به غايت مي كند
گر نباشد يك چنين فرد خدوم
از شكم ها كي حمايت مي كند؟
هر كه مي گويد كه اين خيرالبشر
با چنين كاري جنايت مي كند
شوخي بي مزه كرده ،بي خيال
يك حسود حتماً سعايت مي كند
محتكر را ذكر خير ! مردمان
مطمئن هستم كفايت مي كند
گرچه البته به وضع جيب خود
تا حدودي هم عنايت مي كند
ليك چون انگيزۀ او خدمت است
پس به نوعي هم عبادت مي كند
قافيه تغيير دادم چون كه او
در عبادت هم درايت مي كند

گفت با «جاويد» ابن المحتكر
اي كه سر هم مي كني اين شِرّ و ور
گر كني اشعار خود را احتكار
مي شوي يك عابد سرمايه دار
 
بالا