برگزیده های پرشین تولز

دل نوشته های طنز آمیز محمد جاوید

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
خود سازي


سحرگاهان به قصد روزه داري// شدم بيدار از خواب و خماري
برايم سفره اي الوان گشودند// به آن هر لحظه چيزي را فزودند
برنج و مرغ و سوپ وآش رشته// سُس و استيك با نان برشته
خلاصه لقمه اي از هرچه ديدم// كمي از اين كمي از آن چشيدم
پس از آن ماست را كردم سرازير// درون معده ام با اندكي سير
وختم حمله ام با يك دو آروغ// بشد اعلام بعداز خوردن دوغ
سپس يك چاي دبش قند پهلو// به من دادند با يك دانه ليمو
خلاصه روزه را آغاز كردم// براي اهل خانه ناز كردم
براي اينكه يابم صبر و طاقت// نمود م صبح تا شب استراحت
دوپرس ِ كلّه پاچه با دو كوكا// كمي يخدر بهشت يك خورده حلوا
به افطاري برايم شد فراهم// زدم تو رگ كمي از زولبيا هم
وسي روزي به اين منوال طي شد// نفهميدم كه كي آمد و كي شد
به زحمت صبح خود را شام كردم// به خود سازي ولي اقدام كردم
به شعبان من به وزن شصت بودم// به ماه روزه ده كيلو فزودم
اگرچه رد شدم در اين عبادت// به خود سازي وليكن كردم عادت
خدايا اي خداي مهر و ناهيد// بده توش و تواني را به« جاويد»
كه گيرد ساليان سال روزه// اگرچه او شود از دم رفوزه
 

ARTA_ADOBE CO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 مارس 2006
نوشته‌ها
132
لایک‌ها
0
جالب بود واقعا !
 

tina_nav

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 آگوست 2006
نوشته‌ها
2
لایک‌ها
0
محل سکونت
hame jaye iran saraye man ast
خود سازي


سحرگاهان به قصد روزه داري// شدم بيدار از خواب و خماري
برايم سفره اي الوان گشودند// به آن هر لحظه چيزي را فزودند
برنج و مرغ و سوپ وآش رشته// سُس و استيك با نان برشته
خلاصه لقمه اي از هرچه ديدم// كمي از اين كمي از آن چشيدم
پس از آن ماست را كردم سرازير// درون معده ام با اندكي سير
وختم حمله ام با يك دو آروغ// بشد اعلام بعداز خوردن دوغ
سپس يك چاي دبش قند پهلو// به من دادند با يك دانه ليمو
خلاصه روزه را آغاز كردم// براي اهل خانه ناز كردم
براي اينكه يابم صبر و طاقت// نمود م صبح تا شب استراحت
دوپرس ِ كلّه پاچه با دو كوكا// كمي يخدر بهشت يك خورده حلوا
به افطاري برايم شد فراهم// زدم تو رگ كمي از زولبيا هم
وسي روزي به اين منوال طي شد// نفهميدم كه كي آمد و كي شد
به زحمت صبح خود را شام كردم// به خود سازي ولي اقدام كردم
به شعبان من به وزن شصت بودم// به ماه روزه ده كيلو فزودم
اگرچه رد شدم در اين عبادت// به خود سازي وليكن كردم عادت
خدايا اي خداي مهر و ناهيد// بده توش و تواني را به« جاويد»
كه گيرد ساليان سال روزه// اگرچه او شود از دم رفوزه

بسیار زیبا
این است فلسفه واقعی روزه
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
پیرانه سر

در پـي عـشـق مـرا دسـتك و دسـتار فتاد // لودگي كرده و عقــل از ســر من زايـــل شد
پـاره شــد رشــتـه تـسـبـيح دلـم در پي او // پــس از آن لب ز مـناجــات خــدا غــافـل شد
چون دو زانو به بر يار نـشـستم هر شب // بـيــن ايــن بنده شــرمـنده و حـق حــائــل شد
جاي مـسجـد بـه خرابـات شـدم از پي يار // زيــن عمـل تــرك عبــادات خــدا حـاصـل شد
صبـحدم چـون ز مي ناب وضـو ساختمي // پــس نـمــازم بـه بــر دوست هـمـه باطل شد
آنـچـنان سـر بفشردم به سـر و سيـنه يار // جــاي مُهــراز رُخ و پيـشاني مــن زايـل شد
آنچه نـوشـيـده ام از چــشـمه زمــزم آبي // اثــرش بــا دو سـه پـيـمــانــه مـي بـاطـل شد
گـر چه پـيـرانه سـرم، كـار جـوانـي كردم // وانــدر ايــن راه همـه ديــن و دلم شامل شد
آنچـنان سُخـره به هر كوچه و بازار شدم // رشته عـقــل و خــرد ســوي فـنـا مـايــل شد
شعـر جاويد اگر از سر طـنز است و صفا // واژه هائي است كه از عالم غيب واصل شد
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
مهریه


مهریه را کی داده، کی آن راگرفته// این گفته را مادر به بابای پسر گفت
اما نمی داند عروسش سال دیگر// ازبابت مهریه خواهد خانه را رُفت

روزی که مست از این چنین پیوند بودند// این کار دختررا کسی باور نمی کرد
ورنه پسر جای کُت و شلوارداماد // پالان سنگین را چنین در برنمی کرد

وقتی هزارو سیصد و پنجاه سکه// شد ثبت دفتر بابت مهریۀ او
هرگز نمی دانست داماد نگون بخت// گردد اسیر قوّۀ قهریۀ او

برق و جلای سکّه عقلش را ربوده// شد حربه ای جانانه در دستان دختر
گوید بده آن را که تا دندت شود نرم//زیرا که مهریه بُوَد از آن ِدختر

داماد از عشق و وفا گوید ولی او// گوید وفا و مهربانی کیلویی چند
پول است حرف اول و آخر عزیزم// حالا بگو کی می دهی آن یار دلبند

داماد نالید و به مادر این چنین گفت:// «جاوید» شد طوقی گران بر گردن من
آهی ندارم من کنم با ناله سودا// مادر بیا زندان برای دیدن من
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
رباعيات طنز

از شـيـطنـت كـودك ايـن دور و زمان //ابليس شده خفيف و خـوار و نالان
در رندي و مكر و حيله و دوز و كلك //انـداخـتـه لـنگ پـيش آنـان شـيطان
****
بـا يـك نگـه ات مـرا تـو كافـر كـردي //بـا مـلـحد و مشـركان بـرابر كردي
بـاغـمـزه و بـا نگاه عـاشق كش خود// روراست بگويـمت مـرا خـر كردي
****
كنكوري ام و غـمـي گران بــردل مـن //ماتم كـده اي حـزين شـده منزل من
جـانم بـه لـب آمده از اين غول بزرگ// تـرسـم كـه شود عاقبت او قاتل من
****
درقـاب بــزرگ كــرده ام مـدرك خــود// بيـكارم و هی چـرانـده ام ارُدك خود
چــون خـاصيّتي زمـدركم حاصل نيست آ//تـش بـزنـم بـه قــاب بـا فـنـدك خــود
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
شوخی با حافظ


«ما باده زیر خرقه نه امروز می خوریم»**دیری است ما به خاک تو با پوز می خوریم
*******
«تا معطر کنم از لطف نسیم تو مُشام»**شب فروآمده گردیده کنون موقع شام
*********
«گر مساعد شودم دایرۀچرخ کبود»**می کنم سکته و راحت شوم از بود و نبود
*******
«روز مرگم نفسی وعدۀ دیدار بده»**من فقیرم تو به من درهم و دینار بده
******
«ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار»**آمپول و قرص برای من ِبیمار بیار
*****
« ترسم که اشک در غم ما پرده در شود»**گر او زوضع خانۀ ما باخبر شود
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
دوبيتي هاي طنز

زنی خواهم که فرماندار باشـد ×× بــه دســت او رُل جــاگــوار بــاشد
سر آمد باشد او در خانه داری ×× و آن خــانــه بـــر ِ بــلــوار بــاشد
****
خــداونــدا زنـی ده آتش افروز ×× ذغــالی خـوب و یـاری خانمانسوز
کــُنــد بــر پــا بـساط مـنـقلم را ×× دهد بر دست من یک چای لب دوز
****
بگو با من چرا که دیر کردی؟ ×× مـرا از دیـــدن خـــود ســیــر کــردی
مگــر بــا خـط واحد آمدی یـار؟ ×× کـه شش ساعت بَــبــَم تـأخـیر کردی

منبع:سايت آواي خيال
http://www.avayekhial.com
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
با اجازه از آقای جاوید:!
خواهرم در كوچه آرايش مكن ***از جوانان سلب آسايش مكن
گيسوان از روسري بيرون مريز *** بر مسير ديدگان افسون مريز
خواهرم ديگر تو كودك نيستي *** فاش مي گويم عروسك نيستي
خواهرم ، اين لباس تنگ چيست؟ *** پوشش چسبان رنگارنگ چيست؟
خواهرم اينقدر طنازي نكن! *** با امور شرع لجبازي نكن
البته خیلی هم طنز نبود!
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
رباعيات طنز:

هرچند که نفت ما گران تر شده است//صندوق سپرده مان کلان تر شده است
اما زسر ِ سفره فراری است هنوز//اودزده و سفره مان کلانتر شده است
×××
گر می بدهی زآن لبت ،میل کنم//مقدار شراب را ولی کیل کنم
آن گاه که نیستی کنارم، هر شب//یک بوسۀ داغ سویت ایمیل کنم
×××
در سفره به جای نفت آب است هنوز//آن وعده وعیدها سراب است هنوز
وقتی که زبابتش سوالی بکنیم//گویند که پُمپمان خراب است هنوز
×××
کارخانۀ قند است لب مثل لبوت//سرخ است و قشنگ آن لُپ مثل هلوت
افسوس به این دو حُسن تو گند زده//آن کلۀ طاس گُندۀ مثل کدوت
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
اين ورپريده


زني دارم ،فلك تايش نديده**زدستش هوش وعقل من رمیده
زگفتارش نگو رحمت به حنظل**زرفتارش دل و قلبم دريده
همه در خواب و در خرناس باشد**كه از خرناس او خوابم پريده
اگر صد من عسل ريزي به رويش**نشايد خوردنش اين ورپريده
زبس سنگین و چاق است هیکل او //اگر باران زند در شُل تپیده
مرتب چشم او دنبال چيزي است**چه پررّويي بوُد اين چشم دريده
همه در فكر غيبت يا كه تهمت**ازاين كارش جهنم را خريده
بگيرد او زمن ايراد بسيار**نباشد فكر من اين خيرنديده
كند خود را بَزَك چون دلقك سيرك**به روي گونه اش،سرخاب ماسيده
كنم بهرش فراهم هرچه خواهد**ميان خوردنيها او چريده
اگر با او رَوم اندر خيابان**طلا چون ديد پاها يش سُريده
زبس ولخرج باشد تحفۀ هند//به زیر قرض ها پشتم خمیده
چو گفتم حال زارم را به ‹‹جاويد››**بگفت همچون زني هرگز نديده
به شعرآورد حال و روز بنده**چوخواندم شد روان اشكم زديده
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
دانشگاه مُفتی

چوبیکاری مرا از پا در آورد// زفرط گشنگی رنگم بشد زرد
زبس درمانده و بیچاره بودم// متاعی را زدُکانی ربودم
مرا از بخت بد در بند کردند// به کار من بسی ترفند کردند
وبامشت و لگد تعزیرگشتم// به چندین پُرس باتوم سیرگشتم
شدم هم بند دزدانی تبهکار// ومردانی شرور و هم بزهکار
همه استاد در جرم و جنایت// ودوره دیده درقتل و شقاوت
بشد آغاز آموزش از آن شب // زسوی آن اسا تید مجرّب
فنون سرقت وآدم ربایی// ره و رسم فریب وناقلایی
شگرد دزدی ازماشین و منزل // به طوریکه نماند پای درگِل
من بیچارۀ زندان ندیده// بدل گشتم به دزدی دوره دیده
«کمال هم نشین در من اثر کرد»// نشد دیگر کسی من را هماورد
وخوشحالم از اینکه بی زرو زور// بدون دادن یک بار کنکور
شدم وارد به دانشگاه مُفتی // بدون ذرّه ای گردن کلفتی
وبعد از دورۀ تحصیل دانم// که جفت و جور باشد آب و نانم
ودرپایان سپاس بی کرانم // زاستادان خوب و خوش بیانم
توای «جاوید» در شعرت بگنجان // درودم را به مسئولین زندان
 

javad2000

Registered User
تاریخ عضویت
10 جولای 2005
نوشته‌ها
1,338
لایک‌ها
25
آواي درون

اي پول، اي تو راه حل كل مشكلات/ اي پول، اي بگردد از براي تو زمين به دور كائنات
اي پول اي كه من نديده ام به از تو در جهان/ اي پول، اي بشر رود ز بهر تو به سوي آسمان
اي پول، اي نه من فقط بگويم از ثناي تو/ اي پول، جان من نثار تو فداي تو
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
حالا که جواد عزیز اینهمه پول و پول کرد این شعر را بهش تقدیم می کنم:


برگ سبز

«به جان خواجه و حق قديم و عهد درست»*//شدم اسير عددهاي تو زروز نخست
چه دلربا و فريباست رنگ رخسارت//فداي غمزه و ناز و ادا و رفتارت
تو سبز همچو بهاران، لطيف چون گلبرگ// چه خوب بود تورا داشتم هزاران برگ
به حل مشكل مردم گره گشايي تو//اگرچه بي سر و دست و بدون پايي تو
تويي كه بند«پ» و يارپولداراني// هميشه همره پارتي رفيق آناني
به تو چو پارتي و پُررّويي هم شود ملحق// شويد درره حق سد و قدرت مطلق
زيك در ار تو بيايي زآن در ديگر // جناب پارتي اعظم رسد به روز دگر
شود فضاي دلم روشن از وجود شما// اسير مهر ومحبت ،فداي جود شما
هرآنچه فتنه و آشوب در زمين بر پاست// زعشق روي تو ای مه لقا به پا برخاست
شرف وعزّت و ایمان من فدای تو باد // و سایه ات زسر چاکر تو دور مباد
هماره قدرت« جاويد » هر زمانه تويي// حريف مشكل من هم بدون چانه تويي
* مصرع اول از حافظ
(زبان حال میرزا عبدالطمع)
 

javad2000

Registered User
تاریخ عضویت
10 جولای 2005
نوشته‌ها
1,338
لایک‌ها
25
حالا كه جاويد عزيز، بحث حافظ و پول را ميان كشيدند، اين هم تقديم به ايشان:
وقت سحر

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ توي خواب كلي چك و پول و براتم دادند
بيخود از ديدن يكعالمه پولم كردند/تا كه از حال نروم چاي و نباتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي/ گويي از كل غم دهر نجاتم دادند
با خودم گفتم اگر يكشبه گشتم پولدار/ مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
بودم اندر نخ آن پول كه ناگه خبر از/ وقت اتمام خواب و وقت صلاتم دادند
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
عالی بود جناب جواد خان
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
نسیم از چاک پیراهن نوازش می کند تن را//دوگوی چون بلور ودانه های لعل وگردن را
ریشان می کند زلفش به مانند دل ریشم//زدست بی وفایی های او خسته تر از پیشم

****
دیــشب بــه خــواب نــاز بــدیــدم جــمــال دوســت/آن کس که مدتی است دلم پایمال اوست
گرداند رویش از من و از پیش من گریخت//قهرو ادا وناز همه از خصال اوست
 
بالا