برگزیده های پرشین تولز

دل نوشته های طنز آمیز محمد جاوید

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
گرحوصله داری شنواز من سخنی// هرگز تو نگو راز دل خود به زنی
اونیز بگوید به زن همسایه// گردند همه خبر به چشمک زدنی


آرامگه مرغ بُوَد اشکم تو// محرومی دیگران نباشد غم تو
توچون که مرفهی و بی درد و بلا// هرگز نرود اجل به زیر خَم تو
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
در تمام طول عمر هرچه خواست بارم کرد// نزد این و آن هردم او زبون و خوارم کرد
شد حراج ماشینم ، بهر خورده فرمایش// دیدی آخر عمری بر خری سوارم کرد
****
غذایت پرنمک، پرنقص و عیبه// ازاین رو می خورم هرروز میوه
چومن دارم فشارخون بالا // غذایت چون خورم گردی تو بیوه
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
عـــشـــق خری

دیروز یکی کره الاغی لگد انداخت// یک لحظه به یک ماده ی دیگر نظر انداخت
دل باخت به آن ماده الاغ خر خوشگل// یکبار دگربردل خود شور و شر انداخت
چون پوزه ی خود بر سر و بر روی کشیدش// شد کوره ای از آتش و بر جان خر انداخت
از غمزه ی آن ماده خر خوش بر و هیکل// دیوانه شد و دست به زیر کمر انداخت
یک لحظه بخود گفت که گیرد ببرش تنگ// زین فکر تن خویش به آغوش خر انداخت
آن ماده خرهم گفت هواخواه تو هستم// این گفته ی معشوق به جانش شرر انداخت
از فرط خوشی نعره ی خر در چمنی زد// اندر دل معشوق هوای سفر انداخت
در پیش گرفتند ره دشت و دمن را// برگی دگر از عشق خری در نظر انداخت
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
مشکل بیکاری

اگرروزی شوم مسئول دولت// ویا مجلس روم با رأی ملت
نمایم مشکلات مملکت حل// کنم بعضی امور خاصّ منحل
در امر اشتغال و کسب و پیشه// کنم حلّ مشکلاتش را زریشه
پس از دیپلم همه بی سّد کنکور// کنم وارد به دانشگاه با زور
کنم دوران تحصیلات افزون // که دانشجو نیاید زود بیرون
شود مشغول تحصیل تا چهل سال // زبیکاری برون آید به هر حال
چواوآید برون در سن شصت است// ودیگر آن زمان او بازنشست است
برند اورا سرای سالمندان// اگرچه باشد آن جا مثل زندان
بنابراین همه مشغول باشند// همه این طرح را مشمول باشند
دگر «جاوید »غیراز راه بالا// ندارد راه حلّی بهتر حالا
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
حسرت


« من اینجا بس دلم تنگ است»
زنم از بهر خواهش های خود
بامن همیشه بر سر جنگ است
وفرزندم نهاده مدرک خود را به روی کوزه ای زیبا
ومی نوشد ازآن هرروزجامی آب
به دانشگاه خوانده درس عمران را
ولی گَز می کند هرروز و شب طول خیابان را
تمام کوچه و پس کوچه های شهر ازحفظ است
وفرزندی دگر دارم
که باشد دختری ترشیده درمنزل
ودارد حسرت یک شوهربا مایه را در دل
زفرط غصّه وافکارناجورش
شب و روزش به یک رنگ است
درون کلبۀ احزان ما
برپا شده از بهر شادی مجلس ترحیم
دگرمعنی هشت و نه نمی فهمم
نمی دانم که آیا نه گروگان گشته یا هشتمَ
چه فرقی می کند بهَرم
نه این دارم نه آن دارم
به گوشم هر صدا و نغمه ای زیبا
بد آهنگ است
خوراک ما شده حسرت
دِسر،اندوه وماتم
میوه هم زاری
ومی دانم که این حسرت
بُوَد «جاوید» بامن تا دم مُردن
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
رباعيات طنز:

های لایت چوکرد موی او زیبا شد// ریمل چوکشید بر مژه گیرا شد
باتاتوی ابرو و رژ و پودر و کرم// آن دختر زشت چون گل حمرا شد

هرچند که سنّ تو رود بالاتر// آن چهرۀ دلفریب تو گیراتر
گویا که چنان قالی کرمانی تو// هرچند که پاخورد شود زیبا تر

هرچند بُود به این و آنم میلی // از شدت ضعف زرد گشتم خیلی
هرگز نکنم دست به پیش تو دراز// چون سرخ کنم صورت خود با سیلی
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
دوستان عزيز نظرتون راجع به اين نامه كه من به شعر در آورده ام را بدون تعصب بنويسيد:

الهي مادرت قربان رويت// گل و توپ و زمين قربان مويت
« زيزوي» مهربان و كلّه طا سم// تواي فرزند خوب و با كلاسم
توقبلاً باسرت گل مي نمودي// لبم چون غنچه ي گل مي نمودي
چرا با كلّه خود جنگ كردي// دل مادر پراز آژنگ كردي
مسلمان مظهر مهر و وفا هست// دلش آكنده ازعشق وصفا هست
جواب كار بد اعمال بد نيست// مسلمان ناجوانمردي بلد نيست
اگر آن مردك ايتاليايي//« ماتراتزي» ماليخوليايي
به تو با گفته اش توهين نموده// دلت را اين چنين پركين نموده
نبايد كله را بر سينه كوبي// سرت را اين چنين با كينه كوبي
گمانم سينه را با توپ فوتبال// گرفتي اشتباه باري به هر حال
توكه اسطوره ي فوتبال بودي// براي تيم خود چون بال بودي
سرت همواره با توپ آشنا بود// تمام ضربه هاي تو بجا بود
ولي اين ضربه ي آخر به سينه // كه توآن را زدي با بُغض و كينه
تمام رشته ها را كرد پنبه// اگرچه كفش زر گشتي برنده
دلم مي خواست جاي كفش زرين// به جاي آن همه القاب سنگين
برنده مي شدي قلب طلايي// درآن بازي زيباي نهايي
وزين الدّين من« جاويد» مي شد// درخشان چون مه و خورشيد مي شد
« ماتراتزي» توهم در زندگانی// بگیری کارت قرمز تا توانی
 

Simple Clean

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 آگوست 2005
نوشته‌ها
283
لایک‌ها
2
احسنت ... بارك الله
 

ali-boofaloo

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
7 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,391
لایک‌ها
66
سن
39
محل سکونت
مالزی

milad22

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 آگوست 2005
نوشته‌ها
276
لایک‌ها
0
بابا..................شاعر.
دمت گرم
 

cameriatolory

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
5
لایک‌ها
0
دوستان عزيز نظرتون راجع به اين نامه كه من به شعر در آورده ام را بدون تعصب بنويسيد:

الهي مادرت قربان رويت// گل و توپ و زمين قربان مويت
« زيزوي» مهربان و كلّه طا سم// تواي فرزند خوب و با كلاسم
توقبلاً باسرت گل مي نمودي// لبم چون غنچه ي گل مي نمودي
چرا با كلّه خود جنگ كردي// دل مادر پراز آژنگ كردي
مسلمان مظهر مهر و وفا هست// دلش آكنده ازعشق وصفا هست
جواب كار بد اعمال بد نيست// مسلمان ناجوانمردي بلد نيست
اگر آن مردك ايتاليايي//« ماتراتزي» ماليخوليايي
به تو با گفته اش توهين نموده// دلت را اين چنين پركين نموده
نبايد كله را بر سينه كوبي// سرت را اين چنين با كينه كوبي
گمانم سينه را با توپ فوتبال// گرفتي اشتباه باري به هر حال
توكه اسطوره ي فوتبال بودي// براي تيم خود چون بال بودي
سرت همواره با توپ آشنا بود// تمام ضربه هاي تو بجا بود
ولي اين ضربه ي آخر به سينه // كه توآن را زدي با بُغض و كينه
تمام رشته ها را كرد پنبه// اگرچه كفش زر گشتي برنده
دلم مي خواست جاي كفش زرين// به جاي آن همه القاب سنگين
برنده مي شدي قلب طلايي// درآن بازي زيباي نهايي
وزين الدّين من« جاويد» مي شد// درخشان چون مه و خورشيد مي شد
« ماتراتزي» توهم در زندگانی// بگیری کارت قرمز تا توانی

IN SHER AZ KEYA ?KHAILY BAHALLEEEEEEEE:lol:
 

IronSteelMetal

کاربر فعال هنرهای ترسیمی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
17 آگوست 2006
نوشته‌ها
447
لایک‌ها
329
جالب بود.
موفق باشی.
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
عاقبت غرور


منم ناهید اما بی فروغم// شده مخلوط دیگر آب ودوغم
زمانی که برورو داشتم من// وچشمانی چو آهو داشتم من
شدم مغرورازرعنایی خود// ومست از بادۀ زیبایی خود
اگر آمد برایم خواستگاری// گرفتم عیب های بی شماری
یکی گفتم که قدش چون چنار است// دگر گفتم که گامبو چون تغار است
یکی هم موی او کردم بهانه // گرفتم عیب ِدیگر را زچانه
خلاصه گشت گیسویم چودندان// نشد یک تن حریفم بین مردان
بماندم خوار روی دست مادر // نمی کوبد کسی برخانه ام در
به درگاهت خدای حیّ «جاوید» // دودستان نیاز آورده ناهید
غلط کردم عطا کن همسری را// کرم فرما به من تاج سری را
اگر هم کوروکر یا لنگ باشد// خُل وچِل یا که گیج و منگ باشد
ویا چشمان او باشد بسی لوچ//ویا فربه چنان مانند یک قوچ
ازآن بهتر که مانم کنج خانه// وشوهر را بگیرم هی بهانه
« خود م کردم که لعنت برخودم باد» // لهیب لعن ونفرت برخودم باد
 

moonomid

کاربر فعال علم و دانش
کاربر فعال
تاریخ عضویت
15 اکتبر 2004
نوشته‌ها
1,437
لایک‌ها
4
خيلي باحال بود دوست عزيز
227.gif
227.gif

اميدوارم در زندگيت موفق باشي
228.gif
 

saeed_violinist

Registered User
تاریخ عضویت
1 آپریل 2004
نوشته‌ها
1,275
لایک‌ها
3
سن
40
محل سکونت
Netherlands
خیلی جالب.

اما از نظر من چیزی از ارزش زیدان کم نشد !
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
خرسواري

دلم هواي درشكه ،هواي خركرده// صدای این همه ماشين مرا پكركرده
هواي سالم خود را نموده آلوده// چرا چنین بشر قرن ما خطر کرده ؟
به هركجانگري بوق و دود و ويراژ است// ببين كه گوش خودش را چگونه كر كرده
گرفته میگرن و سردردهای جوراجور//مُدام دکتر و اورژانس را خبر کرده
نشسته توي اوتول تخته گاز رانده چو باد // هر آن زمان كه تمايل به يك سفركرده
شده ست تنبل و تن پروراين جناب بشر // وقطر اشكم خود را اضافه تر كرده
به زير چانۀ خود غبغبي در آورده// و شانس سكته و غمباد، بيشتر كرده
براي رفتن حتّي مسافتي كوتاه// ازاستفادۀ پاهاي خود حذر كرده
از آن زمان كه اُتُل شد بلاي جان بشر// هزاردرد ومرض سوي او نظركرده
به زير پاي همه رفته يك مدل از آن// ومیل راندن او هرننه قمر كرده
خوش آن زمان که سوار خری شود « جاويد»// وبی خیال زدشت و دمن گذر کرده
 
بالا