• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

دل نوشته های طنز آمیز محمد جاوید

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
شصت و شش دوصفر


با مدرک لیسانس به کنجی خزیده ا م// از مدرکم چه سود که خیری ندیده ام
در کار لاف زنی دوره دیده ام // با قرض و قوله خط موبایلی خریده ام
رحمت به آن کسی که اس. ام. اس بنا نهاد //بر دست این فلک زده یک شغل توپ داد
با شصت و شش دوصفر خودم حال می کنم// پیغام های عشقی ام ارسال می کنم
پیغام می دهم که منم مبتلای تو// برفرق کلّه ام بخورد صد بلای تو
هی لاف می زنم که چنینم و یا چنان// دارم دوبرج و چند هتل توی اصفهان
گرچه فقط به شهرک پردیس می روم// گویم به او مُدام به پاریس می روم
جشن عروسی ات به دبی می کنم به پا // آن برج اصفهان بشود مهرت ای بلا
ماه ِ عسل به شهر پکن می برم تو را// با کوپه های خوب ترن می برم تورا
یک وقت هم برای طرف ناز می کنم// این نکته در مسیج (message) خود ابراز می کنم
او هم زند مسیج که نازت نمی خرم// دل را برای یک نفر تازه می برم
پاسخ دهم که این غلطم را به دل نگیر// ای آن که کرده ای زمسیجت مرا اسیر
یک بوسۀ دو قبضه برات سِند (send) می کنم// عشق و مرام و معرفتم اِند (end) می کنم
القصّه شاغلیم و خداوند را سپاس// گرچه زپول قبض موبایلیم آس و پاس
اما از اینکه بر سرکاریم شاکریم// ای شصت و شش دوصفرتورا سخت چاکریم
«جاوید» اگر مثال من علافی و پکر// یک شصت و شش دوصفربرای خودت بخر

 

marshal do gol

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2006
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
0
محل سکونت
Tehran
وصیت نامه :(

بعد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید // نه به من بر سر گورو کفن آزار دهید
نه پی گور کن وقاری و غسال روید // نه پی سنگ لحد پول به حجار دهید
به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی // کش بدان عضو بود حاجت بسیار دهید
این دوچشمان قوی را به فلان چشم چران // که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید
وین زبان را که خداوند زبانبازی بود // به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید
کله ام را که همه عمر پر از گچ بو دست // پاک تحویل علی اصغر گچکار دهید
وین دل سنگ مراهم که بود سنگ سیاه // به فلان سنگ تراش سر بازار دهید
چانه ام را به فلان زن که پی وراجی است // معده ام را به فلان مرد شکمخوار دهید
در سر سفره خورد یار بی دندان غم // به که دندان مرا نیز بدان یار دهید

"ابوالقاسم حالت"
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
عروسي سبزي وتره بار


به سر آمد دگر دوران سختي// گذشت آن روزگار شوربختي
هميشه ما زبون و خوار بوديم// وجنس بُنجل بازار بوديم
زسوي پرتقال و موز و كيوي// شديم تحقير تا حد عجيبي
بهاء وقدر ماچون بود پايين// شديم آماج تهمت هاي سنگين
ولي چندي ست از الطاف دولت// ولطف و ياري و اقبال ملّت
فزون گرديده قدروقيمت ما// بهامان مي رود هرروز بالا
وبعد از سالها چشم انتظاري// شده ايّاممان سبز و بهاري
منم آن كلّه سبز تيره جامه// بسه هرچه شدم خوار زما نه
عزيز دردانه شد دلمه بادمجان// خورشتم شد غذاي پولداران
ومن آن گوجه ِ خواروذليلم// كه اكنون برتراز موز و شليلم
توريستي گر نيايد كشورما // ولیکن گوجه آيد از فلان جا
وديگر موز كي بالد كه عالي ست؟// به صِرف اينكه او اهل سومالي ست
منم آلوزميني* شاد و سرحال // چرا که صادراتم ول شد امسال
به جرم صادرات غير نفتي// زمن كندند پوستم را قلفتي
كجا بيمار خواهد خورد شلغم؟// به جايش هرسه وعده مي خورد غم
مگو شلغم بگو دُرّ گهر بار// لبو گرديده نور چشم بازار
دگر خرگوش هم بيچاره گرديد// براي زردكي آواره گرديد
اگرچه ما زماضي دردمنديم// ولي حالا زخوشحالي بخنديم
خداي قادرورب توانا // بكن «جاويد» خوشحالي ما را

آلو زمینی= به زبان شیرازی یعنی سیب زمینی
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
خوش خیال

خدایا به حق سر و پا وگوش// بده خانه ای با دواستخر توش
به حق دل پر زخون انار// کرم کن یه ماشین ولو جاگوار
به چشمان اشکی زبوی پیاز// به یک گونی پول دارم نیاز
به اشك و به آه دل بي زنان // عطا کن زنی با کلاس و مامان
نخواهد زمن مِهرو پول و طلا// ولی خوشگل وخوب و ظالم بلا
جهازش مهيا وشيك وگران// به مانند بعضي زما بهتران
بُود شاغل و صاحب يك مقام// شوم راحت از كارو خوابم مدام
نه کم کار وتنبل نه اینکه عجول// نه کم رو نه اینکه خورَد زود گول
اگر داشت مادر نباشد خیال// به شرطی که باشدکر وکور و لال
وباباش كه قربون شكلشم// اگر توپ بود منت اش مي كشم
به شرطي كه سنش فزون از نود// چه بهتراگر بود بالاي صد
که پاسپورت و ویزاش باشد اوکی// کنم راه صد ساله یک روزه طی
وميراث توپي بيارم به دست // هاپولي كنم ارث او هرچه هست
سپس بنده شهرام ديگر شوم // غلط گفتم حتماً از او سر شوم
چنین گفت «جاوید» کی خوش خیال// چه بيهوده داري چنين قيل و قال
كه اين آرزوهاي يك من دوغاز// ندارد ثمر، پس به او دل نباز
ز(گربه) دعا گر که مقبول بود 1// زباران کویر نمک فول بود


1= ظاهراً مقصوداین ضرب المثل است که

به دعای گربه کوره بارون نمی آد
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
فقط خنده

چون که با خنده شود عمرجنابعالی زیاد// پس بیا لوطی گری بر ریش این دنیا بخند
گر جفا دیدی زیاد امّا وفاداری کمی// بر جفاکاران دنیا از همین حالا بخند
گر که دیدی یک نفر مالت به یغما می برد//کُن حلالش مال یغما بُرده، بی پروا بخند
گر چکت برگشت خورده بی خیالش شو داداش// پاره کن در بانک چک را وکمی آن جا بخند
گر که هشت زندگی تو گرو بر نُه بُوَد// هشت و نُه را ول کن حتّی بر ده و صدها بخند
گرعیالاتت همیشه بر سرت نق می زنند// پنبه را در گوش کن جانا و بر آنها بخند
صبح گاهان با تبسّم ظهر با لبخند باش// شامگاهان را قوی تر تا شب ِفردا بخند
باچنین لبخند پارتی نوح دوّم می شوی// یک کمی تا قسمتی بر حال زار ما بخند
گر بخواهی عمر تو از نوح هم افزون شود// طنزی از «جاوید» خوانده با تـُُن بالا بخند
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
با زن نشسته

پس از سی سال و اندی کار و زحمت // گرفتم حکم آزادی زدولت
به خانه آمد م با سرفرازی // ولی نیشخند بر لبهای نازی
کادویی داد نازی دست بنده // ولی با حالتی زشت و زننده
درون جعبه یک پیش بند زیبا // ویک اسکاچ و یک مقدار ریکا
پس از آن پای حجله گربه را کشت// وبا یک جمله زد بر پوز من مشت
زفردا کار تو از ساعت هفت// شود آغاز ،توی کلّـه ات رفت؟
خرید و رُفت و روب و ظرف شویی // امور آشپزی با صرفه جویی
زروز بعد شد برنامۀ من // تو گویی نیست او در خانۀ من
تلیفش هی مرتب زنگ می زد // در آن حالی که مویش رنگ می زد
گهی مشغول صحبت با فریبا// زمانی غیبت از همروس شهلا
زبیکاری به وزنش شد اضافه// برای جابجایی شد کلافه
تأ تر و سینما و پارک بازی// بشد برنامۀ هر روز نازی
من ِبازن نشسته صبح تا شام// امور خانه می دادم سرانجام
فشار کار آخر خسته ام کرد // لغز گویی همسر خسته ام کرد
خبرکردم مدیر قسمتم را // همان شخصی که حکمم کرد امضاء
به او آویختم با بی قراری// بگفتم این سخن با آه و زاری :
کنید حکم مرا امروز باطل// نمی خواهم زن و فرزند ومنزل
چرا که این به ظاهر ناز نازی// گرفته روح وجسمم را به بازی
اگر سی سال دیگر در اداره// شوم فرمانبر دولت دوباره
از آن بهتر که با پیش بندو سر بند // شوم مستوجب هرگونه ریشخند
شده« جاوید» از منزل فراری// فدای لحظه ای کار اداری
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
تغییر کاربری

روح كورش شده آزرده ز سد سيوند
نقش رستم شده وحشت زده از سوت قطار
دل پرخون شده ي نقش جهان مي گيره
آخه بدجور شده بر سرش اون برج سوار
واي از آن روز كه ميراث گرانقدر وعزيز
بشه صادر زوطن در قِبَل ِ پوند و دلار
يا كه تغيير بِدِن كاربري هاي همه
شهرداري بكنه جيب خودش را سرشار
غار شاپورسوييتي بشه كوهستاني
بعد ازآن با دوسه ميليون بِدَ نِش رهن و اجار
شهراستخر بشه سالن استخر وسونا
و ورودیش تو بازار سيا ، سي چلِزار
تخت جمشيد به دل داره غم سنگيني
ترسد آخر كه زمينش بشه جاليز خيار
يا منار جنبون لرزون بشه تخريب كه چون
جرمش اين بوده كه رقصيده اونم چندين بار
جاش البته دوتا برج بسازن دوقلو
رقص اما نكنه ، قرنده مانند منار
چل ستون چون كه ستوناش همش ازچوبه
بفروشن همه چوباش به جاي الوار
واگر پرسي از آنان كه چرا همچين شد
درجوابت بكنن خنده كه آيد به چه كار
طنز « جاويد» ولي كاش كه هشداري بود
تا حراست بشه با جان و دل از اين آثار
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
فرار بزرگ

شهرام دگر حوصلۀ دام نداشت
در بند کشیدنش سرانجام نداشت
در رفت به اصطلاح اما بنگر
این کار طرف برات پیغام نداشت؟
***********************
چون حوصله اش زدست بعضي سر رفت
شهرام ز محبس اوين آخر رفت
با اين همه جرم و اتهامات درشت
خنديد به ريش مان وليكن در رفت
*************
جمعي كه محبتي نديدند زاو
در محبس و زنجير قرارش دادند
آنان كه نمك خورده و مديون بودند
زنجير گشودند و فرارش دادند
********************
از رفتن او دو دسته دلشاد شدند
بشكن زده و زغصه آزاد شدند
يك دسته نمك خوران بي نام و نشان
کز شانس بلند جمله از ياد شدند
يك قوم دگر كه از سر بدشانسي
در ليست نمك خوران قلمداد شدند
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
عروس مریخی

حسنی گفت ننه قربونتم// برا زحمتات ننه ممنونتم
می دونی دیگه منم گُنده شدم// روی دّس تو ننه مونده شدم
ولی انگا نمی خوای برای من// برای گل پسری مث ِ حسن
دس و آ سینِتو بالا بزنی// بگیری برای این پسر زنی
ننه گفت قربون اون قـّد و بالات// قربون چشای زاغ تو بابات
از همین فردا می رم خواسّگاری// این کارو بسپور به من چیکار داری
آسیناشو زد بالا ننۀ حسن// انگاری میره به جنگ تن به تن
هرجا رفت سنگی گذاشتن پیش پاش//داش دیگه خسّه می شد یواش یواش
یکی گفت حسن سوادش نم داره// دیگری می گفت که خونه کم داره
یکی شون شوهر زن ذلیل می خواس// برا زن ذلیلیشم دلیل می خواس
اون یکی می گفت موهاش وزوزیه// دیگری شاکی که ریشاش بُزیه
اون یکی ماشین زانتیا می خواس// برا مهرش سکۀ طلا می خواس
دختری می گفت حسن بچّه ننَس // یا چرا قدّش بلندو این همَس
یکی شون شوهر بی ننه می خواس// دیگری شوهری با قّــد قناس
یکی از اون دخترای با کلاس// ماه عسل می خواس تو شهر لاس وگاس
حسنی دپرس و وامونده شدِش// از سوی دخترا هی رونده شدِش
ننۀ حسن دوچشماش پر ِ اشک// مث اینکه سوزنی خورده تو مشک
شبی از شبا حسن یهو پرید// دیگه هیشکی تو زمین اونو ندید
رفت ورفت اون بالا بالا پر کشید// تو فضا اینور و اونور سر کشید
رفت ورفت تا که رسید به یک کره// دید واویلا دختر این بالا پرُه
تعداد مردا ولی خیلی کمه // درعوض دختر و زن یه عالمه
مرداشون طاسن و اکبیروكچل // كوسه و كوتوله با يه پاي شل
همشون عجيب غريب عينهو جن// حسني پيش اونا آلن دولن
زناشون ولي همه حور وپري// همه بي حجاب ، بدون روسري
رژ و میک آپ نمی خواس صورتشون // همه جاشون پتی جز عورتشون
دخترا دور حسن حلقه زدن// از خوشالی تو هوا می پریدن
یکی گفت حسن به قربونت برم// قدمت بذار رو این فرق سرم
دختری می گفت حسن چقد بلاست// برا من مث ِیه تیکۀ طلاست
یکی گفت دوسش دارم یه عالمه // این توریست خارجی مال منه
تا به خود جنبید حسن زنش شدن// همشون چووصلۀ تنش شدن
نه كسي ايرادي از خونه گرفت// نه برای مهر خود بونه گرفت
نه نیازی بود به آزمایشات// نه که خرج محضر و نقل و نبات
نه ازاو خواسّه بودن پول كلون // نه تمنّای یه ماشين گرون
نه حنا بندون و پا گشا می خواس// نه عروسی تو هتل برا کلاس
نه نيازي بود به وام ازدواج // كه بدی برای اون هزارتا به باج
حال وروز خوبی داش مشتی حسن// دادنش به زور به اون هف هشتا زن
هم گرين كارت گرفت هم اعتبار// سيتي زن شد حسني تو اون ديار
یه روزی که بینشون می پلکید// با صدای گرومپ زخواب خوش پرید
هاج و واج به هرطرف نیگا می کرد// ننه را بلند بلند صدا می کرد
دید که سقف خونشون خراب شده// تموم ِ این خوشیاش بر آب شده
پچ پچی شنید حسن از این و اون// که شهاب سنگ اومده از آسمون
گوییا سنگا زمریخ اومدن// توی خونۀ حسن سیخ اومدن
بخت بد به جای اون هف هشتا زن// هشت تا سنگ خورده تو خونۀ حسن
وقتی «جاوید» شُنُفت تو اون کره// چیزی که حسن می خواس خیلی پُره
به حسن گفت می شم رفیق رات// اگه خواسّی بری پیش همسرات


با زبان محاوره خوانده شود
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
رانت خواری

اي كه قبراقی و سرحالي داداش
ازغذاهايت بگو با من يواش
گفت مي گويم تورا از راز خود
از چنين اوضاع توپ وناز خود
ازغذاها نيست اين حال و هوا
رانت خواري مي كنم جان شما
*******************
چون وكيل شهر شد دایی من
كبك من خوانـَد خروس و سرخوشم
بوي خوب رانت مستم كرده است
عطرجانبخشش به بالا مي كشم
مي خورم آن را به صبح و ظهر وشام
از غذا ديگرنمي آيد خوشم
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
دعای نوروزی


تهنیت باد به تو دوست من این نوروز
بشوی شنگول وسرحال چو حاجی فیروز
مثل او دایره زنگی بزنی بهر عیال
با دُمت بشکنی گردو زخوشی در هر حال
سفرۀ عید تو از سین بشود مالامال
نزنی از جهت خرجی عیدت بال بال
سنبل و سبزه و سیر و سمنویت سرشار
دیگ سبزی پلو وماهی توبرسر ِبار
سرکه ات ترش ولی سنجد و سیبت شیرین
الغرض سفرۀ هف سین تو باشد رنگین
میهمان بر سرت آوار نگردد شب عید
گرچه دانم که بُود آرزویم سخت بعید
چون که نازل بشود همچو بلایی به سرت
در نیارد زتو با آن حملاتش پدرت
میوه ها جان به سلامت ببرند از این رزم
ظرف آجیل نگردد تهی تا آخر بزم
قند خون همۀ حمله کنان فوق ِ دویست
تا نگردد شکلات وشیرینی ها همه نیست
میهمانان همه بی بچه و ابترباشند
تا نگیرند زتو عیدی خود با ترفند
زاسمان گونی پولی به تو نازل بشود
در ِ اندوه تواز بیخ دگر گِل بشود
گرچه «جاوید» بداند مثَل ِ کَل و طبیب
لیک اورا نبُود غیر دعا هیچ نصیب
ولی لوطی گری این بار خدایا مپسند
که زند دوست به رویم زتمسخر نیشخند
گرزسویت نشود آن چه که گفتم مقبول
کن قبول حداقل بارش آن گونی پول
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
دانشگاه مُفتی

چوبیکاری مرا از پا در آورد// زفرط گشنگی رنگم بشد زرد
زبس درمانده و بیچاره بودم// متاعی را زدُکانی ربودم
مرا از بخت بد در بند کردند// به کار من بسی ترفند کردند
وبامشت و لگد تعزیرگشتم// به چندین پُرس باتوم سیرگشتم
شدم هم بند دزدانی تبهکار// ومردانی شرور و هم بزهکار
همه استاد در جرم و جنایت// ودوره دیده درقتل و شقاوت
بشد آغاز آموزش از آن شب // زسوی آن اسا تید مجرّب
فنون سرقت وآدم ربایی// ره و رسم فریب وناقلایی
شگرد دزدی ازماشین و منزل // به طوریکه نماند پای درگِل
من بیچارۀ زندان ندیده// بدل گشتم به دزدی دوره دیده
«کمال هم نشین در من اثر کرد»// نشد دیگر کسی من را هماورد
وخوشحالم از اینکه بی زرو زور// بدون دادن یک بار کنکور
شدم وارد به دانشگاه مُفتی // بدون ذرّه ای گردن کلفتی
وبعد از دورۀ تحصیل دانم// که جفت و جور باشد آب و نانم
ودرپایان سپاس بی کرانم // زاستادان خوب و خوش بیانم
توای «جاوید» در شعرت بگنجان // درودم را به مسئولین زندان
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
روباه پیر

روباه پير را كت و شلوار داده ايم
يك روسري نازك گلدارداده ايم
عكسي به يادگار تجاوز گرفته ايم
اورا به كاخ دولت خود بار داده ايم
در لحظه ي وداع در آغوش گرم خود
اورا گرفته وعده ي ديدار داده ايم
صياد هم نشان شجاعت گرفت ،چون
الحق كه ارج وقرب به اين كار داده ايم
اما نمك چو خورد نمك دان شكست و گفت
ماها به او اذيت بسیار داده ايم
اين دم بريده را نبُوَد اين عمل بعيد
ما خود به او اجازه ي انكار داده ايم
انكار رافت و كت و شلوار كرده است
گويا لباس نه ،همه چلوار داده ايم
اين كار؛دم بريده را به تجاوز حريص كرد
با اين چراغ سبز كه يك بار داده ايم
شد خاطرات سورچرانيش پول ساز
مزد تجاوزات چه سرشار داده ايم
« جاويد» بي خيال وزن و قافيه جَو گيرشد وگفت
روباه نوع پيرترش حیله گر تر است!!
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
زنی دارم که ناترس و دلیر است
شجاعت هاش خیلی چشمگیر است
نمی ترسد زسوسک و موش هرگز
توگویی که زجان خویش سیر است

**********
عیالوارم عیالوارم عیالوار
به تار و پود این دنیا گرفتار
حقوق آخر برجم سه مثقال
بدهکاری و وامم چند خروار
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
با زن نشسته

پس از سی سال و اندی کار و زحمت // گرفتم حکم آزادی زدولت
به خانه آمد م با سرفرازی // ولی نیشخند بر لبهای نازی
کادویی داد نازی دست بنده // ولی با حالتی زشت و زننده
درون جعبه یک پیش بند زیبا // ویک اسکاچ و یک مقدار ریکا
پس از آن پای حجله گربه را کشت// وبا یک جمله زد بر پوز من مشت
زفردا کار تو از ساعت هفت// شود آغاز ،توی کلّـه ات رفت؟
خرید و رُفت و روب و ظرف شویی // امور آشپزی با صرفه جویی
زروز بعد شد برنامۀ من // تو گویی نیست او در خانۀ من
تلیفش هی مرتب زنگ می زد // در آن حالی که مویش رنگ می زد
گهی مشغول صحبت با فریبا// زمانی غیبت از همروس شهلا
زبیکاری به وزنش شد اضافه// برای جابجایی شد کلافه
تأ تر و سینما و پارک بازی// بشد برنامۀ هر روز نازی
من ِبازن نشسته صبح تا شام// امور خانه می دادم سرانجام
فشار کار آخر خسته ام کرد // لغز گویی همسر خسته ام کرد
خبرکردم مدیر قسمتم را // همان شخصی که حکمم کرد امضاء
به او آویختم با بی قراری// بگفتم این سخن با آه و زاری :
کنید حکم مرا امروز باطل// نمی خواهم زن و فرزند ومنزل
چرا که این به ظاهر ناز نازی// گرفته روح وجسمم را به بازی
اگر سی سال دیگر در اداره// شوم فرمانبر دولت دوباره
از آن بهتر که با پیش بندو سر بند // شوم مستوجب هرگونه ریشخند
شده« جاوید» از منزل فراری// فدای لحظه ای کار اداری
 
بالا