امروز کسی دلش گرفت
غمش گرفت
بلور اشک او شکست
تنهایی کنار او نشست
دختری گریست
از فراغ او
از جفای او
از نگاه بی وفای او
از بهانه های او
امروز کسی دلش گرفت
دختری گریست
اشک او نهایتی نداشت
رودخانه ای روان شد از اشک او
دگر تبسمی به لب نداشت
گوش می کنم به او
حتی گلایه ای به لب نداشت
تنم از حرارت چشمهای عاشقش بسوخت
اما او از این سوختن شکایتی نداشت
امروز من دلم گرفت و آن دخترک که گفتم گریست منم
آن عاشقی که پیکرش بسوخت منم
آن جفا کشیده از نگاه بی وفا ی او منم
آن کسی که غرق شد در رودخانه اشک خود منم
آن کسی که هیچ وقت هیچ گلایه ای به لب نداشت منم
آری عشق من، آن که امروز برای رفتنش از این خاک سرد شک نداشت منم
غمش گرفت
بلور اشک او شکست
تنهایی کنار او نشست
دختری گریست
از فراغ او
از جفای او
از نگاه بی وفای او
از بهانه های او
امروز کسی دلش گرفت
دختری گریست
اشک او نهایتی نداشت
رودخانه ای روان شد از اشک او
دگر تبسمی به لب نداشت
گوش می کنم به او
حتی گلایه ای به لب نداشت
تنم از حرارت چشمهای عاشقش بسوخت
اما او از این سوختن شکایتی نداشت
امروز من دلم گرفت و آن دخترک که گفتم گریست منم
آن عاشقی که پیکرش بسوخت منم
آن جفا کشیده از نگاه بی وفا ی او منم
آن کسی که غرق شد در رودخانه اشک خود منم
آن کسی که هیچ وقت هیچ گلایه ای به لب نداشت منم
آری عشق من، آن که امروز برای رفتنش از این خاک سرد شک نداشت منم