آخر اي دوست نخواهي پرسيد
که دل از دوري رويت چه کشيد
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده هاي تو به دادش نرسيد
داغ ماتم شد و بر سينه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکيد
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روي تو سپيد
جان به لب آمده در ظلمت غم
کي به دادم رسي اي صبح اميد
آخر اين عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهي ديد
دل پر درد فريدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشيد
(فریدون مشیری)
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بارتن نتوانم
من مرده ام آن دم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
یک جام پر از شراب دستت باشد تا حال منه خراب دستت باشد
این چند هزارمین شب بیداریست ای عشق فقط حساب دستت باشد
من امده ام که با تو راهی بشوم انی که تو از دلم خواهی بشوم
دریا بغلم کن بغلم کن دریا میخواهم از این به بعد ماهی بشوم
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بارتن نتوانم
من مرده ام آن دم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
ان می که شراب جاودانیست بخور سرمایی عیش جهانیست بخور
سوزنده چو اتش است لیکن دم را برنده چو اب زندگانیست بخور
امروز به فردا نرسد میمیرد خوابی که به رویا نرسد میمیرد
از شوق رسیدن است جاری شده ایم رودی که به دریا برسد میمیرد
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بارتن نتوانم
من مرده ام آن دم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردهست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
به نظر این غزل یکی از غمگین ترین غزل هایی هست که در عمرم خوندم.
مخصوصا بیت:
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
:general507::general507::general507:
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی
شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
من آن سکوت شکسته در آسمان توام
و تو درآمد دنیا و آفتاب منی
چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها
تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی
برای زندگی ی بی جواب و تکراری
به موقع آمدی و بهترین جواب منی
روان در اوج خیالم چو رود می مانی
همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی
نفس پس از گذرت از حساب می افتد
و تو دلیل نفس های بی حساب منی
رها مکن غزلم را همیشه با من باش
که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی درب ضد سرقتپنجره دو جدارهطراحی سايتسئوطراحی سایت ارزان درب اتوماتیک راهبنددرب اتوماتیک شیشه ای
آمدی تنها نباشم حیف تنهاتر شدم
از یقین گفتی برایم،پاك بی باور شدم
ساده گفتی :"باورم كن باتو می مانم" ولی
رفتی و در شعر تو خط خورده ای دیگر شدم
باز هم در وحشت بی انتهای فاصله
با هجوم تلخ شب تا صبح همبستر شدم
در میان شعله ناباوری ها سوختم
سوختم در لحظه های بی تو ،خاكستر شدم
گفته بودی:"اولین بیت غزل های منی"
حیف رفتی و دوباره مصرع آخر شدم
من نهایت کلامی هستم
که از تو سخن میگوید
نهایت واژه ایی ؛
که از لبان تو می چکد،
با بوسه ایی.
و چشمان تو ؛
نقدیست پست مدرن ؛
بر مدرنیته امروز .
رنگ هاي رفته دنیا ؛
با جهانی که به ما پشت کرده.
یادت نیست؟
عاشقانه هاي سپیده دم را میگویم ؛
که ماه بر گوش ستارگانش زمزمه میکرد.
و تو شعرهای مرا ؛
از پشت همین پنجره ؛
با صدایی عاشقانه برای ماه دکلمه می کردی ؛
ستارگان اشک می ریختند.
و دیگر کسی زمزمه هاي عاشقانه ماه را ؛
هرگز نشنید.