• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیباترین اشعار عاشقانه

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
امشب همه چیز رو به راه است همه چیز آرام.....آرام ... باورت می شود ؟


دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو " تو نگرانم نشو !
,
همه چیز را
یاد گرفته ام ! راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !

یاد
گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم ! یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با
بالشم ..بی صدا

کنم ! تو نگرانم نشو !!

همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد
گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !

یاد گرفته ام ....نفس بکشم
بدون تو......و به یاد تو !

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با
تو بودن... و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو
نگرانم نشو ! همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو

,گریه کنم...و بدون شانه هایت....! یاد گرفته ام ...که
دیگر عاشق نشوم به غیر تو !

یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم
.... و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و

,زندگی کنم !
,اما
هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ... که چگونه.....! برای همیشه
خاطراتت را از

,صفحه دلم پاک کنم ... و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم
.... تو نگرانم نشو !!
,
"فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت ...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب


فریدون مشیری
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ، با دستهایم چشمانم را محو می کنم تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...​
دلم
عجیب هوای دیدنت را کرده است ، دستانم را کمی کنار می زنم و از لا‌ به
لا‌ی انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ، چیز زیادی
نیست و از من نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلا‌لی که از آن گله دارم که
چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟ و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های
عمر کوتاه من ، چقدر​
بی کس و تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم.​
می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.​
به
سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی
پایان شد و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به
سرابی شد.​
نبودی
تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا
ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می
کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...​
تو
خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای
نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...​
حالا‌
از آن حرفهای رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند
، از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من
بی رنگ است!​
و
اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ لا‌یشم! می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به
سوی صفحه های قلم خورده ای که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم . شاید
اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له
شوی و گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی.​
لحظه
، لحظه ای است جادوئی... ! در کنج خلوت این اتاق دستهای دختری ، آرام
صندوقچه ای را مهر می کند و زمزمه ای در زیر لب دارد . نوایش ضعیف نیست
اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید...​

 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
یک
دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض
های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای
دلتنگی ام باشی!​
دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.​
من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...​
دلم
گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی
نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه
آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.​
هر
شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده
در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم
تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است...
.​
شاید
اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می
ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را
نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا
بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .​
روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!​
این
بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه
ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
وقتی
تو نیستی ؛ رنگ دریا را دوست ندارم، شب به پایان می رسد ، شب را نیز دوست
ندارم؛‌ از لا به لای مریم های خفته با فانوسی کم سو راهی به سویت می جویم
و تو نیستی، نیستی تا ببینی که چقدر امشب آسمان زیباتر است اما این آسمان
را نیز دوست ندارم.​
سالهاست
که از قاصدک خوش خبرم بی خبرم . شاید این بار او مرا دوست نداشت ، شاید
این بار ، باری فزون تر در پیش داشت و ای کاش در لحظه ی سنگین وداع
چشمهایش را به زمین می دوخت تا نمی توانستم از نگاهش تندیسی سازم از جنس
پروانه های دشت خاطره.​
عقربه
های زمان به کندی می گذرند ، ‌شاید می خواهند فرصتم را دوچندان کنند،اما
حتی یاسمن ها نیز این را می دانند که کاری از دست من ساخته نیست وتنها در
کنج خلوت این اتاق ، من و ماندم و تجسم یک رؤیا ،‌ من ماندم و اشک های
التماس ، من ماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی . صدایش می کنم و
صدایی نمی شنوم ، کلامش را می خوانم و خوانده نمی شوم،‌ به خاک می افتم و
اعتنایی نمی بینم ، اما این بار قسمت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت،
‌اگر گاهی آنی نبودم که می خواستی دریایی از ندامت و حسرتم را بپذیر.​
لحظات
درگذرند و از آنها چیزی نمی ماند جز لحظه های خاموش بیداری. باز هم بهاری
دیگر در راه است ، می گویند بهار فصل زیبایی هاست اما تو خودت خوب می دانی
که بهار من هیچ گاه بازنخواهد گشت.​
بغضی
عجیب در گلویم بهانه تو را می گیرد، هر دم با قطرهای گرم مرا می سوزاند ،
شکایت ها در نهان دارد و می داند که اگر لب گشاید از من چیزی باقی نخواهد
ماند تا به نجوای شبانه اش تسلی بخشم، آرامش کنم و قاب عکس خالی کنار
پنجره را برایش با تصوری خیالی مزین کنم.​
گاهی وقت ها قلب زمانه از سنگ می شود و اینگونه سرنوشت، ردّپایی عمیق بر پیشانی آنهایی که ماندند و سعادت نداشتند نقش می زند.​
کاش می شد من به جای تو می رفتم
در
نگاهم خیره شدی ... کمی بغض در چشمانت پیدا بود... اما تو... گفتی دیگر بس
است این زندگی.... دیگر خسته بودی ... از من و با من بودن ... ازتمام نگاه
هایم ... دیگر از من دل بریده بودی نمیتوانستم باور کنم.. بی تکیه گاهی ر
ا ... نبودن ان دستان پر مهر و محبت را ... نبودن ان چشمان زیبا را...
نمیدانستم نبودنت را ... چه چیز را باید باور کنم... ازدست دادن عشق
را...از دست دادن کسی که عمری عاشقانه مثل بت میپرستیتمش.... یا از دست
دادن یه زندگی مشترک را... فقط میدانستم من شکسته شدم... باختم...
درزندگی...در رویا... حتی ت و خیال خام بچه گانه ام...دیگر امیدی نیست
دستانم تنهاست.... جسمم بی تکیه گاه ست... اما چگونه باور کنم... مرگم
را... بی تو بودن را... خودکشی زندگی ام را...چگونه باور کنم... بغض نگاهت
را...چگونه باور کنم... رفتن بی بهانه ات را...چگونه باور کنم... چگونه
باور کنم جدایی را...ان انتظارتلخ را... ان دور شدن نگاهمان...دستانمان...
حتی دور شدن قلب و احساسمان....من چگونه باور کنم دیگردستی نیست که دستانم
را از منجلاب زندگی بیرون کشد... چگونه باور کنم که دیگر ان نگاه عاشقانه
نیست که بدرقه ی راه زندگی ام باشد... اه ای خدایم چگونه باور کنم که
تنهایم و تنهاییی قسمت من است.... تو بگو... ای خدایم چگونه
باورکنم..............................
روزی
که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند .... قفس را به من ساز را به
تو دادند .... غم را به من و من تشنه ی کویر دشت بارانم ..... مانند طایفه
ی خاک می مانم و دشمن طوفان من هر شب این ساز را به بهانه ی تو به صدا در
می آورم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تقویم را ورق زده ام ...تا به تو رسید
در فصل های گرم تماشا به تو رسید
می خواستم بدون تو از خویش بگذرم
پایان این قدم زدن... اما به تو رسید
بحث دوباره بین من و. بین شعر ها
با حرف های رو به درازا به تو رسید
حق دخیل بودن در شعر های من
با کسب اکثریت آرا به تو رسید
از تو سکوت تلخ... همیشه نصیب من
از من همیشه صبر و مدارا به تو رسید
این شعر هم مطابق طبع همیشگیم
مانند چند مصرع بالا به تو رسید
شعرم تمام می شود...این بار هم غزل
مثل همیشه موقع امضا به تو رسید
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
, , , تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند
در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد
تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم
و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم
تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت
را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش
که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
براش بنویس دوستت دارم آخه می دونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از
یاد می برن ولی یه نوشته , به این سادگیا پاک شدنی نیست . گرچه پاره کردن
یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده تره ولی تو بنویس .. تو … بنویس

تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم چون تو پاک هستی می توانم
تو را خط خطی کنم که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار میشوی و
وقتی که نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ می زنم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
عاشق او شدم تو راهه مدرسه
میرم دنبال اون نانگه که بسه
همه روزو شب رو من در انتظارم
یه دسته گل سرخ من براش میارم
حالا تو یه حرفی بزن بگو با دل زار من
خونه دلم خراب شد از دست تو چه میکشم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
ما در این کلبه خوشیم تو در آن اوج که هستی خوش باش
ما به یاد تو خوشیم تو به یاد هرکه هستی خوش باش

آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نشاط انگیز وماتم زائی ای عشق
عجب رسوا گر رسوائی ای عشق
اگر دستت به كامی جرعه ریزد
بیفتد مست و، دیگر برنخیزد
تورا یك فن نباشد ذو فنونی
بلای عقل ومبنای جنونی
زتو در چشم ، دیوی حور گردد
سیاهی در نظرها ، نور گردد
خوشا آنكس كه جانش از تو سوزد
چو شمعی پای تا سر بر فروزد
خوشا عشق وخوشا ناكامی عشق
خوشا رسوائی و بد نامی عشق
خوشا بر جان من هر شام وهر روز
همه دردو همه داغ و همه سوز
خوشا عاشق شدن اما جدائی
خوشا عشق ونوای بی نوائی
خوشا در سوز عشقی سوختنها
میام شعله اش افروختنها
در این آتش هر آنكس بیشتر سوخت
چراغش در جهان بهتر برافروخت
نوای عاشقان در بی نوائی ست
بقای عشق وعاشق در جدائیست


ای آرام دل بی قرار
در هجرانت چشم هایم باران عشق می بارند
می بارند و می بارند
تا این سوی ناچیزی هم که مانده است را هم از دست بدهند
و در سیاهی دنیای خود جز نقش روی ماه تو در عالم خیال تصور نکنند
تو کجایی که دور از تو دل شکسته ام حتی طاقت آهی را ندارد و من که در
غم عشقت می سوزم از حریم حرم پاک این دل که آشیانه عشق توست
پاسبانی میکنم تا در آن جز اندیشه عشق پاکت هیچ جای نگیرد
سینه تنگم مالا مال اندوهی تلخ است
در میان سینه ام سوزشی احساس میکنم
گویی این دل است که از سوختنش عطر عشق به مشامم می رسد
وتنم را از عشق می سوزاند
سراپا همچون دیوانه ای گم کرده ره به دنبال درهای عشق می گردم
تو می دانی این درهای فنا شدن کجاست؟
می خواهم در راه عشقت فنا شوم و نابود گردم...
دل من خدای مهربانی های توست
کاش باز هم بتوانم تو را ببینم...
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده
دل آسمون سبکتر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توی سینه منه
ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه گفتنی نیست
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من
یک هیچ
در برابر عظمت تو
هیچ تر می شوم...
همچو غباری در برابر کوه
یا تخیلی در برابر حقیقت...
خوب من؛
امروز
از جنس روزهای دیگر نیست
امروز یک هیچ
با بینهایت خویش
معاشقه می کند
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من مثه یه تك درختم ، ته یك كوچه باریك
تو یه گنجشك قشنگی! گاهی دوری گاهی نزدیك
گاهی وقتا مهربونی ، می شینی رو شونه ی من
گاهی نیستی كه ببینی ، بغض بی بهونه ی من
گنجشك بازیگوش من بشین رو شاخه ی دلم
با تو درخت معجزه بی تو طلسم باطلم
وقتی لای برگا نیستی ، بوی پاییز رو می گیرم
بی تو زرد زرد زردم !‌ بی صدای تو می میرم
اما وقتی كه می خونی ، من میشم پر از جوانه
یه ترانه ساز عاشق ، با هزار و یك ترانه
تویی حرف اولین و آخرین شعر نگفته
برگ آخر وجودم با پریدنت می افته
گنجشك بازیگوش من بشین رو شاخه ی دلم
با تو درخت معجزه بی تو طلسم باطلم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نهراس امید جاویدان زندگی ام. بدان که در قلب منی

اگر در ان خونابه دل چهره ی تکیده مرا دیدی

و در ان چهره قطره اشکی

بدان اشکهایم تو را میخوانند...

نمیخواهم برایم دل بسوزانی

نمیخواهم اشکهای زیبایت را نثارم کنی

تنها تو را میخواهم

اگر بیایی....

تا قیامت دست از تو بر نخواهم داشت
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
بگو که دلدارت منم
یار وفادارت منم
بگو تو راه عاشقی
همیشه غمخوارت منم

بگو که شیرینم تویی
حالا که فرهادت منم
تنها اشاره ای بکن
تا دل به دریا بزنم

بیا تا چشم پنجره
پر بشه از نگاه تو
بیا تا چشم عاشقم
ببینه روی ماهتو

بگو خیالت همه شب
یه لحظه تنهام نذاره
اگه تو مهربون باشی
غم تو دلم جا نداره

گفتم خریدارت منم
گفتی که سخته باورش
گفتم قسم به باورش
گفتی بمون تا آخرش

گفتم که پا به پای تو
راهی می شم تو جاده ها
گفتی که راه ما شده
از این به بعد از هم جدا

گفتم که دیوونه نشو
یه خواهش دارم بمون
گفتی که دیوونه تویی
آهنگ رفتن رو بخون

بگو که دوست داری منو
ساده و بی ریا بگو
خسته ام از دو رنگیها
بیا و از وفا بگو

نگو که تو این زمونه
عاشقی معنا نداره
نگو شب جدایی ها
راهی به فردا نداره

بگو هنوزم دلامون
میتونه مهربون باشه
مثل ستاره مثل ماه
چراغ آسمون باشه

بیا که همصدا بشیم
تو آسمون رها بشیم
اول راه عاشقی
آخر عاشقها بشیم

بیا تا با هم بخونیم
قصه با هم بودنو
بیا تا باور بکنیم
ما شدن تو و منو

بگو که عشق از آدمها
غصه ها رو دور می کنه
غمها رو آتیش میزنه
دلها رو پرنور می کنه

بگو که با من می مونی
همیشه یار من تویی
تو آسمون بی کسی
دار و ندار من تویی

منتظرم یه روز بیای
بهار رو همرات بیاری
من یه کویر تشنه ام
منتظرم تا بباری
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
به شوق دیدنت هر شب بخوابم

ز سوز دوریت تابی ندارم

به رویا دیدنت همچون شرابی

عطش دارم بده جام شرابم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
چقدر خوب و روشن است نمای چشم های تو

نمیرسد ستاره ای به پای چشم های تو

به ماه خیره می شوم فقط و گریه می کنم

دلم که تنگ میشود برای چشم های تو

و هی مرور میکنم نگاه اول تو را

اگر نمی رسد به من صدای چشم های تو

تو تاکه پلک می زنی به سجده میرود دلم

به پیشگاه اعظم خدای چشم های تو

شبی خراب می شود حصارهای فاصله

و آب می شود دلم به پای چشم های تو
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
به تو عادت کرده بودم
ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تازه
ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت
مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگه
زندگی کردن بی تو
من که در گریزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبریز سکوته
خونه از خاطره خالی
من پر از میل زوالم
عشق من تو در چه حالی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من به یک احساس خالی دلخوشم
من به گل های خیالی دلخوشم
در کنار سفره اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دلخوشم
مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آبسالی دلخوشم
سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دل خوشم
در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دلخوشم
آسمانم: حجم سرد یک قفس
با غم آسوده بالی دلخوشم
گرچه اهل این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دلخوشم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
لحظه تکرار

شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟ ... شعله و خاکستر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتنت بر عهد و پیمان خط بطلانی کشید ... اعتقاد و باور من هیچ می دانی چه شد ؟

بعد تو دیگر کسی یادی از این تنها نکرد ... چشم مانده بر در من هیچ می دانی چه شد ؟

لحظه تکرار تو در هر عبور از حادثه ... زخم های پیکر من هیچ می دانی چه شد ؟

مستی من از تو و از همت چشمان توست ... جام درد و ساغر من هیچ می دانی چه شد ؟

کاش می دیدی شکستم لحظه انکار تو ... در وداع آخر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتی و آن حلقه را با خود نبردی یادگار ... حرمت انگشتر من هیچ می دانی چه شد ؟

نیستی تا وقت گریه یار چشمانم شوی ... گونه خیس و تر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتی و من ماندم و یک دفتر و صدها غزل ... شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟
 
بالا