• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیباترین اشعار عاشقانه

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید

و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سپیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام


هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

و چشمانت از آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند


کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟

تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود


احمد شاملو
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز


پل الوار
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!

" پلالوار"
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
از پا تا سرت
سراسرت
نوری و نیرویی
وجود مقدست را در بر گرفته است
جنس تو ، جنس نان
نانی که آتش او را می پرستد
عشقم خاکستری زیر خاک بود
من با تو گر گرفتم
عشق من
عزیزم
پیشانی ات . پاهایت و دهانت
نانی است مقدس که زنده ام می دارد
آتش به تو درس خون داد
از آرد تقدس را فرا بگیر
و از نان بوی خوش را

پابلو نرودا
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
زهی خجسته زمانی که یار باز آید
به کام غمزدگان، غمگسار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار باز آید
اگر نه در خم چوگان او رود سر من
ز سر نگویم و سر خود چه کار باز آید
مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذار باز آید
دلی که با سر زلفین او قراری دارد
گمان مبر که بدان دل قرار باز آید
چه جورها که کشیدند بلبلان ازدی
ببوی آنکه دگر نو بهار باز آید
ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ
که همچو سرو به دستم نگار باز آید​
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
ای دیده در انتظار دیدار
از چهره نقاب غصه بردار

با اشک صفا ببخش جان را
جان بخش ز عشق بر سر دار

برگرد جمال شمع پر شو
در دایره وفا چو پرگار

خورشید صفت بتاب از عشق
مهر است طبیب چشم بیمار

با عشق توان شدن چو مجنون
لیلا نشناخت چشم اغیار

دل باز به کوی او شب و روز
دیدار رخش وعده شد از یار

طی شد شب هجر شادمان باش
وصل است دوای چشم بیمار
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
اشتباه گرفته ای
دریا را
با کسی که موج برش نمی دارد
گاهی که دوستت دارم را به آب می زنی.
اشتباه گرفته ای
تا من بوده ام
زمین بودl و چهار دیواری که از بس بلندبود
دست کسی به من نرسید.
زنده ای!
و این گناه دریا نبودن من است
که تو را توی این
دامن آبی
غرق نکرده ام.
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد

نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد

به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت

خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد

شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست

هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد

زهی امید که کامی از آن دهان می جست

زهی خیال که دستی در آن کمر می زد

دریچه ای به تماشای باغ وا می شد

دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد

تمام شب به خیال تو رفت و می دیدم

که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تا نهال عشق را با اشک پروردیم ما
بر سپهر سرفرازی سر بر آوردیم ما
آبروی عشق را در چهر زرد ما نگر
روشنی بخش جهان از آتش دردیم ما
میگدازیم از شرار عشق و میبازیم جان
کم نکرده است این چنین سودا ، ولی کردیم ما

مستی ما را خماری نیست غیر از نیستی
سر خوش از صهبای درد عشق پروردیم ما
جان پاکیم و نداریم الــفــتی با خاکیان
چون زمین با خاکساری آسمان گردیم ما
بسته پیمان جان مابا آتش سوزان دل
گرچه خود افسرده چون خاکستر سردیم ما

از جوانی جز غباری نیست ما را در نظر
در پی این کاروان سر گشته چون گردیم ما
جان غم پرورد ما یکدم ندید آسودگی
عاشقان را کاروان سالار از این دردیم ما
شعر درد انگیز باشد آتش افروز جهان
شیوه ای شیواست "گلشن " اینکه آوردیم ما

گلشن کاشانی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
شذ خزان گلشن اشنایی
باز هم اتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو
وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی
با تو وفا کردم
تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری
با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی
نوگل گلشن جور و جفایی
از دل سنگت اه ه ه ه ه
دلم از غم خونین است
روش بختم این است
از جام غم مستم
دشمن میپرستم
تا هستم
چون گل خندان از مستی بر گریه ی من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراغت ناله کنم تا کی
تو و نی چون ناله کشیدنها
منو گل چون جامه دریدن ها
ز رقیبان خواری دیدنها
دلم از خون کردی
چه بگویم چون کردی
دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم
که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند؟
جفا به عاشق تا کی؟
نمیکنی ای گل یک دم یادم
که همچو اشک از چشمت افتادم
آه از دل تو
گرچه ز محنت خوارم کردی
با غم و حسرت یارم کردی
مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من
هر چه توانی ناز
هر چه توانی ناز
کز عشقت می سوزم باز !
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
در غروب بی فروغ اشنایی

این منو تو در سر راه جدایی

خاطراتی مانده از ، هر شام و هر روز

سرگذشتی دارد این عشق جگر سوز

میروی با بی قراری ، یادی از خود میگذاری

مینهی یادی غم انگیز ، خاطراتی حسرت انگیز !

همرهِ ، آهی شرر خیز !
در غم ما ؛ مهر و مه ؛ افسرده گردد چهره ی شاداب گل پژمرده گردد

در غروب بی فروغ اشنایی

این منو تو در سر راه جدایی

یعذ از این ما ؛با جدایی اشنایی

با غم بی اشنایی اشناییم !
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
حالا که رفته ای

سراغ کلمات نمی روم

خسته وبی حوصله اند .

ترانه نمی خوانند.

شعر نمی شوند.


حالا که رفته ای پرنده ای آمده است

در حوالی همین باغ روبه رو


هیچ نمی خواند.

فقط می گویی:

کو کو؟

حالا که رفته ای کنارش می نشینم

گریه نمی کند.


دستش را می گیرم

گریه نمی کند


به پایش می افتم

گریه نمی کند.


نکند اتفاقی افتاده است

که شعر گریه نمی کند.


حالا که رفته ای

تعجب می کنم

همه کلمات مداد بر می دارند

همه ی کلمات شاعر شده اند​
.
 
Last edited:

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
ای کاش نقاش چیره دستی بودم

تا لحظات با تو بودن را در تابلویی می کشیدم

و به هنگام دلتنگی به آن می نگریستم .
ای کاش شاعر بودم

تا لحظات خوب با تو بودن را در شعری می گنجاندم

و به هنگام دلتنگی آن را می خواندم .
ولی حال که هیچ یک از اینها نیستم فقط میتوانم بگویم :
دوستت دارم...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نام تــو را می برم

خانه از نسیم عطر

از زیبایی سر شار می شود

نام تــو را می برم

هـــــزار آرزوی گمشده

آرزوی تــو پیدا می شود...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
مثل یک معجزه یک خواب

مثل آبی بودن و آرامی آب

مثل لذت مثل عزت مثل آواز

مثل خورشید مثل امید مثل پرواز

مثل یک معجزه،یک خواب آمدی

آمدی در لحظه های سرد و بیتاب آمدی.....
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نامه ی عاشقانه ای از دکتر علی شریعتی ...

باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد باتو،دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم
باتو،من در روح طبیعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،
غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو،من با بهار می میرم
بی تو،من در عطر یاس ها می گریم
بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم
بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک راه فراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینه فروخفته،کمین کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند.
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

می‌اندیشی که تو تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشیدی رخشانی هستی که بر من می‌تابی
هنگامی که به خویش مغرورم

سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
گنجشکی زخمی بودم ..........
خسته از لحظه های تب آلود بی کسی ..........
دستخوش دغدغه های جور واجور ...............
نگاهم به پنجره ی رو به خدا دوخته شده ...........
توچرا صبورانه بر بالهای من .....................
............مرهم گذاشتی؟؟؟
 

arezoo_k

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 دسامبر 2006
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
0
کفش من خسته نشو مقصد همین دورو براس
کفش من غصه نخور خدا همیشه اون بالاس

کفش من خاکی شدی خوب میدونم ، مثل دلم
خسته و داغونو پارس ، آخه از کدوم بگم ؟

عمریه همنفسه هر چی سواره بی کسه
خودشو گول میزنه که شاید اون روز برسه

روزی که دنیا فقط پر از خوبی باشه و بس
روزی که کنده بشن از تو دلامون خارو خس

آره سراب نیست دلکم ، وجود داره چنین روزی
ولی تا رسیدنش باید همینجور بسوزی

کفش من ، هیچکسی ارزش تو رو نفهمیده
آخه هیچکس پاهاش از سنگریزه ها نرنجیده

کفش من باهام بمون حالا که اینجا بی کسم
لا اقل بمون باهام تا آخر این نفسم

کفش من قول بده تا وقتی که همراه منی
خودت و نذاری هیچوقت رو دل هیچ آدمی
 
بالا