برگزیده های پرشین تولز

زیباترین اشعار عاشقانه

western

Registered User
تاریخ عضویت
14 جولای 2007
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
0
محل سکونت
تبریز
من از این شعر خیلی خوشم اومده امیدوارم تکراری نباشه...

رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن
ابتداي يك پريشاني است حرفش را نزن

گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهايم بي تو باراني است حرفش را نزن

آرزو داري كه ديگر برنگردم پيش تو
راهمان با اينكه طولاني است حرفش را نزن

دوست داري بشكني قلب پريشان مرا
دل شكستن كار آسانيست حرفش را نزن

عهد كردي با نگاه خسته‌اي محرم شوي
گر نگاه خستة ما نيست حرفش را نزن

خورده‌اي سوگند روزي عهد ما را بشكني
اين شكستن نامسلمانيست حرفش را نزن

حرف رفتن مي‌زني وقتي كه محتاج توأم
رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن
 

T-Roy

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2007
نوشته‌ها
3,881
لایک‌ها
533
*باز در چهره ی خاموش خیال*
*خنده زد چشم گنه آموزت*

*باز من ماندم و در غربت دل*
*حسرت بوسه ی هستی سوزت*

*بازمن ماندم و یک مشت هوس*
*بازمن ماندم و یک مشت امید*

*یاد آن پرتوی سوزنده ی عشق*
*كه زچشمت به دل من تابید*

*باز در خلوت من دست خیال*
*صورت شاد تورانقش نمود*

*بر لبانت هوس مستی ریخت*
*در نگاهت عطش طوفان بود*

*یادآن شب که تورادیدم و گفت*
*دل من با دلت افسانه ی عشق*

*چشم من دید در آن چشم سیاه*
*نگهی تشنه و دیوانه ی عشق*

*یادآن بوسه که هنگام وداع*
*بر لبم شعله ی حسرت افروخت*

*یاد آن خنده بیرنگ و خموش*
*که سراپای وجودم را سوخت*

*رفتی و در دل من ماند به جای*
*عشق آلوده به نومیدی ودرد*

*نگهی گمشده در پرده ی اشک*
*حسرتی یخ زده در خنده ی سرد*

*آه اگر باز به سویم آیی*
*دیگراز کف ندهم آسانت*

*ترسم این شعله ی سوزنده ی عشق*
*آخر آتش فکند بر جانت*
 
Last edited:

T-Roy

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2007
نوشته‌ها
3,881
لایک‌ها
533
*روي قبرم بنويسيد مسافر بوده است*
*بنويسيد كه يك مرغ مهاجر بوده است

*بنويسيد زمين كوچه ي سرگردانيست*
*او در اين معبر پرحادثه عابر بوده است*

*صفت شاعر اگر همدلي و همدرديست*
*در رثايم بنويسد كه شاعر بوده است*

*بنويسيد اگر شعري ازاو مانده بجاي*
*مردي از طايفه ي شعر معاصر بوده است*

*مدح گويي و ثنا خواني اگر دين داريست*
*بنويسيد در اين مرحله كافر بوده است*

*غزل هجرت من را بنويسيد همه جا*
*روي قبرم بنويسيدمهاجر بوده است*
 

T-Roy

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2007
نوشته‌ها
3,881
لایک‌ها
533
*مي روم خسته افسرده وزار*
*سوي منزگه ويرانه ي خويش*
*مي برم به يادگاري از شما*
*دل شوريده وديوانه ي خويش*
*مي برم تا كه در آن نقطه ي دور*
*شستشويش دهم از رنگ نگاه*
*شستشويش دهم از لكه ي عشق*
*زين همه خواهش بي جا تباه*
*مي برم تا ز تو دورش سازم*
*زتو اي جلوه ي اميد محال*
*مي برم زنده بگورش سازم*
*تا از اين پس نكند ياد وصال*
*بخدا غنچه ي شادي بودم*
*دست عشق آمد واز شاخم چيد*
*شعله ي آه شدم ،صد افسوس*
*كه لبم باز بر آن لب نرسيد*
*عاقبت بند سفر پايم بست*
*مي روم،خنده به لب،خونين دل*
*مي روم از دل من دست بدار*
*اي اميد عبث بي حاصل*
 

T-Roy

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2007
نوشته‌ها
3,881
لایک‌ها
533
*شبيه شمع كه خيلي نجيب ميسوزد*
*دلم براي تو گاهي عجيب ميسوزد*

*دلم براي دل ساده ام كه خواهد خورد*
*دوباره مثل هميشه فريب ميسوزد*


*نشسته اي به اميد كه؟ گر بگير اي عشق*
* هميشه آتش تو بي لهيب ميسوزد*

*تو اشتباه نكردي گناه آدم بود*
*اگر هنوز بشر پاي سيب ميسوزد*


*من آشناي تو بودم ولي ندانستم*
*غريبه ها دلشان هم غريب ميسوزد*

*براي من فقط اين دل ز عشق جا مانده است*
*كه با نگاه شما عن قريب ميسوزد*
 

amindehdarian

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 ژانویه 2009
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
0
سرود دوستی (محمدامین دهداریان)

دوست داشته باش
به مثابه اميد به باران
به نگاه درختی در پی برگهای خزانی اش
که رفتنش را باور دارد به اميد روز پر شکوه بازگشت
به نيازمندی علفهای جنگلی به شبنم پر مهر بهاری
که از نهانخانه ی افلاک پر رمز و رازش فرو افتد
به ترنم آغاز وسوسه ی لبخند
در اوج دنيای پر تلاطم احساس
که می نشاند دلم را بر سر سفره ی پر عطوفت دنيای بادبادکهای فصل پائيزي...


دوستی داشته باش
به استواری فريادهای شب خيز تندر بر سر عالم خاموش تاريکی
به لطافت شکوفه ی معطر بهاری
که دلش برای آغاز می تپد و فرياد می زند
به ژرفی سکوت پر رمز و راز دريايی در پس تلاطم معنادارش
به عطوفت تبسم پراحساس مادرانه
در شوق تقلای کودکی ام در راه قدم برداشتن
به سرسبزی سرود عاشقانه احساس
بر پيکره ی وجود در اوان تحول آفرينش...


دوستم داشته باش
به پاکی اشک شوق دیدار دوباره
به زلالی احساس با هم بودن
که شادی های رنگ بودنم را با تو قسمت می کند
به سرمستی نوای عاشقی
که حجاب ظلمت درونی را از دیده ی تنهایی ام برمی کشد
به یگانگی وجودی نازنین در فضای پر احساس الوهیت
به صلابت نگاه سبز مترنم از شادی دوباره
که شوق ماندن را در درونم زنده می کند...


دوستت دارم
به فراخهای افقهای پیموده در زیر پاهای آزرده ام
در مسیر گامهای ناپیموده ی وصال
به دل نشینی آوای طنین انداز عشق بر آینه رکودم
به سبک بالی خیالی معطر در آسمان عواطف بی کرانم
به شکوه فرجام شیرین فرزانگی در تضاد خواستهای کودکی
که پاکی اش حسرت توبه را در جانم زنده می کند
به سادگی یک کلام:
دوستت دارم...!
 

calsum181

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 فوریه 2009
نوشته‌ها
61
لایک‌ها
0
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همرام کرد
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
درد

درون سینه آهی سرد دارم
رخی پژمرده رنگی زرد دارم
ندانم عاشقم مستم چه هستم ؟
همی دانم دلی پر درد دارم
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
هنوز همیشه هرگز

هزار سال به سوی تو آمدم
افسوس
هنوز دوری دور از من ای امید محال
هنوز دوری آه از همیشه دورتری
همیشه اما در من کسی نوید دهد
که می رسم به تو
شاید هزارسال دگر
صدای قلب ترا
پشت آن حصار بلند
همیشه می شنوم
همیشه سوی تو می ایم
همیشه در راهم
همیشه می خواهم
همیشه با توام ای جان
همیشه با من باش
همیشه اما
هرگز مباش چشم به راه
همیشه پای بسی آرزو رسیده به سنگ
همیشه خون کسی ریخته است بر درگاه
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
قربانی

امشب بر آستان جلال تو
آشفته ام ز وسوسه الهام
جانم از این تلاش به تنگ آمد
ای شعر ، ای الهه خون آشام
دیریست کان سروده خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه خون هستی
اما ، بس است این همه قربانی
خوش غافلی که از سر خود خواهی
با بندهات به قهر چها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی
دردا که تا به روی تو خندیدم
در رنج من نشستی و کوشیدی
اشکم چو رنگ خون شقایق شد
آن را به جام کردی و نوشیدی
چون نام خود بپای تو افکندم
افکندیم به دامن دام ننگ
آه ، ای الهه کیست که می کوبد
آینه امید مرا بر سنگ ؟
در عطر بوسه های گناه آلود
رویای آتشین ترا دیدم
همراه با نوای غمی شیرین
در معبد سکوت تو رقصیدم
اما، دریغ و درد که جز حسرت
هرگز نبوده باده به جام من
افسوس ، ای امید خزان دیده
کو تاج پر شکوفه نام من ؟
از من جز این دو دیده اشک آلود
آخر بگو...چه مانده که بستانی ؟
ای شعر ، ای الهه خون آشام
دیگر بس است ، اینهمه قربانی
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
شکست نیاز

آتشی بود و فسرد
رشته ای بود و گسست
دل چو از بند تو رست
جام جادویی اندوه شکست
آمدم تا به تو آویزم
لیک دیدم که تو آن شاخه بی برگی
لیک دیدم که تو بر چهره امیدم
خنده مرگی
وه چه شیرینست
بر سر گور تو ای عشق نیاز آلود
پای کوبیدن
وه چه شیرینست
از تو ای بوسه سوزنده مرگ آور
چشم پوشیدن
وه چه شیرینست
از تو بگسستن و با غیر تو پیوستن
در به روی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
به خدا سایه ابر و لب کشت اینجاست
تو همان به ‚ که نیندیشی
بمن و درد روانسوزم
که من از درد نیاسایم
که من از شعله نیفروزم




خیلی دوسش دارم
 

Rex_Kamnia

Registered User
تاریخ عضویت
7 مارس 2009
نوشته‌ها
555
لایک‌ها
81
سن
23
شعر تازه

يك شعر تازه دارم ، شعري براي ديوار
شعري براي بختك ، شعري براي آوار
تا اين غبار مي مرد ، يك بار تا هميشه
بايد كه مي نوشتم ، شعري براي رگبار
اين شهر واره زنده است ،اما بر آن مسلط
روحي شبيه چيزي ، چيزي شبيه مردار
چيزي شبيه لعنت ، چيزي شبيه نفرين
چيزي شبيه نكبت ، چيزي شبيه ادبار
در بين خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است
گمراهه هاي باطل ،بن بست هاي انكار
تا مرز بي نهايت ، تصوير خستگي را
تكرار مي كنند اين ، آيينه هاي بيمار
عشقت هواي تازه است ، در اين قفس كه دارد
هر دفعه بوي تعليق ، هر لحظه رنگ تكرار
از عشق اگر نگيرم ، جان دوباره ،من نيز
حل مي شوم در اينان اين جرم هاي بيزار
بوي تو دارد اين باد ،وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من ، همچون نسيم عيار​
 

civil021

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2
لایک‌ها
0
محل سکونت
IRAN
در حسرت ديدار تو

از دست عزيزان چه بگويم گله اي نيست

گر هم گله اي هست دگر حوصله اي نيست

سر گرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هر لحظه جز اين دست مرا مشغله اي نيست

ديريست که از خانه خرابان جهانم

بر سقف فرو ريخته ام چلچله اي نيست

در حسرت ديدار تو آواره ترينم

هر چند که تا منزل تو فاصله اي نيست.
 

saba_s

Registered User
تاریخ عضویت
1 جولای 2009
نوشته‌ها
84
لایک‌ها
0
عشق يعني خاطرات بي غبار
دفتري از شعر و از عطر بهار

عشق يعني يك تمنا , يك نياز
زمزمه از عاشقي با سوز و ساز

عشق يعني چشم خيس مست او
زير باران دست تو در دست او

عشق يعني ماتهب از يك نگاه
غرق در گلبوسه تا وقت پگاه

عشق يعني عطر خجلت ....شور عشق
گرمي دست تو در آغوش عشق

عشق يعني "بي تو هرگز ...پس بمان "
تا سحر از عاشقي با او بخوان

عشق يعني هر چه داري نيم كن
از برايش قلب خود تقديم كن
 

saba_s

Registered User
تاریخ عضویت
1 جولای 2009
نوشته‌ها
84
لایک‌ها
0
نشود فاش کسی انچه ميان من و توست

تا اشارت نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گويم

پا سخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شدو کس مرد ره عشق نديد

حاليا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسيد

همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش

ارنه ای بسا با غ و بهاران که خزان من و توست

اين همه قصه فردوس و تمنای بهشت

گفتو گويی و خيالی ز جهان من و تو ست

نقش ما گو ننگارند به ديبا چه ی عشق

هر کجا نا مه ی عشق است نشان من و توست
 

nilgoon

Registered User
تاریخ عضویت
5 اکتبر 2009
نوشته‌ها
3
لایک‌ها
2
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که آب می شود دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطردود لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تو را برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم

تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و

برای نخستین گناه...

تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم

(پل الوار)
 

Amini8511

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 اکتبر 2009
نوشته‌ها
228
لایک‌ها
1
سن
37
محل سکونت
نصف جهان
حمید مصدق:

زير خاکستر ذهنم باقیست
آتشي سرکش و سوزنده هنوز
يادگاريست زعشقي سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز

عشقي آن گونه که بنيان مرا
سوخت از ريشه و خاکستر کرد
غرق در حيرتم از اينکه چرا
مانده ام زنده هنوز؟

گاهگاهي که دلم مي گيرد
پيش خود مي گويم
انکه جانم را سوخت
ياد مي آرد از اين بنده هنوز؟

سخت جاني را بين
که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از بي تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پيش چشمان تو شرمنده هنوز


گرچه از فرط غرور
اشکم از ديده نريخت
بعد تو ليک پس از انهمه سال
کس نديده به لبم خنده هنوز

گفته بودند که از دل برود يار چو از ديده برفت
روزها هست که از ديده من رفتي ليک
دلم از مهر تو اکنده هنوز

دفتر عمر مرا
دست ايام ورقها زده است
زير بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خيالم اما
همچنان روز نخست
تويي آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق
دل من بردي و با دست تهي
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عيان مي بينند
زير خاکستر ذهنم باقيست
 

Rain Drop

Registered User
تاریخ عضویت
1 دسامبر 2009
نوشته‌ها
208
لایک‌ها
364
محل سکونت
Arak
به تو دل باخته ام ميدانم
كار سختي دارم
ولي اي دوست بدان
نگذارم هرگز
يك قدم را به عقب
آخر عشق همين تنهاييست
من به دنبال طلا نامده ام
به تو دل باخته ام
كه تو دل پاك ترين لطف سحرگاه مني
 
  • Like
Reactions: s_x

niki11

Registered User
تاریخ عضویت
1 فوریه 2009
نوشته‌ها
708
لایک‌ها
2
سن
35
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد.
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
وقلب
برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد .
روزی که تو بیایی برای همیشه بیای
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم

"احمد شاملو"
 

Hamid_J

Registered User
تاریخ عضویت
20 ژوئن 2009
نوشته‌ها
1,611
لایک‌ها
716
محل سکونت
InMyDream
چشم های من و تو آینه ی درد همند
شانه های من و تو شانه که نه!کوه غمند

چشم های تو عظیمند و پر از درد عمیق
از همین روی برای دل من محترمند

هر چه چشمان تو آواز صلابت بشوند
باز می خوانمشان باز عزیز دلمند

خنده ها را همه ققنوس شررساز بکن
تا به خاکستر من روح دوباره بدمند

تو هم از درد بگویی به کجا تکیه کنم؟
با ستون های خرابی که از اندوه خمند

چشم در چشم هم از راه بگوییم و امید
چشم های من و تو آینه تالار همند
 
بالا