دل اهالی این کوچه را تصرف کن
قدم بزن وسط شهر باصدای بلند
به عابران پیاده غزل تعارف کن
وبی بهانه تبسم کن و نگاهت را
شبیه اینه ها عاری از تکلف کن
سپس به مجلس ترحیم یک غریبه برو
وچشم های خودت را پر از تاسف کن
صدای ضبط,اتوبان,هوای بارانی
به خود بیا! نرسیده به قم توقف کن
سلام دختر باران! سلام خواهر ماه!
بهشت را به همین سادگی تصرف کن
مي خواهم رويايي که ديشب ديدم
بردارم و تو فريزر بگذارم
اونوقت يه روزي در آينده ي دوروقتي پيرمردي مو خاکستري شدم
درش مي آرم و گرمش مي کنم
و پاهاي پير و سردمو
با گرمي خوبش مداوا مي کنم
وقتي در شب راه ميرفتم
و در جستجوي پناهگاه گرمي بودم
از کنارم گذشت
گفتم :
هی نگاه کن ! روي مژههايت دانههاي برف ريخته است
و او گفت :
اين برف نيست
پرهاي بالشي است که خدا در آسمان تکانده است
و سپس لبهاي خندانش را گشود
تا برفي را فوت کند
و ما هر دو خنديديم
بعد به چشمانش نگاه کردم
و ديدم که چشمانش ، گرمترين پناهگاه جهان است
وقتي چمدانش را به قصد رفتن بست
نگفتم : عزيزم ، اين کار را نکن
نگفتم : برگرد و يک بار ديگر به من فرصت بده
وقتي پرسيد دوستش دارم يا نه ؟
رويم را برگرداندم
حالا او رفته ، و من
تمام چيزهايي را که نگفتم ، مي شنوم
نگفتم : عزيزم متاسفم ، چون من هم مقصر بودم
نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاريم
چون تمام آنچه مي خواهيم عشق و وفاداري و مهلت است
گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم
آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ میشود …
...… دلتنــگـم…
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از
حرکـت ایستـاد…
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید…
دلتنگ ِ خود َم…
خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام
سرت رو بالا بگیر !
حتی اگه این همه سایه ی سر به زیر آرزوهات رو سرسری بگیرن!
سرت رو بالا بگیر!
حتی اگه جوابش یه سنگ باشه ویه زخم و چند تا بخیه !
سرت رو بالا بگیر!
حتی اگه بدونی با این کار وزنش چند برابر میشه و کم کم رو شونه هات سنگینی میکنه!
سرت رو بالا بگیر ! آدمای سر به زیر بین دوتا پاشون پی آزادی میگردن !
سرت رو بالا بگیر...!
همچون روز روشن بر من هویداست
که در مسیر زندگی ات روانه خواهی شد و شاید هیچگاه من در خاطرت نمانم و من بی شک هر جا باشم
نشانی از تو دارم که با تو بودن را برایم زنده می کند
تو می روی و من با لبخند بدرقه ات می کنم
من می مانم و کوله باری از احساس تنهایی
می مانم
باز هم مثل همیشه
اما می دانم
در تنهایی هم
با من هستی
عشق من به تو
مانند رود كوهستاني است
پيوسته و پايدار
عشق من به تو
شبيه تابش ابدي خورشيد است
يا مانند دريا كه هرگز نمي آسايد
امواج قوي و نجيبش
كه از آغوش بازش پيوسته مي گذرد
عشق من به تو
مانند درختي است
كه در قلب ريشه كرده است
عشقي بي قيد و شرط
حقيقي و ابدي
و خاموش نشدني ...
این پدرسوخته عاشق بی تاب دله
این که می گیره ز من شب همه شب خواب دله
مست می ناب دله، اونی که میشه آب دله
یا میگه بمون بمون، یا که برو، یا که بیا
من یه فرمانبر بیچاره و ارباب دله
مست می ناب دله، اونی که میشه آب دله
تو ز من غافل و من کوی نیازم همه تو
تو نماز منی و گوشه محراب دله
مست می ناب دله، اونی که میشه آب دله
جهان را به شاعران بسپاریدمطمئن باشیدکلمات را بیدار می کنند و در کرت ها٬ گل و گندم می کارند
جهان را به شاعران بسپارید
بیابان و باران هردو خوشحال می شوندو هردو جوانه می زننداز سرانگشت کودکان دبستانی جهان را به شاعران بسپاریدمطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند
وعاشق می شوندو تفنگ ها سر بر قبضه می گذارند
وبیدار نمی شوندجهان را به شاعران بسپارید
دیوارها فرو می ریزند
ومرزها رنگ می بازنددرختان به خیابان می آینددر صف اتوبوس به شکوفه می نشینند
و پرندگان سوار می شوند
وبه همه ی همشهریان
تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنندمگر همین را نمی خواستید؟
پس چرا بیهوده معطل مانده اید؟
از تامل و تردید دست بردارید
و جهان را به شاعران یسپارید
این قافیه های سرگرداناگر سر از صندوق ها در نیاورندپیر می شوند
و پرنده نمی شوند
و جهان بی پرنده جهنمی است که فقط شلیک می کند