• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

سخنکده ی بخش ادبیات

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
پیش دستی می کنم و تولد مدیر مهربان بخش ادبیات؛ندا بانو رو تبریک می گم
با آرزوی روزهای خوب،پر از سلامتی و دل خوشی و البته خنده های از ته دل
34zn0n5.gif

ممنون مرجان عزیزم، تو قبلا هم پیش دستی کردی مرسی از آرزوهای قشنگت... البته تولد خودت هم مبارک باشه بانو :p

من هم تولد ایشون رو تبریک میگم.واقعا" مدیر خوبی هستند :happy:

ممنون حسین عزیز، شما خیلی به من لطف داری.
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
35
محل سکونت
Isfahan
سلام بر بانوان ادبی.ندا جان و پگاه عزیز
عرض شود که قصدم از مزاحمت برای شما یک نظر خواهی بود که امیدوارم مشکلی نداشته باشه.
راستش من چند وقتیه به فکر برپا کردن یک تاپیک به عنوان "هجویات" یا "دست نویس های خیالی" یا همچین موارد مشابهی هستم.
یه وقت هایی چیزی به ذهنم خطور میکنه که به جز نوشتن در فروم نمیتونم جای دیگه ای بذارمش.البته بعضی اوقات هم مجهول میشه دلیلم برای نوشتن این چرند ها.
حالا میخواستم اگر مشکلی نباشه یک تاپیک بزنم (یا اگر شخص دیگه ای زده استفاده کنم) که توش این نوشته ها رو بذارم.بعضی اوقات هیچ ارزش ادبی ای نداره و فقط بازی با کلمه هاست.بعضی وقت ها هم یه کم خوب میشه.
حالا دو نمونه ازش میذارم تا موضوع بیشتر باز بشه.اگر فکر میکنید اشکالی نداره تاپیکش رو بزنم که اگر فرد دیگه ای هم مثل من از این جور چرند ها مینویسه بیاد و بذاره اون جا:


این کلمه شاید تنها چیزی باشد برای استعاره.استعاره از فردی که کودکی اش پر جنب و جوش بود است و جوانی اش هم نیز.
ما به قدرت مطلق واژه ها وافقیم بانو.همان بس ما را که کسی باشد و به آن ببالیم که مثل ما سوار بر اسب کج فهمی امان نباشد و در این زمانه ی گرگ صفت آهویی باشد گریز پا و گرگ افکن.که هر چه داشتیم را سپرده ایم به باد و دنبال گذشته ای میگردیم شاید باد آورده.باد می آورد هر چه سبک تر باشد و چه سبک بود سرنوشت ما و آن نیز که قرار است به ما برسد از دستش.دستی که باد را نوازش میکند گاهی و او نیز باد میشود تا ببرد هر آن چه در خاطر داری.این اثبات علمی ای نیست که بخواهم رویش بحثی کنم و یا به زیرش قایم شوم.این ها همه سرگذشت دستانی بود که شاید روزی ابرها در مقابلش التماس باران میکردند.و خدایی هم بود.شاید دیر تر از رسیدن به مزرعه ها.شاید دیرتر از رسیدن به سردرگمی ها و سردرد ها.غفلتم نه از آن است که آدمم و نه از ان که نیستم لایق این واژه.غفلت من گاهی رنگ و بوی ویرانی میگیرد و گاهی هم بی رنگ میشود مثل خاطرات کودکی ام.در آن مزرعه ای که خدا هم دور بود.یا دیر بود برای رسیدنش.آتشی گداخته کردم از این همه و گذاشته ام تا چندین سالم را آتش بزنم و باد هم کاش کمک کند.که شاید چیزی نداشته باشم برای آتش به پا افکندن و شاید هم چیز هایی بوده باشد که همین اسم ساده با خود برده باشد.گم شده ام در میان همین قدرت کلمه ها تا شاید بشوم شخصیت یکی از داستان های اپزوردی که میخواندم.گم شده ام تا پیدا نشوم و باد دوباره رفته ها را نیاورد.آخر چگونه میتوانم معجزه ای بکنم و بگویم از دستت خسته ام.خسته ام از دست کائنات نامحدودی که فکر مرا محدود کرد.خسته از زورقی که شاید فرش سلیمان بود و بادی نبود تا ببرد مرا و معجزه ام تبدیل به عجز نشود.
دست ها و پاهایم را در بند کرده ام.و دلم دارد میرود به سمت آن کرانه ای که نمیشناسمش.شاید این طرف دنیا و شاید آن طرف.مثل خوابیدن هایم که مدام این طرف و آن طرف میشوم تا مگر ببینم آن دست هایی که زنجیر را آورد و مرا اسیر زندگی کرد.


مرا به آرامش ابدی ات محکوم کن که زیبا ترین حکم جهان است در میان کائناتی که برای من میچرخند و هیچ وقت نفهمیدم چرا یک کدامشان زبان باز نکرد تا بگوید شادی یعنی چه؟
دیروز داشتم با خورشید حرف میزدم.چقدر در برابر حجمش آرزوهای کوچکی داشت:یک لحظه تاریکی.میخواستم بگویم همه ی تاریکی های حجم سیاه رنگ روح من از آن تو.فقط بگو آن راز ناگفته ات را که چرا انقدر بر ما میتابی.قهر کرد و گفت بهتر است گرمای مرا نچشی.آخر تو هنوز خیلی کوچکی برای این کارها.رو به دشت پهناور آسمان بردم.با همه ی ابرهایش که گاهی شکل خاطره میشد برایم و گاه رنگ سیاهم را آینه.گفت که دیر آمده ای.قبل از تو بودند کسانی که بردند با خود این راز را.فقط کمی لبخند برایم مانده.آن هم ارزانی تو.و چقدر کادوهایش دیر به مقصد میرسید.خوب شد که او بابانوئل نبود اگر نه همه ی بچه ها خودکشی میکردند.خوب شد که بارانی هم بود.آخر ماهی ها چگونه بفهمند زنده اند وقتی در اشک های خود شناور میشوند؟
و من! که در پی این واژه ی کوچک بودم حکمی را که خود خواسته بودم را هم اجرا نکردند.مگر میشود دست های یک نقاش صورت خودش را به رنگ لبخند نقاشی کند و از افتادن قلم مویش درون حجم بی رنگی خسته نشود؟ مگر میشود تکرار را از این کائنات رو به زوال برداشت تا روزی نو بیاید و من هم فریادی داشته باشم برای زدن؟گفت احتیاج به تراشکاری داری.آن عالم دهر میگفت.گفتمش که این جمله با چه کس میگویی که گوشی برایم نمانده.همه اش طعمه ی گرگ ها شده از آغاز.و زوزه هایشان!آخ! کاش میمردم و هر روز صبح با آن ها بیدار نمیشدم.گفت که فرض کن جهان همانند یک شی صنعتی است به نام بلبرینگ.هر چقدر تو سفت تر باشی صدایش بیشتر میشود و هر چه شل تر باشی لق میزنی و کیفیت کارت کم است.میانه را انتخاب کن که نه صدای تو به گوش مخلوقات خدا نام برسد و نه صدای لق زدن تو به گوش آن ها.گفتمش که اشتباهات پرتکرارت بیش از تحمل من است.آخر من که گفتم فقط زوزه میشنوم.زوزه ی شقایقی که هر روز پر پر میشود.زوزه گوسفندی که طعمه ی سرما میشود و میمیرد ناخواسته.زوزه ی آدمی که مجبور است از سر گرسنگی لجن بخورد تا تشنه اش نباشد.و تمام خاطرات آن فرد محو شد.بن بست فلسفی اش رنگ گریه گرفت و زار زد.به حال خودش که چقدر خوشحال بوده.به حال علمی که آدم ها را ندیده و گوش هایی که سالم است.
مرا به آرامش ابدی ات محکوم کن بانو!آخر فکر میکنم زنده باشم.که اگر هم مرده بودم باز صدای خاک کثیف در گوشم میپیچید.خاکی که تنها رنگ ارغوانی هوا را سیاه میکرد و گاه قهوه ای.میخواهم برون روم از این چرخ گردون تا خودم باشم.بدون فکر کردن به دروغ هایی که همه باورشان کردند.بدون تناسخ من و یک آدم دیگر.وای!نکند آدم بدبخت دیگری هم مثل من باشد؟ آرامش ابدی تو در جای خواب و چند بوسه خلاصه نمیشود.مثل کوه است طرز افکارت.مثل رود است طرح اندامت.منتها چند نفر تا به حال از این کوه لغزیده اند و مرگ را چشیده اند؟چند نفر بین رودهای تو قدم زدند و سالم از دست ماهی ها بیرون آمدند.مرا به بوسه ات محکوم نکن بانو!که بوی خاک میدهد.که بوی مرگ میدهد.دست هایت را بگذار روی سینه ات.شاید حجمی پیدا کردی عظیم و یا شاید کوچک.مراقب دریای دلت باش که کسی غرق نشود.مرا به مردن یک سیب محکوم کن بانو.در مقابل دست تو و همراهی دست من.مرا به زهر مارها محکوم کن بانو تا بروم سراغ آن آدم اولین و بپرسم چرا نقد بهشتت را ول کرده ای و ما را بدبخت.چرا میگویند حوا تو را گول زده است؟ چرا مرا محکوم به زندگی در این خاک تیره رنگ کرده ای بانو!

روز خوش
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
سلام بر بانوان ادبی.ندا جان و پگاه عزیز
عرض شود که قصدم از مزاحمت برای شما یک نظر خواهی بود که امیدوارم مشکلی نداشته باشه.
راستش من چند وقتیه به فکر برپا کردن یک تاپیک به عنوان "هجویات" یا "دست نویس های خیالی" یا همچین موارد مشابهی هستم.
یه وقت هایی چیزی به ذهنم خطور میکنه که به جز نوشتن در فروم نمیتونم جای دیگه ای بذارمش.البته بعضی اوقات هم مجهول میشه دلیلم برای نوشتن این چرند ها.
حالا میخواستم اگر مشکلی نباشه یک تاپیک بزنم (یا اگر شخص دیگه ای زده استفاده کنم) که توش این نوشته ها رو بذارم.بعضی اوقات هیچ ارزش ادبی ای نداره و فقط بازی با کلمه هاست.بعضی وقت ها هم یه کم خوب میشه.
حالا دو نمونه ازش میذارم تا موضوع بیشتر باز بشه.اگر فکر میکنید اشکالی نداره تاپیکش رو بزنم که اگر فرد دیگه ای هم مثل من از این جور چرند ها مینویسه بیاد و بذاره اون جا:







روز خوش

سلام

خب این نوشته ها حالت داستانی ندارند پس نمیشه از کارگاه داستان استفاده کرد!

پس از نظر من مشکلی نداره میتونی تاپیک جدا بزنی، تا جایی که حافظه من یاری میکنه فک نمیکنم تاپیک مشابه داشته باشیم بعدا اگر تاپیک مشابه پیدا کردم باهام مرجشون میکنم.

شاید هم پگاه یه تاپیک مشابه پیدا کرد :دی
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
سلام بر بانوان ادبی.ندا جان و پگاه عزیز
عرض شود که قصدم از مزاحمت برای شما یک نظر خواهی بود که امیدوارم مشکلی نداشته باشه.
راستش من چند وقتیه به فکر برپا کردن یک تاپیک به عنوان "هجویات" یا "دست نویس های خیالی" یا همچین موارد مشابهی هستم.
یه وقت هایی چیزی به ذهنم خطور میکنه که به جز نوشتن در فروم نمیتونم جای دیگه ای بذارمش.البته بعضی اوقات هم مجهول میشه دلیلم برای نوشتن این چرند ها.
حالا میخواستم اگر مشکلی نباشه یک تاپیک بزنم (یا اگر شخص دیگه ای زده استفاده کنم) که توش این نوشته ها رو بذارم.بعضی اوقات هیچ ارزش ادبی ای نداره و فقط بازی با کلمه هاست.بعضی وقت ها هم یه کم خوب میشه.
حالا دو نمونه ازش میذارم تا موضوع بیشتر باز بشه.اگر فکر میکنید اشکالی نداره تاپیکش رو بزنم که اگر فرد دیگه ای هم مثل من از این جور چرند ها مینویسه بیاد و بذاره اون جا:

روز خوش

سلام
خیلی هم خوب ، راستش فکر نمیکنم همچین تاپیکی باشه ، من هم با نظر نداجان و تاپیک جدید موافقم .
شاید هم پگاه یه تاپیک مشابه پیدا کرد :دی

سعی خودمو کردم ، نشد که پیدا بشه :دی
 

hashemp206

Registered User
تاریخ عضویت
16 اکتبر 2007
نوشته‌ها
133
لایک‌ها
0
سلام
دوستان می خوام هدیه ای رو به یکی از دوستام بدم (کتابی هست که نوشتم و اخیرا چاپ شده و موضوعش هم فنی هست) و می خوام یک متن کوتاه تفدیم نامه روی کتاب بنویسم حالا هر چی فشار به مغزم میارم جمله جالبی به ذهنم نمی رسه!

دوستان اگه ممکنه راهنمایی کنید چند تا نمونه بگید.

مثلا:
تقدیم به دوست عزیزم ....


شادکامی و خوشبختی همیشگی را برایت آرزومندم

یه چنین چیزهایی.

البته نتوستم توی قسمت گفتگوی آزاد، تاپیک ایجاد مجبور شدم اینجا بزنم.
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
تبریک به نمایش مشخصات: Princess NazaniN - PersianTools Forums عزیز ، که از امروز به عنوان کاربر فعال ادبیات فعالیت می کنند امیدوارم که شاهد فعالیت های بیشترشون باشیم و براشون آرزوی موفقیت و شادکامی تو تمام مراحل زندگی دارم.
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
درود

بنده هم شادباش ميگم به ايشان و برايشان موفقيتهاي بيشتر آرزو مي كنم. 16_14_21.gif16_14_21.gif16_14_21.gif
 

Behzad

کاربر فعال و منتخب سال 90 انجمن موسیقی<br>کاربر فع
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 جولای 2006
نوشته‌ها
1,292
لایک‌ها
912
محل سکونت
Music@Persiantools
من هم تبریک می گم به ایشون به امید موفقیت های بیشتر:)
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
درود

وارد سخنکده شده و سخن می گوییم !

_________________

چند روز پیش رفته بودم انقلاب . توی پاساژ فروزنده بودم. تازه از "کتابسرای نیک" بیرون اومده بودم که یه کتابفرشی جمع و جور نظرم رو جلب کرد و واردش شدم. همون لحظه ی اولی که وارد شدم فهمیدم که راه رو اشتباه اومدم ! کلا فضاش فضای من نبود ! ولی نمی شد بلافاصله برم بیرون . دو تا آقای جوون نشسته بودن و داشتن با هم صحبت می کردن . شروع کردم به نگاه کردن قفسه ها. ولی در واقع چیزی نمی دیدم.
یکی از اون آقایون ازم پرسید:

_ "می تونم کمکتون کنم؟"
_ "ممنون.فکر می کنم فقط کتاب های مربوط به شعر دارید."
_بله ، به صورت اختصاصی ، فقط کتاب های شعر داریم.
_پس فکر کنم اشتباه اومدم ، متاسفانه اصلا اهل شعر نیستم.
_شما اهل چی هستید؟
_ادبیات داستانی.
_ما هم اهل شعریم و هم ادبیات داستانی.
_این خیلی خوبه . شما خیلی از من جلوترید. خیلی بده که یه ایرانی اهل شعر نباشه !
...

oops.gif
 

rms

Registered User
تاریخ عضویت
26 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
4,759
لایک‌ها
7,919
محل سکونت
اهواز
منم تبریک میگم با اینکه نمیدونم کدوم دوست کاربر فعال شدند اما یه شعر می نویسم شمع محفل روشن بشه
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
خو چرا اهل شعر نیستی بانو؟

به اندازه ی کافی لذت نمی برم و نمی تونم ارتباط برقرار کنم. شاید یکی از علت هاش این باشه که معلم های ادبیاتم رو هیچ وقت دوست نداشتم :دی

ولی از این به بعد چه خوشم بیاد و چه نیاد ، باید شعر بخونم :دی

در کنارش یکسری کتاب ها و مطالب هست که حتما باید مطالعه کنم و اون هم کتاب ها و داستان های مربوط به اسطوره های جهانیه .

گفتم باید ، چون برای کارهایی که در آینده ( در درازمدت!) قصد انجامشون رو دارم حتما لازمم میشه و باید دانش کافی در موردشون داشته باشم.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
نمی خوام حرفی بزنم که خدای نکرده جسارت برداشت بشه بانو

اما خوندن "باید" شعر به نظمر به دوست داشتنت زیاد کمک نکنه!
در هر صورت هر چیزی سلیقه ای هست
ولی من اگر روزی کتاب خوندن رو ول کنم(خاک بر سرم:دی)شعر رو نمی تونم
همیشه باید شعر باشه تا هر وقتی دلم خواست بخونم!
اصلا شعر دنیای دیگری از ادبیاته برای من

ارادت
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
نمی خوام حرفی بزنم که خدای نکرده جسارت برداشت بشه بانو

اما خوندن "باید" شعر به نظمر به دوست داشتنت زیاد کمک نکنه!
در هر صورت هر چیزی سلیقه ای هست
ولی من اگر روزی کتاب خوندن رو ول کنم(خاک بر سرم:دی)شعر رو نمی تونم
همیشه باید شعر باشه تا هر وقتی دلم خواست بخونم!
اصلا شعر دنیای دیگری از ادبیاته برای من

ارادت

به هر حال ممنون از نظرت .

بله درسته ! زورکی که نمی شه .ولی یه چیزایی هست که آدم باید بخوندشون. برای من ، به خاطر به دست آوردن اون چیزهایی که مد نظرم هست. البته این جورم نیست که اصلا لذت نبرم. شاید یه مقدار اغرق کرده باشم. در هر صورت شعر جدید رو دوست دارم. هم ایرانی و هم خارجی. ولی اینطور نیست که اگر نباشه ، روزگارم نگذره. من اون چیزی رو که برای به چالش کشیدن ذهن خودم لازم دارم رو توی ادبیات پیدا کردم .ممکنه فرد دیگه ای با شعر به اون جهان بینی مورد نظرش دست پیدا کنه. این مسائل کلا فردی هستند . البته من این طور فکر می کنم. مهم اینه که به ذهنمون یه تکونی بدیم. نذاریم راکد بمونه . اجازه بدیم که این ذهن از یکسری قید و بندها رها بشه و آزادانه فکر کنه. نذاریم دچار روزمرگی بشه.

مقایسه ی جالبی کردی. برای من هم ادبیات داستانی همین حکم رو داره. حالا من می تونم بگم که اگر یه روزی فقط یک حق انتخاب بین ادبیات و موسیقی داشته باشم ، بدون هیچ گونه تردیدی ادبیات رو انتخاب می کنم !

ارادت متقابل :happy:
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
یادم رفت این رو اضافه کنم !

می خوام با رباعیات خیام شروع کنم.
راستش قرار بود که من مقدمه ای رو که آقای علی فردوسی برای کتاب "یادنامه ی شونکین" نوشتن رو اسکن کنم و بذارم برای دوستان. ولی متاسفانه اینقدر کیفیتش بد شد که منصرف شدم.

این دو تا عکس رو همین الان گرفتم. کیفیت افتضاح و کج و کولگیش رو ببخشید ! (خوب شد حرفش رو زدیم ، وگرنه فراموش کرده بودم که قراره برم سراغ خیام :D)

21082012033.JPG

21082012034.JPG
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
درود

خب به سلامتي بانو لي لي رز جان! :)

گرچه ممكنه به اندازه ادبيات داستاني به شعر علاقه مند نشيد ولي مطمئن باشيد موارد جالبي توش پيدا مي كنيد كه ترغيبتون مي كنه باز هم شعر بخونيد. در مورد خودم كه همينطور شد و الان به برنامه هاي مشاعره هم علاقه پيدا كردم و كلا موقع گفتگو كردن هم از شعر دوست دارم استفاده كنم براي بيان بهتر منظور.

خيام انتخاب بسيار خوبيه. (براي يه لحظه ياد فيتزجرالد و علاقه جالبش به اشعار خيام افتادم! :happy: ) با توجه به علاقه شما به ادبيات داستاني فكر كنم از اشعار نظامي و مولوي هم خوشتون بياد. در مورد مولوي البته فكر كنم موسيقي كلامش هم شما رو جذب كنه با توجه به علاقه اي كه به موسيقي هم داريد.

پ ن. اگه خواستيد از نظامي، هفت پيكر و بهرام گور رو بخونيد حتما سعي كنيد نسخه س ا ن س و ر نشده ش رو پيدا كنيد !!! :rolleyes: :D
 
Last edited:

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
درود

خب به سلامتي بانو لي لي رز جان! :)

گرچه ممكنه به اندازه ادبيات داستاني به شعر علاقه مند نشيد ولي مطمدن باشيد موارد جالبي توش پيدا مي كنيد كه ترغيبتون مي كنه باز هم شعر بخونيد. در مورد خودم كه همينطور شد و الان به برنامه هاي مشاعره هم علاقه پيدا كردم و كلا موقع گفتگو كردن هم از شعر دوست دارم استفاده كنم براي بيان بهتر منظور.

خيام انتخاب بسيار خوبيه. (براي يه لحظه ياد فيتزجرالد و علاقه جالبش به اشعار خيام افتادم! :happy: ) با توجه به علاقه شما به ادبيات داستاني فكر كنم از اشعار نظامي و مولوي هم خوشتون بياد. در مورد مولوي البته فكر كنم موسيقي كلامش هم شما رو جذب كنه با توجه به علاقه اي كه به موسيقي هم داريد.

پ ن. اگه خواستيد از نظامي هفت پيكر و بهرام گور رو بخونيد حتما سعي كنيد نسخه س ا ن س و ر نشده ش رو پيدا كنيد !!! :rolleyes: :D

بانو کسندرا به سلامت باد !

خیلی خوبه پس ! دیگه واجب شد شعر رو به برنامه ی روزانه م اضافه کنم ! بلکه به جای تیکه پرونی (ازنوع ملس!) به شعرپرونی رو آوردم ! یکی از دوستان دوران دانشجویی ( که البته آقا هستند) همینطورین. خیلی مواقع به جای حرف معمولی از شعر استفاده می کنند که برام جالب بوده همیشه .

از تجربیاتتون حتما استفاده خواهم کرد .

سپاس بانو :happy:
 
بالا