• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

سروده ها برای ایران زمین

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
وطن

تنت را پاره پاره می خواهند وطن

نفتت را رايگان

خاكت را مزارع پر پشت سر نيزه

و نفست را در قفس

دريچه های رهايی را يكایک بر تو می بندند

و تنها دروازه افتخار بر تو باز است ای وطن

وطن تن واحد شو

وطن، وطن مجروح من

به نيروی ايمان و اتحاد تهمتن شو

كه باران تير در راه است



سیاوش کسرایی
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
مُهر مِهر
من همان بگریخته ایرانیم ............... مُهر مِهرت خورده بر پیشانیم

گر بپرسی کیش و آیین مرا ............... من فقط ایرانیم ایرانیم



ناصر انقطاع
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا

خلیج فارس، خلیج ع *ر*ب نخواهد شد ............... که نام روز دل افروز، شب نخواهد شد

خلیج همره تاریخ و پیشتر از آن ............... نهاده سر چو عزیزی به دامن ایران

ز روزگار کهن، نام پارس بر آن است ............... چو پارس، پهنه دریادلان ایرانست

کتیبه ای که از آن روزگار بجاست ............... به آبراه سوئز، خور چراغ راهنماست

ز داریوش جهاندار آن کتیبه بود ............... که نام سرمدی پارس، بر خلیج سزد

به نقشه های جهان بر خلیج، این نام است ............... جز این هر آن چه بگویند، گفته ای خام است

به چشم دل بنگر بر تلاطم آبش ............... بگوش جان بشنو از خروش پهنایش

بگوید اینکه، به این شهرتم زمانه شناخت ............... جهان مرا به همین نام جاودانه شناخت

مباد آن که سیاست دسیسه آغازد ............... مرا ز ریشه دیرینه ام جدا سازد

برای باختریها است این بهین برهان ............... مرا بخواند به این نام، از آن زمان یونان

قسم به تنگه هرمز که رهگشای منست ............... که تا بروز پسین، پارس پا به پای منست

مرا به نام دگر، در زمانه کاری نیست ............... برای من بجز این نام، اعتباری نیست

چو بر سرم ز ازل، سایه ای از ایرانست ............... ز نام پارس، دل و سینه ام خروشانست

شکوه و هیمنه پارس، بر جبین منست ............... هزاره هاست که این نام راستین منست

خدا گواست بر آن استوار پیمانیم ............... که ما دو نام، بسان دو جسم و یک جانیم

خلیج و پارس، از آغاز چون دو همزادیم ............... که در سپیده تاریخ، توامان زادیم



توران شهریاری(بهرامی)
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
پیام زرتشت

شعر واره 1

هزاران سال پیش از روزگار ما

به هنگامی که انسان را نبودی کیش و آیینی

و گر بودی همانا

در پی یکتاپرستی راه ننمودی

قبایل با عشیرتها به چیزی دل همی بستند و آنرا می پرستیدند

بدین خوشدل که معبودی نمادین را

به منظور عبادت از برای خویش بگزیدند

نبودی رهنمایی خاص تا عنوان نماید رهنمودی را

ز بهر قوم خود وآنگه به دست آرد درودی را

نه قانونی، نه دستوری، نه امری بود و نه منعی

که انسان را به کار آید

همانند فروغی در دل شبهای تار آید

در آن هنگام، مردی از تبار نیک مردان خرد پرور

به الهامات یزدانی و توفیقات سبحانی

بر آن شد تا ره یکا پرستی را به قوم خویش بنماید

که جز یزدان کسی چیز دگر زنهار نستاید

سروش عالم غیبش ندا در داد

که بر پاخیز و دین پاک را در رهنمایی ها کمر بربند

به یزدان راه بنمای و تناویز تقدس را بر «آذر» بند

بگو پروردگار عالم کون و مکان یکتاست

که بر تدبیر «خیر» و «شر» دو تن بگماشت

یکی باشد «سپنتا» جاه و آن دیگر «هریمن» راه

نبرد این دو در گیتی ست ناموس طبیعت را پی افکنده

که تا روزی ظفر یابد به «شر» «خیر» فزاینده

تویی «زرتشت» نیک آیین، وُ هومن، با خرد همراز

به کیشِ مزدیـَـسنانی توانی داد نیکی داد

فروزان ساز چون مهر درخشان سر به سر آفاق دلها را

به مانند فلق بشکاف قلب تیرگیهای غم افزا را

بگو تا مردم ایران زمین

در شاهراه مردمی

**** «خیر» و خوبی را به یاری پاک بر خیزند

ز راه نیک مردیهای خود با رهروانِ «شر» در آویزند

به کف بگرفته تیغ راد مردی را

شبیخون را به لشکرگاه «شر» هردم کمر بندند

درختی را که بارش حنظل است از بس دروغ و ناروایی ها

بگو تا برکنند از بیخ و بنیادش نگون سازند

بگو تا «نیکی پندار» را چون «نیکی گفتار»

به زرّین رشته یی از «نیکی کردار» در بندند

درین نیکو ترازو سر به سر اعمال خود سنجند

بگو تا جنگ را در زیر پای صلح سرکوبند

سرای مهر را با کوبه ارفاق در کوبند

بگو تا کشت ورزی را به جان و دل بیارایند

روان و جسم خود را از پلیدیها بپالایند

بگو تا«دام» را برعکس «دد» هرگز نیازارند

به جای دام گستردن

و کشتار بسی جنبندگان بی گـُـنـَه

خوراک خویشتن را از طریق کشت ورزی یا ز راه پیشه یی نیکو

به چنگ آرند.

به فرمان میهن دادار

اشو زرتشت

«اوستا» را به موزون «گاثه ها» آراست

صلای دین پناهی را در این مرز اهورایی نکو سرداد

به دستی مجمرآتش، به دستی «باژ» و «بَـرسم» 2 را نثاردین پناهان کرد

نماد «خیر» را «آتش» نمود و هالهً قدسش بدان پیوست

مقدس داشت آتش را که کانون محبت را کند گرم و کند اندیشه را روشن

بدان سان کاندر آفاق جهان هرجای تاری را برافروزد

نیایش را سزاوار خدا دانست

و یزدان را نماز آورد

هریمن را نکوهش کرد و راهش را ره ظلمت سرای کژروی دانست

سپنتا وُ هومن را به پیکار هریمن رهگشایی کرد

که تا در عالم هستی

ظفر یابد به شرّ و ظلمت و کژ راهه ها،

خیرو فضیلت ها


1- منظور از «شعرواره» سخن منظومی است که واجد تمام ویژگیهای اصالت شعر اصیل نباشد و نوعی از سخن است که موزون و واجد «پیام» می باشد و شعر کامل عیار نیست.

2- بـَـرسـَـم: در آیین زرتشتی شاخه های بریده درختی که هر یک از آنها به زبان پهلوی(تاک) و (تای) گویند. منظور از«بـَـرسـَـم» به دست گرفتن ِ آن و دعا خواندن و نیایش به درگاه خداوند است.


ادیب برومند
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
ایران عروسی کرده

یه شب تو خواب، خواب می دیدم ایران عروسی کرده ............... هرکی با هرکی قهر بوده، رفته رو بوسی کرده

به به چه خواب خوبی، شمالی و جنوبی ............... با هم یه سفره داشتیم، چه اتحاد خوبی

ایران من تاج سرِ زمین ............... اسم مبارکش قشنگـترین

با پرچم سه رنگ و شیر و خورشید ............... بین سرای دنیا سرتـرین

دلم برات تنگ وطن هـمـش سرت جـنگ وطن ............... برای آزادی تو، تفنگم آهنگ وطن


کاظم عالمی
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
همه چشمها به ایرانه

تماشا كن نگاه آسمان را ............... رخ شبرنگ ماه و اختران را

به گرد شمع روي ماه ميهن ............... ببين پروانه آتش و جان را

همه چشمها به ايرانه به مهد علم و عرفانه ............... به اين خاكي كه هر دررش برام عزيزتر از جانه

شمال جنگل و دريا پر از دامنه زيبا ............... كه رقصد جنگل از باد خوش دريا

جنوبش گرم و رويايي سرا پايش تماشايي ............... به اون سو ميزند فانوس دريايي

چه دلهايي كه در غربت اميد ديدن روي وطن داره ............... چه دلهايي كه با حسرت نگاه آرزو سوي وطن داره

كه با شادي بسازه كلبه اي از عشق برخاكش ............... غروب زندگي رو سر كنه آسوده در خاكش

همه چشمها به ايرانه به محض علم و عرفانه ............... به اين خاكي كه هر دررش برام عزيزتر از جانه
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
یاد خانه

باز امشب در سرم افتاده یاد خانه ام ............... یاد ایران کرده پر هر گوشه ی کاشانه ام

یاد میگون و فشم، مستم کند در این دیار ............... چهره ام را تر کند این گریه ی مستانه ام

من همان گنجور پر آوازه ام کز بخت بد ............... کرده ام گم در جهان، آن گوهر یکدانه ام

یار می پرسد ز من، این گریه ها از بهر چیست ............... عاجزم از پاسخش، پیوسته لرزد چانه ام

آفرین بر غم، که یکدم از دلم بیرون نرفت ............... مرحبا بر باوفا همخانه ی جانانه ام

بار اندوه جدایی از وطن، پشتم شکست ............... چون توان بردن آنرا ندارد شانه ام

این مکان زیبا و دلباز است لیکن روح من ............... می زند پر، در هوای خانه ی ویرانه ام

زندگی افسانه ی تلخی است ای یاران ولی ............... باز باید ساخت با این تلخی افسانه ام

گاه پندارم فراموشم شود آن خانه، لیک ............... باز می بینم به سر افتاده یاد خانه ام



ناصر انقطاع
 

سعدي

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 مارس 2008
نوشته‌ها
86
لایک‌ها
0
نقل است كه چون عبدالله خان ازبك، خراسان را متصرف شد، بر سر قبر رستم آمد و اين بيت را خواند:

سر از خاك بردار و ايران ببين

بكام دليران توران زمين

وزير او گفت: رستم جوابى دارد، اگر مرخص باشم، عرض كنم .

گفت: بگو . گفت: رستم در جواب مى‏گويد:

چو بيشه تهى ماند از نره شير

شغالان به بيشه درآيد دلير

چو بيشه ز شيران تهى يافتند

سگان فرصت روبهى يافتند

خزائن، ص 143
 

ROOZBEH33

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 ژانویه 2005
نوشته‌ها
971
لایک‌ها
372
سن
40
محل سکونت
Sacramento, CA
########### تقدیم به جاویدایران عزیز ##########


قصیده ای از ملک الشعرای بهار که خیلی وقت بود دنبالش می گشتم :

1- «لزن» نام دهکده اي ست در سوييس که روانشاد بهار براي درمان بيماري سل در آنجا بستري بود
2- این قصیده کامل نیست . در صورت یافتن کامل آن این پست را ادیت نموده و ما را هم با تکمیل آن مستفیض کنید .

به یاد وطن :


مِه كرد مُسخّر دره و كوه لِزن را *** پر كرد زسيماب روان دشت و چمن را


گيتى به غبار دمه و ميغ، نهان گشت *** گفتى كه برفتند به جاروب، لِزن را


گم شد زنظر كنگره كوه جنوبى *** پوشيد زنظّارگى، آن وجه حَسن را


آن بيشه كه چون جعد عروسان حبش بود *** افكند به سر مِقنعه بُردِ يَمَن را


برف آمد و بر سلسله آلپ كفن دوخت *** و آمد مه و پوشيد به كافور كفن را


كافور بر افشاند كز او زنده شود كوه *** كافور شنيدى كه كند زنده بدن را؟


من بر زِبَرِ كوه نشسته به يكى كاخ *** نظّاره كنان جلوه گه سرو و سمن را


ناگاه يكى سيل رسيد از دره اى ژرف *** پوشيد سراپاى در و دشت و دمن را


هر سيل زبالا به نشيب آيد و اين سيل *** از زير به بالا كند آهيخته تن را


گفتى زكمين خاست نهنگى و به ناگاه *** بلعيد لِزن را و فرو بست دهن را


مرغان، دهن از زمزمه بستند، تو گويى *** بردند در اين تيرگى از ياد، سخن را


خور تافت چنان كز تكِ دريا به سر آب *** كس در نِگَرد تابش سيمينه لگن را


تاريك شد آفاق تو گفتى كه به عمدا *** يكباره زدند آتش، صد تلّ جَگن را


گفتى كه مگر جهل بپوشيد رخ علم *** يا برد سَفَهْ آبروى دانش و فن را


گم شد زنظر آن همه زيبايى و آثار *** وين حال فرا ياد من آورد وطن را


شد داغ دلم تازه كه آورد به يادم *** تاريكى و بدروزى ايران كهن را


آن روز چه شد كايران زانوار عدالت *** چون خلد برين كرد زمين را و زَمَن را


آن روز كه گودرز، پى دفع عدو كرد *** گلرنگ زخونِ پسران دشت پَشَن را


و آن روز كه پيوست به اَروند و به اُردُن *** كورش كُر و وَخش و تَرَك و مُرو و تَجن را


و آن روز كه كمبوجيه پيوست به ايران *** فينيقى و قرطاجنه و مصر و عدن را


وآنروز که شاپور به پيش سم شبرنگ *** افکند به زانوي ادب والرين را


و آن روز كه داراى كبير از مدد بخت *** بركند زبُن ريشه آشوب و فِتَن را


افزود به خوارزم و به بلغار، حبش را *** پيوست به ليبى و به پنجاب، ختن را


زان پس كه زاسكندر و اخلاف لعينش *** يك قرن كشيديم بلايا و مِحَن را


ناگه وزش خشم دهاقين خراسان *** از باغ وطن كرد برون زاغ و زغن را


آن روز كز ارمينيه بگذشت تراژان *** بگرفت تسيفون، صفتِ بيت حزن را


رومى زسوى مغرب و سگزى زسوى شرق *** بيدار نمودند فرو خفته فِتَن را


در پيش دو درياى خروشان، سِپَهِ پارت *** سد گشت و دليرانه نگه داشت وطن را


پرخاشگرانِ رى و گرگان و خراسان *** كردند زتن سنگر و از سينه مِجن را


خون در سر من جوش زند از شرف و فخر *** چون ياد كنم رزم كراسوس و سورن را


آن روز كجا شد كه زيك ناوك وَهْرَزْ *** بنهاد نجاشى ز كف، اقليم يمن را


و آن روز كجا رفت كه يك حمله بهرام *** افكند ز پا ساوه و آن جيش گُشَن را


آن روز كجا شد كه زپنجاب و ز كشمير *** اسلام برون كرد وَثَن را و شَمن را


و آن روز كه شمشير قزلباش برآشفت *** در ديده رومى به شب تيره، وسن را


آن روز كه نادر، صف افغانى و هندى *** بشكافت، چو شمشير سحر، عِقد پَرن را


و آنگه به كف آورد به شمشير مكافات *** پيشاور و دهلى و لهاوور و دكن را


و آن ملك ببخشيد و بشد سوى بخارا *** وز بيم بلرزاند بدخشان و پكن را


و امروز چه كرديم كه در صورت و معنى *** داديم زكف تربيت سرّ و عَلَن را


نيكو نشود روز بد از تربيت بد *** درمان نتوان كرد به كافور عِنن را


بالجمله مُحال است كه مشّاطه تدبير *** از چهره اين پير بَرَد چين و شكن را


جز آنكه سراپاى جوان گردد و جويد *** در وادى اصلاح، ره تازه شدن را


ايران بود آن چشمه صافى كه به تدريج *** بگرفته لجن تا گلو و زير ذقن را


كو مرد دليرى كه به بازوى توانا *** بزدايد از اين چشمه، گل و لاى و لجن را؟


هر چند كه پيچيده به هم رشته تدبير *** آرد سوى چنبر سر گم گشته رسن را


اصلاح ز نامرد مخواهيد كه نبود *** يك مرتبه، شمشير زن و دايره زن را


من نيك شناسم فن اين كهنه حريفان *** نحوى به عمل نيك شناسد لَم و لَن را


آن گرْ سَنه چشمى كه بگيرد زسر قهر *** املاك رعايا و كند بلع ثمن را


آن كهنه حريفى كه گذارد ز لئيمى *** در بيع و شَرى جمله قوانين و سُنَن را


طامع نكند مصلحت خويش فراموش *** لقمه به مثل گم نكند راه دهن را


جز فرقه مصلح نكند دفع مفاسد *** آن فرقه كه آزرم ندارد تو و من را


بى تربيت، آزادى و قانون نتوان داشت *** «سَعْفَص» نتوان خواند، نخوانده «كَلَمن» را


امروز اميد همه زى مجلس شوراست *** سر بايد كآسوده نگه دارد تن را


گر سر عمل متّحد از پيش نگيرد *** از مرگ صيانت نتوان كرد بدن را


جز مجلس ملّى نزند بيخ ستبداد *** افريشتگان قهر كنند اهريمن را


بى نيروى قانون نرود كارى از پيش *** جز بر سر آهن نتوان برد ترن را


گفتار بهار است وطن را غَذىِ روح *** مام از لب كودك نكند منع، لَبَن را


اين گونه سخن گفتن، حدّ همه كس نيست *** داند شمن، آراستنِ روى وَثَن را


يارب! تو نگهبان دل اهل وطن باش *** كاميد بديشان بود ايران كهن را
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
########### تقدیم به جاویدایران عزیز ##########


قصیده ای از ملک الشعرای بهار که خیلی وقت بود دنبالش می گشتم :

سپاس فراوان از شما دوست بزرگوار روزبه گرامی

براستی که قصیده بسیار زیبایی است.
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
من ایرانم

من آن گنجینه ی پر مایه و پر در دورانم ............... من آن گهواره ی پاکان و مردان و دلیرانم

منم آن مادر فرزانه و والا و آزرمین ............... که نوشیدند شیر مردمی از نوک پستانم

جلال الدین بود سردار غران و دلیر من ............... که او بر سینه ی دشمن فرود آورد پیکانم

من ایرانم من ایرانم

منم تاریخ گویای هزاران ساله ی گیتی ............... که پیچیده است در گوش جهان آوای شاهانم

منم گردون گردنده، منم کیهان چرخنده ............... من آن ماه درخشانم. من آن خورشید تابانم

شگفتی نیست گر شیرین زبان و پارسی گویم ............... که چونان چامه ی سعدی و چون فریاد خاقانم

من ایرانم من ایرانم

نگر بر تیسفون تا بارگاه داد را بینی ............... که از آن دادگر خسرو، من این جامانده ایوانم

منم داد انوشروان منم شمشمیر نادر شه ............... منم سرمایه ی دانش من آن گسترده کیهانم

اگر دردی است در دوران منم آن درد را درمان ............... که دارم پور سیناها و رازی ها به انبانم

من ایرانم من ایرانم

منم زاینده ی بابک که من شیر ژیان زایم ............... من آن استاده الوندم من آن کوبیده سندانم

اگر خیام و فردوسی شدند آوازه ی گیتی ............... که من پروردم آنها را در این پر بار دامانم

اگر دستم تهی باشد دلم گنجینه ی راز است ............... که من منصور حلاجم که من بابای عریانم

من ایرانم من ایرانم

منم آن مادر فرهنگ والای اوستایی ............... که باشد نیک پنداری شعار پاک مردانم

منم آموزگار مازیار و نخشب و آرش ............... از این برجستگان هستند شاگرد دبستانم

اشو زرتشت بالیده است در دامان پاک من ............... من آن زالم من آن سامم من آن سهراب و ساسانم

من ایرانم من ایرانم

پدید آورده ام یعقوب را در دامن پاکم ............... منم زاینده ی رستم من آن پر زور دستانم

من آن پر مایه فرهنگم من آن گسترده آیینم ............... هراسانم ز نادانی ز بی مغزان گریزانم

چو مرد آویزها بسیار پروردم به آغوشم ............... که من آن مرد جنگی هزاران رزم و میدانم

من ایرانم من ایرانم

منم مام ابومسلم منم زاینده ی کوروش ............... ز من شوریده شد حافظ که من چون باده جوشانم

هم از تاجیک و از کردم هم از قشفایی و افغان ............... هم از تهرانی و گیلک هم از اینم هم از آنم

در این آشفته بازار جهان کالای کمیابم ............... در این دریای آلوده چو مروارید غلتانم

من ایرانم من ایرانم

اگر بینی که اندر چار میخ و بند و زنجیرم ............... نپنداری که می ترسم نپنداری هراسانم

ولی اندوه در ژرفای جانم ریشه افکنده ............... که من زین شورش بیهوده و بیجا پشیمانم

تو ای فرزند دلبندم فراموشم مکن هرگز ............... ز من پیمان خود مگسل که من آن سخت پیمانم

من ایرانم من ایرانم



ناصر انقطاع
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
ایران من

ای غایت ایمان هر فرهیخته ............... خاک رهت با هر گُلی آمیخته

با هر چراغ روشنت صد نور عشق آویخته ............... بر هر گُل پیراهنت خون عزیزی ریخته

نام یلانت در جهان، افسانه عالم شده ............... سودای عشق تو شرر در عالم و آدم زده

در هر کتاب و دفترت بسیار یاد و یادگار ............... ای سرزمین آفتاب، ای تا همیشه ماندگار

با هر دَم گرم نفس، عشق تو می ماند و بس ............... یک دم جدا از یاد تو دنیای پهناور، قفس

ایران من، ایران من، اول الف آزادگی ............... ی- یکصدا ، همبستگی ، ر- راه و رسم، زندگی

دوم الف- انسانیت، نونت- نشان ملییت ............... ای مظهر ایمان من ، ایران من، ایران من

ای زادگاه تَهَمتَن ، ای مرز تو، دشمن شکن ............... ای خاک عاشق آفرین، ای مهر تو آیین من

ماهم تویی ، مهرم تویی ، شعرم تویی ، شورم تویی ............... نارم تویی ، نورم تویی ، گهواره و گورم تویی

ایران من ، ایران من



آرش سزاوار
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
دوش می گفت این سخن دیوانه ای بی بازخواست --------- درد ایران بی دواست
عاقلی گفتا که از دیوانه بشنو حرف راست ------------------ درد ایران بی دواست
مملکت از چها رسو در حال بحران و خطر --------------------- چون مریض محتضر
با چنین دستور این رنجور مهجور از شفاست ----------------- درد ایران بی دواست
پادشه بر ضد ملت ملت اندر ضد شاه ------------------------- زین مصیبت آه آه
چون حقیقت بنگری هم این خطا هم آن خطاست ----------- درد ایران بی دواست
هر کسی با هر کسی خصم است و بد خواه است و ضد ---- گوید اورا مستبد
با چنین شکل ای بسا خونها هدر جانها هباست -------------- درد ایران بی دواست
صور اسرافیل زد صبح سعادت در دمید ------------------------ ملا نصرالدین رسید
مجلس و حبل المتین سوی عدالت رهنماست ---------------- درد ایران بی دواست
با وجود این جراید خفته ای بیدار نیست ------------------------ یک رگی هشیار نیست
این جراید همچو شیپور و نفیر و کرناست ---------------------- درد ایران بی دواست
شکر می کردیم جمعی کارها مضبوطه شد ------------------- مملکت مشروطه شد
باز می بینیم آن کاسه است و آن آش است وماست ---------- درد ایرا ن بی دواست
با خرد گفتم که آخر چارهء این درد چیست؟ --------------------- عقل قاطع هم ریست
بعد آه ناله گفتا چاره در دست خداست ------------------------- درد ایران بی دواست
شیخ فضل الله یک سو آملی از یک طرف ----------------------- بهر ملت بسته صف
چار سمت توپخانه حربگاه شیخ ماست -------------------------- درد ایران بی دواست
هیچ دانی قصد قاطر چی در این هنگامه چیست؟ ------------- یاری اسلام نیست
مقصد اوساعت است و کیف و زنجیر طلاست ------------------- درد ایران بی دواست
مسجد مروی پر از اشرار غارتگر شده --------------------------- مدرسه سنگر شده
روح واقف در بهشت از این مصیبت در عزاست ------------------ درد ایران بی دواست
تو نپنداری قتیل دستهء قاطر چیان ------------------------------- خونشان رفت از میان
وعده گاه انتقام اشقیا روز جزاست ------------------------------ درد ایران بی دواست
اشرفا هر کس در این مشروطه جانبازی نمود ------------------- رفعت و قدرش فزود
در جزا استبرق جنات عدنش متکاست -------------------------- درد ایران بی دواست

هرچند این شعر رو سید اشرف الدین قزوینی در باب قضایای مشروطه گفته اما عجیب اینجاست که بعد از حدود 100 سال هنوز هم مصداق داره متاسفانه
 

سرباز

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
9 جولای 2009
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
0
محل سکونت
مرز پر گوهر
در مداری دیگر...



آی پای بوسان حرم های فریب

فصلی از فاجعه ی مرگ اساطیر گذشت

و کس از مکتب ننگین شما شعر نگفت!



در شروع غزل رویش برگ

باد، این هرزه درا

ساقه ی ترد اقاقیها را

به غرامت می خواست



و در این فصل فجیع

هیچکس وحشت لبریز اقاقیها را

زیر دلتنگی هر برگ ندید



و زمین، این هجو بزرگ

همچنان حول یک محور فرضی چرخید..



برگ آخر ، ما شهادت دادیم

که سکوت آغاز صبوری صنوبرها نیست



و زمین، در مداری دیگر

حول دستان فزاینده ی ما می چرخد

انتظار برگهای دیگری باید داشت..



و کسی خواست که باور نکند!

این غزلواره پریشانی احوال کسانیست

که در خشم شکوفنده ی ما شک کردند

و چنین است که تاوان گزافی دارند​
 

Parvin Bavafa

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
8 فوریه 2012
نوشته‌ها
2
لایک‌ها
2
محل سکونت
California
که من "پروین باوفا" فروغ شعر ایرانم
مورد توجه افرادی که شعر مرا بنامفروغ فرخزاد و پروین اعتصامی در وبلاگهایخود درج کرده اند. خواهشمندم برای پیشگیری از هر برخورد قانونی آنرا کاملا ازوبلاکهای خود حذف کرده و در صورت تمایل متن کامل آنرا که در همین وبلاگ زیر نام منموجود است جایگزین آن کنند
شعروآهنگ و اجرا:پروین باوفا


منپروین باوفا، شاعر،نقاش،نویسنده، آهنگساز،ترانه سرا و طراح مقیم کالیفرنیا، (حماسهزن پارسی) را که درزیر ملاحظه میکنید را 23 سال پیش سروده ام که هم متن پارسی، هم انگلیسی و هم ویدیوهای آندرطول همه این سالها ازطریق رسانه های گوناگون پخش و منتشر و مورد توجه وستایشپارسی زبانان جهان قرارگرفت چونان دو حماسه دیگرم حماسه پرواز (دخترم آغازپروازت مبارک) و حماسه میلاد ( دخترم سالروز میلادت مبارک) توسط برخی از هممیهنان بی خرد و پلید اندیشه به تاراج رفته و با متنی آشفته و عنوانی غلط "که من پروین فروغ شهر ایرانم" بهنام شعرای دیگر چون فروغ فرخزاد، بویژه پروین اعتصامی که سبکی سنتی داشت و هرگز شعرحماسی،تاریخی و اوزاننیمایی نسروده بود از طریق ایمیل، وبلاگ،سایت و فیس بوک منتشر کرده اند که بدلیل استقبال بویژه جوانان ایرانی بیش از حدود150 صفحه گوگل را اشغال کرده بود که در طول ماهها توانستم ازطریق پیگرد قانونیبسیاری از آنها را ببندم اما هنوز بنام شاهکاری از پروین اعتصامی دست به دست گشته و در وبلاگها و سایتهای جدیدسبز میشود که خواهش میکنم با من همکاری کرده و از راه اشتراک گذاشتن شعرولینکویدیوهای آن در روشن کردن حقیقت و رسوا کردن این افراد نادان بی فرهنگ با منهمکاری کنید.

پروین باوفا
ماسه زن پارسی"
مرا ای مرد
مرا ای بیخبر از درد
برو دیگر..
مرا آسان مخوان یک زن
مخوان آسان مرا یک زن
زنی چون من
که از بهر وطن
کرده سپراین تن
نه آن لیلی مجنونم
.. نه آن شیرین فرهادم
که من پروین فروغشعرایرانم
نه پوراندخت ..نهآزرمدخت
..نه آتوسا .. نه پانته آ
که آرتیمس سپهسالار ایران
درنبرد ناوگانپارس و یونانم
مرا بیداد تو شاهد به تاریخی
که می بالیده برنامم
* * * * **
مرا گر درمقام همسری بینی
نه یک همخواب و هم بستر
که یک همراه ، یک یاروفادارم
نه یک برده ، مکن اینگونه انکارم
مینگارم تو بی پندار
اگر با جورسنگین تو می سازم
اگر درآتش کین تو می سوزم
مپندارم که راه رستگاری را نمیدانم
که جوشد خون ایرانیبه شریانم
مرا فردای فرزندم
مرا عشق به دلبندم
چنین برپازده زنجیر
مرا ایمان به آرمانم
مرا عهد به پیمانم
نموده این چنین با دردتو درگیر
اگرمادرنبود کی بود تورا جانی؟
که آزارم دهی اینسان به آسانی
بدون من کجا میداشت تاریخ تو؟
آرش با کمانش
کاوه آهنگروآن گرزو سندانش
بدون من کجا میداشتی آن شاعر طوسی
نگهبان زبان پارسی، استاد فردوسی
* * * * * *
مرا گر درمقام مادری بینی
مگوبامن که فرشی از بهشت
درزیرپایم پهن گستردی
نگاهم کن، نگاهم کن
که زیرپای من دنیا بهجریان است
زنورعشق من رخشنده کیهاناست
که با دستان من
گهواره گردون بهدوران است
که جای پای من برچهره ی
سرخ وسپید وسبزایران است
مرا گردرمقام مادری بینی
مگوبامن که فرشی از بهشت
درزیر پایم پهن گستردی
نگاهم کن، نگاهم کن
که درهرخانه ای بامن
بهشتی لاله گون ازعشقمیروید
که در آغوش من انسان
مرام صلح و آزادی میآموزد
تو با دستان نیرنگت
مگستر زیر پایم
مخمل پوشالی فرشبهشتی را
که یک زن را
نیازی نیست پاداش
این همهنیکوسرشتی را
بروای مرد مبرآسان به لب نامم
که من آزاده زن فرزندایرانم

دهانم ازچه می بندی؟
به دست و پای من ای مرد
تو زنجیر حقارت از چه میبندی
که فرهنگ مرا
هرگز نبوده با چنیناندیشه پیوندی
تو رویم ازچه می پوشی؟
کلامم ازچه می چینی؟
توبهرخواری ام ای کهنه جو
بیهوده میکوشی
هراس تو زرویم نیست
بیم تو ... زمویم نیست
چون آزادی برگهای تنم جوشد
از اینرو پیک خاموشی
زنی بر نام من مهرفراموشی
برو ای مرد، برو دیگر
برواین دام بر مرغ دگر نه
کهعنقا را بلند است آشیانه
پروین باوفا، ارواین اکتبر 1989







که من پروین فروغ شهر ایرانم

نه پوراندخت نه آذر دخت نه آتوسا نه پانته آ

بلکه آرتمیس سپهسالار ایران در نبرد پارس و یونانم

مرا گر در مقام همسری بینی نه یک همخواب و همبستر که یک همراه و یک یار وفادارم

نه یک برده مکن اینگونه پندارم

که جوشد خون آزادی به شریانم

بدون زن کجا می داشت تاریخ تو ؟

آرش با کمانش ؟

کاوه آهنگر با گرز و سندانش ؟

بدون زن کجا میداشتی آن شاعر توسی ؟

نگهبان زبان پارسی ؟

استاد فردوسی ؟

مرا گر در مقام مادری بینی

مگو با من که هست فرشی از بهشت زیر پایم

نگاهم کن که زیر پای من دنیا به جریان است

ز نور عشق من رخشنده کیهان است

که با دستان من گردون به جریان است

که جای پای من بر چهره سرخ و سپید و سبز ایران است

برو ای مرد دگر مبر آسان به لب نامم

که من آزاده زن فرزند ایرانم


پروین اعتصامی
[/QUOTE]
 
بالا