من فيلم « ترومن شاو» ( The Truman Show ) را ديدم
نكات مختصر:
حكايت ترومن سرگذشت شخصي واقعي در دنيايي دروغين است.
فيلم نشان دهنده تلاش براي كنترل انسان است.
تلاش براي نشان دادن زندگي انسان در قفس است، هر چند اين قفس دنيايي كامل و بدون درد و رنج و خطر واقعي باشد. رنگ ها بسيار پاك و درخشنده هستند و شهر نيز از شدت تميزي شبيه به سالن هاي يك بيمارستان پاك و شسته رفته است
فيلم نشان دهنده تبديل انسان و زندگي انساني به كالاي تجارتي است.
«جيم كري» بي شك مناسب ترين انتخاب براي اين نقش بوده است صحنه ها با رنگ هايي بسيار خالص و درخشنده و فيلم برداري به شيوه فيلم هاي تبليغاتي و همچنين محل آن، شهري كه ماجرا در آن مي گذرد كاملا با منطق دروني داستان خوانايي داشتند و انتخابي ايده ال بودند.
بي شك اين فيلم انتقادي است برسبك غير انساني Reality-TV و يا حتي شيوه سطحي - Soap-Daco و باز بي شك انتقادي بر جامعه بيماري است كه سرگرمي و هيجان درآن به كالايي تبديل شده كه پوششي براي پنهان ساختي پوچي و ناهنجاريي هاي زندگي سرمايه داري است و مرز اخلاقي را فقط قانون عرضه و تقاضا و سود تعيين ميكند.
اما اين فيلم فيلمي فلسفي نيز هست.
ترومن (جيم كري) در مقابل دوربين تلوزيون بدنيا ميايد و در مقابل دوربين تلوزيون رشد مي كند و زندگي او موضوع يك سريال پر هزينه تلوزيوني است كه ميليون ها انسان در سراسر جهان آن را تعقيب ميكنند.
بزرگترين استوديوي جهان در بردارنده شهري است كه ترومن در آن بزرگ شده و اكنون به عنوان كارمند يك شركت بيمه كار مي كند.اين استوديو متعلق به يك كانال تلوزيون است كه زندگي روزمره ترومن را بعنوان يك برنامه زنده 24 ساعته در تمامي دنيا پخش مي كند. همه چيز در اين شهر بر اساس سناريو از پيش تعيين شده پيش مي رود. تمامي ساكنان اين شهر، از زن و پدر و مادر ترومن گرفته تا همكاران و ... دروغين هستند و تنها هنرپيشه هايي كه نقش اشان را اجرا مي كنند. ترومن روز به روز بيشتر به ساختگي بودن همه چيز شك مي كند ولي براي كسي كه در اين دنياي دروغين بزرگ شده مشكل است كه بتواند به تنهايي از تور دروغ بيرون بيايد. حوادثي نيز باعث تشديد اين شك مي شوند. مثلا به يك باره چراغ نور پردازي از آسمان به زمين مي افتد. اما كارگردان سريال بلافاصله در برنامه راديويي اعلام مي كند كه هواپيمايي در حين عبور از بالاي شهر مقداري از بار خود را از دست داده و خوشبختانه كسي زخمي نشده است...
ترومن اما در عين حال شخصي است كه تبديل به قهرمان ميليونها بيننده نيز شده است. روز به روز چندين ميليارد انسان در سراسر جهان با علاقه بسيار اين زندگي را دنبال مي كنند.و در نگاه اول ترومن شخصيتي است كه دقيقا مناسب با اينگونه قهرمانان ساخته رسانه هاي گروهي است. او نمونه كسي است كه خود واقعي اش را پنهان ساخته و يا نابود ساخته و دقيقا به آن شخصيت ساختگي صيقل داده شده و قالبي كه مناسب عرضه در رسانه اي چون تلوزيون است تبديل شده است. اما دقيقا همين دوري از خويشتن به مرور زمان باعث احساس پوچي اي مي شود كه ترومن را نيازمند جستجوي چيزي ديگر مي كند.
كارگردان در پايان آنگاه كه ترومن به دروازه اي مي رسد و در شرف ترك دنياي موجود در استوديو است مي گويد: ترومن نرو، من خالق تو هستم و شاهد تولد تو و بزرگ شدن و نخستين قدمهايت و مدرسه رفتن ات و... بوده ام. اينجا بمان كه دنياي بهتري است و هر دروغي كه اينجا مي بيني در دنياي خارج نيز وجود دارد.... نام كارگردان كريستف است كه اشاره اي به عيسي مسيح و نقش خدايي اوست.
نمي دانم اين هاليود چرا مثل گاو نه من شير ده خودمان است. بنايي به عظمت بنا مي كند و درست قبل از به پايان رسيدن آن را دوباره خراب مي كند و كلبه متروكه هميشگي اش را دوباره آنجا باقي مي گذارد. سي ثانيه آخر فيلم در حقيقت همان لقدي است كه گاو سطل مي زند و تمامي نه من شير را دوباره بر زمين پخش مي كند.
اولا كه ترومن به شيوه گاوچرانان آمريكايي بدون هيچد منطقي كه از درون فيلم و داستان تراويده باشد پيروز مي شود و بدتر از آن كلامي نيز از آن دنيايي كه اكنون به درون آن مي رود گفته نمي شود و تنها به نشان دادن صحنه احمقانه دختر فيلم كه او نيز شاهد پيروزي ترومن در تلوزيون است و با عجله كفش و كلاه مي كند تا به استقبال او برود بسنده مي كند. يعني كه: دوران هجر به سر رسيد و ديگر نوبت خوشبختي است. اينگونه گاه آدم شك مي كند كه تمام انتقاداتي كه در متن فيلم به جامعه شده بود شايد تنها به طور تصادفي بوده است و قصد واقعي آنان نبوده؟؟؟ يا اينكه در اين بين آن دنيا به راه راست هدايت شده است؟؟؟
اين تناقض بخصوص در مقايسه دو صحنه خيلي آشكار مي شود. هنگامي كه شك و ترديد ترومن به اوج خود مي رسد كارگردان « كريستف» صحنه اي احساسي از آن گونه كه در همه فيلمهاي اينگونه اي وجود دارد مي آفريند. اين صحنه يكي از زيباترين قسمت هاي فيلم نيز است. او اجازه مي دهد كه پدر ترومن كه در سناريو قبلي مرده بود دوباره پيدايش بشود و در يك صحنه احساساتي آندو به سوي هم مي روند و همديگر را در آغوش مي گيرند. در تمام اين مدت كارگردان مشغول هدايت صحنه است و مي گويد كه كدام دوربين و تصوير را بدهد و يا كي موسيقي شروع به نواختن كند. واقعا از لحاظ بصري و صحنه اي عميق زاده شده است. ترومن كه در تمام عمرش در جستجوي پدرش بود و مرگ او را تا حدودي باور نمي كرد اكنون به او مي رسد وبه سوي هم مي روند در طول يك جاده و در آغوش هم فرو مي روند ... ولي بيننده در عين اين كه تحت تاثير اين صحنه احساسي قرار مي گيرد همچنين به پوچي آن يا بهتر بگويم به ساختگي بودن آن نيز آگاه است و هر لحظه دستورات كارگردان براي هدايت گروه فيلمبرداري و يا پخش موسيقي ملايمي كه در اينگونه صحنه ها متداول است مي شنود و مي بيند و اينگونه اين دروغين و سطحي بودن اينگونه صحنه ها را تجربه مي كند. حالا صحنه اي به همين دروغيني در انتهاي فيلم يعني هنگامي كه جيم كري به انتهاي استوديو مي رسد و مي خواهد از آن بيرون برود ساخته مي شود با همان ترفندهاي صوتي و تصويري فريب دهنده و عشق گمشده اش كه بسويش مي شتابد و ... ، ولي اين بار نه بعنوان انتقاد بلكه به عنوان بخشي از فيلم و در حقيقت نقطه اوج نهايي فيلم. و اين يعني دهن كجي كردن به خود فيلم و بيننده آگاه و به تمامي دو ساعتي كه صرف ديدن فيلم شده است.
ببخشيد، باز هم خيلي قاطي پاتي نوشتم و تنها بدرد كساني مي خورد كه فيلم را به تازگي ديده اند. خيلي طولاني هم شده و من متاسفانه وقت پالايش دوباره اش را ندارم. شايد به هر حال نكته اي از آن به درد كسي خورد.
The Truman Show <b></b>
USA 1998
كارگردان:
Pter Weir
فيلمنامه:
Andrew Niccol
هنرپيشگان:
Jim Carrey (Truman Burbank),
Ed Harris (Christof)
Noah Emmerich (Marlon / Louis Coltrane),
Natascha McElhone (Lauren / Sivia),
Laura Linney (Meryl Burbank / Hannah Gill)
Holland Taylor (Truman´s Mother)
كانديد اسكار 1988 براي بهترين هنرپيشه نقش دوم (اد هريس)
كانديد اسكار 1988 براي بهترين كارگرداني
كانديد اسكار 1988 براي بهترين فيلمنامه