مجري و گزارشگر فوتبال صداوسيما در نامه اي در 10 بند درباره برخي مسائل رخ داده براي خود توضيحاتي ارائه کرد.
جواد خياباني با ارسال نامه اي درباره اتفاقات رخ داده در سال هاي اخير توضيحات مفصلي را ارائه کرده است.
مشروح اين نامه به شرح ذيل است:
1-
سلام ... اول هر دفتري را نامي است از خدايي که دوستش مي دارم ... با چيدمان سفره دلم که اينک با اين کاغذ پاره هاي کهنه و تازه همراه شده است ... شما را دعوت به خواندن مي کنم...
قدمي رنجه فرماييد و قلمي از مرا به يادگار در انديشه خود بگنجانيد...
ما مدت هاست گم شده ايم ... بايد سعي کنيم تا بيشتر بدانيم ... با دانستن است که شايد معني عشق را بهتر بفهميم و خودمان را بهتر بشناسيم ... آيا ما واقعا مي دانيم ؟ يا فکر مي کنيم که مي دانيم ؟ حتما اين شعر را که ابن يمين سروده است شنيده ايد:
آن کس که بداند و بداند که بداند اسب طرب از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند بيدار کنيدش که بسي خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خويش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
اما در دنياي امروز و در اطراف ما در بيشتر اوقات وضع جور ديگري است:
آن کس که بداند و بداند که بداند بايد برود غازبه هامون بچراند
آن کس که بداند و نداند که بداند بهتر برود خويش به گوري بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند با پارتي و پولش خرک خويش براند
آن کس که نداند و نداند که نداند در پست رياست ابدالدهر بماند
اما همه افتخار من اين است که: بدانم هيچ نمي دانم و خيلي نادانم ... من ادعايي ندارم و شايد اين باعث شده که از رنگ و ريا نيز دور باشم ...چنين باد .... و خدا مي داند که اين نيايش هميشگي من با اوست ... در تنهايي هايم .... ما وقتي خودمان را گم کرده ايم ... خدا را هم گم مي کنيم ... اين ما که مي نويسم حتما يک ... من ... هم درونش هست ... يک من گنده ... به اندازه خودم ... من ... تو... او ... که ما هستيم واقعا خودمان ... خدا ... و عشق را گم کرده ايم .... از نظر من خدا از جنس عشق است، يا بهتر است بگويم عشق و خدا يکي هستند. مي دانم شعار بزرگي خواهم داد اما اجازه دهيد بگويم آنها که عاشق واقعيند، روح خدا را در جان خود فعال کرده اند و تجلي اين عشق در خدمت بي مزدشان به مردم پيداست ... هر کس هرطور که بتواند.... شعري از مولانا چراغ راه هدايت اين نامه است:
طواف کعبة دل کن اگر دلي داري ... دل است کعبة معني تو گِل چه پنداري ...طواف کعبة صورت... حقت بدان فرمود که تا به واسطة آن دلي به دست آري ... هزار بار پياده طواف کعبه کني قبول حق نشود ... گر دلي بيازاري
با نگاهي به جملات زير تفاوت انسان ها را در دانستن و ندانستن و شناختن و نشناختن بهتر درک خواهم کرد ... :
آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند
آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند
آدم هاي کوچک پشت سر ديگران سخن مي گويند
آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند
آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند
آدم هاي کوچک بي دردند
آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند
آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم هاي کوچک عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند
آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم هاي کوچک اصلا مسئله اي ندارند
آدم هاي بزرگ سکوت را براي سخن گفتن برمي گزينند
آدم هاي متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
آدم هاي کوچک با سخن گفتن بسيار، فرصت سکوت را از خود مي گيرند
من هرگز به دنبال خود بزرگ بيني نبوده ام ... اينکه مي گويم ... من ... شايد خودش بدترين آفت در خود بزرگ بيني باشد ... در چنين نامه هايي نبايد از ... من ... استفاده کرد ...الان دلم مي خواهد با قصه ا ي کوتاه توضيح بيشتري بدهم:
نگاهبان پرسيد: کيستي؟ گفتم: بايد انديشه کنم. روزگاراني بسيار پيش، مردي بود بس بزرگ، نامش: آدم من يکي از فرزندان اويم و به تو مي گويم کيستم ... من ... آدمم ...
پس نگهبان مرا باز گفت: اين پاسخ من نيست ... برگو تو کيستي؟ آنگاه انديشيدم ... نيازم به انديشيدن نبود! او را گفتم: آشفته اي هستم که عمري است به هر حال و مقامي سرک مي کشد تا شايد لحظه اي آرام و قراري بيابد ... اما اي دريغ که به جايي نمي رسد ... پس .. نمي دانم کيستم ... شايد من ... تو ... باشم و خود نمي دانم ؟
واقعا من ... نبايد باشم ... و هرچه هست اوست ... و هر چه از اوست در رگ دوست جاري است و مگر تو ... دوست من نيستي؟
دوست نزديکتر از من به من است
وين عجب تر که من از وي دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم
آنها که نوشتم همه از عشق بود... و حالا کمي هم از مرگ بنويسم ... که خودش نوعي از عشق است ... اگر بدانيم چرا بايد بميريم ...؟
آدمک آخر دنياست، بخند ... آدمک مرگ همين جاست، بخند
دست خطي که ترا عاشق کرد .... شوخي کاغذي ماست، بخند
آدمک گول نخوري گريه کني.... کل دنيا سراب است، بخند
آن خدايي که بزرگش دانيم .... به خدا مثل تو تنهاست، بخند
زندگي تصادف است و مرگ، واقعيت .... مرگ حتمي ترين چيزي است که بيشترين غفلت را نسبت به آن داريم ... از مرگ نترسيد ... از اين بترسيد که وقتي زنده ايد، چيزي درون شما بميرد ...
ميزي براي کار ... کاري براي تخت .... تختي براي خواب .... خوابي براي جان ... جاني براي مرگ .... مرگي براي ياد ... يادي براي سنگ... سنگي براي گور ...گوري براي ياد ... و يادي براي باد ... اين است همه زندگي... چون اگر شناخت خدا در زندگي نباشد چنان بادي است که مي وزد ...
و مي داني مرگ چيست ...؟
مرگ اين است که مي ميري تا ديگر اين ها را نداشته باشي ... و مگر در اينجا .. در اين کره آبي و خاکي... در اينجايي که همه چيز از مرگي نفرت بار دم مي زند جايي براي زندگي سراغ داري؟ اينجا مي شود زندگي کرد براي مرگ؟
نه ... نه ... هرگز ... اينجا بايد زندگي کني براي اينکه مجبورت مي کنند به هرزگي ... واقعا اين جا سرزمين واژگان واژگون من است. اين جا، جائي است که درآمد انسان ها تلاش زور و بازو نيست بلکه فروش آبروست ...ارزش حيثيت انسان ها به بهائي اندک است. چاپلوسي و بدگوئي از ديگران ... و دستمزدها بر اين اساس سنجيده مي شود ... اين جا جائي است که دزدها از ديوار راست بالا نمي روند، بلکه اسرار زندگيت را مي دزدند .... اين جا جائي است که افتخار تو به علم و دانشت نيست، به تقوا و ايمانت نيست بلکه به ثروت و پول و مقامت است .... اين جا جائي است که انسانها براي رسيدن به هر خواسته اي ديگران را له مي کنند ... اين جا جائي است که از دلسوزي و ترحم، صبر و شکيبائي و مهرباني و گذشت و همه نيکي ها تنها کلمات آنها برجاي مانده. اين جا جائي است که انسانيت را با هر چيزي معاوضه مي کنند. و اين جا جائي است که ... مرگ در آن جاري است ... مرگي با خفت ... نه مرگي با عشق و لذت ... اينجا سرزمين سکوت تحميلي ... اينجا سرزمين خنده پنهاني ... اينجا سرزمين نگاهي سرد ... اينجا گرماي صداي تو در بند ... اينجا خيمه دل در آتش ... اينجا نفرت شود آتش هر معبد ... اينجا ساده گويي، حماقت ... اينجا بهاي هر دل، سوختن ... اينجا ... اينجا ... چه بگويم ... ؟ خدايا ... خدايا ... ديگر توان نوشتن ندارم ... توان از من رميده کاش مي دانستيم بهاي همه اينها را روزي از طريق خودمان و يا عزيزانمان پرداخت خواهيم کرد.
کاش حتي بدون ترس از مکافات و يا اميد به پاداش، تصميم مي گرفتيم آدم باشيم و در شان آدميت خود زيست کنيم تا شايد مثل آدم بميريم ... آنگاه مي فهميديم تنها چيزي که مي تواند از روزگار قحطي عشق نجاتمان دهد و هنوز هم وجود دارد خداست ...
حرفم را کمي عوض مي کنم ... نه براي آنکه آدم تغييرالحالي باشم و بي تفاوت به افکار و نوشته هايم ... نه ... به خاطر اينکه شايد با اين تعبير بهتر بتوانم حرفم را بزنم ... من نميگويم هرچه پيش آيد خوش آيد چون زندگي خوبي دارم، من زندگي خوبي دارم چون ميگويم: هرچه پيش آيد خوش آيد... !! و در اين دو خيلي تفاوت است ... نيست؟
در کتابي به اسم ... (الماس هاي آگاهي) خيلي وقت پيش ها جملاتي خواندم که بعضي از آنها را درست يا غلط و شبيه به آنها در ذهنم نگه داشته ام ... مي خواندم که:
نيازهاي زندگي تو را وادار ميکند که به بيرون حرکت کني، اگر بخواهي به درون بروي، موضوع اساسي مورد توجه تو بايد «مرگ» باشد. فقط زماني که از مرگ هوشيار شوي، مي تواني نيازي را خلق کني که به درون نظر کني، تفاوت انسان با حيوان آن است که انسان آگاه است به اينکه خواهد مرد ولي حيوان به اين نکته آگاه نيست ... از مرگ نترس، فقط آگاه باش که مرگ نزديک و نزديک تر مي آيد و تو بايد برايش آماده باشي ... براي به دست آوردن زندگي، ابتدا بايد مرگ را بياموزي و با مردن تن جسماني، به زيستن در حيات الهي ميرسي ...
با تماشاي فيلم فوق العاده با تکنيک و البته پرمحتواي inception اين جمله در ذهن من تداعي شد که همه انسان ها خواب هستند و هنگامي که بميرند بيدار مي شوند ... وقتي هشيار مي شوي که تو خواهي مرد و مي داني که مرگ يقين است، تمامي ذهنت شروع مي کند به نظر کردن در بعدي متفاوت ... آري ... خانه، پول و ماشين فقط براي تو رفاه مي آورند ولي از مرگ تو جلوگيري نميکنند ... در زندگي ممکن است فقير يا ثروتمند باشي، ولي در مرگ همه چيز برابر است و مرگ ... برابر کننده اي عظيم است. ... روي مرگ تعمق کن، ولي آن را از خودت دور ندان، مرگ ميتواند همين لحظه ي بعد باشد ... اگر مرگت را به تعويق بيندازي نميتواني روي آن تعمق کني، اگر بگويي سي سال ديگر برايت اتفاق مي افتد، آنگاه ديگر به فکر کردن در موردش نيازي نداري، با خود ميگويي زمان زيادي است و هنوز خيلي وقت دارم، اين حقه ي ذهن توست ... حقه ي ذهن آدم ها .
در زندگيت به خلق معاني جديد، بي معني و مصنوعي مي پردازي ... انسان فقير چيزهاي زيادي براي بدست آوردن دارد و همين به زندگيش معاني مصنوعي ميبخشد، اگر همه چيز داشته باشي، پول، رفاه، سلامتي، آنگاه زندگيت بي معني خواهد بود، قبلا نيز بي معني بود، اما معاني مصنوعي پول و ثروت و رفاه باعث شده بود تا فکر کني زندگيت با معنيست.اگر براي کسب لذات بهشت، لذات جسماني را کنار بگزاري، اين ترک دنيا نيست.اگر ميخواهي بداني زندگيت معاني حقيقي دارد يا نه، ببين اگر همه چيز داشته باشي و در رفاه کامل باشي، آيا باز هم زندگيت معنايي دارد يا نه، اگر نداشت بدان معناي زندگيت مصنوعي بوده.در هر کاري که ميکني، در تلاش براي کسب هر چيزي که هستي به ياد بياور که از خود بپرسي، اگر موفق شوم آنوقت اين معناي واقعي زندگي من است يا معنايي است مصنوعي؟ از طريق زندگي بياموز، زيرا درس ديگري وجود ندارد. اگر زندگيت نتواند چيزي به تو بياموزد، هيچ کتابي قادر به آموختن چيزي به تو نيست ... فقط خدا مي تواند کمکان کند ... باور به اينکه چيزي هست تا ما را ببيند ... و داوري منصف براي ما باشد ...اما متاسفانه ما در انديشه ي خدا حيرانيم ...در لالايي احساسي گنگ ... گم شده ايم ...ودر اين گمگشتگي مرده ايم ...به عطر کدامين گل مست مي شويم ؟وقتي که بهاري نيست ...چه کسي پاسخ سکوت را مي داند؟در حقيرانه ترين ميکده ها از مستي و درد مي ميريم تا فرياد درونمان جز سکوت حرف ديگري نباشد ...اما باز هم تنهاييم ... راه درازي داريم تا سعادت و شبي تاريک و بي ستاره در بالاي سر ... با ستاره ها سخني مانده از زميني که هيچ نخوانده ... ؟ از جايي که اگر قلبي شکست وصدايي از آن برخاست ... هيچکسي نشنود و آيا نمي دانيم که گريه ابر از شوق وصال زمين نيست ...اگر چنين مي بود ... باران.... براي هميشه در بلندا ي ابديت مي ماند و برزمين نمي ريخت ... و خدا همان باراني است که براي تطهير ما بر زمي مي بارد اما انسانها چتر باز مي کنند تا در زير باران خدا .. خيس نشوند !!
2-
مي خواهم با دوستان مطبوعاتي خودم کمي همراه باشم ... آنهايي که حدود 20 سال است با منطق و بي منطق به من تاخته اند ... درست يک سال قبل و در قطر بود که جام ملت هاي آسيا با شکست ايران در مقابل کره جنوبي براي ما به پايان رسيد و من يکي از اهدافي بودم که براي خالي شدن داغ دل مردم و خنک شدن آن مورد استفاده قرار گرفتم ... خودم هيچگاه دوست نداشته ام در مقابل مطبوعاتي ها قرار بگيرم ... زيرا :
1- آنها مرا بيسواد مي دانند...
2- برخي از آنها حتي ادعا مي کنند که من قادر به پاسخگويي قلمي نيستم ... و فقط الفاظ رکيک به کار مي برم ...!
3- خيلي هايشان با پيروي از چند نفر مرا آدمي ابن الوقت و مجيز گو و ... مي دانند ...
4- شايعاتي از من مي سازند که اصلا نه بوده و نه هستم و نه خدا کند که باشم ...
5- نمي دانم چرا ...؟
پاسخ که نمي شود گفت چون من پاسخي به هيچ يک از منتقدانم ندارم ... فقط درد دلي با برخي از آنها مي کنم و پيشاپيش اگر توهيني شد ... نامي برده شد ... يا خاطره اي يادآوري شد ... از همه آنها پوزش خواسته و طلب بخشش دارم ... از همه اشان ... همه آنهايي که سالهاست به من توهين مي کنند يا مرا نقد مي کنند .
من به همه اين دوستان محترم واقعا احترام مي گذارم و باز هم اگر توهيني در مطالب شد از تک تک آنها عذر خواهي مي کنم ... ولي اجازه بدهند تا واقعيت ها را بنويسم و هيچ نيازي هم به درج اين مطالب در هيچ نشريه اي چه الکترونيکي و چه کاغذي نيست ... به خدا نيست ... و من فقط براي خودشان مي نويسم ...
پاسخ 1:
هر يک از عزيزان که هنوز هم فکر مي کنند من بيسوادم و جاي آنها را در تلويزيون گرفته ام ... لطف کرده و بدون هيچ هماهنگي از قبل درباره هر موضوعي اعم از فوتبال – بسکتبال – واليبال – کشتي – همه ي ورزش ها – المپيک – سينما – شعر – ادبيات – تاريخ – جغرافيا – فلسفه – مذاهب – اديان – مسيحيت – بودا – برهما – قوم آزتک – نوستراداموس – کيهان – جنگ ايران و عراق – جنگ جهاني دوم و ... حتي فيزيک – شيمي – هندسه – نقشه کشي صنعتي و ... ترتيب يک مناظره در مقابل هر داوري که خودشان تعيين مي کنند بدهند ... بنده در خدمتم و تا حد توان خودم که مي دانم در مقابل دانايان و آگاهان خيلي هم کم است در کنار آنها و از آنها خواهم آموخت ...
پاسخ 2:
کامپيوتر من و هارد ديسک آن در اختيار شما تا حاصل 20 سال نوشته هايي که از سال 1370 خودم نوشته و در آن جمع کرده ام را براي شما کپي ميکنم تا بدانيد که نوشتن چندان هم هنر سختي نيست ... و من فکر مي کنم چگونه نوشتن بسيار مهم تر است ...
پاسخ 3:
وقتي به مهندس علي آبادي گفتم ... پدر ورزش ايران ... که آن استعاره را هنوز هم مي گويم و در آن زمان ايشان پدر ورزش ايران بودند ... و الان شخص ديگري هستند ... يک نفر از دوستاني که نامش در فهرست فوق هست براي من پيامکي زد با اين مضمون که اگر علي آبادي پدر ورزش ايران است ... مثلا خاک بر سر مادر ورزش ايران که چنين همسري دارد ! ... و دوستان ديگري که هميشه مرا مجيز گو معرفي کرده اند الان در روزنامه اي کار مي کنند و يا حقوق از مجله اي مي گيرند که به جز وابستگي چيز ديگري ندارد و احتمالا بعد از انتخابات ديگر چاپ نخواهد شد .
جالب اينجاست که برخي از دوستان در برخي مکانها مدعي شده بودند که فلان فيلم من که در اينترنت پخش شد را خودم ساختم و مونتاژ کردم و انتشار دادم ! و همان ها که دم از دمکراسي و مردم سالاري و ... مي زدند الان در پستوي حياط خلوت دولتشان نشسته اند و حالش را با انواع صفحات رنگي مي برند ... به قول آکتور فيلم عروسي خوبان ... بخوريد ... خوشمزه س ... نوش جان ... فقط براي من حرام بود لابد!
پاسخ 4:
در سايت منسوب به يک قهرمان کشتي نوشتند که جواد خياباني براي گزارش دو مسابقه فوتسال ايران و کرواسي در يزد مبلغ ده ميليون تومان پول گرفته است ....! اولا نگرفتم ... دوما نگرفتم ... سوما هم نگرفتم ... اما چهارما مبلغي که گرفتم يک ميليون و دويست هزار تومان بود ... براي اينکه با سمند شخصي خودم و با رانندگي خودم به مدت 8 ساعت رفتم ... و هشت ساعت هم فردايش با اين کمر درد و پا درد و غيره برگشتم ... و ديگر بليط هواپيما و هتل و ... نبود ... و پول آن برنامه هم از تلويزيون نبود ... از دوست محترمي بود در شهر يزد که کارهاي تبليغاتي آن دو مسابقه را انجام داد و خودش هم مرا دعوت به کار کرد که با رضايت کامل تهيه کننده محترم برنامه و مديران شبکه رفتم و بي هيچ منتي گزارش کردم و برگشتم ... زيرا آن برنامه فقط براي شبکه سه نبود و در سالن هم اجراي برنامه داشت که شخصي حساب مي شد ...و البته براي شبکه استاني يزد هم بود ... در همين تهران در تاريخ 22 آذر امسال جشنواره ورزشي دانشجويان دانشگاه علوم پزشکي را اجرا کردم که دو ميليون و پانصد هزار تومان حقوقش بود . در کنار پل گيشا و با 10 دقيقه رانندگي تا آنجا ... و اگر در آن سايت محترم نظر بر اين است که ما در اجراهاي بيرون از سازماني خودمان را به رايگان در اختيار ايشان بگذاريم ... نخير قهرمان عزيز ... اينگونه نيست ... و آنگاه که خيلي ها با نام ها و نشانه هاي خود به نان ها و خانه هاي ويلايي خود در فلان کوهستان زيباي استان گيلان مي رسيدند ... چرا ما کاري به آنها نداشتيم ؟ مي دانيد چرا ؟ چون حسود نيستيم ... حقمان را هم براي اجراي برنامه هايمان مي گيريم و نوکر بي جيره و مواجب هم نيستيم ...و البته هميشه شما را دوست داريم و هرجا هر که به شما بي احترامي کرده جلويش ايستاده ايم چون شما را الگويي سالم و قهرماني دوست داشتني براي ملت و کشور مي دانيم ... و البته درباره اين حاشيه ها و شايعه ها بازهم در ادامه خواهم نوشت ...
پاسخ 5:
واقعا نمي دانم چرا ... ؟ به که بي احترامي کرده ام ... و چرا ... ؟ روزي يکي از دوستان در ورزشگاه مرا ديد و گفت : چند روز قبل در خيابان دست تکان دادم ... سوارم نکردي ؟ گفتم : من هميشه حواسم به موسيقي در ماشين و رانندگي آرام است ... گفت : فردا فلان روزنامه را بخوان تا از اين به بعد حواست به من باشد !
يکي ديگر از دوستان مطبوعاتي خودتان که حتما او را مي شناسيد با حالتي خسته و گريان به من زنگ زد که الان مادرم در بيمارستان است و به 340 هزار تومان پول نياز دارم ... در سال 1382 ... که هنوز پول اين همه بي ارزش نبود ... به خانه زنگ زدم و هماهنگ کردم تا ايشان برود و از منزل آن پول را به مدت يک هفته قرض کند ... و رفت و هنوز آن يک هفته به سر نيامده ... الته خداکند مادر محترم آن مرد اگر واقعا بيمار بوده خداوند شفايش داده باشد ... من او را و آن پول را بخشيده ام ... حلالش باشد ...
3-
پارسال در قطر دوستاني آمدند براي مصاحبه در هتل ما ... هتل شرق دوحه ... پذيرايي و چاي و قهوه و ... در آن هتل که خودشان بگويند کجا بود ؟ و اينکه ماموران دولتي در اين جور سفرها به پس انداز حتي يک دلار اضافه هم مي انديشند و ... از هر دري سخني ... و گفتگويي درباره فوتبال و تيم ملي ... و قول از اينکه برخي از حرفها ... درد دلهاي دوستانه ي ماست که فقط باهم مي زنيم ... مثل خيلي از محاوره هاي بين خودتان که حتما نمي توانيد همه ي آنها را بنويسيد ... اما آنها همه را نوشتند و بدترين جمله را تيتر کردند و چنان جوي در ايران ساختند که انگار من جنايت کرده ام و سه بازي پشت سر هم تيم را با هيجان گل هاي پيروزي بخش تيم ملي گزارش کرده ام ... و حتما به خاطر روکم کني از من که ادعاي قهرماني تيم را با همه همکاران داشتيم از باخت به کره خوشحال شدند...! و البته من ماندم و فاکتور 680 دلاري آن پذيرايي که نمي شد آن را در فاکتورهاي دولتي جازد چون کاملا تابلو بود که شخصي است !!
اما بازهم نمي دانم چرا ؟ چرا مي نشينيم با هم اختلاط مي کنيم و از عرفان و عشق و ادب و معرفت مي گوييم و همان زمان و در همان دم طرف مقابل را مي فروشيم ؟ چرا ؟ واقعا به قول شاعره جاودان ادبيات معاصر ما فروغ فرخزاد که مي گفت :
4-
در اينترنت که بچرخي و نام مرا جستجو کني به سوتي هايي ميرسي که حاصل تلاش همين دوستان روزنامه نگاري است که بعضا در برخي ضدگزارش هايشان از من نگاشته اند.
در کشوري که به سازه هاي سازماني و غير سازماني کپي ... پيست ... ( copy…. Paste ) معروف است يک مطلب در ظرف چند روز گسترش مي يابد بي اينکه دليلي داشته باشد ... کسي نمي داند محتواي آن نوشته چيست ؟ فقط کپي مي کنند و براي خنديدن – به زعم خودشان آگاهي مردم شايد - در سايت يا رسانه ي خود مي چسبانند . بچه ها بياييد جواد خياباني را مسخره کنيم ... چرا ؟ همينطوري ... فقط مسخره ش کنيم و بخنديم ...! او چه مي داند درد مردم چيست ؟ پولش که از پارو بالا ميرود ... دزد هم که هست ... حکومتي هم که هست ... ريش هم که دارد ... عاشورا هم که ميشود همه اش تووي برنامه ورزشي تسليت مي گويد و در هر بازي تيم ملي از پرچم و غرور و سرزمين پارس و ... اين چيزها هم که ميترکاند ... ضمنا کسي را هم مسخره نمي کند تا او را آزاديخواه و آزاد انديش بخوانيم ! براي باخت تيم ملي هم الکي گريه مي کند اين پدرسگ ...!
مثلا در مسابقه ايران و بحرين من گفتم بحرين يک جزيره کوچک در خليج فارس است ... غوغايي در روزنامه ي ؟؟؟ به پا شد ... روزنامه نگار محترمي نوشت جواد خياباني حتما در جغرافيا تجديد مي شده که بحرين جزيره نيست و فلان !! ( به نقل و مضمون چون من آن متن را در سايت تابناک ديدم )وآن سايت پرمخاطب اينترنتي که ادعاي شفاف سازي و سلامت و بسيج و **** و ... را هم دارد همان مطلب را کپي کرد و گذاشت در ستون پر خواننده ترين ها .... و بعد بخوانيد کامنت هاي مردم را که چه فحش هايي به من ندادند... اين بيسواد است ... خاک بر سرش ... نمي داند بحرين جزيره نيست ... اصلا گزارش بلد نيست و الخ ...
اما دوستان عزيز ... آيا بحرين جزيره کوچکي در خليج فارس هست يا نيست؟
اگر نيست خاک بر سر من که استان چهاردهم کشورم در سال هاي دهه 30 و 40 را نمي شناسم اما اگر هست خيلي دوست دارم بدانم نويسنده ي محترم آن مطلب که هنوز هم مطلبش در سايت تابناک و ... موجود است در دو زمان به چه فکر ميکرده ؟ يکي در هنگام نوشتن آن مطلب که حتما داشته عليه حکومت ديکتاتوري من اعلان جنگ مي کرده ! و يکي هم الان وقتي که بعد از خواندن اين مطلب بداند که بحرين کجا بوده و الان چه شده ؟ آيا ادب اين را دارد که از من عذرخواهي کند؟ نه براي اينکه من کمبودي از عذر ايشان داشته باشم ... بلکه فقط به عنوان اينکه خود را انساني عادل و غير مغرض معرفي کند و يا اينکه از اين پس او هم به صف دشمنان قسم خورده ي من ملحق مي شود و مداد خود را براي سوتي بعدي من تيز خواهد کرد؟
اما من او را دوستش دارم ... چون گناهش فقط ناداني و اطلاعات کم و يا غلط است ... و حتما هم سن فرزند خودم مي باشد ...
و اما بحرين کجاست واقعا ... ؟
5-
اصلا اجازه دهيد از اين پراکنده نويسي ها دست بردارم و يکي از سايت هاي اينتر نتي راانتخاب کرده و مجموعه سوتي هاي خودم را بنويسم و به همه ي آنها پاسخ بدهم با در نظر گرفتن چند نکته :
1- از سال 1373 که بنده گزارش و اجرا در شبکه سه سيما را به عهده دارم حدود 2600 برنامه مختلف تلويزيوني و گزارش ورزشي را انجام داده ام ... که دقيقا نوار همه ي آنها را يا vhs يا vcd يا cd يا dvd و يا روي هارد ديسک دارم ... از اولين تا آخرين که فعلا مسابقه منچستر يونايتد با ويگان بود .
2- هر يک از دوستان که نسبت به اظهار نظر من شک دارند چون شايد بگويند خياباني اين فيلم ها را خودش ساخته و از نو صداگذاري کرده ! يک وعده ناهار در خدمتشان خواهم بود و نوار را با هم خواهيم ديد .
3- اکثر گزارش هاي 6 سال اخير را مي توانيد از شرکت سروش تهيه کنيد – فاکتورش را هم براي من بفرستيد - تا من از خودم نساخته باشم!
اما سوتي هاي جواد خياباني ... آنهايي که در مقابلشان شماره اي هست ايرادهايي است که شما گرفته ايد و زير آنها پاسخي است که من نوشته ام ...
1. رونالدو محبوب نيست - مشهوره - يعني همه ميشناسنش!
در مسابقه بارسلونا و اينتر در ورزشگاه نشسته بود در حالي که سال ها از حضورش در بارسلونا و انتقالش به اينتر ميلان و رئال مي گذشت ... وقتي چهره ي او را نشان داد اين جمله را گفتم : ... ستاره اي رو مي بينيد که زماني در همين نيوکمپ فوق العاده محبوب بود اما الان ديگه رونالدو محبوب نيست - مشهوره - يعني همه ميشناسنش ! اين چه ايرادي داره ؟
2. اشتباه کنه کارشون تمومه,حالا ببينيم اشتباه ميکنه يا نه
در هر گزارشي مي شه از اين جمله استفاده کرد ... مثلا : اگه ويکتور والدز يه بار ديگه مثل دقيقه اول بازي اشتباه کنه کارشون تمومه,حالا ببينيم اشتباه ميکنه يا نه ؟
3. طرفداراي مکزيک راه زيادي رو از مکزيک تا آفريقا اومدن,البته اگه از مکزيک اومده باشن ....
در مسابقه فرانسه و مکزيک در جام جهاني 2010 گفته شده ...اما من سئوالي دارم : آيا همه ايراني هاي مسابقه ايران با امارات در دوبي از ايران به آنجا مي روند ؟ نمي شود خيلي از آنها را مقيم دوبي دانست ؟ آيا همه ي طرفداران تيم مکزيک در جام جهاني از مکزيک به افريقاي جنوبي رفته بودند ؟ آيا هيچ مرد يا زني اهل مکزيک نيست که مقيم کشورهاي افريقايي باشند ؟ و آيا بايد همه ي اين نکات را توضيح داد تا شنونده بفهمد؟
4. يک ساعت,60 دقيقه از بازي گذشته
واقعا اين ايراد است ؟ از زمان مسابقه 60 دقيقه گذشت .... يک ساعت,60 دقيقه از بازي گذشته ...
5. همه چيز به بازي آخر ميچسبه
گفتن اين جمله تقريبا محال است ... حتما گفته شده همه چيز به بازي آخر مي رسه...
6. داور در سوت خودش ميزنه
پس داور بايد به جز زدن يا دميدن در سوت خود به چي بزنه ؟ مگه نميگن داور سوت زد ؟
7. بذاريد به صراحت بگم که دو دقيقه وقت به پايان مسابقه باقي مونده !
خب بذاريد با شک و ترديد بگم ...!! واقعا فکر مي کنيد داريد ايراد مي گيريد ؟ دوستي مي گفت خدايا از تو ممنونم که دشمنان مرا کم سواد آفريدي .
8. شايد نزديک ترين کشور به قطب جنوب , آفريقاي جنوبي باشه
اگر نقشه جهان را هم نگاه کنيد مي بينيد کشورهايي مثل افريقاي جنوبي – استراليا – آرژانتين و شيلي به قطب جنوب نزديک تر هستند ولي واقعا افريقاي جنوبي به مرکز قطب جنوب نزديک تر است ... نقشه را نگاه کنيد ... من بيسواد نيستم ... ايرادگيرنده ي محترم کم سوادند انگار !!
9. زاکوني که زا به معناي افريقا به معنايه عدد 10 است
نويسنده محترم اشتباه شنيده اند زيرا واژه ي زاکومي zakumi بارها در جام جهاني 2010 استفاده شد و معناي زا ( آفريقاي جنوبي ) + کومي ( 10 ) را مي داد و سمبل جام جهاني بود و بنده در شبکه جام جم به مدت 30 شب آن را به مسابقه ي تلفني از سرتاسر جهان گذاشته بودم ... آيا 30 شب اين اسم را من و همکارانم اشتباه مي گفتيم يا فقط ذهنيات نويسنده ي اين مطلب چنين کرده است؟
10. تشنش شده داره اب ميخوره . نوش جان
دوست عزيز شما وقتي در گرماي يک مسابقه ورزشي تشنه اتان بشود ... چه مي نوشيد ؟ برايتان چاي يا نسکافه مي آورند؟ يا سفارش چاکلت مي دهيد؟ و به جاي آن واژه ي نوش جان هم از اين به بعد ميگويم : کوفتش بشه ! ايشالله توو گلوش گير کنه !! خوبه ؟ راضي مي شين ؟
11. باران هم به شدت ميوزه
اين جمله در مسابقه ي ايران با کره جنوبي در تهران و از فرط هيجان بازي گفته شد که به جاي باد از کلمه باران استفاده کردم و تا به حال چند بار بابت گفتنش از مردم عذرخواهي هم کرده ام ...
12. بازي شيلي و اسپانيا بسيار جذاب خواهد شد مخصوصا اينکه بازيکناي هر دو تيم هم زبان و همجنس و (بعد از يه مکث طولاني) و هم زبان هستن
اين جملات بستگي به ذهن مخاطب و برداشت او دارد ... جنس و زبان مردم برزيل و پرتقال با هم يکي است ... جنس و زبان مردم آلمان و اتريش باهم يکي است ... جنس و زبان مردم امارات با قطر يکي است ... جنس و زبان مردم اسپانيا با شيلي و مکزيک هم يکي است ... وگرنه نمي شود تشخيص داد کداميک دختر بوده اند و کداميک پسر ؟ مثلا ژابي آلونسو با آلکسيس سانچز در يک کورس در جام جهاني بر سر تصاحب توپ بوده اند و هر دو هم جنس هستند و من نفهميده ام کداميک مرد است و کداميک زن !؟
شيلي کشوري نسبتاً يکدست از لحاظ جمعيت ميباشد و بيشتر جمعيت آن اسپانياييتبار هستند با درجات مختلفي از آميزش با بوميان سرخپوست. بيشتر مردم شيلي از نظر نژادي اسپانيايي هستند، اما حقوق اقليتهاي فرانسوي، ايتاليايي، سوئيسي، انگليسي و آلماني به ويژه سرخ پوستان بومي رعايت ميشود. از ميانهي سدهي شانزدهم ميلادي که سفيدپوستان اسپانيايي به ويژه مردم ناحيه باسک به آمريکاي لاتين از جمله شيلي کوچ کردند ازدواج بين اسپانياييها و بوميان سرخ پوست بسيار رايج گرديد . هم اکنون 66 درصد مردم اين کشور دورگه هستند و پنج درصد سرخ پوست بومي که خالص ماندهاند در کنار سفيدپوستان اسپانيولي با آرامش زندگي ميکنند.
13. وقتي يه بازيکن هوندوراس تنه ميزنه , انگار يه درخت تنه ميزنه
پيشنهاد ميکنم نويسنده ي محترم در يک مسابقه دوستانه به يکي از مدافعان داخلي خودمان يک تنه اي بزند ... و تنه زدن به عثمان چاوز يا ويلسون پالاسيوس که در تيم ملي هندوراس واقعا مثل يک تنه ي درخت بودند ... پيشکش... قدرت بدني فوتباليست هاي امريکاي مرکزي مثل هندوراس – گواتمالا – پاناما و ... را همه ي اهالي فوتبال در دنيا مي شناسند که وقتي با خشونت همراه شود بلاي سختي بر تکنيک و آرامش بازيکناني مانند ژاوي و ... مي شود .
14. تعويض هاي دلبوسکه خارج از عرفه.
در مسابقه اسپانيا با هندوراس وقتي تيم ملي اسپانيا 2-0 از حريف پيش افتاد ... دل بوسکه دو تعويض در 20 دقيقه پاياني کرد ... سرخيو راموس – فرناندو توره س بيرون رفتند و ماتا – آربه لوآ به بازي آمدند ... اين تعويض ها هر دو خارج از منطق و عرف تعويض هاي رايج قبلي در تيم اسپانيا بود ... اما من هميشه در چنين اظها نظرهايي اين جمله را هم اضافه مي کنم که هيچکسي بهتر از مربي نمي تواند شرايط بازيکنان خود را درک کند که انگار مثل هميشه در اين جمله نيز فقط به آن يک جمله ي کوتاه بسنده شده و جمله ي کامل را نشنيده اند ...
15.اسپانيا يه گل زده ، داويد ويا هم زده ، خيلي قشنگم زده ، 5 دقيقه پيشم زده
براي بينندگان محترمي که از اين لحظه اين مسابقه را مي بينند عرض کنم که مسابقه اسپانيا با هندوراس رو مي بينند و اسپانيا يه گل زده ، داويد ويا هم زده ، خيلي قشنگم زده ، 5 دقيقه پيشم زده ... خب ؟ اين حرفها واقعا سوتي است يا فقط خواسته ايد چيزي بسازيد ؟
16. نود ثانيه از الان بشماريد تا مسابقه تموم شه
به نظر من اين جملات مي تواند به هيجان مسابقه در زمان هاي پاياني کمک کند ... ما وظيفه داريم در يک مسابقه ورزشي که يک برنامه تلويزيوني هم هست نوعي تعليق و هيجان ايجاد کنيم و اين جمله را بارها تکرار خواهم کرد ... بارها ... و اگر شما از اين جمله خنده اتان مي گيرد مقصر من نيستم شايد درک هنر و احساس و ترکيب اين دو با هم سخت باشد ...
17. با شماره 2013 تماس بگيريد و پيامک بديد
شما اگر بخواهيد يک پيامک به يک شماره بزنيد واقعا چه کار مي کنيد ؟ غير از اين است که با آن شماره تماس مي گيريد ؟ اگر بخواهيد با عمه جانتان حرف بزنيد شماره خاله جان را يا بقال محل را مي گيريد يا شماره ي آتش نشاني را !!؟؟
18. دقيقه 15 بازي هستيم ...اگر تبريزيها اين بازي رو واگذار کنند چيزي از ارزشهاي اين تيم کم نميشه
فينال جام حذفي ايران ... پرسپوليس با گسترش تبريز ... بازي رفت 1-0 با گل شيث رضايي تمام شده و حالا در ورزشگاه آزادي و با حضور 100 هزار نفر... تيم دست و پا بسته ي گسترش در آستانه ي شکست تلخي است ... چه بايد گفت ؟ بايد تبريزي ها را تحقير کرد ؟ بايد روحيه را در آنها کشت و نابود کرد ؟ نه ... من هرگز و هيچگاه اين جمله ها را با تحقير تيم ها عوض نمي کنم ... هر تيمي ... حتي يک تيم ضعيف هم شخصيت و خانواده دارد ... ندارد ؟
19. بله ! اين گل هم تقديم به شهداي 8 سال دفاع مقدس...
آن گلي که شما گفته ايد معناي flower را مي دهد نه Goal يا هدف ... ودر سوم خرداد سال 1389 و در ورزشگاه آزادي گفته شده ... در سالروز آزادسازي خرمشهر ...هنگامي که بازيکنان تيم ها با دسته گل به حرمت يادمان شهداي جنگ سکوت کردند ... اگر درک اينکه چرا بايد به شهداي جنگ احترام بگذاريم را نداريد نگاهي به فيلم The Devils’ Double ) بدل شيطان ) بيندازيد . اين فيلم قصه يک بيمار مازوخيستي و يک هرزه ي کثافت به نام عدي حسين ( پسر صدام حسين ) است که بلاهاي فراواني به سر ملت خود و دختران ملت خود آورد و درود و هزار درود به روان پاک سربازان و سرداراني که نگذاشتند چنين هيولايي به جان و مال و ناموس ايرانيان دست بيندازد ... من هميشه خودم را مديون شجاعت و شهامت آن سربازان مي دانم ... اگر شما آنها را به سخره مي گيريد و به نظرتان برايشان يک شاخه گل هم زياد است ... مشکل من نيستم ... مشکل اين است که شايد چيزي به اسم شرف... وطن ... غيرت ... ناموس ... در قلب و روح بعضي ها جاي ندارد .