• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

سيد علي صالحي === شاعر مهرباني و صميميت

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
ضمنا اگه ممکنه درباره اون شعری که بهش علاقه مند شدم اطلاعات بیشتری بده چون می خوام برای کسی بفرستم : نام کتاب / ناشر / سال چاپ / صفحه
اون شعري هم كه بهش علاقه مند شدي در كتاب " نامه ها " مي باشد كه توضيح را در پست هاي قبلي در مورد ناشر نوشته ام . همچنين 2 نوار كاست كه بازخواني شعرهاي ايشان است توسط نشر دارينوش با صداي هنرمند خوب ايراني " آقاي خسرو شكيبايي " كه به اعتقاد من تبحر فوق العاده اي در بازخواني و دكلمه اشعار دارند منتشر شده است .

نوار 1 - نامه ها
نوار 2 - نشاني ها
 

بامداد

Registered User
تاریخ عضویت
24 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,690
لایک‌ها
164
سن
44
محل سکونت
زیر سایه دوستان
اون شعري هم كه بهش علاقه مند شدي در كتاب " نامه ها " مي باشد كه توضيح را در پست هاي قبلي در مورد ناشر نوشته ام . همچنين 2 نوار كاست كه بازخواني شعرهاي ايشان است توسط نشر دارينوش با صداي هنرمند خوب ايراني " آقاي خسرو شكيبايي " كه به اعتقاد من تبحر فوق العاده اي در بازخواني و دكلمه اشعار دارند منتشر شده است .

نوار 1 - نامه ها
نوار 2 - نشاني ها
باید نوار های قشنگی باشه
اگه دیدم خریداری می کنم
 

بامداد

Registered User
تاریخ عضویت
24 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,690
لایک‌ها
164
سن
44
محل سکونت
زیر سایه دوستان
120fs616321.jpg
 

siavash6464

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 ژوئن 2006
نوشته‌ها
24
لایک‌ها
3
بهروز جان ممنون که از سید عزیز هم مطلب نوشتی . ضمنا از کتابها آقای سید علی صالحی داستان "علو" رو ننوشتی که بسیار زیباست و تا اونجایی که من می دونم به نوعی زندگینامه خود اقای سید علی صالحی ست. ضمنا دو تا سوال هم داشتم آیا به غیر از علو ایشون رمان دیگری هم دارد؟ و دیگر اینکه در مورد " ری را " در شعرهای صالحی قدری صحبت کن. که این ری را کیه؟ و از کی به شعرای صالحی وارد شده ؟ ممنون
 

siavash6464

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 ژوئن 2006
نوشته‌ها
24
لایک‌ها
3
خواهش مي كنم دوست من
همين كه ميدونم دوستاني علاقه مند هستند و اين مطالب را مي خوانند و در اثر اين مطالعه بيشتر و بيشتر به ادبيات و فرهنگ اين مرز و بوم علاقه مند مي شوند براي من و همه دوستان ديگر كافي است .

بهروز جان ممنون که از سید عزیز هم مطلب نوشتی . ضمنا از کتابها آقای سید علی صالحی داستان "علو" رو ننوشتی که بسیار زیباست و تا اونجایی که من می دونم به نوعی زندگینامه خود اقای سید علی صالحی ست. ضمنا دو تا سوال هم داشتم آیا به غیر از علو ایشون رمان دیگری هم دارد؟ و دیگر اینکه در مورد " ری را " در شعرهای صالحی قدری صحبت کن. که این ری را کیه؟ و از کی به شعرای صالحی وارد شده ؟ ممنون
__________________
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
همانطور كه دوستان عزيز مي دانند " ري را " نام يكي از مشهور ترين شعر هاي نيماي بزرگ است .

"ري‌ را"... صدا مي‌آيد امشب‌
از پشت‌ "كاچ*" كه‌ بند آب‌
برق‌ سياه‌ تابش‌ تصويري‌ از خراب‌
در چشم‌ مي‌كشاند
گويا كسي‌ است‌ كه‌ مي‌خواند

اما صداي‌ آدمي‌ اين‌ نيست‌
بانظم‌ هوشربايي‌ من‌
آوازهاي‌ آدميان‌ راشنيده‌ام‌
در گردش‌ شباني‌ سنگين‌
ز اندوه‌هاي‌ من‌
سنگين‌تر
و آوازهاي‌ آدميان‌ را يكسر
من‌ دارم‌ از بر

يكشب‌ درون‌ قايق‌ دلتنگ‌
خواندند آنچنان‌
كه‌ من‌ هنوز هيبت‌ دريا را
در خواب‌ مي‌بينم‌

ري‌ را... ري‌ را...
دارد هوا كه‌ بخواند
در اين‌ شب‌ سياه‌
او نيست‌ با خودش‌
او رفته‌ با صدايش‌
خواندن‌ نمي‌تواند






ارادتي كه آقاي سيد علي صالحي به نيما دارد و مخصوصا به اين شعر نيما باعث شده است كه در اشعارش به اين كلمه اشاره كند .

متن مصاحبه ايشان را در مورد علاقه ايشان به اين شعر نيما را بخوانيد .



« شعر" نيما "هرگز به آخر نمي رسد ، شعر نيمايي و دوران آن تمام شده است‌‏, اما شعر نيما غنيمت زبان فارسي است و هنوز هم هيچ شاعري نتوانسته است ‌‏شعري با قدرت و عظمت شعر " ري را " نيما خلق كند. »

" سيد علي صالحي " ، شاعر معاصر ، چگونگي ، چرايي و نحوه آفرينش و بيان شعر نيما را تشريح نموده است . او ، كه اگر چه به گفته خودش ، زماني " خل‌‏علي " مي‌‏پنداشتندش ، اما اكنون ، باز هم به گفته اش ، در آن حد ماندگار شده است كه مشتاقان در پي‌‏اش دوانند و ...
اين گفت و گو را بخوانيد :

گاه حتي اهل قلم حرفه‌‏اي ، از سه عنوان شعر نو , شعر نيمايي و شعر امروز به يك تعبير ياد مي كنند ‌‏, نظر شما همين است‌‏؟
نخستين بار است كه چنين پرسش ظريفي مطرح مي شود ‌‏, دو سال پيش هم به اين تفاوت ضمني و كمرنگ اشاره داشتم ، فرهنگ كلي گويي آفت آزار دهنده اي است كه بيشتر دست پخت اساتيد تنبل است ؛ مثل خود واژه توهين آميز " اساتيد " كه از اساس غلط است. استادهاي تنبل نمي خواهند ، از آشپزخانه " كلان روايت " بيرون بيايند . حتي در سخنراني ها ديده و شنيده ام كه اين سه عنوان را به يك معنا مي آورند . شعر امروزه ؟ غزل حافظ هنوز هم شعر امروز است ؛ و كوه كوه شعر نو خوانده ايم كه ابدا شعر امروز به شمار نرفته و نمي‌‏رود وكهنه تر از شعر" ابومزقل ابن حاجب" است , شعر نيمايي هم يعني همان كلام موزوني كه در حجم اوزان نيمايي زاده مي شود‌‏ , اما " شعر نو " باز هم كليتي است كه چندين جريان , موج و جنبش شعري را از نيما تا امروز در بر مي گيرد , همچنين شاعران مستقل از جريان ها هم متعلق به همين معنايند ، "شعر نيمايي"،" سپيد "،" شاملويي"، "حجم" ," موج نو" ," موج ناب" , و" شعر گفتار" , همچنان " نو" ناميده مي شوند البته اين نكات بسيار پيش پا افتاده است.

منظور نيما از " شعر نو‌‏" چه بود‌‏؟

در آن زمان , يعني گشودن جبهه‌‏اي در برابر شعر كلاسيك , يعني عبور از صورت و سيرت شعر كهن , وداع با اوزان عروضي و توزين مضاعف مصاديع , و همچنين تغيير مسير اشباع شده سوبژه و ابژه .
بحران شعر معاصر از كجا شروع مي شود‌‏, سر چشمه‌‏اش كجاست‌‏؟
به اتفاقي به نام بحران در شعر و بحران شعر اعتقادي ندارم‌‏ . شعر فارسي در طول حيات طولاني خود‌‏ , دور به دور , يا شكوفايي را طي كره يا ركود و اشباع شدگي را . نمي توانم ، از دوره هاي ركود و اشباع شدگي به نام بحران ياد كنم , ركود و اشباع شدگي ادواري , در واقع دوران دورخيز كردن شعر براي رسيدن‌‏ به افق و گستره تازه تري است . مثلا در اواخر دهه 50 تا اوايل دهه60 , شعر شاملويي و زبان فاخر و فخيم آرام آرام دچار ضربه شدن و نوعي اشباع گريز ناپذير شدكه البته در اواسط دهه 60 , اين ركود به حاشيه رفت و جريان‌‏هاي تازه تري عرصه را در مقام يك امكان غالب و فراگير به دست گرفت.

جريان غالب اين دو دهه در شعر ما , با نام جنبش شعر گفتار مطرح شده است‌‏ . آيا اين جنبش نيز از پيشنهادات نيما بوده است‌‏؟
رسيدن به زبان طبيعي , در شعر , پيشنهاد نيماست . اين زبان طبيعي , همين شعر گفتار است.

چرا شعر نيمايي به مفهوم رعايت تمام اسلوب‌‏هاي شعري نيما , از تاثير بيرون رفته و خاصه بعد از اخوان ثالث , ديگر هوا خواهي و مخاطبي ندارد‌‏؟

در اين 30 سال اخير بنا به آمار رشد جامعه بشري در تمام حوزه ها , به ويژه حوزه علوم , برابر با تحول در 3 هزار سال گذشته است . روزگار ما روز گار شتاب است . حدود 46 سال از آخرين سروده نيما مي گذرد , كم نيست ! اين حدودا نيم قرن يك طرف , و از رودكي تا نيما هم يك طرف , نيما اگر امروز ناگهان از خواب7 هزار ساله برخيزد و حتي موفق ترين و خلاق‌‏ترين شعرهاي اين دهه را بخواند , از شدت عصبانيت , دوباره به همان غزل و قصيده باز مي گردد . در حالي كه اتفاقي نيفتاده است و تنها آرزوهاي محال آن پيرمرد محقق شده است ، پيشنهادات خود او راه تكامل را پيش گرفته است.

آيا شعر نيما به آخر رسيده است‌‏؟

شعر آن عزيز نابغه هرگز به آخر نمي رسد ، شعر نيمايي و دوران آن بله ! تمام شده است‌‏ , اما شعر نيما غنيمت زبان فارسي است . هنوز هم هيچ شاعري نتوانسته است ، ‌‏شعري با قدرت و عظمت شعر " ري را " نيما خلق كند.

اگر نيما زنده مي ماند‌‏ , دو دهه ديگر بيشتر عمر مي كرد ‌‏, آيا مي توانست مثلا شعر سپيد را تحمل كند و يا بپذيرد ؟‌‏

با رجوع به يادداشت هاي نيما , به نظر نمي رسد كه آدمي اهل جمود و تكرار باشد ‌‏, او قدرت عبور از خود را داشت . زمان شكني ، چون نيما اگر چه عنايتي به شعر نوپاي سپيد نداشت ، اما كيمياي زمان به اضافه نبوغ فردي گاه معجزه مي آفريند.

مولفه‌‏هاي شعر نيمايي چقدر در دوران اوليه شاعري شما تجلي پيدا كرده بود‌‏؟

كارم را در نوجواني با شعر كلاسيك شروع كردم , اما خيلي سريع" فروغ" , و بعد" شاملو" را شناختم ‌‏, با اين حال ، آن ريتم ذهني و ضرباهنگ دروني شده , راهم را به سوي سر منزل "نيما " هدايت كرد , و چه كوتاه از آن ساخت بريدم , و راه نخست خود يعني " موج ناب"‌‏ را يافتم , و اوايل دهه60 ، هم كه خود آغاز جنبش شعر گفتار بود.

چرا روي شعر نيمايي توقف نكرديد ؟

مطبوعات دهه پنجاه- خاصه نيمه نخست آن - هنوز هم اردوگاه شعر نيمايي بود‌‏ , هنوز بحث بي سوادانه و نبرد كهنه و نو ادامه داشت.
سال 1351 در شب شعري در مسجد سليمان شعري نيمايي با عنوان " شبان " خواندم كه مورد استقبال قرار گرفت‌‏ , اما سال 1353 به اين نوع تجارب شك كردم . در جمع دوستان يك بار گفتم " وزن آشكار خيلي لوس است " دوستي گفت ‌‏: نظر شاملو هم همين است . واقعا تا آن لحظه جمله‌‏اي با اين مضمون از شاملو نخوانده بودم‌‏ , اما شعرش مصداق همين اراده بود.

شما به عنوان شاعري تاثير گذار , كي از جنبش خود يعني شعر گفتار عبور خواهيد كرد ؟

در دهه اخير ديدم كه " عبور از خود‌‏" خيلي " مد " شده است. چه اشتباه خطرناكي , آن هم براي شاعران جا افتاده ، اين عبور از خود نيست , بلكه به تبع ديگران فرار از خود است . موج ها مي آيند و مي روند , اما جنبش " شعر " با آن رگه هاي درخشان گفتاري در شعر ما از اعصار دور تا امروز اتفاقي تفنني و يا نوعي اتود زدن كلامي نيست كه به ورزيدني فصلي قناعت كند ، اين كشف ادامه دارد ؛ و به جاي فرار از خود , تكامل خويش را پي خواهي گرفت . به نظر مي رسد دو سه شاعركه از خود فراركرده بودند‌‏, دارند سرجاي سابق خود باز مي گردند .

با يك مقايسه ساده بين شعر دو دهه اخير با دهه هاي پيشين تاثير شعر گفتار , چه در تقطيع و سطربندي و تدوين صورت شعر و چه در روح زباني آن , كاملا آشكار مي شود ‌‏, اين نكته بر هيچ محقق و منتقد با انصافي پوشيده نيست . آيا خود شما در آغاز اعلام اين جنبش چنين دستاوردهايي را حدس مي زديد ؟

كاملا برگذشته وآينده اين اتفاق اشراف داشتم , چون همان زمان كه تقطيع و تدوين هموار شعر سپيد گفتار را اعلام كردم , نامه ها و نقدهاي تندي دريافت كردم . اما صبوري , صبوري و ايمان به راه خود و كار و كارو كار حقيقت نهايي را ثابت كرد.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
در مورد تلقي هاي نيما از " ري را "
البته تلقي آقاي صالحي از " ري را " متفاوت از تلقي نيما است كه در آن مورد هم بحث خواهيم كرد





پس‌ از يك‌ بار خواندن‌ شعر به‌ اين‌ نكته‌ مي‌توان‌ پي‌ برد كه‌ دو نكته‌ محوري، دغدغه‌هاي‌ اصلي‌ ذهن‌ مخاطب‌ براي‌ دستيابي‌ به‌ كليد فهم‌ اثر را تشكيل‌ مي‌دهد: 1 - "ري‌ را..." كه‌ نام‌ شعر را تشكيل‌ مي‌دهد و در ساختمان‌ اثر هم‌ به‌ كار رفته‌ چه‌ معنا، نقش‌ و كاربردي‌ دارد؟
2 - مفهوم‌ محوري‌ "خواندن" كه‌ درهر چهار بند شعر به‌ شكل‌هاي‌ مختلفي‌ به‌ كار رفته‌ و كاربرد و معناي‌ ديگر تعابير چون‌ "شنيدن‌ صدا..." و "خواندن‌ نمي‌تواند..." و نظير آن‌ در گرو درك‌ آن‌ است، جدا از معناي‌ ظاهري، چه‌ مفهوم‌ و هستي‌ نمادين‌ و استعاري‌ در شعر دارد؟
در تفسيرهاي‌ ديگري‌ كه‌ از اين‌ شعر خوانده‌ايم‌ "ري‌ را..." را نام‌ زني‌ دانسته‌اند و جمله‌ را خطابي‌ فرض‌ كرده‌اند: "ري‌ را...!" يا اينكه‌ صداي‌ چرخش‌ كليددر قفل‌ دانسته‌اند. و يا اينكه‌ آن‌ را اسم‌ صورت‌ دانسته‌اند.
فهم‌ اين‌ نكته‌ به‌ دقت‌ چنداني‌ نياز ندارد كه‌ در شعري‌ چنين‌ جايگاه‌ اعضا و عنصرهاي‌ اصلي‌ و فرعي‌ "جايگاهي‌ تصادفي" نيست‌ و نمي‌تواند باشد. ضمن‌ اينكه‌ كاربرد هيچ‌ كلمه‌اي‌ و تعبيري‌ صرفا به‌ زيبايي‌ صوتي‌ و شنيداري‌ يا ارزش‌هاي‌ موسيقيايي‌ و بصري‌ آنها مربوط‌ نمي‌شود. بلكه‌ به‌ راحتي‌ مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌ چيزي‌ پنهاني‌ - همچون‌ آهنربايي‌ زير صفحه‌ سپيد كاغذ - اجزا و براده‌هاي‌ روي‌ صفحه‌ را جهت‌ مي‌دهد و به‌ سمت‌ يك‌ "كليت‌ ذهني" معطوف‌ مي‌كند. عناصر پراكنده‌ و "در خود" نيستند، ابزار صرف‌ هم‌ نيستند. يعني‌ ضمن‌ داشتن‌ تشخص‌ و هويت‌ زيبايي‌ شناسانه‌ و شعري‌ هر كدام‌ از بندها و سطرها و واژه‌ها در خدمت‌ تعين‌ وشكل‌ دهي‌ به‌ يك‌ پيكره‌ و ساختار فكري‌ / هنري‌ هستند كه‌ فرم‌ منظومه‌ را شكل‌ مي‌دهد. (منظومه‌ را نه‌ در مفهوم‌ متعارف‌ ادب‌ كلاسيك، بلكه‌ به‌ همان‌ مفهومي‌ به‌ كار مي‌بريم‌ كه‌ در عبارت‌ "منظومه‌ شمسي" از آن‌ اراده‌ مي‌كنيم. يعني‌ سيستم.) بنابراين‌ به‌ نظر مي‌رسد در تاويل‌ و تفسيرهايي‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ از اين‌ شعر ارايه‌ شده، تعبيري‌ دلبخواهي‌ و مسامحه‌آميز از "ري‌ را.." صورت‌ گرفته‌ است، يا دستكم‌ "ناخوانا با منطقي‌ كه‌ شعر ارايه‌ كرده‌ است." چرا كه‌ در اين‌ تفسيرها، معناي‌ در نظر گرفته‌ شده‌ براي‌ تعبير "ري‌ را..." جايگاه، نقش‌ و معنايي‌ متناسب‌ با "منطق‌ دلالي" و "ساختار شعر" ندارد. آيا چه‌ فرقي‌ خواهد كرد اگر "ري‌ را..." را نام‌ زني‌ ندانيم؟ به‌ چه‌ چيزي‌ در شعر لطمه‌ مي‌خورد؟ مثلا آيا شعري‌ عاشقانه‌ را، غير عاشقانه‌ فرض‌ كرده‌ايم؟ همين‌ طور است‌ كه‌ اسم‌ صوت‌ دانستن‌ آن‌ يا به‌ طور دلبخواهي‌ "صداي‌ باز شدن‌ قفل" فرض‌ كردن‌ آن. اين‌ قفل‌ و كليدش‌ در كجاي‌ شعر يافته‌ مي‌شود؟ و آيا اصلا چنين‌ تعابيري، كليت‌ يكپارچه‌ و هماهنگ‌ شعر را زير سوال‌ نمي‌برد؟
دوم‌ اينكه‌ بنا به‌ سنت‌ زباني‌ و ذهني‌ و نيز فرهنگ‌ ديگر شعرهايي‌ كه‌ از نيما خوانده‌ايم‌ مي‌شود به‌ راحتي‌ متوجه‌ شد كه‌ مي‌توان‌ براي‌ يك‌ مضمون‌ محوري‌ همچون‌ "آواز خواندن" جدا از دلالت‌هاي‌ متعارف‌ و نقشمايه‌هاي‌ نحوي‌ و واژگاني‌ آن، جايگاه‌ و "معناي‌ نقشي" و استعاري‌ قايل‌ شد. يعني‌ مدلول‌ و معناي‌ اوليه‌ي‌ "خواندن" را دال‌ ونشانه‌اي‌ براي‌ "كنش" يا "واقعيت" ديگري‌ فرض‌ كرد كه‌ در لايه‌هاي‌ پنهان‌تر شعر براي‌ كشف‌ كردن‌ خواننده، نهفته‌ مانده‌ است.
****‌ نشانه‌ شناختي‌ متن‌ كاملا متناسب‌ و متلائم‌ با اين‌ فرض‌ - يا پيش‌ فرض‌ - است‌ كه‌ نيما با اشاره‌ و تاكيد به‌ تمايز "آواز خواندن" و "همهمه‌اي‌ شبيه‌ خواندن" مي‌خواهد ما را متوجه‌ چيز ديگري‌ بكند كه‌ "آواز خواند" يا "همسرايي" مي‌تواند نشانه‌ يا نماد آن‌ باشد. اما بگذاريد براي‌ درخت‌ نگاهي‌ هم‌ به‌ جنگل‌ بيندازيم: كمي‌ دورتر شويم‌ و صحنه‌ را بنگريم:
3
نيما اين‌ شعر را در سال‌ 1331 سروده. سالي‌ كه‌ در تاريخ‌ ما به‌ واسطه‌ي‌ تلاطم‌ها و فراز ونشيب‌هايش‌ جايگاه‌ خاصي‌ يافته‌ است. مقدماتي‌ كه‌ در سال‌ 32 به‌ نتايج‌ تاريخي‌ و بخصوصي‌ منجر شد در همين‌ سال‌ اتفاق‌ افتاد. حال‌ بي‌آنكه‌ لزومي‌ داشته‌ باشد كه‌ به‌ اتفاق‌ يا اتفاقات‌ مشخصي‌ اشاره‌ كنيم، توجه‌ كنيم‌ كه‌ شاعر مجموعا 9 شعر در اين‌ سال‌ سروده‌ است‌ (يا دستكم‌ در مجموعه‌ اشعارش‌ زير 9 شعر از شعرها اين‌ تاريخ‌ آمده‌ است). با توجه‌ به‌ روح‌ كلي‌ حاكم‌ بر آنها و مضمون‌ها و دغدغه‌هاي‌ طرح‌ شده‌ در اين‌ اشعارمي‌توان‌ كمابيش‌ به‌ پس‌ زمينه‌ ذهني‌ و روحيه‌ شاعر در آن‌ مقطع‌ تاريخي‌ به‌ عنوان‌ يك‌ بستر اوليه‌ پي‌ برد. اين‌ كار نه‌ از جهت‌ آگاهي‌ به‌ شرايط‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ زمانه‌ او يا روشنگري‌ شعرها در اين‌ زمينه‌ اهميت‌ مي‌يابد، بلكه‌ مي‌توان‌ از نسبت‌ و خويشاوندي‌ و همسايگي‌ اين‌ متن‌ها، حتا به‌ گونه‌ي‌ 9 قطعه‌ و پازل‌ مختلف‌ از يك‌ "متن‌ كليدي‌ بزرگتر"، سخن‌ راند. متن‌ كليدي‌ و كليتري‌ شامل‌ "سرايش‌ نيما" در مقطع‌ يك‌ شكست‌ تاريخي، كه‌ مقدمات‌ يك‌ دوره‌ ركود و افول‌ حركت‌هاي‌ اجتماعي‌ زمينه‌ چيني‌ مي‌شود. بي‌آنكه‌ هنوز در اين‌ دوره‌ حركت‌هاي‌ پراكنده، افراطي، گروهي‌ جدا از مردم‌ و محكوم‌ به‌ شكست‌ يكسره‌ محو شده‌ باشد. و البته‌ شاعر كه‌ طليعه‌ي‌ شكست‌ را مي‌بيند تفاوت‌ اين‌ گونه‌ تلاش‌ها را با تلاش‌هاي‌ قبلي‌ حس‌ مي‌كند و مي‌داند.
شعر "قايق" او با آن‌ شروع‌ و ترجيع‌ مشهورش: "من‌ چهره‌ام‌ گرفته‌ / من‌ قايقم‌ نشسته‌ به‌ خشكي" و آن‌ پايان‌بندي‌ در خور: ".. فرياد من‌ شكسته‌ اگردر گلو، وگر / فرياد من‌ رسا / من‌ از براي‌ خلاص‌ خود و شما / فرياد مي‌زنم/ فرياد من‌ رسا / من‌ از براي‌ خلاص‌ خود شما / فرياد مي‌زنم‌ / فرياد مي‌زنم." در اوايل‌ همين‌ سال‌ سروده‌ شد. در شعرهاي‌ "آهنگر"، "در نخستين‌ ساعات‌ شب" و "خونريزي" نيز دقيقا همين‌ روحيه‌ تسري‌ دارد: "با تنم‌ توفان‌ رفته‌ است‌ / تبم‌ از ضعف‌ من‌ است‌ / تبم‌ از خونريزي." يا شعر داروگ‌ را به‌ ياد بياوريم‌ كه‌ باز در همين‌ سال‌ سروده‌ شده: "خشك‌ آمد كشتگاه‌ من... /... قاصد روزان‌ ابري، داروك‌ كي‌ مي‌رسد باران؟" و شعر خانه‌ام‌ ابريست‌ نيز چنين‌ شروع‌ مي‌شود: "خانه‌ام‌ ابريست‌ / يكسره‌ روي‌ زمين‌ ابريست‌ با آن... /.... در خيال‌ روزهاي‌ روشنم‌ كز دست‌ رفتندم... / و همه‌ دنيا خراب‌ و خرد از باد است.../ و به‌ ره‌ ني‌ زن‌ كه‌ دايم‌ مي‌نوازد ني‌ در اين‌ دنياي‌ ابراندود / راه‌ خود را دارد اندر پيش."
در شعر "همه‌ شب" نمادپردازي‌ معطوف‌ به‌ "خود شعر" و شاعر است‌ در جهاني‌ كه‌ گويا جز شعر چيزي‌ براي‌ شاعر باقي‌ نمانده‌ است‌ و شاعر اسير مخلوقي‌ است‌ كه‌ نابگاه‌ اما هر شب‌ به‌ سراغ‌ او مي‌آيد و شب‌هايش‌ را بي‌گريز باقي‌ مي‌گذارد. در شعر "در كنار رودخانه" و صف‌ نمادين‌ يك‌ سنگ‌ پشت‌ پير را مي‌خوانيم: (... آفتاب‌ من‌ / روي‌ پوشيده‌ است‌ از من‌ در ميان‌ آبهاي‌ دور / آفتابي‌ گشته‌ بر من‌ هرچه‌ از هر جا / از درنگ‌ من‌ / يا شتاب‌ من‌ / آفتابي‌ نيست‌ تنها آفتاب‌ من‌ / در كنار رودخانه" اين‌ همان‌ ني‌ زن‌ شعر "خانه‌ي‌ ابري" و اسير شعر "همه‌ شب" است‌ كه‌ با وجودي‌ كه‌ هر چه‌ از هر جا بر او آفتابي‌ شده، آفتابي‌ نيست‌ تنها آفتاب‌ او.
پس‌ از اين‌ شعر، نيما تا سال‌ 1337 تنها 13 شعر از خود به‌ جا گذاشته، سالي‌ دو شعر. كه‌ آخرين‌ آنها تاريخ‌ آبان‌ 37 را دارد. و در تمام‌ اين‌ شعرها، ادامه‌ روحيه‌ سال‌ 31 و بدتر از آن: ويژگي‌ خاكستري‌ شدن‌ "اميد / ياس" دوره‌ شكست‌ و تيره‌ روزي‌ در كارهايش‌ منعكس‌ است.
بي‌خود نيست‌ كه‌ در شعرهيچ‌ شاعري، بسامد واژه‌ "شب" يا معادلهايش‌ و اصولا فضاهاي‌ شبانه‌ چنين‌ وسيع‌ وگسترده‌ نيست. اين‌ واژه‌ از فرهنگ‌ نيما وارد فرهنگ‌ شعري‌ دوره‌ي‌ بعدي‌ شعر فارسي‌ شد كه‌ همچنان‌ هم‌ باقي‌ است.
اما وقتي‌ شعرهاي‌ سال‌ 29 وبخصوص‌ 30 (كه‌ "مرغ‌ آمين"در اين‌ سال‌ سروده‌ شد) را مي‌بينيم‌ روحيه‌ ديگريست. اگر چه‌ در آن‌ سالها نيز از اينكه‌ "هنوز از شب‌ دمي‌ باقيست" سخن‌ مي‌گويد اما مرغ‌ آميني‌ وجود دارد كه‌ انعكاس‌ گوياي‌ آرزوهاي‌ مردم‌ است.
اگر مجموعه‌اي‌ كه‌ گفته‌ شد را يك‌ "فرامتن" بدانيم، اين‌ فرامتن‌ سازنده‌ و در نسبت‌ مستقيم‌ با متن‌ شعر "ري‌ را..." است.
"آواز خواندن" اين‌ شعر كه‌ باعث‌ شده‌ "شعر / راوي" "هيبت‌ دريا" را از خاطره‌ نبرد، نمي‌تواند استعاره‌اي‌ از واقعيتي‌ ديگر نباشد. "دريا" و"هيبت‌ آن" نيز كلماتي‌ هستند كه‌ ريشه‌ در همان‌ فرهنگ‌ و نشانه‌شناسي‌ دارند كه‌ شاعري‌ از تبار نيما و پس‌ از او، چنين‌ به‌ كار مي‌گيرد:
"دريا نشسته‌ سرد / يك‌ شاخه‌ در سياهي‌ جنگل‌ به‌ سوي‌ نور / فرياد مي‌كشد" اما آوازها، آوازهايي‌ كه‌ تمام‌ "نظم‌ هوشرباي" شنونده‌اش‌ را مي‌طلبد، تا در "گردش‌ سنگين‌ شبان"، سنگين‌تر از اندوههاي‌ انسان‌ تنها مانده، ملكه‌ ذهن‌ و مفر رهايي‌ و تاب‌ آوردن‌ اوشود، آوازهايي‌ كه‌ با هم‌ خوانده‌ مي‌شود: "همخواني" و "همسرايي" همسرايان: "يكشب‌ درون‌ قايق، دلتنگ‌ / خواندند آن‌ چنان‌ كه‌ من‌ هنوز هيبت‌ دريا را / خواب‌ مي‌بينم."
بي‌علت‌ نيست‌ "شاعر / راوي‌ / شنونده" صدايي‌ را كه‌ شنيده‌ با صداي‌ هم‌ آهنگ‌ و دست‌ جمعي‌ همخوانان‌ و همسرايان، كه‌ دل‌ و دينش‌ را ربوده‌ است‌ مقايسه‌ مي‌كند و آن‌ را شايسته‌ چنين‌ مقايسه‌اي‌ نمي‌داند. صدايي‌ كه‌ مي‌خواهد آواز بنمايد محصول‌ تلاش‌ "آشنايي" كه‌ "مي‌خواهد" آواز بخواند، اما "شنونده‌ / شاعر/ راوي‌ مي‌داند كه‌ نمي‌تواند، كه‌ آن‌ صدا آواز نيست، همخواني‌ نيست‌، همسرايي‌ نيست، و براي‌ اينكه‌ آوازهاي‌ "آدميان" را شنيده‌ و از بردارد. يعني‌ حتا "ماهيت‌ انساني" براي‌ اين‌ صورت‌ قايل‌ نيست. و مي‌داند كه‌ او اين‌ "آشنايي‌ ناآشنا"، "خواندن‌ نمي‌تواند" چرا كه‌ با خودش‌ نيست، از خويشتنش‌ جدا شده‌ و رفته، با صدايش‌ رفته. كجا؟ از خويش، از ساحت‌ انساني‌ و آوازهاي‌ انساني‌ رفته. براي‌ همين‌ هم‌ مقابل‌ شناختن‌ نيست‌ و غريب‌ مي‌نمايد و در عين‌ آشنا نمودنش، راوي‌ مي‌گويد گويا "كسي" است‌ كه‌ مي‌خواند. در "كس" بودن‌ او هم‌ شك‌ است. اما چرا صدا از "كاچ" مي‌آيد؟ قطعه‌ كوچكي‌ از جنگل‌ ميان‌ مزارع. اگر مزارع، نشان‌ از محيط‌ انساني‌ يا انساني‌ شده‌ي‌ طبيعت‌ است، جنگل‌ نشاني‌ از محيط‌ وحشي‌ و طبيعتي‌ نافرمان‌ و ناانساني‌ دارد. بند آب، هم‌ دستكار انسان‌ و نشانه‌ي‌ حضور اوست. بنابراين‌ صدا از جايي‌ ميان‌ ناشناختگي‌ و طبيعت‌ كه‌ در پس‌ "بند آب" قرار دارد، مي‌آيد. اما "بند آب" هم‌ در شبي‌ چنين، برق‌ سياه‌ تابي‌ دارد كه‌ تصويري‌ از خراب‌ و خرابي‌ را به‌ ذهن‌ مي‌آورد. در چنين‌ شب‌ و خرابي، صدا و همهمه‌اي‌ كه‌ آواز نيست (اما مي‌خواهد كه‌ آواز باشد و آواز بنمايد) ازآشنايي‌ كه‌ با خودش‌ فراهم‌ نيست‌ و غريبه‌اي‌ مي‌نمايد كه‌ خواندن‌ نمي‌تواند، چگونه‌ مي‌تواند بر اندوهان‌ سنگين‌ شاعر/ راوي‌ منتظر، غلبه‌ كند تا سنگين‌ گردش‌ روزگار را سبك كند؟ شبه‌ آوازي‌ كه‌ از هيبت‌ دريا نشاني‌ ندارد چرا كه‌ اگر نشاني‌ داشت، حتا با وجود دلتنگ‌ بودنش‌ در بيداري‌ هوشربا بود و در خواب‌ خيمه‌ مي‌زد.
اما ري‌ را ...
آيا ري‌ را... چيزي‌ جز صداي‌ تكرار و بازگويي‌ آن‌ صدا و همهمه‌ است؟ انعكاس‌ همهه‌اي‌ كه‌ همسرايي‌ و همخواني‌ خوانندگان‌ نيست‌ اما بدان‌ ماننده‌ است. همخواني‌ اهل‌ دريا نيست، اما مي‌خواهد چنان‌ باشد چنان‌ بنمايد. چيزي‌ كه‌ "راوي‌ / شاعر" را بر مي‌انگيزد تا به‌ انكارش‌ برخيزد.
از حيث‌ ظاهر زبان، نيما چنين‌ لحن‌ و روش‌ و سابقه‌اي‌ را در كارهاي‌ ديگرش‌ دارد: "تي‌ تيك‌ تي‌ تيك، سيوليشه" عبارتي‌ است‌ از شعر سيوليشه، كه‌ واژه‌هاي‌ اول‌ تكرار صداي‌ بالهاي‌ "سيوليشه" - سوسك‌ سياه‌ - يا برخورد او با شيشه‌ است.
يا در شب‌ پره‌ي‌ ساحل‌ نزديك، تكرار صوت‌ "چوك‌ و چوك" نشان‌ دهنده‌ي‌ حضور مصر شب‌ پره‌ است. يا تكرار صداي‌ نوك‌ پرنده‌ از برخورد با درخت‌ الهام‌ بخش‌ تركيب‌ زباني‌ دودوك‌ دوكا! آقاي‌ توكا! در شعر "توكا" ست‌ يا باز هم‌ تركيب‌ "زيك‌ و زيك، زيك‌ زايي" تكرار نام‌ و صدا و حضور پرنده‌اي‌ است‌ در شعري‌ ديگر.
بگذريم‌ از مواردي‌ چون‌ تكرار صداي‌ ناقوس‌ (دينگ‌ و دانگ) يا خروس‌ (قوقولي‌ قو) يا پت‌ پت‌ چراغ‌ (پيت‌ پيت) كه‌ همگي‌ به‌ موتيف‌هاي‌ صوتي‌ و زيبايي‌ شناسانه‌اي‌ در شعرهاي‌ او بدل‌ مي‌شوند.
بنابراين‌ در اين‌ نوع‌ نگاه، تاويل‌ و بازخواني‌ از شعرهاي‌ "ري‌ را..." اينكه‌ "ري‌ را..." را تكرار صدايي‌ بدانيم‌ كه‌ شاعر شنيده‌ و يا وهم‌ شنيدنش‌ را دارد؛ واز دور به‌ همهمه‌ي‌ همسرايي‌ عده‌اي‌ مي‌ماند كه‌ گويا با هم‌ مي‌خوانند و انگار حضوري‌ دست‌ جمعي‌ منبع‌ صداست؛ انگيزه‌ سرايش‌ شكل‌ مي‌گيرد(1) تا شاعر "ساختار نهفته" را در اين‌ مقياس‌ ظاهري‌ به‌ بياني‌ هنري‌ تبديل‌ كند: اين‌ صداي‌ حضور دست‌ جمعي‌ و همسرايي‌ و آوازي‌ انساني‌ نيست‌ كه‌ از دل‌ مزارع‌ به‌ گوش‌ برسد بلكه‌ اين‌ بدل‌ جايگزين‌ تصنعي‌ و خود باخته‌ي‌ كسي‌ يا عده‌اي‌ است‌ كه‌ از پشت‌ "كاچ" (قطعه‌ جنگل‌ تك‌ افتاده‌ در مزارع) به‌ گوش‌ مي‌رسد. از جانبي‌ آشنا "اما مسخ‌ شده" و از خود دور افتاده‌ كه‌ مي‌پندارند و مي‌نمايند كه‌ همهمه‌ ايشان‌ هُرا و هيبت‌ دريا را با خود به‌ همراه‌ دارد و نشان‌ آن‌ است‌ اما سايه‌اي‌ از خنياي‌ مبهم‌ و موهوم‌ سمتي‌ پرت‌ و دور افتاده‌ است‌ كه‌ خود سنگيني‌ شبان‌ اندوهبار را سنگين‌تر مي‌كند، چرا كه‌ تنهايي‌ شاعر "راوي‌ / شنونده‌ را كمتر نمي‌كند و فريبش‌ مي‌دهد "(فريبت‌ مي‌دهد، اين‌ سرخي‌ بعد از سحرگه‌ نيست") انعكاس‌ صداي‌ دريا نيست، انعكاس‌ صداي‌ شاعر نيست، پاسخ‌ انتظار او نيست. و تنهايي‌ و هول‌ و خاطره‌ و بختك‌ اين‌ خراب‌ آباد را به‌ حال‌ خود رها كرده‌ است.
كدام‌ وقايع‌ يا واقعه‌ سال‌ 31 نيما را به‌ بازگويي‌ چنين‌ مقايسه‌ و بياني‌ رسانده‌ كه‌ از قضا در شعرهاي‌ ديگر و بعدتر او هم‌ تكرار مي‌شود؟
پاسخ‌ها متنوع‌ است‌ يا واحد، فرقي‌ نمي‌كند، هر چند كه‌ قطعي‌ نيست. فرق‌ "نماد" و "تمثيل" در همين‌ است. اگر در داستان‌ كنيزك‌ و پادشاه‌ شما طاق‌ به‌ طاق‌ و نعل‌ به‌ نعل‌ به‌ دنبال‌ معادل‌هايي‌ براي‌ "نفس‌ اماره" و "عقل" و... مي‌گرديد اينجا مايه‌ها نماينده‌ و سايه‌اي‌ براي‌ يك‌ چيز مشخص‌ و مثالي‌ نيستند بلكه‌ تشكيل‌ دهنده‌ جهان‌ و نظامي‌ هستند كه‌ در صورت‌ تفهم‌ و تفاهم‌ و مكالمه‌ با آن، در فهم‌ جهاني‌ كه‌ تجربه‌ كرده‌ايم‌ يا مي‌كنيم‌ و پيش‌ رو داريم‌ نيز قدمي‌ پيشتر گذاشته‌ايم‌ بي‌آنكه‌ مشاركت‌ و آزادي‌ خواننده‌ نفي‌ شود، بي‌آنكه‌ به‌ بهانه‌ اين‌ مشاركت‌ رابطه‌ شعر با جهان‌ و زندگي‌ پيرامون‌ شاعر قطع‌ و تخطئه‌ شود.
تا آنجا كه‌ به‌ "هستي‌ و جان‌ شعر" بر مي‌گردد، شعر مدرن‌ آن‌ قطعيت‌ نهايي‌ را كه‌ منظور و مقصود يك‌ ذهن‌ ساده‌ انديش‌ ماقبل‌ مدرن‌ است‌ از خواننده‌ دريغ‌ مي‌كند. اگرچه‌ هر شعر انگيزه‌ سرايش‌ دارد و هر مخاطبي‌ براي‌ اين‌ انگيزه‌ مي‌تواند مدلولي‌ قايل‌ شود، اما هرگز به‌ طور قطع‌ يك‌ شعر را نمي‌توان‌ در انگيزه‌ي‌ سرايش‌ آن‌ (حتا اگر به‌ وسيله‌ گوينده‌ اظهار شده‌ باشد) خلاصه‌ كرد و يا "منظور شعر" را در "منظور شاعر" محدود و مختصر كرد. اما هر خواننده‌اي‌ حق‌ دارد جانشين‌ و بديلي‌ براي‌ نمادهاي‌ شعر متصور شود. براي‌ سنجش‌ ميزان‌ نزديكي، قرابت‌ و هماهنگي‌ تاويل‌ خواننده‌ با جهان‌ شعر، مي‌توان‌ و بايد از جهان‌ نشانه‌ شناختي‌ متن‌ مدد گرفت. به‌ طور مثال‌ نويسنده‌ اين‌ سطور حق‌ اين‌ پرسش‌ از خواننده‌ را دارد كه:
آيا فكر نمي‌كنيد كه: همهمه‌ "اعتراض‌هاي‌ گروهي"، پراكنده‌ و جدا افتاده‌اي‌ كه‌ پس‌ از 30 تير 1330 در جامعه‌ به‌ گوش‌ مي‌رسيد، و ديگر يادآور حقانيت‌ و يكپارچگي‌ حضور مردم‌ در سال‌ 30 و قبل‌ از آن‌ نبود؛ انگيزه‌ اوليه‌ سرايش‌ شعر را تشكيل‌ داده‌ است؟ يا اعتراضي‌ كه‌ عده‌اي‌ در سال‌ 31 به‌ نيما، براي‌ شركت‌ در "فراخوان‌ روماني" و همصدايي‌ با گروهي‌ ديگر، كردند كه‌ عاقبت‌ منجر شده‌ به‌ نامه‌ جلال‌ آل‌ احمد در بهار 32 و سپس‌ نامه‌ "نيما" به‌ "جلال" با عنوان‌ "كدخدا رستم" در همان‌ سال‌ و عاقبت‌ پشيماني‌ جلال‌ پس‌ از مرگ‌ نيما در مقاله‌ معروف‌ "پير مرد چشم‌ ما بود" مي‌تواند مصداقي‌ براي‌ هُرا و سر و صداي‌ بي‌هيبت‌ عده‌اي‌ باشد كه‌ خودرا جايگزين‌ و نماينده‌ مردم‌ (دريا) فرض‌ مي‌كردند؟
پاسخها هر چه‌ كه‌ باشد، شعر، جهان‌ و متن‌ و ****‌ خود را دارد و به‌ تعداد خواننده‌هاي‌ خود مشاركت‌ مي‌طلبد.آنچه‌ كه‌ در پاسخ‌ شخصي‌ من‌ مي‌تواند مد نظر قرار گيرد اين‌ است‌ كه‌ نيما بسياري‌ از شعرهاي‌ خودرا با توجه‌ و تكيه‌ به‌ رويدادهاي‌ واقعي‌ مي‌سرود. مثالهاي‌ مشهور آن‌ شعر "برف"و شعر "خونريزي" است. اما هر چه‌ شعر پخته‌تر باشد مي‌تواند از منظور و انگيزه‌ اوليه‌ خود فراتر رود. آن‌ گاه‌ مي‌تواند براي‌ هر خواننده‌اي‌ آينه‌اي‌ باشد كه‌ تجربه‌هاي‌ خود و زمانه‌اش‌ را در آن‌ بازيابد. به‌ همين‌ واسطه‌ است‌ كه‌ اگركمي‌ دقت‌ كنيم‌ ما نيز مي‌شنويم‌ صدايي‌ بيگانه‌ / آشنا را: ري‌ را... ري‌ را... كه‌صداي‌ آدمي‌ نيست‌ و نشان‌ از هيبت‌ دريا ندارد.

البته‌ دقت‌ كنيم‌ در كنار اين‌ تعبير، نيما دقيقا به‌ دو معناي‌ ديگر واژه‌ي‌ "ري‌ را..."هم‌ نظر داشته‌ است:
يكي‌ اينكه‌ "ري‌ را..." در زبان‌ مازندراني‌ به‌ معناي‌ "هان"! "آگاه‌ باش"! "بيدار باش"! "هشدار"! است‌ اين‌ كلمه‌ در بازي‌ سنتي‌ ومحلي‌ و كودكانه‌ مترادف‌ "بپا و هوشيار باش" به‌ كار مي‌رود. و نيما به‌ اين‌ هشدار و آگاه‌ باش‌ از اين‌ رو توجه‌ دارد كه‌ مي‌خواهد مخاطب‌ فرق‌ يك‌ امر فريبنده‌ را با امر حقيقي‌ تاكيد كند.
و دومين‌ معنا نيز "ري‌ را..." نام‌ پرنده‌اي‌ كوچك، كوچكتر از گنجشك‌ است‌ در زبان‌ مازندراني، و نيما با توجه‌ داشتن‌ به‌ مفهوم‌ "ناچيز و كوچك‌ و خرد بودن" پديده‌اي‌ كه‌ منشا صداست، در مقابل‌ هيبت‌ و بزرگي‌ منشا صدايي‌ كه‌ درياي‌ گران‌ را به‌ خاطر مي‌آورد، بر مقايسه‌ و معيار خود اصرار و تاكيد دارد كه‌ اصل‌ شعر را شكل‌ داده‌ توجه‌ چند لايه‌ به‌ كلمات، يا واژه‌ها را با دلالت‌هاي‌ چندگانه‌اش‌ به‌ كاربردن‌ يكي‌ از ويژگي‌هاي‌ نيماست. اما اين‌ چند سويگي‌ نبايد مانع‌ از اين‌ شودكه‌ جهت‌ اصلي‌ را در خوانش‌ خود گم‌ كنيم‌ همچنين‌ نبايد با يكسويه‌ نگري‌ و عمده‌ كردن‌ يكي‌ از جهات‌ - كه‌ خاص‌ تفسير است‌ - قانع‌ شويم. اين‌ همان‌ ظرفيت‌هايي‌ است‌ كه‌ "معناي‌ خطي" را مي‌شكند تا شعر امكان‌ زنده‌ و تازه‌ بودن‌ در دوره‌هاي‌ مختلف‌ را حفظ‌ كند
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
مگه شعر " سپید " با شعر " شاملویی فرق داره ؟!
در اصل شاملو را پدر شعر سپيد ايران مي دانند . مكتبي كه با شاملو به اوج رسيد و بعد از ايشان هنوز كسي نتوانسته به معناي واقعي كلمه به آن اوج برسد .
البته برخي از شاعران و منتقدان معتقد هستند كه شاملو با گذر از اين سبك هم به نوعي از شعر مي رسد كه شعر شاملويي آنرا مي نامند . البته در اين مورد اختلاف نظرها بسيار است .
در مورد اين مطلب در آينده بيشتر صحبت خواهيم كرد .
 

بامداد

Registered User
تاریخ عضویت
24 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,690
لایک‌ها
164
سن
44
محل سکونت
زیر سایه دوستان
در اصل شاملو را پدر شعر سپيد ايران مي دانند . مكتبي كه با شاملو به اوج رسيد و بعد از ايشان هنوز كسي نتوانسته به معناي واقعي كلمه به آن اوج برسد .
البته برخي از شاعران و منتقدان معتقد هستند كه شاملو با گذر از اين سبك هم به نوعي از شعر مي رسد كه شعر شاملويي آنرا مي نامند . البته در اين مورد اختلاف نظرها بسيار است .
در مورد اين مطلب در آينده بيشتر صحبت خواهيم كرد .

عجب ... نمی دونستم ...
 

siavash6464

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 ژوئن 2006
نوشته‌ها
24
لایک‌ها
3
آقا بهروز مرسی از توضیحاتت... در مورد :" علو "چیزی ننوشتی ......
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
نشر دارينوش وعده داده بود كه در اواخر نيمه اول امسال نوار شعرخواني شعرهاي اين شاعر را با صداي خودش به بازار عرضه كند كه خبري نشد .
اميدوارم در دستور كار باشد و اين اثر هم به جامعه هنري تقديم شود .
 

بامداد

Registered User
تاریخ عضویت
24 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,690
لایک‌ها
164
سن
44
محل سکونت
زیر سایه دوستان
نشر دارينوش وعده داده بود كه در اواخر نيمه اول امسال نوار شعرخواني شعرهاي اين شاعر را با صداي خودش به بازار عرضه كند كه خبري نشد .
اميدوارم در دستور كار باشد و اين اثر هم به جامعه هنري تقديم شود .

همه اشعارش ؟
 

kaveh3

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 نوامبر 2006
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
0
با سلام خدمت شما و همه ی دوستان علاقه مند به سید علی صالحی
www.SEYEDEMA.com
سیدما دات کام - سایت علاقه مندان سید علی صالحی
حتما دیدن کنید
seyedema_logo_300_85.gif
 

بامداد

Registered User
تاریخ عضویت
24 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,690
لایک‌ها
164
سن
44
محل سکونت
زیر سایه دوستان
بالا