• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

سيد علي صالحي === شاعر مهرباني و صميميت

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
دال
در باز می شود
پله ها روشن تر
و حیاط ... خیلی ست
چقدر انار هست
پیچک پرنده خرمالو
چه اردی بهشت لبریزی
یعنی این جا وطن من است ؟
روز است
روزی کاملا کافی
کوچه مناسب
و کیفم ... سبک
ایستگاه خلوت فعله ها
روبه روی آن سوتر است
تا کسی
میرداماد رازان شمالی
هی نه تو مرده ای سید علی
تو مرده ای میان تمام تکلیف ها دقیقه ها
و چند شیی آشنا
حالا در را ببند لطفا
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
شین
به این جایم رسیده
از قول و قاعده بیزارم
از نام و از نوشتن بیزارم
از ترس دلهره دانایی
بیزارم از چه رفته به باد و
از چه خواهد شد این همه که خواب
هی سیب رسیده
طعم ناتمام به یک بارگی
مرا طواف همان ملائکم بس بود
سجده ی نور و سکوت ستاره ام بس بود
این چه رنج و راز بی آغازی ست
که هی نرفته باز
دامن دریا را به تحفه ی تشنه اش تر کنم ؟
مرا به خانه ی خودم
به خواب همان هزاره ی رویا ریز اینه برگردانید
به طعم ناتمام و نه برکت بوسه
تنها باد است که از فراز خکستر ما می گذرد
بگذارید به خانه ام برگردم
مرا جز آن آرامش تا ابد عجیب
دیگر هیچ آرزویی از ازل نبوده است
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
ز
این جا همه چیز درست
همه چیز عالی بی نظیر درست
همان کلمه ی درست درست است
در شرف وقوع عمین واژه ها بود
که دیگر هیچ اتفاقی از کتاب کهنه رخ نداد
به قول قدیمی ها
آه ... مغان عالی مقام
تمام زمستان امسال
من یک درختچه ندیدم
که پتوپیچ کوچه ی باد نباشد
شما خبر ندارید
ورنه صغیر و کبیر
سرگرم خوابی خوش از گلستان و گهواره اند
حتی حقوق پشه و
سهم پروانه هم محفوظ است
حالا باد هم فهمیده که پشت هر چینه ای
چراغی هست
آه ... ستمدیدگان نمک نشناس
کفران کلمه که دشوار نیست
حاشا چه می کنید
شب دارد از ظلمت یلدا یاد می گیرد
نور ... فقط یک هجای روشن دارد
دیگر چه مرگتان است
که این همه هی
از چیزی به نام زندگی سخن می گویید ؟
این جا همه چیز درست
همه چیز عالی بی نظیر درست
همان کلمه درست درست است
تنها این ما شاعران بی طناب و ترانه ایم
که دروغ می گوییم
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
خیلی حیفه تاپیک این شاعر بزرگ خاک بخوره...

یکی از شعرهاشونو قرار میدارم... امیدوارم که با حضور بقیه دوستان بتونیم شعرهای این شاعر و بررسی کنیم.

..............................

دیر خیلی دیر آمدید

پس آن همه سال و ماه

که غمگين‌ترين درياها

بر ديدگانِ ما گواهی می‌دادند،

شما کجا بوديد؟!

شما يکبار هم نيامديد، نگفتيد، نپرسيديد

از پیِ آن همه بادِ بَدآيند

چه بر خوابِ‌ انار و پروانه رفته است!

حالا که آب‌ها همه از چشمِ‌ آسياب افتاده است

از چه اين همه حيران

به صحبتِ سنگ و صبوریِ گندم می‌نگريد؟!

ما در طولِ تمامِ‌ اين بی‌ترانه‌خواندن‌ها

رَد به رَد از پی اميد و آينه آمديم،

آمديم و باز می‌دانستيم

که از شدتِ شکستن،

پَرِ بالِ هيچ کبوتری ديگر

از چاهِ سَربسته نخواهد آمد.



سربسته بگويمت

حالا اين ديدگانِ ماست

که بر غمگين‌ترين درياها گواهی می‌دهند،

گواهی می‌دهند

که هنوز هم اينجا انارستانی هست

باغی بزرگ، پسينی پنهان وُ

پروانه‌هايی عجيب


که در پس آستينِ آينه پنهانند.


از کتاب آسمانی ها
 
Last edited:

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دویدنِ بی‌پایانِ یکی نقطه بر قوسِ دایره.
تا کی؟


باز باید بیدار شوم، بشنوم، ببینم، باور کنم.
باز باید برای ادامه‌ی بی‌دلیلِ دانایی
تمرینِ استعاره کنم.


همه برای رسیدن به همین دایره
از پیِ دایره می‌دوند.


هی نقطه‌ی مجهول!
مرارتِ مسخره!
مضمونِ بی‌دلیل!
تا کی؟


میز کارم غبار گرفته است
رَخت‌های روی هم ریخته را نَشُسته‌ام
رویاهای بی‌موردِ آب و ماه و ستاره به جایی نمی‌رسند،
شب همان شب وُ
روز همان روز وُ
هنوز هم همان هنوز ...!


من بدهکارِ هزار ساله‌ی بارانم،
آیا کسی لیوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟

................

پ.ن: متاسفانه اسم شعر و کتابش و نمیدونم اما خیلی دوسش دارم گذاشتمش.:blush:
 

Moostafa

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2009
نوشته‌ها
2,955
لایک‌ها
656
محل سکونت
AHWAZ
چرا به ياد نمی‌آورم!؟ هنوز تَنگِ غروب دريا بود،
که فانوس کومه‌ی مرا تو روشن کردی.
پياله‌ی باژگون ستاره در مصيبت شامگاه
هم از آن تفأل تاريک شکست،
ورنه من اين همه ترديدِ رفتنم نبود.


چرا به ياد نمی‌آورم؟ پيراهنم از خواب ميخک و
تبسم سايه،‌ غلغلْ نيلوفر از هجوم هماغوشی،
و دهانم پُر از بوی واژه بود. بوته‌ی گل سرخی بر شانه‌ی چپم،
هزار نام آسيمه از نشانیِ ماه،
و دری بی‌کليد، مشرف به کوچه‌ی بی‌نام.


چرا به ياد نمی‌آورم؟ گلدانی تشنه بر ايوان آذرماه،
بارش غبار ستارگان دنباله‌دار، پاکتی بر از بوسه و کمپوت،
عيادت و سيگار، و پَریْ‌دختری مغموم
در زمهريرِ دريچه و خشت. ديوار و چکمه و پسين،
راه شمال و بچه آهویِ تشنه‌ای در نشيب.

کتاب : عاشق شدن در دی ماه ، مردن به وقت شهریور
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
راهی نيست، بايد برويم



به چه می‌خندی پسته‌ی پاييزی؟
به زودی آن خبر سهمگين
به باغ بی‌آفتاب اين ناحيه خواهد رسيد.


خيلی وقت است
که نطفه‌ی نی را
به زهدانِ بيشه کُشته‌اند.


باورت اگر نمی‌شود
نگاه کن
دُرناها دارند بی‌خواب و بی‌درخت
رو به مزارِ ماه می‌گريزند.


اينجا ماندنِ ما بی‌فايده است،
من فانوس را برمی‌دارم
تو هم کبريت را فراموش نکن!



از کتاب سمفونی سپیده دم
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
تلخ منم،
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی
و ننوشیده باشی.
تلخ منم؛
چای یخ....
که هیچکس ندارد هوسش را
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
اين‌جا هزار پياله شکسته است
تا يکی تشنه به نامِ آب
برآمد و آوازمان داد:
شما که دل نداده
دست را باخته‌ايد!


عرضی نيست!
ما پندِ پيران را
کی از شنيدنِ آری نگفته‌ايم؟


اين جُرم ماست،
حالا چه خواب و چه خراب!
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
می‌ترسم، مضطربم
و با آن که می‌ترسم و مضطربم
باز با تو تا آخرِ دنيا هستم
می‌آيم کنار گفتگويی ساده
تمام روياهايت را بيدار می‌کنم
و آهسته زير لب می‌گويم
برايت آب آورده‌ام، تشنه نيستی؟
فردا به احتمال قوی باران خواهد آمد.
تو پيش‌بينی کرده بودی که باد نمی‌آيد
با اين همه ... ديروز
پی صدائی ساده که گفته بود بيا، رفتم،
تمام رازِ سفر فقط خوابِ يک ستاره بود!


خسته‌ام ری‌را!
می‌آيی همسفرم شوی؟
گفتگوی ميان راه بهتر از تماشای باران است
توی راه از پوزش پروانه سخن می‌گوئيم
توی راه خوابهامان را برای بابونه‌های درّه‌ای دور تعريف می‌کنيم
باران هم که بيايد
هی خيس از خنده‌های دور از آدمی، می‌خنديم،
بعد هم به راهی می‌رويم
که سهم ترانه و تبسم است
مشکلی پيش نمی‌آيد
کاری به کار ما ندارند ری‌را،
نه کِرمِ شبتاب و نه کژدمِ زرد.


وقتی دستمان به آسمان برسد
وقتی که بر آن بلندیِ بنفش بنشينيم
ديگر دست کسی هم به ما نخواهد رسيد
می‌نشينيم برای خودمان قصه می‌گوئيم
تا کبوترانِ کوهی از دامنه‌ی روياها به لانه برگردند.


غروب است
با آن که می‌ترسم
با آن که سخت مضطربم،
باز با تو تا آخر دنيا خواهم آمد.
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
گناهانم را دوست دارم!

بیشتر از تمام کارهای خوبی که کرده ام ..

می دانی چرا ؟

آن ها واقعی ترین انتخاب های منند !
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
بعد از جنگ
هر کجای جهان
اگر دیدی دریا هست
اما آب نیست
همانجا
زاد رود تشنه ی من است
خسته به حضرت خوزا

بعد از جنگ
هر کجای جهان
اگر دیدی گندمزار هست
اما نان نیست
همانجا زاد رود گرسنه من است
خسته به حضرت خوزا

بعد از جنگ
هر کجای جهان
اگر دیدی آسمان هست
اما جایی برای نفس کشیدن نیست
همانجا
زاد رود بی رویای من است
خسته به حضرت خوزا
خوزا
خوزا
خون بهای شهیدان بی مزار من
تا کی...
تا کی گریان هزار و یکی دریا
به شیون تشنگی...!؟



آخرین سروده علی صالحی عزیز
برای کارون...برای تشنگی کارون
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
می‌دانم

حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری

آن همه صبوری

من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده

هی بوی بال کبوتر و

نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید

پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم!

دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام

پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟



حالا که آمدی

حرفِ ما بسیار،

وقتِ ما اندک،

آسمان هم که بارانی‌ست ...!



به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و

دوری از دیدگانِ دریا نیست!

سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟

می‌دانم که می‌مانی

پس لااقل باران را بهانه کُن

دارد باران می‌آید.



مگر می‌شود نیامده باز

به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟

پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟!

تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام

تمامم نمی‌کنی، ها!؟

باشد، گریه نمی‌کنم

گاهی اوقات هر کسی حتی

از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد.

چه عیبی دارد!
ایسام || نسخه بتا
اصلا چه فرقی دارد

هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید

هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال

که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند

فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و

آسمان هم که بارانی‌ست ...!
 

Loveless64

Registered User
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2009
نوشته‌ها
655
لایک‌ها
80
محل سکونت
Esfahan
شعرهای سید علی صالحی با صدای خسرو شکیبایی و یه روز بارونی و یه دل بارونی و ....
 

seashore

Registered User
تاریخ عضویت
4 فوریه 2012
نوشته‌ها
634
لایک‌ها
3,124
محل سکونت
شهر راز
[h=5]چقدر این دوست داشتن های بی دلیل
خوب است
مثل همین باران بی سوال
که هی می بارد ...[/h]
 

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران
من يکی را می‌شناسم

صبح‌ها ليبرال است

ظهرها چپ می‌زند

و غروب که از کوچه‌ی تاريک می‌گذرد

زيرِ لب آهسته می‌گويد: "بسم‌الله ...!"


سید علی صالحی

 

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران
من خودم را به احتیاط
کنار آن حقیقت گمشده می کشم
و می دانم رفتن به راه مردم
دردهای بسیار دارد.
من هم مثل شما
درد می کشم از دست بلاهت و
قلیلی کلمات همین طوری


سید علی صالحی
 
بالا