برگزیده های پرشین تولز

شازده كوچولو - شاهكار آنتوان دوسنت اگزوپري

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از barbie :
اگه ممکنه اینجا یه نقدی هم بر روی کتاب شازده کوچولو داشته باشیم ممنون میشم
حتما پيرامون اين اثر جهاني در همين تاپيك به نقد و گفتگو خواهيم پرداخت .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
«شازده كوچولو» داستان دوستي اگز و پري با آدمك كوچولويي است كه در سياره اي زندگي مي كند كه از زمين دور است و همه چيز آن جا با زمين فرق دارد. شازده كوچولو در سياره اش با گل خود زندگي مي كند و شب ها گل خود را از زير حباب بلورين مي گذارد تا هواي سرد او را اذيت نكند. او در سياره اش دو آتشفشان روشن دارد كه استفاده از آن ها براي گرم كردن صبحانه اش بسيار راحت است. يك آتشفشان خاموش هم دارد ولي به قول خودش كسي چه مي داند؟ شايد روزي روشن شود. البته در سياره او درختان بائوباب هم وجود دارد كه او و گوسفندانش نهال هاي آن ها را مي كنند و اجازه رشد را به با ئوباب نمي دهند.
در واقع روي سياره شازده كوچولو، مثل همه سياره ها گياه خوب و بد وجود دارد. در نتيجه از تخم خوب گياه خوب مي رويد و از دانه بد گياه بد.
شازده كوچولو قبل از رسيدن به زمين، از ستاره ها و سياره هاي ديگري مي گويد و در هر كدام با انسان هاي مختلفي مواجه مي شود. در ستاره اول به پادشاهي مي رسد كه همه چيز و همه كس را زير دست و رعيت مي بيند و ذاتش با دستور دادن و امر و نهي كردن تعيين شده است و خوش دارد كه همواره فرمان بدهد. اگر چه كسي غير از او در آن جا نباشد كه بخواهد به دستوراتش جامه عمل بپوشاند.


در سياره دوم خودپسندي را مي بيند كه مشغول ستايش كردن از خودش است و گمان مي كند كه زيباترين، خوش پوش ترين، پولدارترين و باهوش ترين ساكن اين سياره است حتي اگر بداند كه او در اين سياره تنها است.
و در ستاره هاي بعدي به افراد مختلفي از قبيل«ميخوار»،«كارفرما»، «فانوس امروز»، «جغرافي دان» بر مي خورد كه آن ها نيز هر كدام در سياره شان به تنهايي زندگي مي كنند. آخرين سياره زمين است كه در آن جا صدويازده پادشاه و هفت هزار جغرافي دان و نهصدهزار كارفرما و هفت ميليون و نيم مست و سيصدو يازده ميليون خودپسند يعني جمعاً نزديك به دوميليارد« آدم بزرگ» وجود دارد.
و اينجاست كه معناي« آدم بزرگ» را در زبان اگز و پري در مي يابي و مي فهمي كه مراد از آدم بزرگ چيست؟ شازده كوچولو در سفرهايش خصوصيات هر كدام از اين آدم ها را به ما شناسانده بود و وقتي به آخرين سفرش يعني زمين مي رسد عمق فاجعه را بيان مي كند و ويژگي هاي«آدم بزرگ ها» را بر مي شمرد.
اگز و پري نظم دنياي جديد را بر نمي تابد و بشري را كه نظم حيات فردي و اجتماعي خويش را با نظم انتزاعي كارخانه ها و سيستم هاي گسترده بورو كراتيك تطبيق داده است« آدم بزرگي» مي پندارد كه از درك زيبايي هاي طبيعت و برقراري ارتباط با آن عاجز است. خود او در سفرش به آلمان، به هنگام بازديد از دانشگاه از استادان پرسيد كه آيا دانشجويان مي توانند هر نوع كتابي را مطالعه كنند. استادان جواب دادند كه دانشجويان براي مطالعه هر نوع كتابي كه بخواهند آزادند ولي در شيوه برداشت و نتيجه گيري اختيار ندارند زيرا جوانان آلمان نازي به جز شعار: «آلمان بالاي همه» نبايد نظر و عقيده اي داشته باشند. اگز و پري در همان چند ساعتي كه در دانشگاه و در دبيرستان ها به بازديد گذراند به اوتو رجل سياسي آلمان هيتلري و مدير انجمن روابط فرهنگي آلمان و فرانسه گفت«من از تيپ آدم ها كه شما مي سازيد خوشم نيامد. در اين جوان ها اصلاً روح نيست و همه به عروسك كوكي مي مانند...


شايد شازده كوچولو كمي رويايي بنمايد اما آرزوها و آرمان هايش واقعي و لمس كردني است و در كالبدي كوچك تمام پاكي ها, زيبايي ها و حقيقت ها و احساس هاي راستين را در خود دارد و از دروغ ها, تظاهرها، فرومايگي ها و نابخردي هاي به ظاهر خردمندانه به دور است. اگز و پري مطالب ژرف و عميق را چنان با زبان ساده و بچه گانه و حتي با استفاده از نقاشي بيان مي كند كه براي همه قابل فهم و استفاده باشد. انتخاب نام«شازده كوچولو» نيز بنظر مي رسد در تقابل با آدم بزرگي هايي است كه خود را اصل مي پندارند و دنياي اطراف و زيبايي هايش را به هيچ مي نگرند.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
اكنون به شماري از نقل و قول‌هاي اين نويسنده‌ي فرانسوي توجه كنيد:


”انسان با برداشتن يك قدم و باز هم يك قدم ديگر خود را نجات مي‌دهد. درست است كه يك قدم هميشه همان قدم پيشين است؛ اما شما بايد حتما به اين كار اقدام ورزيد.”



“زماني به كمال مي‌رسيد كه ديگر چيزي براي دور ريختن وجود نداشته باشد؛ نه آنكه چيزي براي اضافه كردن وجود داشته باشد.”


كسي كه مي‌خواهد با خوشحالي سفر كند، بايد سبك باشد.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
شازده كوچولو مى گويد در سالهاى تنهايى اش در آن ستاره دور افتاده، جز شيرينى تماشاى غروب، تفريح ديگرى نداشته. او وقتى در سفرهاى ماجراجويانه خود به زمين مى رسد با خلبانى دوست مى شود كه در واقع همان راوى و نويسنده داستان است. او صبح روز چهارم آشنايى شان به خلبان مى گويد:
- من غروب ها را دوست دارم. بيا برويم غروب آفتاب را تماشا كنيم.
- ولى بايد منتظر بمانيم.
- منتظر چى؟
- منتظر بمانيم تا آفتاب غروب كند.
شازده كوچولو اول متعجب مى شود اما بعد در مى يابد كه زمين با ستاره كوچك او خيلى فرق دارد؛ در ستاره كوچك شازده كوچولو اگر بخواهى غروب آفتاب را ببينى فقط كافى است صندلى ات را چندمتر جلوتر بكشى؛ اما در زمين براى ديدن صحنه زيباى غروب بايد ساعت ها صبر كرد. شازده كوچولو مى تواند در يك روز دست كم ۴۴بار غروب خورشيد را تماشا كند اما ما فقط يكبار مى توانيم. بهتر است بگوييم «مى توانستيم» چون مدرنيته همه چيز را عوض كرده.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
در اين دوران پرشتاب ، فرصت آدمي بسيار كم است . « شازده كوچولو »ي آنتوان سنت اگزوپري ، در زمين ، به دكانداري برخورد . اين كاسب قرصي مي‌فروخت براي رفع تشنگي . هفته‌اي يك بار ، آدم‌ها يكي از آن قرص‌ها را مي‌خورند و ديگر تشنه نمي‌شوند . شازده كوچولو پرسيد : چرا از اين قرص‌ها مي‌فروشي ؟ دكاندار گفت : براي صرفه‌جويي زياد در وقت . كارشناسان حساب كرده‌اند كه با خوردن يكي از اين قرص‌ها پنجاه و سه دقيقه وقت در هفته صرفه‌جويي مي‌شود . شازده كوچولو ، با خود گفت : من اگر پنجاه و سه دقيقه وقت زيادي داشتم خرامان خرامان به چشمه مي‌رفتم.

اين فقط شازده كوچولو نيست كه حسرت خرامان خرامان به چشمه رسيدن را دارد ، چه بسيارند مردمي كه در اين شتاب زندگي وقت و فرصت پرداختن به جز آن‌چه خود بدان مشغولند ، ندارند . همه « يك » كاره‌اند . و همه در « يك » كار، آگاهي دارند و تخصص . اما مقوله‌ي فرهنگ نمي‌بايد در شتاب زندگي ، آدم‌ها را از هم بي‌خبر بگذارد، از هم و از كار هم . مي‌دانم كه نمي‌شود همه‌ي فيلم ها را ديد ، همه‌ي نمايش‌ها را و همه‌ي كنسرت‌ها را رفت و به همه‌ي نگارخانه‌ها سري زد و همه‌ي كتاب‌ها را خواند. اگر نتوان سيراب شد، هم به اندازه‌ي رفع تشنگي مي توان از چشمه جرعه اي نوشيد، به اخص كه اين چشمه ، چشمه‌ي فرهنگ و هنر باشد .
 

AzhyDehAk

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
10 آپریل 2006
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
2
اين لينك رو هم ببنيد بدك نيست.
البته كل داستان رو قبلا Behrooz جان اينجا گذاشته...ولي اين به همراه عكس و صدا طراحي شده. من خودم نقاشي هاي اين كتاب رو هم خيلي دوست دارم. :lol:

http://behdad.org/books/shamlou/thelittleprince/text/thelittleprince.html

نسخه TXT رو هم مي تونيد از اين لينك دانلود كنيد:

http://www.69mb.net/users/azhydehak/Petit_Prince_Farsi_dva.zip
 

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
42
محل سکونت
unja
سلام خدمت دوستان و ياران سايت

يادش به خير . كارتون مسافر كوچولو كه از تلويزيون پخش ميشد و از روي اين شاهكار به استادي هر چه تمام تر شاخته شده است . امروز خيلي دنبال آن كارتون ميگردم تا شايد از جايي تهيه كنم و دوباره با اينكه كم كم موهايم دارند سفيد ميشوند و در مرز 30 سالگي هستم جانانه آنرا تماشا كنم .

برا این حرفها خیلی زوده آقا بهروز 30 سالگی که سنی نیست!:eek:
 

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
42
محل سکونت
unja
امیر کوچولو!!!
این لینک صوتی که دادی انگاز مال اون زمانیه که هر اثری که به نظر شاهنشاهی میومدو پاک میکردن
اگه همون شازده کوچولو میگفت خیلی قشنگتر بود! من که خیلی خورد تو ذوققم:blink:
 

kakoo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 می 2006
نوشته‌ها
217
لایک‌ها
1
امیر کوچولو!!!
این لینک صوتی که دادی انگاز مال اون زمانیه که هر اثری که به نظر شاهنشاهی میومدو پاک میکردن
اگه همون شازده کوچولو میگفت خیلی قشنگتر بود! من که خیلی خورد تو ذوققم:blink:

اين البته ترجمه شاملو است و من هم چندان از انتخاب امير بجای شازده خوشم نيامد ولی
بعيد ميدانم که انتخاب شاملو بخاطر ملاحظاتی بوده که شما فرموديد.

من اين داستان را با صدای افراد مختلف شنيده ام و همه آنها يک تفاوت عمده با نوار شاملو
دارند:

بعنوان يک کودک، گوش کردن به نوار شاملو خسته کننده و دل نچسب است حال آنکه مابقی
نوارها که من شنيده ام، بسيار به دل مينشينند و کودکان از آن لذت ميبرند. اينکه آن کارها
به فرانسوی است فکر نميکنم تفاوتی در قضيه ايجاد کند.

باری، تقارن گوش دادن مجدد به شازده کوچولو و ديدن دوباره باشو، غريبه کوچک در من
احساس جالبی بر انگيخت. اين هردو از آثاری است که فکر نميکنم هيچ گاه ملال آور گردند.
اولين باری که هم باشو روی صحنه رفت به اين باور رسيدم که اين بهترين فيلم بيضايی است و هنوز
هم بر اين باور هستم همانطور که معتقدم که شازده کوچولو از معدود آثار ادبی است که
هيچ مرز و سن و سال نميشناسد.
 

coolzero

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
888
لایک‌ها
3
سن
42
محل سکونت
unja
تو کتابی که من دارم از دوست کوچولو داور کوچولو شهریار کوچولو استفاده شده ترجمه شاملو هم هست . شاید ویرایش شده نمیدونم:)

نمی خوام بگم کار آقای شاملو درست بوده یا نه چون احساس ایشونو نمیدونم شاید طرز بیانش اینطور بوده ولی ما تو ایران آدم بزرگ زیاد داریم کسایی که به جای گرفتن حرف اصلی نویسنده یا شاعر دوست دارن تو پیچیدگی اثر غوطه بخورن:f34r:
شاید فکر میکنن اگه اثر رو ساده تعریف کنیم بهش بی اعتنایی میشه و بی احترامیه و هرچی اثر قویتر باشه باید سختتر بیانش کرد فکر کنم این اثر رو اگه خیلی ساده ترجمه کنن راحتتر به دل میشینه تا کلمات صقیلی که استفاده شده تو ذوق بزنه
چون سادگی حرف مسافر کوچولویه که قشنگه و انتقادشم به زندگی الکی جدی و پیچیده آدم بزرگهاست
من خیلی سخته این اثر رو بخونم و گریه نکنم:wacko:
مخصوصا امشب که حالم خیلی بد شد قسمت اهلی کردن و خداحافظی از روباه و قسمت خداحافظی از آنتوان که مسافر کوچولو داشت میگفت نبودنشم برای آنتوان مفیده چون جهان براش با معناتر میشه
من تا یک سال پیش که این کتابو خوندم دیگه نخوندمش همیشه هم کنار مونیتورم رو میزه . ولی فرق زیادیه بین کسی که عاشق باشه و دلبستگی روباه به شاهزاده رو درک کنه تا کسی که از دور نگاه کنه و بگه چه داستان قشنگ و مفیدی ولی منقلبش نکنه
امشب حالم خیلی خراب شد چون اصلا دلم نمیخواد از دستش بدم حالا هرچی خودشو بقیه بگن چه فایده هایی داره:blush::(:blink:
یه سوال: دوستی بین دو نفر وقتی طولانی بشه شدتی که داره و دلتنگیش موقع ی که با هم نباشن برای عادته؟ یا برای ترس و تنبیله که میترسیم دوباره مجبورشیم دنبال کسی که باهاش صمیمی شیم بگردیم؟ یا چیز دیگه
نظری ندارین؟
 

فایل های ضمیمه

  • Image002.jpg
    Image002.jpg
    342.2 KB · نمایش ها: 14

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
دوست من

من درست متوجه سوال شما نشدم . اگر دوباره بازتر بفرماييد با هم در مورد آن صحبت خواهيم كرد
 

sinama_sina

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2007
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
0
محل سکونت
B612 Star
coolzero عزيز

دلتنگي از سر عادت مثل دلتنگي واسه خونه است.. فرضا تو يه مسافرت ازش جدا ميشي. اين خيلي نزديك به دلتنگي عاشقاست.. اونقدر كه بعضي ها اين دو تا رو با هم اشتباه ميگيرن و گاه وطن پرست هم مي شن.. نمي خوام زياد برم تو بحر اين بحث اما همين قدر بگم كه همه اون چيزايي كه گفتين تو اين احساس نقش دارن. اما هيچ كدوم باعث ايجادش نميشن. اونچه كه باعث ايجاد اين احساس ميشه گم شدن يه پايگاه احساسيه بزرگه .. وقتي مي خواين روي يه صندلي بشنين و كسي صندلي رو بكشه.. چه اتفاقي مي افته ... شما زمين مي خورين.. درسته..
اينجا هم قتي شما مي خواين به پايگاه احساسي خودتون تكيه بدين با نبودن اون زمين مي خوريد..... اينكه چرا شما با وجود دونستن اينكه اون پايگاه رو از دست دادين به سراغش مي رين از سر عادته!
پس مي بينيد كه دلتنگي از سر عادت نيست .. اما عادت باعث اين احساس مي شه!

در نهايت اميوارم از اين احساس بكنيد و بياين بيرون چون دلتنگي هاي شاعرانه اي از اين دست باب شده بدون توجه به اين كه بار منفي اين احساس مي تونه به طور وحشتناكي مخرب باشه...
توصيه من اينه كه بچسبين به احساسات شاعرانه مثبت.....
 

sinama_sina

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2007
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
0
محل سکونت
B612 Star
من با خودم فكر ميكردم اينجا بايد خيلي فعال تر و پر جنب و جوش تر از جاهاي ديگه باشه....
يعني به نظرم ......

هيچي ولش كن..
 

Amadea

مدیر علم و دانش
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
25 می 2006
نوشته‌ها
2,952
لایک‌ها
1,720
محل سکونت
Bloody Harlan
وای، واقعا جای تاسفه که من این کتاب رو تا حالا نخونده بودم. ممنون بهروز جان!
 

sinama_sina

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2007
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
0
محل سکونت
B612 Star
خوش به حالت دوست عزيز.. آدم هيچ وقت لذت اولين بار خوندن اين كتاب رو فراموش نمي كنه...
 

sinama_sina

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2007
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
0
محل سکونت
B612 Star
مي خوام يه طرح كوچيك رو مطرح كنم كه همه بچه ها با هم جمع بشيم و با هم اين كتاب رو بنويسيم.. كسي موافقه.. هركس 1 جمله از اين كتاب رو بنيسه..
 

sinama_sina

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2007
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
0
محل سکونت
B612 Star
چه استقبال گرمي....

دوستان محبت دارين.. مرسي..
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

البته نمی دونم این نوشته رو باید این جا می ذاشتم یا نه می خواستم تو قسمتداستانها بذارم گفتم شاید این جا بهتر باشه!


بسیاری از مردم كتاب "شاهزاده كوچولو " اثر اگزوپری " را می شناسند. اما شاید همه ندانند كه او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید وكشته شد . قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیكتاتوری فرانكو می جنگید . او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ا ی به نام لبخند گرد آوری كرده است . در یكی از خاطراتش می نویسد كه او را اسیر كردند و به زندان انداختند او كه از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانها حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد مینویسد :" مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همین دلیل بشدت نگران بودم . جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا كنم كه از زیر دست آنها كه حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یكی پیدا كردم وبا دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی كبریت نداشتم . از میان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم . او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یك مجسمه آنجا ایستاده بود . فریاد زدم "هی رفیق كبریت داری؟ " به من نگاه كرد شانه هایش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزدیك تر كه آمد و كبریتش را روشن كرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم ونمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این كه خیلی به او نزدیك بودم و نمی توانستم لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم وانگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر كرد میدانستم كه او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ....ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت وبه او رسید و روی لبهای او هم لبخند شكفت . سیگارم را روشن كرد ولی نرفت و همانجا ایستاد مستقیم در چشمهایم نگاه كرد و لبخند زد من حالا با علم به اینكه او نه یك نگهبان زندان كه یك انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا كرده بود .

پرسید: " بچه داری؟ " با دستهای لرزان كیف پولم را بیرون آوردم وعكس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم وگفتم :" اره ایناهاش " او هم عكس بچه هایش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهایی كه برای آنها داشت برایم صحبت كرد. اشك به چشمهایم هجوم آورد . گفتم كه می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم.. دیگر نبینم كه بچه هایم چطور بزرگ می شوند . چشم های او هم پر از اشك شدند. ناگهان بی آنكه كه حرفی بزند . قفل در سلول مرا باز كرد ومرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن كه به شهر منتهی می شد هدایت كرد نزدیك شهر كه رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنكه كلمه ای حرف بزند.

یك لبخند زندگی مرا نجات داد

بله لبخند بدون برنامه ریزی بدون حسابگری لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم . لایه مدارج علمی و مدارك دانشگاهی ، لایه موقعیت شغلی واین كه دوست داریم ما را آن گونه ببینند كه نیستیم . زیر همه این لایه ها من حقیقی وارزشمند نهفته است. من ترسی ندارم از این كه آن را روح بنامم من ایمان دارم كه روح های انسان ها است كه با یكدیگر ارتباط برقرار می كنند و این روح ها با یكدیگر هیچ خصومتی ندارد. متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی ساخته و پرداخته خود ما كه در ساخته شدنشان دقت هولناكی هم به خرج می دهیم ما از یكدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند وسبب تنهایی و انزوایی ما می شوند."

داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است آدمی به هنگام عاشق شدن ونگاه كردن به یك نوزاد این پیوند روحانی را احساس می كند. وقتی كودكی را می بینیم چرا لبخند می زنیم؟ چون انسان را پیش روی خود می بینیم كه هیچ یك از لایه هایی را كه نام بردیم روی من طبیعی خود نكشیده است و با هم وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و آن روح كودكانه درون ماست كه در واقع به لبخند او پاسخ می دهد
 

Little Prince

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
9
لایک‌ها
0

B]


بسیاری از مردم كتاب "شاهزاده كوچولو " اثر اگزوپری " را می شناسند. اما شاید همه ندانند كه او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید وكشته شد .


سلام دوست من

بايد خدمت شما عرض كنم كه خلبان جنگي بودن آنتوان دوسنت اگزوپري حقيقت دارد اما كشته شدن او در زمان جنگ توسط نازي ها فقط يك شايعه بيشتر نيست . خلباني كه مدعي شده بود هواپيماي اگزوپري را مورد هدف قرار داده پس از سالها ادعا كرد كه خيلي اطمينان ندارد و بدون شك شايد اينگونه ادعاها تنها براي معروف شدن و . . . رخ مي دهد . هيچ گزارش رسمي و تاييد شده مبني بر سقوط هواپيماي اگزوپري در دست نيست . نه جسد اگزوپري پيدا شد و نه هواپيماي سقوط كرده . همچنين بخش هاي از هواپيما هم يافت نشد و گم شدن اگزوپري براي هميشه به شكل يك راز ماند .

تعبير استاد محمد قاضي را بيشتر دوست دارم .
آسمان قرباني فرزانه اي گرفت .


موفق باشيد .
 
بالا