• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعرهاي استاد محمد جاويد ( شاعر فروم )

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
چندی ست من این لحظه ها را می شمارم**در انتظارِ رویش و فصلِ بهارم
چندی ست چون بلبل به روی شاخه ی گل**آوازه خوان ِلحظه های بی قرارم
چندی ست چشمانم به در، در دل هیاهو ست**در انتظار ِلحظه های انتظارم
چندی است همچون آن پرستوی مهاجر**در پهن دشت آسمان ره می سپارم

گفتی که من همواره با فصل بهارم**گفتی که با خود مهرو عشق و شادی آرم
گفتی که با انبوهی از عشق و محبت**با صد سبداز برگ گل آیی کنارم
گفتی که تو شمعی ومن پروانه ی تو **می سوزی وروشن کنی شبهای تارم
گفتی چو بلبل در فراقت نغمه خوانم**باین سخنها فتنه ها کردی به کارم

آمد بهار اما زعشق و گل اثر نیست**مرغ دلم جز مرغکی بی بال و پر نیست
کو آن سبدهای گل و مهر و محبت**از شمع و از پروانه و بلبل خبر نیست
از آن سخنهای قشنگ و عاشقانه **دیگر بجز خونِ دل و آه جگر نیست
باید دهم آن بی وفا را گوشمالی**جاوید دیگر زین سپس فکر خطر نیست

اگه شعرهاي بيشتري مي خواي به اينجا بيا
http://www.golestanejavid.com
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
من بودم و يار بود و پروانه و شمع/ من ماندم و يار رفت و پروانه پريد
تا صبح زهجر يار خود همچون شمع/ ناليدم واشك حسرت از ديده چكيد
ازدوري پروانه دل شمع شكست / پشتش زفراق و هجرت يار خميد
گفتم غزلي ز بي وفايي نگار/آن يار كه از برم چو آهو بِرَميد
من گفتم و شمع اشك ريزان بگريست/ با گوش دل او قصه ي هجران بشنيد
چندان بگريستي كه در وقت طلوع/ از شمع اثر نماند و من ماندم و شيد
من ماندم و اشكهاي پاشيده ي شمع/ هجري كه براي من او شد ‹‹ جاويد››
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
زني دارم ،فلك تايش نديده**زدستش هوش وعقل من پريده
زرُخسارش نگو رحمت به شادي**زرفتارش دل و قلبم دريده
همه در خواب و در خرناس باشد**كه از خرناس او خوابم پريده
اگر صد من عسل ريزي به رويش**نشايد خوردنش اين ورپريده
مرتب چشم او دنبال چيزي ست**چه پررويي بُوَد اين چشم دريده
همه در فكر غيبت يا كه تهمت**زاين كارش جهنم را خريده
بگيرد او زمن ايراد بسيار**نباشد فكر من اين خيرنديده
كند خود را بَزَك چون دلقك سيرك**به روي گونه اش ، سرخاب ماسيده
كنم بهرش فراهم هرچه خواهد**ميان خوردنيها او چريده
اگر با او رَوَم اندر خيابان**طلا چون ديد پاها يش سُريده
چو گفتم حال زارم را به ‹‹جاويد››**بگفت همچون زني هرگز نديده
به شعر آورد حال و روز بنده**چوخواندم شد روان اشكم زديده
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
«الا اي مرد تيرانداز اي صياد صيد افكن» *
بيا و لحظه اي اين دست را از ماشه بردار و
مزن بَرناي آن آهو
مكن خونين تو بال آن كبوترهاي زيبا را
مزن برهم سكوت دشت و صحرا را
مگير از جوجه هاي آن كبوتر مادر و
ازبچه آهو نيز
به درب لانه مانده چشمهاي خسته ي آن جوجه كفترها
كه تا شايد بيايد مادرو درزير پرهايش بياسايند
وبچه آهوي تنها درون دشت ويلان است
صداي زوزه ي آن گرگ خون آشام
فكنده لرزه براندام آن آهوي سرگردان
كجايي مادرم ... زودی بیا .....از ترس مي لرزد
«الا اي مرد تيرانداز اي صياد صيد افكن»
بيا و لحظه اي فرزند دلبندت
به جاي بچه آهو نِه
مگرفرزند تو مادر نمی خواهد ؟
مگر اوسایه لطف تورا برسرنمی خواهد؟
چرا پس می کشی آن ماده آهو را؟
چرا با خون آن ماده کبوتر می کنی رنگین تو صحرا را؟
ویا آن بچه آهورا به تیرآتشیت می کنی خونین
بیا و لحظه ای خود را بجای ماده آهو نه
چه حالی می شوی گر پیش چشمان تو
آن فرزند دلبندت به خون غلطد؟
وتو بهرنجات اوزدام مرگ نتوانی کنی کاری
«الا اي مرد تيرانداز اي صياد صيد افكن»
بیفکن آن سلاح آتشین را برزمین دشت
مکن خونین دل آهو
مکن رنگین پرآن مرغ زیبا را
تو شادی بخش قلب جوجه های زار ِ تنها را
بیا و با جوانمردی خود«جاوید» کن نامت
به صیادان دیگر هم رسان اینگونه پیغامت :
سلاح آتشین خاموش
شکار و صید هم ممنوع


مصرع اول از مهدی سهیلی
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
اگرآدم بداد از دست جنّت را به يك گندم// ولي فرزند او دنياي دون را هيچ نفروشد
نخواهد كرد دنيا را عوض با جنّت ورضوان//دلش از غمزه ي دنيا چو سير و سركه مي جوشد
زشهوت هاي دنيايي ندارد لحظه اي آرام//شراب غفلت از آن باده ي منفور مي نوشد
دل آزاري و كج خُلقي شده آويزه ي گوشش// به جمع مال و حرص و آز او پيوسته مي كوشد
نگاه لعبتي بيرون كند اورا زراه عقل//چه آسان دين و جنّت را به يك بازيچه بفروشد
خرابي تا كي و او اسب غفلت تا كجا راند؟//چرا او در پي اصلاح اعمالش نمي كوشد؟
كجا دنياي دون با جنّت ‹‹جاويد›› يكسان است؟// چرا بهر نبردش جوشن تقوي نمي پوشد؟
چرا او نشكند اين ساغرغفلت به سنگ عقل؟ // چرا از آن شراب معرفت جامي نمي نوشد؟
 

daftarekhaterat

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2003
نوشته‌ها
4,989
لایک‌ها
58
سن
42
محل سکونت
در قلب پاك او

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
چون غنچه به خنده می کند لب را باز// بامطرب عشق می نوازد این ساز:
ما کُشته ی مهریم ودر مسلخ عشق// خوانیم برای دل شیدا آواز

ما را بِبُرند تا دلی شاد کنند// سیمرغ وفا ازقفس آزادکنند
تقدیم شویم ویارمی خندد وباز// آن خانه خرابِ عشق آباد کنند

مادلخوش از آنیم که با دیدن ما// ازدلبری و نشاط و خندیدن ما
صد غنچه ی خنده روی لب باز شود// پس نیست غم از بریدن و چیدن ما

زین روست که ما مظهرمهریم و صفا// هرچند که داس می کُند جور و جفا
همواره به راه عشق پرپر گشتیم// اینست رموزمهربانی و وفا

پاینده و«جاوید» بُوَد سیره ی ما // شادی دل غمزده گان شیوه ی ما
چون خنده زنیم ،بشکفیم از سرِ شوق// صد چشم ِخریدارشود خیره ی ما
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
زندگی را هرکسی یک جور معنا می کند// هرکسی یک جور با این زندگی تا می کند
از نگاهی معنی اش دلدادگی ست // بودن و ماندن در عین سادگی ست
یک نفر او را وفا معنا کند// دیگری آن را به کُلّ حاشا کند
از نگاه عاشقان، دیدار یار// سرنهادن بردروکوی نگار
گاهگاهی زندگی پژمردن است// بد سِگالی ،حرص وحسرت بردن است
یک نفر بر دار بیند زندگی// دار بَهرَش منتهای بندگی
زندگی بهر یکی هَمره شدن// در ره معشوق خاک ره شدن
یک نفر گوید بهار آرزوست// یا نوای دلکش آوای دوست
دیگری گوید که او رویا بُوَد// گرچه او فتانه و زیبا بُوَد
دیگری پوچی کند معنای او// گرشود با مشکلاتش روبرو
زندگی از دیدگاه من صفاست// مهرورزی با خود و خلق خداست
مهرورزی معنی« جاوید» عشق// روشنی بخش است چون خورشید عشق
 

daftarekhaterat

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2003
نوشته‌ها
4,989
لایک‌ها
58
سن
42
محل سکونت
در قلب پاك او
به نقل از mmohammad/javid :
زندگی را هرکسی یک جور معنا می کند// هرکسی یک جور با این زندگی تا می کند
از نگاهی معنی اش دلدادگی ست // بودن و ماندن در عین سادگی ست
یک نفر او را وفا معنا کند// دیگری آن را به کُلّ حاشا کند
از نگاه عاشقان، دیدار یار// سرنهادن بردروکوی نگار
گاهگاهی زندگی پژمردن است// بد سِگالی ،حرص وحسرت بردن است
یک نفر بر دار بیند زندگی// دار بَهرَش منتهای بندگی
زندگی بهر یکی هَمره شدن// در ره معشوق خاک ره شدن
یک نفر گوید بهار آرزوست// یا نوای دلکش آوای دوست
دیگری گوید که او رویا بُوَد// گرچه او فتانه و زیبا بُوَد
دیگری پوچی کند معنای او// گرشود با مشکلاتش روبرو
زندگی از دیدگاه من صفاست// مهرورزی با خود و خلق خداست
مهرورزی معنی« جاوید» عشق// روشنی بخش است چون خورشید عشق
شعر از خودتونه!؟
 

afshin_electronic

Registered User
تاریخ عضویت
16 آگوست 2005
نوشته‌ها
1,112
لایک‌ها
1
فكر كنم بايد يه فروم هم براي شعر و شاعري اينجا راه بندازند... خوب استقبال ميشه!!! :blink: !

راستي درباره ي شعر : قشنگ بوود...!!!
 

good_pesar

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 دسامبر 2004
نوشته‌ها
1,044
لایک‌ها
0
سن
41
برای هر کی که هست قسنگ بود لذت بردم
90.gif
16.gif
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
ضمن تشكر از ابراز لطف دوستان .اشعاري كه در اين انجمن مي نويسم همه از سروده هاي خودم هست.براي اطلاع بيشتر به آدرس امضا مراجعه كنيد.
 

daftarekhaterat

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2003
نوشته‌ها
4,989
لایک‌ها
58
سن
42
محل سکونت
در قلب پاك او
به نقل از mmohammad/javid :
ضمن تشكر از ابراز لطف دوستان .اشعاري كه در اين انجمن مي نويسم همه از سروده هاي خودم هست.براي اطلاع بيشتر به آدرس امضا مراجعه كنيد.
اين فوق العاده است دوست عزيز. :)
 

astm1834

Registered User
تاریخ عضویت
5 مارس 2005
نوشته‌ها
1,217
لایک‌ها
16
محل سکونت
_ _ _
خيلي عاليه...فقط مصرع چهارم از نظر وزني فك كنم همچي يكمي.....
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
من گناهم چیست ای مادر ، پدر// ازچه میخواهید ویلانم کنید
ازچه رو با تیشه ی هجروطلاق// قصد آن دارید داغانم کنید

من بدون گرمی آغوشتان// کی توانم سر کنم فصل شتا
بی وجود پند واندرز شما // کی توان بگریزم از ٿعل خطا

من تورا می خواهمت مادر، بمان// دوستت دارم پدر، لختی درنگ
هردو نور دیده اید ازبهر من// ای پدر با مادرم دیگر نجنگ

من به باغ زندگانی هردو گل// خواهم ودر این سخن تزویر نیست
هیچ گه از عشق ومهر رویتان // این دل ناشادمانم سیر نیست

درمیان موج و توفان بلا// کشتی ام بی ناخدا گردد تباه
غرقه ی دریای توفانی شوم// روزمن همچو شب تیره سیاه

کی شوی راضی پدر، دلبند تو// صورتش نیلی کند نامادری
یا توای مادر کجا راضی شوی// ناپدر بامن کند خیره سری

حيف نیست در این اوان کودکی// داغ فرزند طلاقم بر جبین
ای پدر از بوستان عمر من // آن گل خوشبوی ، مادر را نچین

حسرت «جاوید» مانَد در دلت // گرگل خوشبوی من پرپر کنی
بعد این هجران نباشد ممکنت// تا که با دیو جدایی سر کنی
 

good_pesar

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 دسامبر 2004
نوشته‌ها
1,044
لایک‌ها
0
سن
41
نمیگم قشنگه
25.gif

میگم پرمعنا بود
 

hwt

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
11 آگوست 2004
نوشته‌ها
15,954
لایک‌ها
2,415
خيلي خوب و بجا بود . مرسي .
 
بالا