برگزیده های پرشین تولز

شعرهاي استاد محمد جاويد ( شاعر فروم )

meli

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2004
نوشته‌ها
1,393
لایک‌ها
23
سن
36
محل سکونت
tehran
خیلی عالیه!
اما ای کاش یه تاپیک به نام مثلا اشعار بزنید و بعد همه شعرها رو اونجا پست کنید!
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
روزی که به باغ می چمیدی ** آواز پرنده می شنیدی
من نیز به باغ بودم اما** دردل همه شور بود وغوغا
تــو بــودی و باغ و سایه ی گل** مــن بـودم ومست از آن همه مُل
آن مُل که به جام دیده ات بود** در باده ی چشم خیره ات بود
گل بود وتو بودی ونگاهت** من بودم وقرص روی ماهت
آن نغمه ی بلبل و ترانه ** بخشید شکوه شاعرانه
احساس تو بـود و عـشق منهم** آمــیــخــتــه بـــود هــردو باهم
خــوانــدی تــو سـرود مهربانی** خواندم من از آنچه که تو دانی
دسـتــان تــو گـرم و پر حرارت** بــوسیــدم اشـان به حکم عادت
گــفــتـی تو به من زقصه ی دل** عشقــی کــه در او نـموده منزل
مــن نــیـــز بـــه تـــو امـید دادم** از عــشـــق خــودم نــویــد دادم
تــصــویــر دو قلب و نیزه و تـیر ** بــر روی درخـــت گـــردوی پیر
کــنــدیـم بـه یاد عشق ِ «جاوید»** در پــرتــو نـور و مهرِ خورشید
آن نــیــزه نــگاه آتــشـیـن بــود ** گــویی کــه چو تیر در کمین بود
چون خورد به قــلب شد فنایـش** جـــز وصـــــل دگــر نـَبـُد دوایش
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
به نقل از meli :
خیلی عالیه!
اما ای کاش یه تاپیک به نام مثلا اشعار بزنید و بعد همه شعرها رو اونجا پست کنید!


قابل توجه مدیران سایت .منهم با این نظر موافقم و خواهشم اینه که هر کسی موافق زدن تایپیکی برای شعر هست نظرش را بدهد
 

mehdi gol

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 جولای 2005
نوشته‌ها
48
لایک‌ها
1
سن
46
من هم موافق هستم با تاپیکی مخصوص شعر
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
به نقل از mehdi gol :
من هم موافق هستم با تاپیکی مخصوص شعر
به به ... بچه کرمونی ؟؟/ ای ول دمت گرم ... منم کرمونیم .. بزن قدش
اینم برا موضوع تاپیک : طلاق خوب نیست ! بد است .
 

Bahreyni

Registered User
تاریخ عضویت
12 آپریل 2004
نوشته‌ها
1,733
لایک‌ها
6
سن
43
محل سکونت
کرمان دیار کریمان
اوه
منم هستم
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
هر خصلت زن خدا زيك چيز گرفت // آنگاه گِل ِخلقت او را بِسرشت
نازك دلي و لطافت ازبرگ گُلي// سُكر آوري لبانش ازجام مُلي
چشمان ِخُماراو زآهوي خُتَن// شادابي اش ازخرّمي دشت و دَمَن
افسونگري اش زگردش چرخ وفلك// از روبَه ِ مكّار بسي دوز و كلك
طنازي و دلبري زطاووس چَمَن// بوي گل ياس و رازقي عطربدن
پرحرفي اوزجيك جيك گنجشك// صافي دل از خلوص ياقوت سِر ِشك
گرمي تنش زخور،صفا از باران//مهرازصفت فرشته،مكر از شيطان
تقليد زطوطي و حريصيش زمور// در نيش زبان زخار و رخسار زحور
پيچيده ترين وجود ، موجودِ زن است//هم باعث شادي و صفا هم مِحَن است
اوضمن بدي، نيك ترين عبد خداست// مادر بُوَد و به اين سبب كوه وفاست
گاهي دلش ازمرغ سحر نازك تر// يك وقت دگر سخت ترازسنگ وتبر
او گاه رفیق ره چو لیلا باشد// گه غرق هوس همچو زلیخا باشد
مجموع خِصال نيك و بد در او جمع// از سردي آب و گرمي شعله ي شمع
او جلوه گر قدرت« جاويد» خداست// هم مظهرعشق و كينه ومهروجفاست
 

Persiana

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 جولای 2005
نوشته‌ها
4,220
لایک‌ها
129
سن
47
محل سکونت
Persian Empire
جالب بود و مرسي از شما به خاطر اين پست ، مخصوصا از اين بيتش خيلي خوشم اومد :او جلوه گر قدرت« جاويد» خداست// هم مظهرعشق و كينه ومهروجفاست. حالا مکاري و سنگدلي و پرحرفي رو هم خوب قبول ميکنيم (البته همه هم اين طور نيستند)! ولي زن موجود پيچيده ايه و با وجود اين همه بلايي که در طول تاريخ سرش آوردن و هنوزم دارن به خاطر زن بودنش ميارن جالبه که نسلش منقرض نشده!!
63.gif
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
گوش کن ، گوش کن چه می گوید
این زمین از چه دارد این فریاد؟
تن زخمی او چه می خواهد؟
ناله و شِکوها زکه دارد؟
حال می گویمت زچه نالد
ناله او ز دست انسان است
از جفایی که او روا دارد
برزمین وزمان و هرچه دراوست
اوکه حتی به خود جفا کرده
همۀ ساکنین دنیا را
به غم ودرد مبتلا کرده
تیغ بر قلب کودکِ احساس
تیشه بر پیکر درختِ وفا
بستن چشمهای آگاهی
دشنه بر دست مهر و زیبایی
خون فشان کرده دیدۀ اُلفت
پای بر سینۀ شکیبایی
کشتنِ مهر در دل عاشق
دوستی با حواری شیطان
بستن پای نخل آزادی
دشمنی با الهۀ ایمان
خاک بر چشم دوستانِ صفا
مشتها بر دهان عِزّ و شرف
باز گویم زظلم و جور ِبشر؟
از خطای بزرگ این مخلوق؟
حال دانستی از شکایت خاک؟
از جفای دوپای بااحساس؟
زین مقوله هزارها دیوان
می توان گفت وبازگفت و شنید
وای برحال و روزگار زمین
شده «جاوید» ظلم وجور بشر
برزمین وزمان و هرچه دراوست
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
درميخانه ببنديد صيام آمده است// تشنۀ ساغرحق دست به جام آمده است
دست ازباده بكش پاي به ميخانه منه// جام مي بشكن و رو جانب آن خانه بنه
عطش خويش به يك جرعه از آن شرب مُدام// چون نشاني، توبيابي شرف وقُرب مدام
چون كه آن باده بِحل كرده و نوشي مُل عشق// از گلستان خداوند بچيني گل عشق
چشم چون بندي ازآن عشوه گرباده فروش// يا كه بندي تو ازآن نغمۀ شيطاني گوش
بگشايد به روي ديدۀ تو باغ بهشت// گوش پالوده شود ازسخن و گفتۀ زشت
شامگاهان كه به افطار درآيي و نماز// بر دردرگه اوپيش ببردست نياز
جامي از بادۀ قدسي چوبنوشي هرشب// يا زني بر لب آن ساغر جانانه تو لب
مست گردي و شوي ساكن ميخانۀ عشق// ميزبان تو شود صاحب آن خانۀ عشق
درشب قدرچو بر درگه او يابي بار// بادلي پرزتمنّا و دوچشمي پر بار
رستگاري طلب از درگه آن حَيّ مجيد // تا شود معرفت دوست به قلبت «جاويد»
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
« صبا اگر گذری» برفراز خانۀ دوست// بگو که در« دل شیدای» من بهانۀ اوست
«حکایت شب هجران » و رنج فُرقت یار // بُوَد انیس من و مونسم دراین« شب تار»
«زروی دوست» اگرکس بشارتی آرد//گل امید به« قلب رمیده ام » کارد
روم به «گوشۀ میخانه» تا به می شویم// دل حزین و زهجرش مُدام «می مویم»
«مرید جام می ام »،هم نشین« ساقی مست»//« حریف عشق» وی ام تا که جان به پیکرهست
کسی چو جام نباشد عزیز و«محرم راز»// به کنج میکده گشته است با «دلم دمساز»
منم چو «حافظ مسکین غلام و چاکر دوست» //که هرچه می کشم از دست بی وفایی اوست
دلم چو خواجه سپردم کنون به آن «خط وخال»// روا بود كه دهم من به خال او سرو مال
شراب نوشم و« رندی کنم» که غم برود// دلم شکایت خود را به پیش« باده » بَرَد
چو از فراق رُخش قالبم تهي گردد// هجوم غصّه چو بنیاد من براندازد
مرا به بادۀ یاقوت فام غسل دهید// زپاره جامۀ ساقی مرا کفن سازید
بُريد تختۀ تابوت من ز شاخۀ تاك// كنيد «ساغر مينا» به همره ِمن خاك
به «خاک میکدۀ » دفنم کنید و بهر نماز// به سوي« پيرخرابات» بَريد دست نياز
نواي ساقي ميخانه ذكروتلقينم// پرستش بُت« روی نگار »آيينم
به شام اول قبرم زنید «چنگ و رباب»// که وحشتم نَبُوَد ازسؤال و پُرس وجواب
به روی لوح مزارم به خط خوش بنگار// که اوست کشته عشق و ذبیح ِ« زلف نگار»
ببر تو« باد صبا» نکهتی ز تربت من// به« کوی یار» که اگه شود زغربت من
بگواگرچه که« جاوید» گشت «هجرو فراق»// ولی به روز پسین ات کشم به بند و« وثاق»


عبارات داخل گیومه ازدیوان خواجۀ اهل راز می باشد
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
اگر روباه مکّار و زرنگ است**ویا گرگ با بره در حال جنگ است
اگر آهو به دام شیر مانَد**ویا بلبل سرود عشق خوانَد
اگردارد کبوتر داد و فریاد** زدست تیرهای مرد صیّاد
اگر از نیش کژدم کودکی مُرد**عُقاب تیز چنگ آهوبره بُرد
اگر خورشید گرمای زمین است** و شب همواره او را کمین است
روال چرخ گردون این چنین است**همه اسرار خلقت برهمین است
اگر گل همنشین خار باشد** سحرگه بعد شام تار باشد
اگر نهر عاقبت راهی رود است **ویا با هر فرازی یک فرود است
اگر رخسار آن دختر فریباست**برای دیگری آن چهره رویاست
اگر یک زن اسیر سرنوشت است** به سیرت نیکو و در چهره زشت است
اگر نوغنچه ای نشکفته پژمرد** و زالی بعد قرنی زندگی مُرد
طبیعت سازو کارش این چنین است**روال زندگانی برهمین است
بُوَد این راز« جاوید» طبیعت**بُوَد معنایی ازآیین خلقت
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
پیرزنی کوربُد و گوژپشت// هستی او یک بز و مرغ و خروس
کلبۀ کوچک زگِل و خشت خام//کهنه حصیری زبرای جلوس

شیربز و بیضۀ مرغش خوراک// حرفۀ او رشتن نخ بود و بس
فصل زمستان که هوا سرد بود// گرمی کاشانه اش از خار و خس

در سحری سرد به درگاه حق// رازو نیازی بنمودی چنین :
شاکر لطف و کرمت ای خدا// نیست مرا جز توپناهی یقین

نسیتمی لایق این لطف تو// من چکنم این همه شرمندگی
نیست زبانی که بگویم ثنا // چون منم و این همه درماندگی

چشم ندادی که کنم بس گناه// مال ندادی که منیّت کنم
قدرت آزار ندادی به من// تا که جفا یا که اذیّت کنم

سیر نخفتم که شوم بی خبر// ازغم بی نانی طفل یتیم
گرم نَبُد کلبۀ محزون من// تا نشوم با غم آنها ندیم

کس نَبُوَد در برِ من تاکنُم//غیبت ونمّامی این یا که آن
پای ندارم که نِهَم بر خطا // یا که رَوَم در پی کار فلان

همدم من این بز و مرغ و خروس// بسته زبانند وهمه هستی ام
قوت من از همّت آنان بُوَد// موجب دلگرمی و سرمستی ام

خانۀ من مأمن ابليس نيست// چون كه در آن معرفت كبرياست
او نتواند كه فريبم دهد// چون دلم آكنده زمهر خداست

مهر تو« جاويد» و منم ناسپاس// بنده شرمنده ام و بي پناه
ساتر اعمال سخيفم تويي// عفو نما آن چه كه كردم گناه
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
من نظرم را به صورت شعر بیان کرده ام شما هم نظرتون را بگید:

معماي زن


هر خصلت زن خدا زيك چيز گرفت // آنگاه گِل ِخلقت او را بِسرشت
نازك دلي و لطافت ازبرگ گُلي// سُكر آوري لبانش ازجام مُلي
چشمان ِخُماراو زآهوي خُتَن// شادابي اش ازخرّمي دشت و دَمَن
افسونگري اش زگردش چرخ وفلك// از روبَه ِ مكّار بسي دوز و كلك
طنازي و دلبري زطاووس چَمَن// بوي گل ياس و رازقي عطربدن
پرحرفي اوزجيك جيك گنجشك// صافي دل از خلوص ياقوت سِرِشك
گرمي تنش زخور،صفا از باران//مهرازصفت فرشته،مكر از شيطان
تقليد زطوطي و حريصيش زمور// در نيش زبان زخار و رخسار زحور
پيچيده ترين وجود ،موجودِ زن است//هم باعث شادي و صفا هم مِحَن است
اوضمن بدي، نيك ترين عبد خداست// مادر بُوَد و به اين سبب كوه وفاست
گاهي دلش ازمرغ سحر نازك تر// يك وقت دگر سخت ترازسنگ وتبر
او گاه رفیق ره چو لیلا باشد// گه غرق هوس همچو زلیخا باشد
مجموع خِصال نيك و بد در او جمع// از سردي آب و گرمي شعلۀ شمع
او جلوه گر قدرت« جاويد» خداست// هم مظهرعشق و كينه ومهروجفاست
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
آیا شما با این موضوع موافقید؟؟؟

خوش به حال د يوونه

خوشا آن مُخ که پاره سنگ دارد// وبا عقل و درایت جنگ دارد
اجاره داده است او بالا خانه// نمی گیرد ز سختی ها بهانه
نه فكرسفته وچك يا حواله// نه در قيد سند يا كه قباله
نه فکر مسکن و نه کار و پیشه//نه در بند طلبکاران خویشه
نه در اندوه دانشگاه آزاد// نه فكرزن گرفتن بَهر فرزاد
نه داد و قال موجر برسراو// نه در گِل مانده هرلحظه خراو
نه ترس و خوف از داد ِطلبكار// نه سرقت كرده كيفش را بزهكار
نه در زير گراني پشت او خم// نه دارد غصّه اي ازبيش وازكم
به ريش وپشم اين دنيا بخندد// درغم را به روي خود ببندد
هر آنچه عقل تو كم بود بهتر// رهااز ماتم و غم بود بهتر
در اين دنيا سفاهت بهتر از عقل// سبك مغزي،بلاهت بهترازعقل
بُوَد درمان هرغم بي خيالي// شفاي درد و ماتم بي خيالي
بُوَد« جاويد» با انسان غم و درد // رُخش همواره از اين غصّه ها زرد
ولي گربي خيالي پيشه سازد// بري از فكر و غم انديشه سازد
شود غالب به افكار مشوّش// شود در كام، طعم زندگي خَش
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
همچو باران


همچو باران مهرافشان باش و پاک// نی چو توفانی که سازد گرد وخاک
طبع باران مهروعشق واتّفاق// طبع توفان شورش است و انشقاق
جنس باران جنس گلهای بهار// منشاء دریا و رود و آبشار
دل چودریا کن بزرگ و بی کران// مهرجاری همچو رودی بی امان
طبع والا تر زاوج آبشار// در لطافت باش همچون نوبهار
جنس توفان غُرّش و فریاد ومرگ// پایمال قدرتش بیچاره برگ
حاصل باران نشاط و زندگی است// لیک توفان موجب ویرانگی است
روح خود را همچو باران پاک کن // خصلت توفانیت را خاک کن
قطره های مهررا سیلاب کن// رودهای عشق را پرآب کن
با ضعیفان تند و توفانی مباش// بذرکین را دردل وجانت مپاش
مهربانی را به دل«جاوید» کن // بهر انجام خطا تردید کن


انشقاق = پراکنده شدن
 
بالا