• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعرهاي استاد محمد جاويد ( شاعر فروم )

Mahmoud58

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2005
نوشته‌ها
882
لایک‌ها
7
باز این چه شورش است که در خلق عالم است............................. باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین .................................... بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو .............................................. کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب ..................................................... کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست ............................................. این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست.......................................... سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند ..................................................... گویا عزای اشرف اولاد آدم است
 

Mahmoud58

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2005
نوشته‌ها
882
لایک‌ها
7
کشتی شکست خورده‌ی طوفان کربلا ................................... در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار به رو زار می‌گریست ................................... خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک ................................... زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان ................................... خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکند................................... خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد ................................... فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم................................... کردند رو به خیمه‌ی سلطان کربلا
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
بهاریه

« بازکن پنجره را»
وبکش با نفسی تند و عمیق
بوی عطر گل یاس
و ببین پر زدن بلبل را
که شده مست زبوی خوش و جان بخش بهار
وببین مرغک آزردۀ عشق
که حزین بود و نزار
با شکوفایی گلهای بهار
شده سرمست غرور
دیگر آن سوزش سرمای زمستان
نَوَزد بر بدن سبز درخت
یا که شلّاق خزان
نکند غنچۀ گل را پرپر
« بازکن پنجره را»
پرکن از رایحه و عطر بهار
ریۀ خسته ز بیداد زمستان و خزان
و ببین در همه جا
فرشی از سبزه وگل پهن شده ست
تک درختی که زسرما بدنش می لرزید
جامۀ سبز به تن کرده، تنش گرم شده ست
پولک زرد و سپید
دست خیّاط طبیعت
به روی جامۀ سر سبز درخت
دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار
کرده بر پیکراو
تورخوش رنگ عروس
که لطیف است به مانند حریر
****
عمر کوتاه بهار
گذرد همچون رود
سال دیگر شاید
نتواند بگشاید« جاوید »
باز این پنجره را
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
شولای عشق

شولای عشقت بر تنم ،آهنگ یا حق می زنم
در پای تو سر می دهم ،بانگ انالحق می زنم
بردار ِعشقت رفته ام ،بردارمی بینم تورا
« منصورم» و یا هو زنان، ستار می بینم تورا
گر بخت من یاری کند ، جامی لبالب می زنم
تا مست گردم بیش از این، صد بوسه بر لب می زنم
این بوسه هستی می دهد ، باده پرستی می دهد
یک بار گر بوسم لبت، صد بار مستی می دهد
اینک من« اسماعیل ِ دل» ،آورده ام با اشتیاق
بستان زمن قربانی ام ، ترسی ندارم از فراق
ای تیغ بُران شو دلم ،آهنگ رفتن کرده است
«هاجر» چه می داند که دل ،ترک سر و تن کرده است
آتش شود چون گل سِتان ، گر عشق تو باشد به سر
کی سوزد« ابراهیم» اگر،آتش وَرا گیرد به بر
گیرند صدها مار اگر، این راه را بر دل چه باک
چون با عصای عشق تو گردند آنها چاک چاک
«جاوید» با سوز و گداز،آرد به تو دست ِ نیاز
صد بار اگر رانی زخود، آید به درگاه تو باز
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
سلام دوست عزیز ، وقت شما بخیر ...

خسته نباشید می گم ...

می خواستم ببینم اجازه دارم از اشعار شما در بلاگم استفاده کنم ؟

ممنون می شم پاسخ بدید ...

شاد و پیروز باشید ...
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
سلام خدمت دوستان عزيزم

در گذشته ( نزديك به 2 سال گذشته ) استاد محمد جاويد شعرهاي خود را به صورت تاپيك هاي مجزا و پراكنده در فروم ارايه مي كردند .

من با هدف ارايه بهتر اين اشعار زيبا ؛ آنها را گرد آوري كردم تا راحت تر در اختيار كاربران و علاقه مندان ايشان قرار بگيرد .

تعدادي هم از اشعار ايشان بود كه به دليل پاسخ هاي دوستان و بر هم ريختگي نظم آن ( در صورت گرد آوري ) ؛ از گرد آوري آنها خودداري نمودم .
 

StarSoheil

Registered User
تاریخ عضویت
1 آگوست 2005
نوشته‌ها
2,170
لایک‌ها
42
محل سکونت
Malaysia
بهروز جان خیلی کار خوبی کردی.فکر کنم شایسته هست که درجه کاربری ایشون هم ارتقا پیدا کنه
129fs3712267.gif
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
با تشکر از دوست عزیز جناب بهروز خان جهت بهینه سازی تایپیک و عرض معذرت از اینکه مدتی فرصت نکردم به انجمن سر بزنم:

تبانی دیده و دل

باز دل نامهربانی می کند
یاد ایام جوانی می کند
تا که شیدایم نماید ، دزدکی
با دو چشمانم تبانی می کند
گوییا باور ندارد پیری ام
کین چنین جفتک پرانی می کند

باز می لرزد زتیر یک نگاه
می کشد در کوچه های سینه آه
بی اراده می روم دنبال او
گرچه می دانم که باشد کوره راه
هیچ کس در کوچۀ بن بست نیست
جز من و دل با دوتا چشم سیاه

گرچه چشمش بادۀ خَمــّار بود
با نگاهش هردلی بیمار بود
بوی عطرش خوش تر از بوی بهار
هر گلی زیبا به پیشش خوار بود
لیک بهر من در این ایام عمر
گل نبود او بلکه تنها خار بود

هی زدم بر دیده و دل با عتاب
من کجا و این دوچشم پر شراب؟
کور گردی دیده ، دل پرخون شوی
تا نگردانید کامم را خراب
زیر لب « جاوید» نجوایی نمود
خوب کردی نقشه هاشان را بر آب
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
کیمیای محبت

ای کاش می شد با محبت آشنا شد
یا مدتی مستأجر کوی وفا شد
ای کاش می شد چون پرستوبال و پر زد
بر بی کران آسمان مهرسر زد
ای کاشکی درب قفسها باز می شد
آزادی مرغان عشق آغاز می شد
آیا شود دیگر کسی مانند یعقوب
گرددزهجر یوسفش از دیده معیوب؟
دیگر کسی جز حیدر کرّار آیا
خوابد به بستر تا دهد درس وفا را؟
آیا شود فرهاد را دربیستون دید؟
یا بار دیگر پیکر شیرین تراشید؟
آیا شود باآن ید بیضای موسی
یا با دم جانبخش وروح افزای عیسی
جانی دوباره برتن اهل زمین داد؟
یا بارِدیگر مژدۀ فتح المبین داد؟
*********
مهرووفا کو تا که قربانش شوم من
کو خانۀ عشقی که دربانش شوم من
بی رونق و سرد است بازارمحّبت
دیگر نروید گل به گلزار محّبت
چشمی نمی گردد دگراز زهجر بی نور
کو پیرکنعانی که گردد دیده اش کور
دیگر کسی همچون علی شیر خدا نیست
ازظلم و جوراشقیا فرقش دوتا نیست
پژواک ضرب تیشه ای دربیستون نیست
فرهاد عاشق راهی دشت جنون نیست
دیگر دلی از اشک مظلومی نلرزد
گفتار و پندار نکو یک جو نیارزد
«جاوید» شد در آدمی حرمان و حسرت
شد هم چنین دور از صفا و فیض رحمت
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
انتظار

هرکس در این جهان به کناری نشسته است// در انتظار چشم خماری نشسته است
آن شاخۀ خزان زدۀ کنج باغ هم// در انتظار فصل بهاری نشسته است
صیاد با نگاه پر از اضطراب خود// چشم انتظار صید ِشکاری نشسته است
آن کودک گرسنه به دامان مادرش// در آرزوی شیر به زاری نشسته است
مهتاب هم برای درخشش در آسمان// در انتظار مرگ نهاری نشسته است
دل هم درون سینه چه بی صبر و بی قرار// در انتظار غمزۀ یاری نشسته است
دنیا بدون انتظار به بی راهه می رود// بنیاد این جهان به قراری نشسته است
چشمان منتظر چو بگیری ازآدمی // او مرده، درامید مزاری نشسته است
بی انتظار ِ وصل طاقت هجران ِیار نیست// دیده در آرزوی روی نگاری نشسته است
«جاوید» بی قرار زتأ خیر تک سوار// آدینه ها در انتظار سواری نشسته است
(منصور) وار در طلب چشمۀ بقا // در انتظار چوبۀ داری نشسته است
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
عصيان بشر

« من نديدم بيدي، سايه اش را بفروشد به زمين»
ياكه باران بفروشد آبش ، به تن خشك درخت
ياكه خورشيد بگیرد از ما
پولي از بابت گرمای زمین
يا كه بلبل بفروشد ، آواز
يا كبوتر پرواز
يا گلي عطر و شمیم تن خویش
« رايگان مي بخشد ، نارون شاخه خود را به كلاغ »
يا كه چوبش جهت ساختن كلبه به ما
در طبيعت همه چيز حراج است
هيچ كس فكر زراندوزي نيست
جز بشر ،اشرف مخلوق زمين
که نخواهد داد حتّی به خدا
جان خود را مُفتي
و نخواهد كرد حتي به کسی
رايگان،عرض درود و بدرود
پول تنها سخن اول و آخر باشد
صحبت از واژۀ مُفتی ممنوع
مهربانی قدغن
دوست از دوست ، توقع دارد
پسر از بابايش، دختراز مادر خود
چه عجب معركه بازاري هست
من ندانم به چه چيزش انسان
به زمين اشرف مخلوقات است؟
به زراندوزي وطغيان و ستم
يا به آزار دل تنگ و دژم
به جفایي كه روا داشته بر بلبل باغ
یا به تیری که زده بر دل آن ماده غزال
به فدا كردن وجدان و شرف
يا به تيغي كه زده بر تنۀ سبز درخت
به قفس کردن مرغان هوا
من ندانم كه چرا او بايد
به جهان فخر فروشي كند وعشوه گري
او مگر كيست ، بجز قطرۀ گنديدۀ آب
يا كه مشتي از خاك
مگر او برده زیاد، اين کلام حق را:
آفريدم انسان ، ز تُراب و علق ونطفۀ پست
او چرا در پي این نیست که « جاويد »کند
نام نیکش به جهان
من ندانم حتي ، فكر آن را نتوانم هر گز


دو بيت واقع شده در گیومه «» از زنده ياد سهراب سپهري است
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
بوسه یعنی


بوسه یعنی مُنتهای عاشقی// بردلت بارد بلای عاشقی
بوسه یعنی که من و تو ما شویم // با صدای عشق هم آوا شویم
بوسه یعنی غنچۀ گلهای باغ // بوسه می سازد تنت را داغ داغ
بوسه یعنی هجرمان پایان گرفت// درد بی درمانمان درمان گرفت
بوسه یعنی اشتیاق هردولب// بوسه یعنی طعم شیرین رُطب
بوسه یعنی داد بی آوای دل// چون زنی برلب بگویی وای ِ دل

بوسه گاهی معنی هجر و فراق// لحظۀ تلخ جدایی ،انشقاق
بوسه گاهی بوی شهوت می دهد//مزّه هتک وجسارت می دهد
بوسه گاهی جای معنای سپاس// گیرد و، تا لطف را دارند پاس
بوسه ی« جاوید » بر دست کَسی// کو بگیرد حق کَس از ناکَسی
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
ز‹ فا› فهم و فراست داشت زهرا//‹الف› ایمان به قلبش کاشت زهرا
ز‹ طا› او با طهارت بود و طاهر// به‹ میم› اش در مُرّوت بود ماهر
به ‹ها› همراز بابش مصطفی بود// هماره یار شویش مرتضی بود
خدا بخشید کوثر را به احمد// که تا زنده کند نامِ محمّد


روز زن مبارک
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
مادر تنها

مــنــــــم يـــــــك مــــــادرم يـــــك مــــــادربیچاره ی تـــنــهـــا... نــشـسـتـم مـنـتـظـر شايـد کـه بازآيند كفترها
دو چـــشـمـانـم بــه سوي آسمان هر لحظه می دوزم... كـه تــا شـايـد بـبـيـنـم بــاز پــرواز كبـوترها

ســه تـــا كــفــتر كه با خون دل خــود آب و دان دادم.... بزودی پر کشیدند از بَرَم من ماندم و غم هـا
چــه شــبــهــاي زمــستــانــي بـه زيـر بـال و پرهايم.... به خواب ناز رفته بی خیال از بیش و از کم ها

اگــر باران پــــایــيـــزي بـــه هـــم زد آشيــانـــم را... ويـا ويـران شد آن لانه زدست باد و توفان هـا
بـــه خـــون دل بــنـــا كــردم دوبـــاره لانـه اي ديگـر... كـه تــا يـابند آرامش به دور از برف و بوران ها

بــه آنـــان يـــاد دادم نــحـــوه ی پــرواز و بـا ايـن كار... شدم تنها ومحزون خسته از دیروز و از فردا
چه می شد جوجه هاي من دو باره باز مـي گشتــنـد... که تا باردگر سازند شور و فتنه ای برپا

قــسـم بـر هــستي« جــاويـد» در اين قلب مـجـروحـم... نـبــاشـد كـيـنـه اي از دست رفتار بد آنها
اگـــر آنـــان رهــا كـردنـد اين تــن خستـه ی محزون... خداوندا شکیبایی ببخشا برمن تنها
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
تازه عروس

در خلوت پارك ظهر يك روز......افسرده به گوشه اي نشسته
غرق است به عالم خیالات....آن دختر چشم و گوش بسته

مادر همه روزه گير مي داد.... به كفش و لباس و وضع دختر
ايراد كه اين چه وضع درسه.... با تكيه كلام خاك بر سر

بابا همه وقت غـُر به مادر...«اين دختره كي عروس مي شه»
«ليلي به لالاش مي گذاري»... «كم كم داره خيلي لوس مي شه »

چون کلفت بی مزد و مواجب....از صبح به شام کار می کرد
در اوج طراوت و جوانی..... بود از همه نا امید و دلسرد

آن ر وز براي اولين بار.... از دست نكن بـُكن فراريد
در خلوت ظهرزد به كوچه..... چون راه نجات خود در آن ديد

چون مرغك بال و پر شكسته....هرگوشه پارك چشم مي دوخت
در حسرت دست مهرباني.... آن دختر بي پناه مي سوخت

از خندۀ يك جوان ولگرد.....اميد به قلب او درخشيد
برخاست نشست در كنارش..... چون كودكي شادمانه خنديد

از دولت لـُنده هاي بابا.... با كوشش گيرهاي مادر
اين بار حقيقتاً که شد راست.... آ ن تكيه كلام خاك بر سر

شد آرزوی پدر محقق... چون دختره هی عروس می شد
هر لحظه برای یک هوس ران .... آن تازه عروس لوس می شد

هر چند نطنز بود این شعر....تلخ است ولی نطنز« جاوید»
با گیر سه پیچ دادن و غـُر.... یک باکره نا نجیب گردید
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
همچو باران


همچو باران مهرافشان باش و پاک// نی چو توفانی که سازد گرد وخاک
طبع باران مهروعشق واتّفاق// طبع توفان شورش است و انشقاق
جنس باران پاک چون فصل بهار// منشاء دریا و رود و آبشار
دل چودریا کن بزرگ و بی کران// مهر همچو ن رود جاری بی امان
طبع والا تر زاوج آبشار// در لطافت باش همچون نوبهار
جنس توفان غُرّش و فریاد ومرگ// پایمال قدرتش بیچاره برگ
حاصل باران نشاط و زندگی است// لیک توفان موجب ویرانگی است
روح خود را همچو باران پاک کن // خصلت توفانیت را خاک کن
قطره های مهررا سیلاب کن// رودهای عشق را پرآب کن
با ضعیفان تند و توفانی مباش// بذرکین را دردل آنان مپاش
مهربانی را به دل«جاوید» کن // ازبرای کار بد تردید کن
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
ای عشق


ای عشق ببین گلو گلو فریادم..... جز نام تو رفته نام ها از یادم
درجان و تنم پنجه در انداخته ای... ترسم بکنی زبیخ وبن بنیادم

ای عشق برای تو وضو خواهم کرد... هر روز به درگاه تو رو خواهم کرد
حاشا بکنی اگر تو حرف دل من... با تو دل خویش روبرو خواهم کرد
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
فرش زیر پات

این فرش که زیر پایت انداخته ام... با تار دل و پود تنم بافته ام
با هر گره اش عشق تو محکم تر شد.... در هر رَج آن نقش تو پرداخته ام
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
اي عشق زگرماي تو تبدار شدم.... « چون خال رُخت ديدم ، بيمار شدم»
شور تو مرا كشانده تا مرز جنون... مجنون سر ِ كوچه و بازار شدم
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
روز پدر مبارک


چـــو احـمـد ديـن خـود را بـــر مــلا كـرد ...به فرمان خدا حق را صدا كرد
پســـر عــَمّــــش عـلي دوّم مـسـلـــمـــان...به تعليمات اوآورد ايمان
علي دريــاي عــلــم و حــلــم وايـــمــــان ... علي شير عرب فخر مسلمان
عـلي نـستـوه ،عـلي حـــق و حــقــيـقـــت... علي معناي مردي و شرافت
بـه مـيـدان نـبـــــرد او شــيـــر بــيــشـــه... محمّد را مددكار هميشه
علي نــــور و عـــلي مــنـشـــور ايــمــان ... علي آن اولين مرد مسلمان
علي دريـــاي جـــوداســت و سخـــــاوت... علی سر لوحۀ عشق و رشادت
علی الــــگــــوی مــــــردان مــــجــاهـــد... علي مخلوق حق محبوبِ حامد
عــلـی شــمــشـیـر حـــق، قـــرآن نــاطــق... علی خود هم دلیل حق و منطق
علی اوّل امام است و هُمام است... خلافت هم به او ختم و تمام است
عــلـی دامــــاد خــــتـم الــمرسلـیـن اسـت... نبی انگشتر و مولا نگین است
علي محبوب شيعه هم که سني ست.....درون قلب او علم لدنّي ست
علي سر رشتۀ علم امامت... عــلــی «جــاویــد» تــــاریــــخ شـــجـــاعـت
 
بالا