برگزیده های پرشین تولز

شعر براي مادر

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ماسه ها شسته و نمناک

موج کف بر لب و دیوانه و مست

سوی من می آید و بر می گردد،

مرغ دل گرچه اسیر قفس است،

همرۀموج ندانم که چرا میخواند

مادر!امروز دلم شعر ترا میخواند



بر سر سنگ به نزدیکی آب،

مرغکی گرم عبادت،

سر یک پای ستاد ست، دعا میخواند،

پر این مرغ سپید است، از رهی

سینه اش پا ک زکین،

به چنین پاکی و خوبی به خدا مادرم است این،

از رهی دور رسیدست ومرا میخواند.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
در كودكي بيمار شدم




با گرسنگي و ترس، از لبانم

پوسته هاي سخت را كندم و ليسيدم، به ياد دارم

مزه اش را، نمكين و سرد

و همه وقت قدم زدم، قدم زدم و قدم زدم

بر نرده ها نشستم تا خود را گرم كنم.

.................................................. .........

و مادر ايستاده آن جا فرا مي خواند، انگار مرا مي خواند

نزديك است... ولي نمي توانم به سويش روم

به سويش مي روم، هفت قدم دورتر مي ايستد،

مرا فرا مي خواند، به سويش مي روم، آنجا ايستاده است.

هفت قدم دورتر و مرا فرا مي خواند.

داغ شدم

يقه ام را گشودم و دراز كشيدم

سپس شيپورها نواختند،

و نور بر پلكهايم نواخت، اسب ها يورتمه رفتند

و مادر بر فراز جاده پرواز كرد، مرا فرا خواند.

و پرواز كنان دور شد.

و كنون روياي من،

بيمارستاني است سپيد، زير درختان سيب

و ملافه اي سپيد به زير چانه ام

و پزشكي سپيد كه به من مي نگرد

و پرستاري سپيد كه پايين پاهايم ايستاده

و بال هايش تكان مي خورد، و آنها آنجا بودند

و مادر آمد، مرا فراخواند

و پرواز كنان دور شد...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
یاد دارم کودکی بودم خرد
با صدای گرم مادر
هر صبحدم
در میان بستری نرم و تمیز
می گشودم چشم بر نور سفید
می گشودم دل بر نور امید
یاد دارم سفره خانه ما
بوی سنت می داد
داخل خانه ما
جلوه ای زیبا داشت
از زن ایرانی
جلوه ای از یک شمع
ذره ذره می سوخت
و نداشت پرو ایی
که به آخر برسد
کودکم هوش بدار
قبر مادر اینجاست
جای مادر خالیست
دل من تنگ شده
مادرم دیگر نیست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دیشب در خوابم دیدم
دلم برایت تنگ شده مادر
باز دستت در دستم
چشمهایت گریان
اشکهایت را پاک کردم مادر

شیشه ها به زمین افتاد
دستهایم خونی است
نزدم بیا نزدم مادر
دوطرفم دو پلیس
دستهایم دستنبند خورده
پیدا کن من را مادر

دیشب در خوابم دیدم
دلم برایت تنگ شده مادر
من بودم که از چشمت بر سینه ات افتادم
بگو مادر آیا جگرت سوخته مادر؟
شیشه ها به زمین افتاد
دستهایم خونی است
نزدم بیا نزدم مادر
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دستهاي گرم تو
كودكان توامان آغوش خويش
سخن ها مي توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافكنده
اي مسيح مادر، اي
خورشيد!
از مهرباني بي دريغ جانت
با چنگ تمامي ناپذير تو سرودها مي توانم كرد
غم نان اگر بگذارد.
***
رنگ ها در رنگ ها دويده،
اي مسيح مادر ، اي خورشيد!
از مهرباني بي دريغ جانت
با چنگ تمامي نا پذير تو سرودها مي توانم كرد
غم نان اگر بگذارد.
***
چشمه ساري در دل و
آبشاري در كف،
آفتابي در نگاه و
فرشته اي در پيراهن
از انساني كه توئي
قصه ها مي توانم كرد
غم نان اگر بگذارد.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
مادر منشين چشم ب ه ره برگذر امشب
بر خانه پر مهر تو زين بعد نيايم
آسوده بياران و مكن فكر پسر را
بر حلقه اين خانه دگر پنجه نسايم
با خواهر من نيز مگو :
او به كجا رفت
چون تازه جوان است و تحمل نتواند
با دايه بگو : نصرت ، مهمان رفيقيست
تا بستر من را سر ايوان نكشاند
فانوس به درگاه مياويز! عزيزم
تا دختر همسايه سر بام نخوابد
چون عهد در اين باره نهاديم من و او
فانوس چو روشن شود آنجا بشتابد
پيراهن
من را به در خانه بياويز
تا مردم اين شهر بدانند كه ؟ بودم
جز راه شهيدان وطن ره نسپردم
جز نغمه آزادي شعري نسرودم
اشعار مرا جمله به آن شاعره بسپار
هر چند كه كولي صفت از من برميده است
او پاك چودرياست تو ناپاك ندانش
گرگ دهن آلوده و يوسف ندريده
است
ب گونه او بوسه بزن عشق من او بود
يك لاله وحشي بنشان بر سر مويش
باري گله اي گر به دلت مانده ز دستش
او عشق من است آه ... مياور تو به رويش

شاعر نصرت رحمانی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای تو نیروی منی
تو تواناییِ من
و تو رخشنده ترین ستاره ی آسمان منی
تویی مانند ستون فقراتم به بدن
بی تو در عرصهء این زنده گی، با رنج و محن
با تو هر وقت و زمان، بی غم و بی درد و زغن
کی توانم که کنم بی تو تحمل به حیات
ای تویی آب حیاتم به حیات و به ممات
باعث این همه توفیق و سرافرازی من
تو نُمایندهء راه حسنات و برکات
تو فروزندهء شمع ره و هادی نجات
تو مدرس به منی در همه اخلاق و صفات
از برای تو به من فرض شده حرمت زن
آری ای مادر من!
و................
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
مادر

مثل، ستاره گان که در آسمان، جا دارد،
مثل، گل که در ساقه ء خود جا دارد،
مثل، حون که در رگهای وجود دارد،
مثل انسان که در زمين جا دارد،
مثل روشنی، آفتاب که در مهتاب جا دارد،
ای مادر عزيز ! محبت تو در دل من جا دارد،
و خودت در زندگی ام وجود داری!

از سميرا سحر
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تكرار كن برايم كلمات شنيده را
مثل باد مثل باد
عينهو يك سنگ

در آلونك‌هاي محقر نان شامگاهي
برف
و خرده چوب‌هاي ريزان
دستمالي نخي و
آكاردئوني لال

دندانهاش برق مي‌زنند در تاريكي
مي‌لرزد به رعشه تن كشيده در تاريكي
تنها خواب جدامان مي‌كند
تنها برف
دور هم جمع‌مان مي‌كند

تكرار كن برايم كلمات لالايي
عينهو باد عينهو باد
عينهو يك سنگ
عينهو سنگي شعله‌ور
اي مادر

مهرۀ ساكت صدف
نگاهي بي‌همتا
لبخندي دردانه
عينهو باد عينهو باد
عينهو آهنگي سنگي و دور
كه حامي ماست.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خدای را مهلتی مهلتی
كه این فرشتة جانگیر
دیرگاهی به انتظار پای فرسوده ست

شتاب كن؛ شتاب كن ربابه
ماه كامل چارده
برخاك پاك تو چهره بگشوده ست
ز چهره بركش حجب آن جامة اهورائی
كه میزبانت خزانه دار بهشت موعود است

چه گفتی به گوش این خزانه دار زبردستی
كه پیش تو هزار قفل بسته بگشوده ست
ستاره ای به شب نیست رفته موكب نور
ولی دلم حریم گدازه و دود است
كه خانه ای داشتیم و امیدی و مادر
كنون كه رفته ای و خانه و كومه نابود است

به انتظار تو نشستن عبادت محض است
شماتتم اگر بكنند كه انتظار بیهوده ست
نزاید چون تو دیگر این پیرمادر گیتی
هما نظری كه مرگش نیز؛ صبح مسعود است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تا آمدم که ببینم چگونه است مادر
انگار که صدها سال ازکنارم رفته بود
تا آمدم به دستش دهم گلی برسم یادبود
گلچین روزگار باغ را به دستش سپرده بود
تاآمدم بخاطر یک عمر محبتش
پیشانیش ببوسم و نوازشش کنم
دست ستایشگر باد، شاخه های شکسته را
از درخت عمرش چیده بودو بر سر مزارش کشیده بود
تا آمدم باردیگر از لبخندش بگیرم درس
درس گذشت و شکست و مهربانی را
صد آه و صد افسوس که رسم روزگار
روح پاکش را زجانش ربوده بود
پایان هرخوشی غمی نهفته است
این گفته سالها بر دل من نشسته بود

شاعر اسماعیل زارع زاده
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
حس مادر
حس مادر قد دنياست

به بلنداي شب يلداست

حس مادر مثل چشمه ست

به بزرگي يه درياست

حس مادر يه طلوع

يه طلوع واسه خوبي

حس مادر يه فروغه

توي اين نا اميدي

حس مادر چه قشنگه

مثل باروناي نم نم

مثل بوسه ي ستاره

روي آسمون قلبم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
مادرم آغوش خود را باز کن

نوگلت ء طفلت ء جوانت ناز کن

این منم مادر که تالان آمدم

ناتوان از جور رندان آمدم

دیدی آخر مهربانی حاصلش جز غم نبود ؟!

شمع بودن ء سوختن ء راهش نبود؟!

مادرم دیدی که مردی نیست در میدان رزم !

روبهانند این ستمکاران بزم!

شوق پرواز و پریدن خواب بود

در قفس ماندن تکیدن باب بود

نوگلانت را در آغوشت بگیر

گرچه گردون کرده آنها را اسیر!

زندگی رنگش دگر یکرنگ نیست

با نبود مهربانی و صداقت آدمی دلتنگ نیست

آخر اندوه کدام از ماست در پیشانی ات

یا ستمهای چه زهاکیست در بی تابی ات؟

مادرم آغوش گرمت را به رویم باز کن

هرچه غم در سینه ات داری برایم ساز کن

این من و این قلب رنجور از ستم

می کنم تقدیم تو جانم که ارزانیست کم!

شاعر حسنا خورسندی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
مــنــــــم يـــــــك مــــــادرم يـــــك مــــــادر تـــنــهـــا ... نــشـسـتـم مـنـتـظـر شايـد کـه بازآيند كفترها
دو چـــشـمـانـم بــه سوي آسمان هر لحظه می دوزم... كـه تــا شـايـد بـبـيـنـم بــاز پــرواز كبـوترها

ســه تـــا كــفــتر كه با خون دل خــود آب و دان دادم.... بزودی پر کشیدند از بَرَم من ماندم و غمـهـا
چــه شــبــهــاي زمــستــانــي بـه زيـر بـال و پرهايم.... به خواب ناز بودند بی خیال از بیش و از کم ها

اگــر باران پــــایــيـــزي بـــهـــم زد آشيــانـــم را... ويـا ويـران بشد لانه ز دست باد و توفانهـا
بـــه خـــون دل بــنـــا كــردم دوبـــاره لانـه اي ديگـر... كـه تــا يـابند آرامش به دور از برف و بورانها

بــه آنـــان يـــاد دادم نــحـــوه ی پــرواز و بـا ايـنـكار... شدم تنها ومحزون خسته از دیروز و از فردا
چه خوش بودي دوباره جوجه هايم باز مـي گشتــنـد... که تا باردگر سازند شور و فتنه ای برپا

قــسـم بـر هــستي« جــاويـد» در اين قلب مـجـروحـم... نـبــاشـد كـيـنـه اي از دست رفتار بد آنها
اگـــر آنـــان رهــا كـردنـد اين تــن خستـه ی محزون... خداوندا شکیبایی ببخشا برمن تنها
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دعای مادر
لالايي گفت مادرم تا لحظه اي آرام بگيرم
نمیدانست که از غم دوری
در دلم آشوب است
براي دلخوشي او
چشمانم را بستم
او که رفت زار زدم
به حال دل پریشانم
آرام که شدم
صداي مادرم را شنيدم
زار ميزد
به حال دل پریشان دلبندش
او ميدانست
که در دلم آشوب است
سحر از پشت در اتاق
صداي گريه مادر را شنيدم
سر نماز
برايم دعا ميکرد.

شاعر ميلاد(تنها)
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
لالالالايی
مادری لالايی می‌خواند
مادر از پرواز بادبادك‌های رنگين خيال
در آسمان باور بهشت
لالايی می‌خواند
مادر از سرزمين عجايب می‌گويد
از دختر زيبای شاه پريان
از سواركار اسب تك شاخ
از تاج گُل
و
پيراهن حرير سفيد
مادری لالايی می‌خواند
و
چشم‌های دخترش تا سحر
امتداد می‌يابند
لالالالايی
لالالالايی
مادر من لالايی می‌خواند
و
من
هنوز
بيدارم.

شاعر مهديس تفضلی هرندی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
مادر
هوا سرده
هواسرده مادر
سختم نفس بکشم
سخت دارم جون میکنم
روی پالتو رو تنم
یه پتو اضافی می کشم
کز می کنم
چمباته می زنم
یه کپه هیزم تو اتاق خوابم می یارم می سوزونم
اما بازم هوا سرده
هوا سرده مادر
این تازه تابستونه
امروزم یه روزه آفتابیه
همه مردم با یه تی شرت تو خیابون سر میکنند
حتی بعضی ها لخت
حموم آفتاب می گیرند
اما برا من هوا سرده
هوا سرده مادر
نمی گم دارم می لرزم
نمی گم تق تق دندونام داره من و کر می کنه
رو تنم عرق می بیبنی
پیشونیم عرق می بینی
بدنم داره می سوزه.اما
از درون دارم می لرزم
به دلم ترس قندیل زده
همه احساسات یخزده
بی تلنگر
ترک می خوره خرد میشه می شکنه
اینطوری نگام کنی
هوا سرده
هوا سرده مادر
سوز سرما از هوانیست
از نگاه مردم
از همون گفتگوهای معمولی
پرسه زدنهای بی هدف
از تکرار کاهای عبث
از کارمند بودن.از زنده بودنه
اوج سرما اون زمونه
که به چشات چشم می دوزند
وبا یک لبخند غلیظ بهت میگند
ما شا الله ماشاالله خیلی حالت از دیروز بهتره
شب دیروز یه نامه برات نوشتم
نوشتم از زندگیم
نوشتم که زندگیم خوب و رو براست
به کسی ظلم نمی گم بد نمی گم
همگی رو دوست دارم چه دوست چه دشمن
اگه عشقی باشه باز تو دلم
بین مردم همه رو خیرات می کنم
زندگیم خوبه
خوب و اندازه برا اون ژاکتی که دوختی براش
اما مادر نمی دونم که چرا با این همه
هوا سرده
هوا سرده
اشک رو گونه هام نیست
همه رو تو دل می ریزم
اما اونجا بدجوری اشکام داره یخ می زنه

شاعر سهیل
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
از جنّت خداى چه مى پرسى اى پسر
جنّت بدان كه خاك كف پاى مادر است
فرمان ببر زمادر ضعيق از آنك
فرمان مادر تو چو فرمان داور است
در پروردنت قد سروش شده كمان
اكنون مبين كه قدّ تو نخلى تناور است
شبها به پاس خواب تو چشمش نشد بخواب
همچون منجمى كه دو چشمش بر اختر است
در پاى گاهواره بسى خواند لاى لاى
از لاى لاى اوست كه گوش فلك كر است
در جثّه ضعيف و تن لاغرش مبين
بحرى است كش چنان تو گرانمايه گوهر است
مويش كه همچو نافه چين بود پر ز چين
آن چين ز راه رنج تو بر چهرش اندر است
رويش كه بد بخوبى چون لاله فرنگ
از زحمت شبان تو زرد و مصفّر است
ناگاه گر بپاى تو خارى خلد به راه
در ديدگان مادرت آن خار نشتر است
فرض است اى پسر به تو احسان مادرت
اندر نُبى است اين سخن و از پيمبر است
جز مهربان خداى رحيمت به هر دو كون
مادر زهركه مى نگرى مهربان تر است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
مادر قهری از من، يا چشمت است به خواب
مادر ترا قسم بخودم ، زود بده جواب
بازکن چشم خود، که دلم کرده يی کباب
بينم ترا به خواب ابد، می کشم عذاب
مادر بر گليم عزاء می نشا نيم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
کاش ميگشتم من خاک، به خاکت مادر
می سوزد تنم از درد فراقت مادر
بودم موجود ضعيف اندر دهر
شدم پرورده از آن شيره ای تاکت مادر
فيض دامانت به من نام و نشانی بخشيد
هستم مديون آن دامن پاکت مادر
دامن مهرت بود منزل آسايشِ من
خاک بسر باد کنم، بر سری خاکت مادر
گرمی آغوشت بُود بهاری بر من
گلی هستی چيد م ز بهارت مادر
رفتی و جانم گداخته شد در آتش
از کی گيرم ز کجا، من سراغت مادر
آخرين روز وداع لرزه انداخت بر تنم
کاش ميکشتم همان لحظه، هلاکت مادر
اشکريزان به مزارت، من آمده ام
تازنم بوسه ای چند، به پای خاکت مادر
 
بالا