• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
او رفت و با خود برد شهرم را

تهران پس از او توده‌ای خالی ست

آن شهر رویاهای دور از دست

حالا فقط یک مشت بقالی ست !
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
ای تُف به جهانِ تا ابد غم بودن

ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن

یادش همه جا هست،خودش نوش ِ شما

ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما

شمشیر بر آن دست که بر گردنش است

لعنت به تنی که در کنار تنش است
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
چشمهایت عقیق ِ اصل یمن
گونه ها قاچ سیب لبنانی

تو بخندی شکسته خواهدشد،
قیمت پسته های کرمانی
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
دور تا دورم ابرمشکوکی است

جبهه های هوای تنهایی

فصل فصلم هجوم آبان هاست

تف به جغرافیای تنهایی

***
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن

مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز

من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم
آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
همه شهر مهیاست مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را

پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را

تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
من به تعبیر خواب مشکوکم…هر کسی خواب عشق را دیده است

صبح فردای غرق در کابوس…رو به دستان قبله خوابیده است
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
خوب است و عمری خوب می ماند / مردی که روی از عشق می گیرد

دنیا اگر بد بود و بد تا کرد / یک مردِ عــاشـــق، خوووب میمیرد

از بس بدی دیدم به خود گفتم / باید کمی بد را بلد باشم

من شیرِ پاک از مادرم خوردم / دنیا مجابم کرد بد باشم!!

دنیا مجابم کرد بد باشم / من بهترین گاوِ زمین بودم(!)

الان اگر مخلوقِ ملعونم / محبوبِ رب العالمین بودم

سگ مستِ دندان تیز ِچشمانش / از لانه بیرون زد، شکارم کرد

گرگی نخواهد کرد با آهو / کاری که زن با روزگارم کرد

هرکار می کردم سرانجامش / من وصله‌ی ناجورتر بودم

یک لکه‌ ی ننگ دائمی اما / فرزندِ عشقِ بی پدر بودم

دریای آدم زیر سر داری / دنیای تنها را نمیبینی

بر عرشه با امواج سرگرمی / پارو زدن‌‌ها را نمیبینی

ای استوایی زن ، تنت آتش / سرمای دنیا را نمیفهمی

برف از نگاهت پولکی خیس است / درماندگی ها را نمیفهمی

درماندگی یعنی تو اینجایی / من هم همینجایم ولی دورم

تو اختیار زندگی داری / من زندگی را سخت مجبورم


درماندگی یعنی که فهمیدم / وقتی کنارم روسری داری

یک تار مو از گیسوانت را / در رخت خواب دیگری داری

آخر چرا با عشق سر کردی ؟ / محدوده را محدودتر کردی

از جانِ لاجانت چه می خواهی ؟ / از خط پایانت چه می خواهی ؟

این درد انسان بودنت بس نیست ؟ / سر در گریبان بودنت بس نیست ؟

از عشق و دریایش چه خواهی داشت / این آب تنها کوسه ماهی داشت

گیرم تورا بر تن سری باشد / یا عرضه‌ ی نان آوری باشد

گیرم تورا بر سر کلاهی هست / این ناله را سودای آهی هست

تا چرخ سرگردان بچرخانی / با قدِ خم دکان بچرخانی …

پیری اگر روی جوان داری / زخمی عمیق و ناگهان داری

نانت نبود ، بامت نبود ای مرد ؟ / با زخم با ناسورت چه خواهی کرد ؟

پیرم دلم هم سنِ رویم نیست / یک عمر در فرسودگی ، کم نیست !

تندی نکن ای عشق کافر کیش / خیزابِ غم ، گردابه‌ی تشویش

من آیه‌های دفترت بودم / عمری خدا پیغمبرت بودم

حالا مرا ناچیز میبینی ؟ / دیوانگان را ریز میبینی ؟

عشق آن اگر باشد که می گویند / دل‌های صاف و ساده می خواهد

عشق آن اگر باشد که من دیدم / انسان فوق العاده می خواهد!

سنی ندارد عاشقی کردن / فرقی ندارد کودکی، پیری

هروقت زانو را بغل کردی / یعنی تو هم با عشق درگیری

حوّای من، آدم شدم وقتی / باغ تنت را بر زمین دیدم

هی مشت مشت از گندمت خوردم / هی سیب سیب از پیکرت چیدم

سرما اگر سخت است ، قلبی را / آتش بزن درگیر داغش باش

ول کن جهان را ! قهوه‌ات یخ کرد / سرگرم نان و قلب و آتش باش !

این مُرده‌ای را که پی اش بودی / شاید همین دور و ورت باشد

این تکه قلب شعله بر گردن / شاید علی ِ آذرت باشد

او رفت و با خود برد شهرم را / تهران پس از او توده‌ای خالی ست

آن شهر رویاهای دور از دست / حالا فقط یک مشت بقالی ست !

او رفت و با خود برد یادم را / من مانده‌ام با بی کسی هایم

خوب دستِ کم گلدان عطری هست / قربان دست اطلسی هایم

او رفت و با خود برد خوابم را / دنیا پس از او قرص و بیداری ست

دکتر بفهمد یا نفهمد باز / عشق التهاب خویش آزاری ست

جدی بگیرید آسمانم را / من ابتدای کند بارانم

لنگر بیاندازید کشتی ها / آرامشی ماقبل طوفانم

من ماجرای برف و بارانم / شاید که پایی را بلغزانم

آبی مپندارید جانم را / جدی بگیرید آسمانم را

آتش به کول از کوره می‌آیم / باور کنید آتشفشانم را

می خواستم از عاشقی چیزی / با دست خود بستند دهانم را

من مرد شب‌هایت نخواهم شد / از بسترت کم کن جهانم را

رفتن بنوشم اشکِ خود را باز / مردم شکستند استکانم را

تا دفترم از اشک میمیرد / کبرای من تصمیم میگیرد

تصمیم میگیرد که برخیزد / پائین و بالا را به هم ریزد

دارا بیافتد پای سارا ها / سارا به هم ریزد الفبارا

سین را ، الف را ، را و سارا را ! / درهم بپیچانند دارا را !

دارا نداری را نمیفهمد / ساعت شماری را نمیفهمد

دارا نمیفهمد که نان از عشق / سارا نمیفهمد ، امان از عشق

سارای سالِ اولی ، مرد است / دستانِ زبر و تاولی ، مرد است

این پاچه سارا مالِ یک زن نیست / سارا که مالِ مرد بودن نیست

شال سپیدِ روی دوشت کو ؟ / گیلاس‌های پشتِ گوشت کو ؟

با چشم و ابرویت چها کردی ؟ / با خرمن مویت چها کردی ؟

دارا چه شد سارایمان گم شد ؟ / سارا و سیبش حرف مردم شد ؟

تنها سپاس از عشق خودکار است / دنیا به شاعرها بدهکار است …

دستان عشق از مثنوی کوتاه / چیزی نمی خواهد پلنگ از ماه

با جبر اگر در مثنوی باشی / لطفی ندارد مولوی باشی !

استادِ مولانا که خورشید است / هفت آسمان را هیچ می دیدست

ما هم دهان را هیچ می گیریم / زخم زبان را هیچ می گیریم

دارم جهان را دور می‌ریزم / من قوم و خویش شمس تبریزم

نانت نبود ؟ آبت نبود ای مرد ؟ / ول کن جهان را… قهوه‌ات یخ کرد
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
ای دلبر ما مباش بی دل بر ما
یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما

نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما
یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
آنی که ز جانم آرزوی تو نرفت
از دل هوس روی نکوی تو نرفت

از کوی تو هر که رفت دل را بگذاشت
کس با دل خویشتن ز کوی تو نرفت
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
یار آمد و گفت خسته میدار دلت
دایم به امید بسته می‌دار دلت

ما را به شکستگان نظرها باشد
ما را خواهی شکسته میدار دلت
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
گه میگردم بر آتش هجر ، کباب
گه سر گردان بحر غم، همچو حباب

القصه، چو خار و خس درین دیر خراب
گه بر سر آتشم، گهی بر سر آب
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست
گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست

بنشست و به های‌های بر من بگریست
کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
با دل گفتم که ای دل احوال تو چیست
دل دیده پر آب کرد و بسیار گریست

گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را بمراد دیگری باید زیست
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
در جوخه‌های اعدام
پس از شنیدن فرمان "آتش!"
سربازی زود تر از همه شلیک می کند
سربازی دیرتر
و دیگر سربازها، در میان این دو
قسم به مکث!
به اختلاف زمانی میان دو شلیک
ما همه سربازیم
آن که زودتر ماشه می چکاند
جلاد
آن که دیرتر شلیک می کند
عاشق
و مابقی ماموریم
گاهی اما یکی
اسلحه‌اش را
به سمت دهانی نشانه می رود
که فرمان آتش داده است
اوست که تنهاست...
 

mosavi75

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2018
نوشته‌ها
27
لایک‌ها
1
سن
33
شعر دلتنگی های عاشقانه کوتاه برای دوست
deltangiashegh-photokade-2.jpg


دلتنگی

نام دیگر این روزهاست

وقتی

از این همه رهگذر

یکی

تو نیستی!

شعر دلتنگی
شک ندارم

ماه را

دلتنگی من

کامل کرده است.

برای خواندن ادامه شعرها به ادامه مطلب مراجعه نمایید



کاش من و تو

دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم

تنگ در آغوش هم

خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی

گاهی تو را

گاهی مرا

تنها به سبب تشدید دلتنگی هامان

به امانت می بردند

شعر دلتنگی های عاشقانه
تا او نبود

دلتنگی بی دلیل بود..

شعر دلتنگی دوست
تو و جـــاده ها

دست در دست هم داده ایــــد

تـا . . .

بــــی انتهـــــا بمانــــــد

طول دلتنگیهــــــای مـــن . . .

%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AF%D9%84%D8%AA%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-1-300x200.jpg


دلتنگی‌ام را

به کی بگویم وقتی نیستی؟

تا کجا راه بروم تا تمام شوم؟

مثل یک جاده



نیستی که!

من هم عادت نمی‌کنم

آقای من!

همین.

شعر دلتنگی عاشقانه
تمام خنده هایم را نذر کرده ام

تا تو همان باشی

که صبح یکی از روزهای خدا

عطر دستهایت ،

دلتنگی ام را به باد می سپارد.

شعر دلتنگی وطن
ای کاش درختی باشم

تا همه تنهایان

از من پنجره ای کنند

و تماشا کنند در من

کاهش دلتنگی شان را

شعر دلتنگی برای همسر
هـــر روز…

می گــذرم….

و دســـت تکـان مـی دهــم….

بـرای اتــفــاق های خـوبـی کـه…..

نیفتـاِده از کنار مــن گــذشـتنــد…..

شعر دلتنگی خواهر برای برادر
در شب یلدای عشقت شب نشین باده ام

خسته از دلتنگی‌ات با جام ها جان داده ام

نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من

با خیالت مست در آغوش غم افتاده ام

شعر دلتنگی پدر
دلتنگی من تمام نمی‌شود

همین که فکر کنم

من و تو

دو نفریم

دلتنگ‌تر می‌شوم برای تو

شعر دلتنگی های عاشقانه کوتاه برای دوست
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
عقاب عاشق خانه! بدون پر برگشت
غریب رفت، غریبانه تر پدر برگشت


رسید و دستش را، رو ی زنگ خانه گذاشت
طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!


دوید مادر و در چشم های او نِگریست
-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست


که تشنه است کویری که در تنش دارد
که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد


«کدام سِحر، کدامین خزان اسیرت کرد
کدام برف به مویت نشست و پیرت کرد


که هفت سال غم انگیز بی صدا بودی
چقدر خواندمت امّا... بگو کجا بودی؟!


همینکه چشم گشودم به... مرد خانه نبود
رسید نامه ات امّا... نه! عاشقانه نبود


حدیث غمزه ی لیلا و مرگ مجنون بود
رسید نامه ات امّا وصیّت خون بود


نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
ک هفت سال شکست ست تا که مرد شده!


که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند


که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیم


نمرده بودی و پر می زدند کرکس ها
به خواستگاری من آمدند ناکس ها!


شکنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند
نمرده بودی و صد بار تسلیت گفتند


تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند


هر آنکه ماند گرفتار واژه ی «خود » شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!


به باد طعنه گرفتند کار مَردَم را
سکوت کردم و خوردم صدای دردم را


منی که مونس رنج دقایقت بودم
سکوت کردم و ماندم... که عاشقت بودم!! »


نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!


پدر شکستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچه غریبه، هنوز عاشق بود


سید مهدی موسوی
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
دارد صدایت می زنم... بشنو صدایم را !!
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را


داری کنار شوهرت از بغض می میری
شب ها که از درد تو می گیرم ... کجایم را


هر بوسه ات یک قسمت از کابوس هایم شد
از ابتدا معلوم بودم ... انتهایم را !!


در هر خیابان گریه کردم ...گریه من را کرد
شاید ببیند شوهر تو ... اشک هایم را


هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو
مستی م از نوشابه ی مشکی ست یا از تو؟


دارم تلو ... دارم تلو ... از «نیستی» مستم
حالا «دکارت» مسخره ثابت کند هستم


بودم! ... بله! ... مثل جهانی از تصوّرها
بودم! ... بله! ... در رختخوابت ... توی خرخرها


بودم ... شبیه رفتنت هر صبح از پیشم
بودم ... شبیه مشت کوبیدن به آجرها


حالا منم! که پاک کرده ردّ پایم را
می کوبم از شب ها به تو ... سردردهایم را


با تخت صحبت می کنم از فرط تنهایی
هستم! ... ولی در یاد تو وقت خودا.رضایی


بودم! کنار شوهری که عاشق زن بود
خاموش کردم برق را ... تکلیف روشن بود


خاموش ماندم از فشار بوسه بر لب هام
از چشم های بچّه ات ! که بچّه ی من بود


خاموش ماندم مثل یک محکوم به اعدام
خاموش ماندی توی گریه ... وقت رفتن بود


روشن شدم مثل چراغی آن ور ِ دیوار
سیگار با سیگار ... با سیگار با سیگار ...


می ریخت اشک و ریملت بر سینه ی لختم
با دست لرزانت برایش شام می پختم


روحت دو قسمت شد ... میان ما ترک خوردی
خوردی به لب هایم ... مرا نان و نمک خوردی


بوسیدمت ... بوسیدمت ... بوسیدمت از دور
هر شب کتک خوردی ... کتک خوردی ... کتک خوردی ..


راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ
از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ


بالا بیاور آسمان را از خدا ... از من
مستی ت از نوشابه ی مشکی ست یا از من !!


دست مرا از دورهای دووور ... می گیری
داری تلو ... داری تلو ... از درد می میری


خاموش گریه می کنی بر سینه ی دیوار
با بغض روشن می کنی ... سیگار با سیگار ...


باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری
داری تنت را داخل حمّام می شوری


با گریه ... با خون ... با صدای شوهرت در تخت
کز می کند کنج خودش این سایه ی بدبخت


من باختم... اما کسی جز ما نخواهد برد
بوی مرا این آب و صابون ها نخواهد برد


جای مرا خالی بکن وقت ِ هماغوشی
از بچّه ای که سقط کردی ... در فراموشی


از شوهرت ... از هر نفس ... از سردی لب هات
جای مرا خالی بکن در گوشه ی شب هات


بیدار شو از خرخرش در اوج تنهایی
و گریه کن با یاد من وقت خودا.رضایی


حس کن مرا ... که دست برده داخل گیست
حس کن مرا ... بر لکه های بالش خیست


حس کن مرا در «دوستت دارم» در ِ گوشت
حس کن مرا در شیطنت هایم ... در آغوشت


حس کن مرا در آخرین سطر از تشنج هام
حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام


حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم
بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم»
 
بالا