• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود

#حافظ
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی

رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی

خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم

گر چه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی

#سعدی
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
جز من شوریده را كه چاره نیست

بایدم تا زنده ام در درد زیست

عاشقم من ، عاشقم من ، عاشقم

عاشقی را لازم آید درد و غم

راست گویند این كه : من دیوانه ام

در پی اوهام یا افسانه ام

#نیما_یوشیج
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
جامی شکسته دیدم
در بزم می فروشی....
گفتم بدین شکسته
چون باده میفروشی؟...
خندید و گفت زین جام
جز عاشقان ننوشند....
مستِ شکسته داند
قدر شکسته نوشی...!

#خيام_نیشابوری
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
تیرِ غیبِ دوست یا دشمن چه فرقی می کند؟
جان گرفتن یا دل آزردن چه فرقی می کند؟

آخرین جامانده از چشمانِ من بارید و گفت:
زنده ماندن بی تو با مردن چه فرقی می کند؟
 

roshi.whitewolf

Registered User
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2017
نوشته‌ها
503
لایک‌ها
1,450
محل سکونت
Confidential
تیرِ غیبِ دوست یا دشمن چه فرقی می کند؟
جان گرفتن یا دل آزردن چه فرقی می کند؟

آخرین جامانده از چشمانِ من بارید و گفت:
زنده ماندن بی تو با مردن چه فرقی می کند؟
فرق دارد ای تو مجنون فرق دارد آدمی
تیر غیب دوست با دشمن هزاران فرق هست
تیر دشمن گر تو را جان گیرد از او نهی نیست
تیر یاران را بگو گر جان نگیرد درد چیست
زنده ماندن بی تو بودن بد دلیست
من هر آنجا هستمی آنجا تو را حس میکنم
من همان جایم که هستی تو همان جایی که هستم
عاشقی باید شناساندن نه عارف عاشقیست؟
لیک عاشق عارفی داند به بالا می رسد
عارفان گر عاشقی دانند حالا میرسند
 

roshi.whitewolf

Registered User
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2017
نوشته‌ها
503
لایک‌ها
1,450
محل سکونت
Confidential
جز من شوریده را كه چاره نیست

بایدم تا زنده ام در درد زیست

عاشقم من ، عاشقم من ، عاشقم

عاشقی را لازم آید درد و غم

راست گویند این كه : من دیوانه ام

در پی اوهام یا افسانه ام

#نیما_یوشیج
راست گویی عاشقی دیوانگیست
عاشقی گر نا نکردی حرف ما را نشنوی
عاشقی در درد و غم حالی بود
عالم دیوانگی حالی بود
 

roshi.whitewolf

Registered User
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2017
نوشته‌ها
503
لایک‌ها
1,450
محل سکونت
Confidential
یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی

رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی

خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم

گر چه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی

#سعدی
یاد میدارم که با تو سر جنگی داشتم
ابلهی بودم که با حق سر به جنگی داشتم
راست گویی یه دهان بر من تو نگشودی زبان
گر چه بر گشتم ولی دیریست رفتی آشنا
 

roshi.whitewolf

Registered User
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2017
نوشته‌ها
503
لایک‌ها
1,450
محل سکونت
Confidential
دست من نیست که این فال دل است
لیک استادم بگفتی عارفی باید گذشت
حال استادی شدم در رزم و بزم و عارفی
حال می فهمم که استادم چه گفتست عاشقی
چون در این رزم اوستادی برترم
در تمامی مسایل رخ دهد استادیم
لیک من استاد رزمم ،عارفی دانم فقط
این سخن ها از دل لرزان من آید فقط
من نه سعدیم نه حافظ نه سنم
اوستادم اوستاد رزم و بزمم و عاشقم
 

roshi.whitewolf

Registered User
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2017
نوشته‌ها
503
لایک‌ها
1,450
محل سکونت
Confidential
اندر دل بی وفاغم وماتم باد
آنراکه وفا نیست زعالم کم باد

دیدی که مراهیچ کسی یادنکرد
جزغم که هزارآفرین بر غم باد
هر کسی از ذن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
گر تو را من با سخن راهی کنم
گر نفهمی تو مرا ابلهی دانی مرا آهی کنم
این که گویی هیچ کس یادت نکرد
پیر مردی بود او آهی بکرد
گر تو به یادش بیاری معرفت آموختی
گرنه هر کس را خدا گوید همانی آیدت
پس بدان گر یاد تو رفت از دهان
حاصل کاری بود گر تو بکردی بر جهان
 

roshi.whitewolf

Registered User
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2017
نوشته‌ها
503
لایک‌ها
1,450
محل سکونت
Confidential
جامی شکسته دیدم
در بزم می فروشی....
گفتم بدین شکسته
چون باده میفروشی؟...
خندید و گفت زین جام
جز عاشقان ننوشند....
مستِ شکسته داند
قدر شکسته نوشی...!

#خيام_نیشابوری
خیام خود نداند قصد شکسته نوشی
آن عاشقان خسته دانند پرده پوشی
چون عاشق شکسته در می تو را ببیند
آنگاه خود به جامی گر چه شکسته خواند
آنجا بود به سرعت جام میت بنوشد
بی آنکه فکر راند آن جام زهر دارد
این عاشق شکسته خود جام عشق نوشید
داراییش ببردند او مست عشق بودن
این شعر زهر دارد ان را نخوان که خواندی
راه و طریقت ما چون عاشقان بیایی
سرمای بی نهایت طوفان مرگ راند
گرمای بی نهایت اب از تنم براند
اینجا بود که فهمی این عاشقی یه راه است
گر خب نمی پسندی راهت چو راه نار است
 

roshi.whitewolf

Registered User
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2017
نوشته‌ها
503
لایک‌ها
1,450
محل سکونت
Confidential
. ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﻬﺮﺍﺏ!!!!

ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﯾﺪﻡ،،
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﺻﻪ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ
ﻟﺐ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺩﯾﺪﻡ..
ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ..،،
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ..........
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ!!
ﺭﻣﺰ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ،
ﭘﺸﺖ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎ ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ..!!
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻣﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ .."ﻣﺸﮑﻮﮐﯽ"
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ.." ﻣشکوکم
تو به دلهای زمین مشکوکی
من به انسانیت اهل زمین مشکوکم
پشت بی خوابی این لحظه خودم فهمیدم
که به آرامش موعود زمین محتاجم
کاش آن حال دل نیمه شبم در سحری
داشتی وقتی که در پای اذان محبوبی
من تجسم دیدمی یا واقیت
خود ندانم که فقط برق رخش محبوبم
کاش از مبهوتیم کم میشدی
سالها در پی او بعد اذان مغلوبی
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
❤️❤️:❤️❤️

تو عقـربه‌ی سـاعت‌شمــاری من دقیقه شمــار...
لحظه شمــاری می‌کنــم...برای دوازده تمــام...



#جلیل_صفر_بیگی

 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
مریض عشق را نبود دوائی غیر جان دادن
مگر وصل تو سازد چاره، درد انتظارم را

#شاطرعباس_صبوحی

 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
اگر به جان و جهانم دهد رضای تو دست
به ترک هر دو به دست آورم رضای تو را


#سیف_فرغانی

 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
چه دلی، ای دل آشفته که دلدار نداری!
گر تو بیمار غمی، از چه پرستار نداری؟

شب مهتاب همان به که از این درد بمیری
تو که با ماهرخی وعده ی دیدار نداری

راز اندوه ِ مرا از من آزرده چه پرسی
خون مَیفْشان ز دلم گر سر آزار نداری

گل بی خار جهانی که ز نیکو سیرانی
قول سعدی ست که با او سرِ انکار نداری

ای سرانگشت من! این زلف سیه را ز چه پیچی؟
که در این حلقه ی زنجیر گرفتار نداری

دل بیمار ز کف رفت و جز این نیست سزایت
که طبیبی پی ِ بهبودی ی ِ بیمار نداری

گر چه سیمین، به غزل ها سخن از یار سرودی
به خدا یار نداری! به خدا یار نداری!...

#سیمین_بهبهانی
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
نشنواز نی،گفته اش دل خون کند
بشنو از می، عاقلی مجنون کند

تا که نی در خون نگردد نیست نی
می که تا دلخون نگردد نیست می

بشنو از نی در حریم خون نشست
بر تن آن عشق خود گلگون نشست

بشکن آن نی را بجز آن شهد نیست
نارفیقان را وفا بر عهد نیست

نی به عشق می خمار از هم شكافت
می به یاری از نی و از جان شتافت

می به نی می گفت : بس ! شکوای خود
ناله بس کن بس کن این آوای خود

سینه را بر تیغ نامردان نهی
یا برای بی خردها، جان دهی

مشنو از نی ، نی حدیث از غصه هاست
بشنو از می كز پی اش اندیشه هاست

نی نوایی از دل واز خون شدن
می به راه و در پی مجنون شدن

نی شکست از غصه، گشتش سر نگون
ساقیا، می در خم و دل در جنون

نی شكست و اشك من چون خون شده
جام من از می ببین افزون شده

نی به می گوید : شکن ؛ از عشق یار
خسته ام از ظلم و جور روزگار

ای بهار آن نی ندارد اختیار
بشنو از می شکوه های بی شمار

؟؟؟؟
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
هوشم به نگاهی برد، جانانه چنین باید
یک جرعه خرابم کرد، پیمانه چنین باید

تا کرد بنا عشقت، افسانهٔ هجران را
در خواب فنا رفتم، افسانه چنین باید

از بس که غبار غم، از سینه بشد رُفته
تا زانوی دل گرد است، این خانه چنین باید

بیگانه به دور من، رخساره کند پنهان
رنجش نتوان کردن، بیگانه چنین باید

نادیده جمال او، مهرش ز دلم سر زد
ناکاشته می روید، این دانه چنین باید

می بینم و می جویم، می چینم و می ریزم
می خندم و می گریم، دیوانه چنین باید

در خون، جگرعرفی، می غلتد و می سوزد
در آتش خود رقصد، پروانه چنین باید
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
به سر افکنده مرا سایه ای از تنهایی
چتر نیلوفر این باغچه ی بودایی

بین تنهایی و من راز بزرگی ست بزرگ
هم از آن گونه که در بین تو و زیبایی

بارش از غیر و خودی هر چه سبکتر خوشتر
تا به ساحل برسد رهسپر دریایی

آفتابا! تو و آن کهنه درنگت در روز
من شهابم، من و این شیوه ی شب پیمایی

بوسه ای دادی و تا بوسه ی دیگر هستم
کس شرابی نچشیده ست بدین گیرایی

تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم
می گذارم که قلم پر شود از شیدایی
 
بالا