• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

hamidra

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2014
نوشته‌ها
80
لایک‌ها
37
سن
31
. ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﻬﺮﺍﺏ!!!!

ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﯾﺪﻡ،،
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﺻﻪ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ
ﻟﺐ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺩﯾﺪﻡ..
ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ..،،
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ..........
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ!!
ﺭﻣﺰ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ،
ﭘﺸﺖ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎ ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ..!!
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻣﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ .."ﻣﺸﮑﻮﮐﯽ"
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ.." ﻣشکوکم
 

hamidra

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2014
نوشته‌ها
80
لایک‌ها
37
سن
31
"تو" را بی دلیل دوست دارم،،،
نه ادعای عاشقی کردی،،،
نه کلمات را به بازی گرفتی
ولی عجیب،،،
رخنه کردی میان هوای شعرهایم!!!
با "تو"بارانیم
همان دور بمان!!!
نزدیک که بیایی،،،
قواعد بازی آدمها مسموممان میکند!!!
بگذار بی دلیل دوستت داشته باشم
و بنویسم،،،
تا بی خبر بخوانی مرا...!!!!
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشكهایت برای من ...
بخند برایم بخند
آنقدر بلنــــد
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را
...دلم برایت تنگ شده...
 

davod.

Registered User
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2012
نوشته‌ها
978
لایک‌ها
308
ببین چه کردی
با من
با خودت
با این زندگی پر از عشق...
من دست های
سایه ات را گرفته ام
می دوم
میان بی حوصلگی
این سطرهای نافرجام
ببین عشقم چه می کنی
من به آخر این شعر رسیدم
تو هنوز بسته ای
پلک های مهتابی ات را...
 

davod.

Registered User
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2012
نوشته‌ها
978
لایک‌ها
308
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم

میل - میل توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم باد های سرد پرپر می شود
 

mr.minimal

Registered User
تاریخ عضویت
27 آگوست 2016
نوشته‌ها
74
لایک‌ها
31
سن
30
تو را با غیر می بینم،صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید

نشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی افتادم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید

توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید

چه سود از شرح این دیوانگی ها،بی قراری ها ؟
تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید

ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید

دلم در دوریت خون شد ، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
بی تو من، ثانیه تا
ثانیه را پیر شدم
من همان،کوه غرورم
که زمین گیر شدم

مثل پروانه ی بی تاب
در اندیشه ی نور

با پری سوخته از
زندگی ام سیر شدم...
 

chem_eng

Registered User
تاریخ عضویت
19 سپتامبر 2010
نوشته‌ها
555
لایک‌ها
578
محل سکونت
)(
پ.ن : از وقتی که هم قد آئینه شد.
 
Last edited:

chem_eng

Registered User
تاریخ عضویت
19 سپتامبر 2010
نوشته‌ها
555
لایک‌ها
578
محل سکونت
)(
گفتی سهراب "زندگی آب تنی در حوضچه ی اکنون است"؟
 
Last edited:

chem_eng

Registered User
تاریخ عضویت
19 سپتامبر 2010
نوشته‌ها
555
لایک‌ها
578
محل سکونت
)(
ای وای
هی می نویسی
این ندارد، آن ندارد
بنویس من بی او...
بنویس از آن درد
 

chem_eng

Registered User
تاریخ عضویت
19 سپتامبر 2010
نوشته‌ها
555
لایک‌ها
578
محل سکونت
)(
چندیست که پر از ابیات تازه شده ام
مثل آتشفشانی خاموش، پُرِگدازه شده ام
خیام آبرویت را برد ه ام انگار، ولی
پِر از حس سرودن؛ با اجازه شده ام

خورشید تابید... رد شد از این رباعی
مصلحت دید، شدید رد شد از این رباعی
در قفل شده از آن سمت فکر کنم
بی عوارض، با کلید رد شد از این رباعی!؟

#کم-ای-ان-جی
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
آﻣﺪﻡ ﭘﻴﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺵ ﺑﺘﻨﻢ ﺻﺒﺮ ﺁﻣﺪ
ﻋﻄﺴﻪ ﺯﺩ ﺩﮐﻤﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﻫﻨﻢ ، ﺻﺒﺮ ﺁﻣﺪ

ﺁﻣﺪﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﺩﺭ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﮐﻴﺴﺖ
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺯﻭﺩ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﺻﺒﺮ ﺁﻣﺪ

ﻧﻴﺖ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ
ﮔﺮﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﻫﻨﻢ ﺻﺒﺮ ﺁﻣﺪ

ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﻳﻮﺍﻧﮕﻲ ﺍﺵ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ
ﻗﺼﺪ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﻝ ﺑﮑﻨﻢ ﺻﺒﺮ ﺁﻣﺪ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺖ ﻣﻦ ﺧﺮﺩ ﺷﻮﺩ
ﺍﺯ ﻟﺐ ﺗﻴﺸﻪ ﻱ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺷﮑﻨﻢ ﺻﺒﺮ ﺁﻣﺪ

ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﺒﻲ ﺧﻨﺠﺮ ﺯﻫﺮﺁﮔﻴﻦ ﺭﺍ
ﺁﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﮑﺸﻢ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﻢ ﺻﺒﺮ ﺁﻣﺪ
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
در رفتن جان از بدن
گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن
دیدم که جانم میرود

او می‌رود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان
کز دل نشانم می‌رود...

#سعدی
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
دو قدم پیش بیا! اے قدمت
بر سر چشم!

دو قدم تا کہ تو را تنگ
بگیرم بہ برم!

تو بہ اندازه هر یک
قدمم آتشی و

من بہ اندازه هر یک نفست
شعلہ ورم...
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
بــاز شــَب شــُد آســمــان اَخــتــر پــَرانــے مــے ڪــنــد
بــا نــگــیــنــِ مــاه نــازش شــادمــانــے مــے ڪــنــد

ســوز و‌ســرمــا بــا نــَوایــے پــُر صــدا و اُفــت و‌خــیــز
بــا دِلــِ تــَنــگــم مــُداوم نــَغــمــه خــوانــے مــے ڪــنــد

مــیــڪــشــمــ‌ آهے بــه دل گــَه خــیــره مــے مــانــم بــه دَســتــ
خــاطــرم بــا خــاطــراتــت عــشــق بــازے مــے ڪــنــد

ســیــدرســولــ_حــســیــنــیــ_پــور
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
كوچه ها را بلد شدم...
خیابانها را...
رنگها را...
جدول ضرب را...
و دیگر در هیچ راهی گم نمیشوم
اما...
هنوز میان آدمها گم میشوم....
مــن آدمهـــا را بلـــد نیســــتم...
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
اندر دل بی وفاغم وماتم باد
آنراکه وفا نیست زعالم کم باد

دیدی که مراهیچ کسی یادنکرد
جزغم که هزارآفرین بر غم باد
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
بر سر کوی دلارام، به جان می‌گردم
روز و شب در پی دل، گرد جهان می‌گردم

تا نسیمی سر زلف تو بیابم چو صبا
شب همه شب من بیمار به جان می‌گردم
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
ز درد سوز مشتاقی سرِآن دارم ای ساقی
که در عالم زنم آتش بسوزم کفر و ایمان را

منم مجنون آشفته دراین دریا فرورفته
مراچون دُرد درمان شد چه خواهم کرد درمان را

#حافظ
 

behrooz3229

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,424
لایک‌ها
1,270
ای دل آن به که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج بصد حشمت قارون باشی

در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی

#حافظ
 
بالا