برگزیده های پرشین تولز

شعر های تاریک

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
شب در زوال خواهش دستانم جارى بود
و حجم دردناک تنم
در انتظار مهربان ترين زن دنيا مى سوخت.
در کوچه هاى بومى
بوى بلوغ هاى فاسد
انديشه هاى سالم را بيمار مى کرد
در کوچه هاى بومى
شب هاى امتحان اصول و فقه
من آيه هاى قديمى را
در سطل هاى الکل و تنهايى مى شستم
و دختران بالغ بندر
آواز هاى تاريخى ام را
مى نوشيدند.
از دست هاى من
فرياد قرن ها نتوانستن برميخواست
فرياد قرن ها
در برزخ کثيف محروميت ماندن و "هيچ" را ديوانه وار پذيرفتن
و دست هاى من
فرمان منع عشقبازى سگ هايم را صادر مى کرد
وقتى که احتياج شريفم را
در لحظه هاى نتوانستن
از دست مى دادم.
وقتى که هيچ چيز غير از گريستن نميتوانست
آن غده هاى طولانى را
در ژرفناى دلم
منفجر کند.
شب مثل غار باستانى مجهولى بود
که من در آستانه ى آغازش
و لحظه هاى سالم خواهش هايم
لاى شيار هاى کثيفش
مى مردند.
(ابراهيم منصفى)

به ياد دختر فرهاد
 

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
دلخوشيم که در نيمه ي تاريک دنيا
کسي ما را گم کرده است
و دارد در به در
دنبالمان مي گردد
کسي که زنگ در را
هميشه بعد از هجرت ما
به صدا در خواهد آورد ..

- عباس صفاری


فردا... مگر وقوع معحزتى
يا اتفاق ساده اى
يا طلعت ستاره ى اقبالى
شايد...
فردا...!!!!
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
در زلف تو بند بود داد دل ما

در بند کمند بود داد دل ما

ای داد به داد دل ما کس نرسید

از بس که بلند بود داد دل ما
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد
ببار ای ابر باران زا میان شعرهای من
که بغض ناآشنای آسمانم گریه می خواهد
بهاری کن مرا جانا که من پابند پاییزم
و آهنگ غزل های جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم گریه می خواهد
 

Milad88

Registered User
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2007
نوشته‌ها
105
لایک‌ها
51
نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد٬

نمي خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت

.ولي بسيار مشتاقم كه از خاك گلويم سوتكي سازد٬

گلويم سوتكي باشد به دست كودك گستاخ و بازيگوش

و اويكريز و پي در پي ٬دم گرم گلويش برگلويم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدين سان بشكند

در من سكوتم مرگبارم را
 

esharje.com

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 آپریل 2015
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
32
سن
60
این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست که همچنان که ترا میبوسند
در فکر خوش طناب دار ترا میبافند
فروغ
 

helia999

Registered User
تاریخ عضویت
8 فوریه 2013
نوشته‌ها
864
لایک‌ها
1,342
محل سکونت
جــــــــــهرم
ای آرزوی گــــــمشده، مـــهمان کیستی
درد منــــــی، بگو که درمـــــــان کیستی
دامان من ز اشـــک ندامــت پر آتش است
ای نـــوگل شکـــــفته به دامــان کیستی
شد پنجه ی که شانه ی آن زلف پرشکن
ای جمـــع حسن و لطف پریشان کیستی
با آن تن شـــگفت که خوش تر از جان بود
جانِ کـه هســــتی و جـــــــانان کیستی
ای صبـــــح آرزو به کی لبـــخند می زنی
سحــــر آفریــن کاخ و شبستان کیستی
من بی تو همچو ماهی بر خاک مانده ام
آب حـــــــیات سیــــنه ی بریان کیستی
من میزبــــان درد و غم و رنج و حسرتــم
ای آرزوی گمشــــــده مهـــمان کیستی
 

woodkid

Registered User
تاریخ عضویت
13 می 2013
نوشته‌ها
229
لایک‌ها
495
محل سکونت
تهران
میلادی دیگر

چرخ زنان و پرّان در دَوَرانی گسترنده
قوش ندای قوشچی را نمی‌تواند شنید.
همه چیز فرو می‌پاشد، کانون را پایداری نیست،
جهان را آشوبِ محض فرا گرفته،
سیلاب تیرۀ خون رها شده است
و همه جا آیین معصومیت غرق می‌شود.
بهترین‌ها عاری از هر مرام و
بدترین دستخوش هیجانی شهوانی.
بی‌گمان مکاشفه‌ای در کار است.
بی‌گمان میلادِ دوباره نزدیک است.
میلاد دوباره! هنوز این کلام به زبان نیامده
منظری عظیم از درون جان جهان
چشمانم را می‌آزارد: جایی در ریگزار صحرا
پیکری با اندام شیر و سر انسان
با نگاهی مات و بی‌رحم چون خورشید
ران‌های آهسته‌اش را می‌جنباند، همچنان که گرداگردش
سایۀ پرندگان بیزار صحرا یله می‌رود
تیرگی دگر بار فرود می‌آید، اما اکنون می‌دانم
که بیست قرن خواب سنگین را گهواره‌ای جنبان
به کابوسی سهمگین برآشفته است،
و اینک کدام هیولای ناهنجار، هنگامه‌اش سرانجام فرا رسیده،
به جانب بیت‌لحم می‌خزد تا در آنجا زاده شود؟


ویلیام باتلر ییتس
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
از پَسِ این همه برف
که در دلم بارید
بوی تو می آید
گل کاشتی بهار !

"شهاب مقربین"
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,807
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
تو بمان
با من بی کس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان


داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان

هر دم از حلقه عشاق، پریشانی رفت
بسر زلف بتان! سلسله دارا تو بمان

شهریارا، تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان

سایه، در پای تو، چون موج، دمی زار گریست
که سر سبز تو باد کنارا تو بمان

هوشنگ ابتهاج
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,807
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
وقتی دلم به درد میاد و کسی نیست به حرفهایم گوش کند،

وقتی تمام غمهای عالم در دلم نشسته است،

وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم...

وقتی تمام عزیزانم با من غریبه می شوند...

و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند...

وقتی تمام عالم را قفس می بینم...

بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم..

بی تفاوت می گذرم...
 

T-Roy

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2007
نوشته‌ها
3,881
لایک‌ها
533
من مرگ را دیده ام

در چشمان کودکی در حسرت پناه

من مرگ را دیده ام

در سیلاب نفرت

من مرگ را دیده ام

در اواره گی دل های شکسته

اری

من مرگ را از روشنی دروغین افکار تاریک زمان دیده ام

دیده ام

در فریاد های زنجیر شده در زندان های تحقیر

من دیده ام این مرگ را ، که کنایه ای است از واقعیتی تلخ

و اما تلخ

آه

انسانی را دیدم که با غروب چشم هایش طلوع تنهایی را ویران کرد

من مرگ را دیده ام

در مه الود ترین عشق بازی های اجباری از روی ساعت های دروغین

من مرگ را دیده ام
در بغض های گرفته در اعماق غروری له شده

من مرگ را دیده ام

در روح خسته ی قربانی به دار اویخته شده

خدایا
خدایا

دیگر بس است

خسته ام از این کنایه ها.....

نگاه هایم تار شد

خداوندا

کفر نمیگویم

من از این خلقت بی رحمانه بیزارم

بیزار..........

نیلوفر دلمقانی
 
Last edited:

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
عبدالحمید ضیایی



چه می خواهند آخر این فقیهان حلب ای عشق؟

از این سی پارۀ اندوه، این درد طلب ای عشق؟

صلاح الدین ایوبی، صلاح الدین زرکوبی

یکی شمشیر و فتوا دارد و آن یک طرب ای عشق

گرسنه در حصار تلخ زندان زنده در گورم

چه خواهی کرد با اصحاب خود یا للعجب ای عشق

کفن شد بوریای کهنه در مهمانی آتش

قدح خم کرده ام شاید بیاید جان به لب ای عشق

که من عیسی بن خویشم بر فراز جلجتا تنها

و هر کس می تراشد از تنم اصل و نسب ای عشق

سلام ای عطر کولی! ای جوانمرگی! دلم تنگ است

مرا با خود ببر! من خسته ام از روز و شب ای عشق!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
فرياد ها مرده اند
سكوت جاريست
تنهايي
حاكم سرزمين بي كسي
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
به قول فروع:
((چراغ هاي رابطه تاريكند))
و من افسرده از ناتواني اين روح
افسرده از شنيدن آواي خوشبختي ماهيان ساده دل
كه سوار بر رود پوچي اند
من از نگاه حزن آلود خويش افسرده ام
و از شنيدن اين كه
چراغ هاي رابطه تاريكند
من از ناتواني اين روح افسرده ام.
 

imanbaraty

Registered User
تاریخ عضویت
12 اکتبر 2009
نوشته‌ها
442
لایک‌ها
136
محل سکونت
ایران
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظهء باریدن را گوئی منتظرند



 

wonnin

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
3,999
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
تو رفته ای و من هنوز باورم نمی شود
و هر چه می کنم که از تو بگذرم ؛ نمی شود!

نمی شود! چطور بی تو سر کنم؟! خودت بگو!
دگر دوام می شود بیاورم؟ نمی شود ...

نگو خدا نخواست! هی نگو که قسمت این نبود!
من این بهانه ها و حرف ها سرم نمی شود!

جنون به حال من دچار می شود بدون تو!
بد است حالم آنقَدر ، که بدترم نمی شود!

تمام شهر خواستند بشنوم که رفته ای
تمام شهر! بشنوید! من کَر َم ! نمی شود!
پرتو پاژنگ
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
هیچ‌کس از آسمانِ گرفته

توقعِ آفتاب نمی‌کند.

با دلتنگی‌اَت کنار بیا مرد!



رضا کاظمی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
.
به خانه ام سری بزن،بهار را بهانه کن
دوباره خلوت مرا بیا پر از ترانه کن

مرور کن مرا ببین چقدر با تو شاعرم
دل بهانه گیر را بمان و بی بهانه کن

تمام واژه های من به پای چشمهای تو
ببار و دفتر مرا تو ناب و عاشقانه کن

زلال بی دریغ من!شبیه ماجرای عشق!
تبسمی کن و مرا بهار جاودانه کن

شبیه بغض پنجره پراز هوای بارشم
بیا و صبح کاذب مرا تو صادقانه کن

در این هوای اطلسی،در این دقایق غزل
به خانه ام سری بزن ،بهار را بهانه کن
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
.
به خانه ام سری بزن،بهار را بهانه کن
دوباره خلوت مرا بیا پر از ترانه کن

مرور کن مرا ببین چقدر با تو شاعرم
دل بهانه گیر را بمان و بی بهانه کن

تمام واژه های من به پای چشمهای تو
ببار و دفتر مرا تو ناب و عاشقانه کن

زلال بی دریغ من!شبیه ماجرای عشق!
تبسمی کن و مرا بهار جاودانه کن

شبیه بغض پنجره پراز هوای بارشم
بیا و صبح کاذب مرا تو صادقانه کن

در این هوای اطلسی،در این دقایق غزل
به خانه ام سری بزن ،بهار را بهانه کن
 
بالا