برگزیده های پرشین تولز

شعر های تاریک

goldenboy_erfan

Registered User
تاریخ عضویت
18 دسامبر 2013
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
19
نفرین به عشق و عاشقی

نفرین به بخت و سرنوشت

به اون نگاه که عشقتو

تو سرنوشت من نوشت

نفرین به من نفرین به تو

نفرین به عشق من و تو

به ساده بودن منو

به اون دل سیاه تو
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ﻣﺮﮔﺒﺎﺭﺗﺮﯾﻦ ﺟﺪﺍﻝ ، ﺟﺪﺍﻝ ﻣﯿﺎﻥ “ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ” ﻭ “ ﻏﺮﻭﺭ” ﺍﺳﺖ !

ﻭﻗﺘﯽ

“ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ” ﺁﺯﺍﺭﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ،

ﺍﻣﺎ …

“ ﻏﺮﻭﺭﺕ” ﺩﯾﮕﺮ ، ﻧﺎﯼ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ !

ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺷﻮﯼ …

ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ !

ﻭ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﺮﺯﺧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ،

ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻗﺎﯾﻖ ﻣﺮﮔﺒﺎﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ...
 

wonnin

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
3,999
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
باید به فکر تنهایی خودم باشم.
دست خودم را می‌گیرم و
از خانه بیرون می‌زنیم.

در پارک،
به جز درخت،
هیچ‌کس نیست.

روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم،
تا پارک،
از تنهایی رنج نبرد!

دلم گرفته،
یاد تنهایی اتاق خودمان می‌افتم،
و از خودم خواهش می‌کنم،
به خانه باز گردد ..

محمدعلی بهمنی
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,809
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
سکوت
سکوت از آن من است
بار دیگر خواهم مرد
آینه تنها شاهد سقوطم است
*وبار هاشکستنم را دیده
نقطه کوری از نور روشن شده به دست خاموشی
در حال نابودیست
انسانیت سالهاست که مرده
به عشق تجاوز شده
رویا هانابود شده اند
کابوسها زنده شده اند
آری سکوت از آن من است
بار دیگر خواهم مرد
آینه تنها شاهد سقوطم است
*وبار ها شکستنم را دیده
ومن معصومانه در پشت این سیاهی مخفی می شوم
انتظار مرگم را می کشم ...بدون هیچ امیدی به فردا
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,809
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
زخمهای نامرئ:
اشباح سیاه در تاریکی سرگردان شده اند
حتی کور سویی از روشنای نیست
زندانی شدن در دنیایی بدون حافظه ویادی
بی هوش شده ام ـشاید از حال رفته ام
از قلبی که قسمتی از آن هستم جدا شده ام
گاهی احساس می کنم انگار در آسمان یخ زده ام
وصورت خود را در تاریکی و تنهایی می بینم
و صورت خود را چون جرقه ای یخ زده در آسمان می بینم
در رویا هایم خود را در پرواز دیده ام
نزدیکتر به خورشید *بالا می رفتم
می خواستم خورشید را لمس کنم
اما در خشندگی اش چشمانم را سوزاند
گویی از هوش رفته ام
مثل ستاره ای از آسمان سقوط می کنم
گاهی احساس می کنم انگار در آسمان یخ زده ام
تاریکی
زندگی ام بسیار تاریک بود

همه چیز در تاریکی بود
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خارها

خوار نیستند

شاخه های خشک

چوبه های دار نیستند

میوه های کال کرم خورده نیز

روی دوش شاخه بار نیستند

پیش از آنکه برگ های زرد را

زیر پای خویش ،سرزنش کنی

خش خشی به گوش میرسد:

برگهای بی گناه،

با زبان ساده اعتراف میکنند

خشکی درخت

از کدام ریشه آب می خورد!

#قیصر_امین_پور
 

benyamin1000

Registered User
تاریخ عضویت
5 فوریه 2014
نوشته‌ها
78
لایک‌ها
17
سن
33
دل، این دل تنگ، زیر این چرخ کبود

یک عمر دهان جز به شکایت نگشود

آرامش تسبیح شما بر هم خورد

شرمنده ام ای درخت، ای گل، ای رود!
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!
قسم به مکث!

به اختلاف زمانی میان دو شلیک

ما همه سربازیم

آن که زودتر ماشه می چکاند

جلاد

آن که دیرتر شلیک می کند

عاشق

و مابقی ماموریم

گاهی اما یکی

اسلحه‌اش را

به سمت دهانی نشانه می رود

که فرمان آتش داده است

اوست که تنهاست...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
پنداشتم,,,
او مرا خواهد برد,,,
به همان کوچه ی رنگین شده از تابستان,,,
به همان خانه ی بی رنگ و ریا,,,
و همان لحظه که بیتاب شوم,,,
او مرا خواهد برد,,,
به همان سادگی رفتن باد,,,

او مرا برد,,,
ولی برد ز یاد...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
حکایت باران بی امان است
این گونه که من
دوستت می دارم
شوریده وار و پریشان
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه و راهها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت می دارم

#شمس_لنگرودی
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!
بی سبب نیست که تو شمع شدی، سایه شدی
بغض مریم، گل شب‌بو، مثل پروانه شدی
...
این چنین آمدن و رفتن تو بهر چه بود؟!
تو چرا آب شدی؟! سایه‌ی غمناک شدی؟!
...
من همه خواب و خیالم رُخ پر مهر تو بود
تو چرا دور شدی؟! رفتی و خاموش شدی؟!
...
آن همه عاشقی و بی‌خبری بهر چه بود؟!
تو که احساس مرا دیدی و عاشق نشدی

...
عاشق روی تو تب کرد ز گرمای حضور
تو چرا سرد شدی؟! فصل گل خسته شدی؟!
...
من همه فکر و خیالم غم هجران تو شد
ای سفر کرده چرا رفتی و افسانه شدی؟!
...
در تکاپوی عبور حرف من آهنگ تو بود
تو چرا باد شدی؟! قصه‌ی مرداب شدی؟!
...
عاشق خسته و سرگشته چرا گریه نکرد؟!
تو چرا گریه شدی؟! برف پراکنده شدی؟!
...
من که رویای گل روی تو را می‌دیدم
ای به قربان تو، من شیشه شدم... سنگ شدی
...
این همه شعر سرودم، این همه حرف زدم
نشِنیدی ... تو زمن دور شدی... دورشدی
 

mOorteza

Registered User
تاریخ عضویت
16 آپریل 2013
نوشته‌ها
83
لایک‌ها
34
محل سکونت
خراسان جنوبی-بیرجند
وابسته ام کن

گاهی حتی نبودنت هم غنیمت می شود

همیشه گفته ام

دلتنگی سگش شرف دارد

به دلگیری غروبهای جمعه

نیکی فیروز کوهی
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!
مرا بسوزانید
و خاکسترم را
بر آبهای رهای دریا بر افشانید،
نه در برکه،
نه در رود:
که خسته شدم از کرانه های سنگواره
و از مرزهای مسدود
 

hamidra

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2014
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
37
سن
30
اشكم لرزيد..
نفسم ابر شد..
بغضم بارید..

حيف ازاين..
كوچه هاي پاييزي..!

عهدبسته بودم..
که تمام شهر را..
بي تو..
قدم بزنم...

افسوس..
هوا چه زود ..
سرد شد..

ومن ..
امسال هم..
به عهدم وفا نكردم..

درست..
مثل..
تو..
 
بالا