• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
دلتنگتم
باران!
نه مثل کویر
مثل بهار
که بی تو تنها نامی زیباست.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بهترین بهانه...

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم

تابخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست

تا بدانی نبودنت آزارم میدهد

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست

که ازقلبم بر قلم وکاغذ میچکد

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار

لمس کن لحظه هایم راتویی که میدانی من چگونه عاشقت هستم

لمس کن این با تو نبودن ها را

لمس کن

همیشه عاشقت میمانم

دوستت دارم ای بهترین بهانه ام...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
یدمت با دیگری خلوت گرمی داری
کینه در قلب من و عشق در او میکاری

باورم نیست که میثاق شکستی آخر
گرچه رفتی نرود یاد تو هرگز از سر

از همان غروب دلگیر که رفتی ز برم
کاسه های اشک و خون بود دو چشمان ترم

یخ زده زندگیم تیره شده هر روزم
دو سه سالست که پوج و بی هدف میسوزم

خودکشی از غم عشقت آخر این دنیاست
شوق دیدار تو در خواب ابد هم زیباست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شكست عهد من و گفت هر چه بود گذشت
به گريه گفتمش: آري ولي چه زود گذشت

بهار بود و تو بودي و عشق بود و اميد
بهار رفت و تو رفتي و هر چه بود گذشت

شبي به عمر گَرَم خوش گذشت، آن شب بود
كه در كنار تو با نغمه و سرود گذشت

چه خاطرات خوشي بر دلم به جاي گذاشت
شبي كه با تو مرا در كنار رود گذشت

گشود بس گره آن شب زكار بسته ما
صبا چو از بر آن مشك سود گذشت

غمين مباش و ميانديش از اين سفر كه تو را
اگر چه بر دل نازك غمي فزود، گذشت
-----------------------------------------------------
دكتر ايرج دهقان ملايري
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
گــاهی شهــری را...

آرام دلـــی را...

رابطـــه ای را…

گــاهی همــه چیـــز را…

به هــم می ریزنــد...

این “غریبــه ” های لعنتـــی...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
من تو را هیچ ندیدم,من ندیدم
تو در ان خلوت شب ها که به یاد تو شکستم
دست در زلف سیاهش
مست بودی و خمارش
ان چنان گرم وجودش
که مرا هیچ ندیدی
من ندیدم,من که عاشق بودم
تو را هیچ ندیدی
تو که عاقل بودی؟!!!!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

ولـــی دل به پائیز نسپرده ایم



چو گلدان خالی ، لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده ایم



اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم

اگر خون دل بود ، ما خورده ایم



اگر دل دلیل است ، آورده ایم

اگر داغ شرط است ، ما برده ایم



اگر دشنه ی دشمنان ... گردنیم !

اگر خنجر دوستان ... گرده ایم !



گواهــــی بخواهید ، اینک گواه :

همین زخمــــهایی که نشمرده ایم !



دلی سربلند و دلـــــی سر به زیــر

از این دست عمــــری به سر برده ایم



قیصر امین پور
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود ... صدا در گلو شکست !



دیگـــر دلم هوای ســرودن نمی کند

تنـــها بهانه ی دل ما در گــلو شکست



ســر بسته ماند بغض گــره خــورده در دلم

آن گریه های عقـــده گشا در گلو شکست



ای داد ... کس به داغ دل ِ باغ دل نداد

ای وای ... های های عزا در گلـــو شکست



آن روزهای خوب که دیدیم ... خواب بود

خـــوابم پــرید و ... خاطره ها در گلو شکست !



" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت

" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست



فرصـــت گذشت و حــرف دلم نا تمام ماند

نفــرین و آفرین و دعا در گلو شکست



تا آمدم که با تو خـــداحافظی کنم ...

بغضم امان نداد و ... خدا در گلو شکست !



قیصر امین پور
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﯾﺎ ﺩﺭﻭﻥ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ؟
ﯾﺎ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ؟

فروغ فرخزاد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
..........کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!

ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!

کسی حال من تنها نمی پرسد

ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!

که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

ودیگر هیچی از من نمی ماند................
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
وقتی گم شوم،

لازم نیست کسی دست مرا بگیرد.

آدرست را درونم آویخته ام.

دیگر نشانی تو

به آسمان تمام دریاها ختم می شود.

یادم هست

توی متن،

کجای جمله گذاشته بودمت،

نقطه.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
هر که بر ما می رسد گوید که یارت یار نیست
ناز عشقش را مکش زیرا که یارت یار نیست
از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب!!!
دردمند عشقم و درمان به جز دیدار نیست
ناخدا در کشتی ما گر نمی باشی مباش
تا خدا در کار باشد ناخدا را کار نیست
مطربا تا کی مخالف میزنی این چنگ را
یا که من مست شرابم یا که تارت تار نیست!!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دو به دو
می روند با هم
دو پرنده در مه
دو اسب در جاده
دو قایق در اسکله



من دو ندارم
در مدرسه تا یک بیشتر نخوانده ام
و دفتر ریاضی ام
پر از تمرین های شعر است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
من پذيرفتم شکست خويش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذيرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتراز ما مي روي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را

مي رسد روزي که بي من لحظه ها را سر کني.
مي رسد روزي که مرگ عشق را باور کني.
مي رسد روزي که تنها در کنار عکس من
نامه هاي کهنه ام را مو به مو از بر کني
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
صدای قلب من از تاب گوش بیرون رفت
و پیر نبض دلم گریه پوش بیرون رفت
صدای ناله من بس که در گلو پیچید
به ماورای شنیدن خموش بیرون رفت
صدای وحی تو آمد که گریه کن یارا
تمام حوصله با این سروش بیرون رفت
در آستان پیاله تنم به رقص آمد
سزا که جان ز تن باده نوش بیرون آمد
کپک زد آتش دل ، سینه گر نمی گیرد
به پا قدوم یخ کینه ، جوش بیرون رفت
احمد پروین
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی
و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی


اگر باور کنی بی شک کنار خیمه گاهی تو
بسوزی تا ابد شاید که داغ شعله ور باشی

اگر باشی در آن میدان میان نیزه و شمشیر
به خون آغشته باشی تو اگر خونین جگر باشی

تجسم میکنی شاید که همراه اباالفضلی
بیا از جان دل بگذر که تو حر دگر باشی

تو آن حسی که دریا را به هر موجی بلرزانی
بیا برخیز تا یک شب سبک بال سحر باشی


چه می گویی تو ای خسته ببین چشمان عاشق را
که زیبا می چکد اشکی که تو مشک دگر باشی
شاعر: اقبال نور

اقبال لاهوری
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
چه جای ماه که حتی شعاع فانوسی
درین سیاهی جاوید کورسو نزند .
به جز طنین قدم های گزمه سرمست ،
صدای پای کسی
سکوت مرتعش شهر را نمی شکند .
به هیچ کوی و گذر
صدای خنده ی مستانه ای نمی پیچد .
کجا رها کنم این بار غم که بر دوش است ؟
چراغ میکده ی آفتاب خاموش است .

فریدون مشیری
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
اسمِ بازیِ من و خدا زندگی ست

هیچ چیز، مثلِ بازیِ قشنگِ ما عجیب نیست

بازی ای که ساده است و سخت،

مثلِ بازیِ بهار با درخت

با خدا طرف شدن کارِ مشکلی ست،

زندگی

بازیِ خدا و یک عروسکِ گِلی ست!



"عرفان نظر آهاری"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
پیداست هنوز شقایق نشدی

زندانی زندان دقایق نشدی

وقتی که مرا از دل خود میرانی

یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی...

زرد است که لبریز حقایق شده است

سرد است که با درد موافق شده است

شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی

پاییز بهاری ست که عاشق شده است...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
میان تاریکی
میان تاریکی
ترا صدا کردم
سکوت بود و نسیم
که پرده را می برد
در آسمان ملول
ستاره ای می سوخت
ستاره ای می رفت
ستاره ای می مرد
ترا صدا کردم
ترا صدا کردم
تمام هستی من
چو یک پیاله ی شیر
میان دستم بود
نگاه آبی ماه
به شیشه ها می خورد
ترانه ای غمنک
چو دود بر می خاست
ز شهر زنجره ها
چون دود می لغزید
به روی پنجره ها
تمام شب آنجا
میان سینه من
کسی ز نومیدی
نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی ترا می خواست
دو دست سرد او را
دوباره پس می زد
تمام شب آنجا
ز شاخه های سیاه
غمی فرو می ریخت
کسی ز خود می ماند
کسی ترا می خواند
هوا چو آواری
به روی او می ریخت
درخت کوچک من
به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانه باد ؟
کجاست خانه باد ؟
 
بالا