• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
كاش رویاهایمان روزی حقیقت می شدند
تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند
سادگی مهر وفا قانون انسان بودن است
كاش قانون هایمان یكدم رعایت می شدند
اشك های همدلی از روی مكراست وفریب
كاش روزی چشم هامان با صداقت می شدند
روزی ازغم می شود ویران دلم ای كاشكی
بین دلها غصه ها مردانه قسمت می شدن
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من سراپا خستگی را باز معنا می کنم
دارم از دیوانگی راز ِتو افشا می کنم

من عبور ِزجه های غربتِ تنهاییم
بعدِ تو دائم برای مرگ لالا می کنم

من غرور ِشاخه های خشکِ این آبادیم
شاخه های خشک را این بار رسوا می کنم

چون طنین آرزویم در خیالِ آشتی
مثل پروانه سر ِیک عشق دعوا می کنم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

هرچه با خود می کنم پیکار از یادت برم
بیش تر از پیش می بینم که مهمانم شدی
پر زدم در خود که شاید لحظه ای ترکت کنم
دیدمت در خود ،عجب !گویی که زندانم شدی


نامه هایت هر چه خواندم ،کرده ای نفرین من
من برایت داده ام پاسخ پر از مهر و صفا
من چه کردم که مرا هرگز نمی بخشی رفیق
هرچه در گوش تو خواندم این همه شعر از وفا


یادگاری از نگاهم اشک ها دادم به تو
اشک گوهر شد به دامانت ،ولی سنگ دلت
شیشه ی دل را شکست و از صدای این شکست
شد دلی سنگی تر از روز گذشته حاصلت


لحظه ها را می شمردم یک به یک تا دیدنت
تا که ارامم کند شاید که دیدار تو باز
پای من تاول زد و تا خانه ی تو آمدم
لیک اما تو ندادی بهر دیدارت جواز


عاقبت روزی پشیمان می شوی از این ستم
اشک هایت می شود جاری که راهم بسته ای
دوست داری بار دیگر پیش پایت بینی ام
لیک تنهایی و از بخت بد خود خسته ای


دیر شد دیگر، نمی بینی تو آن دل بسته را
عاقبت عشق تو کشتش زار زار و بی گناه
کنج این خانه بشین و اشک بر عشقم بریز
تا که شاید باز گردد عاشقی از عمق راه
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
چه کسی خواهد دید...

چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو ،

کاشکی می دیدم خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت :

ان زمان که خبر مرگ مرا می شنوی

روی خندان تو را کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را بی قید

و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر

عاقبت او هم مرد!

چه کسی باور کرد

جنگل جان مرا اتش عشق تو خاکستر کرد

می توانی تو به من زندگانی بخشی

یا بگیری از من ، انچه را می بخشی!!
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
چند لحظه صبر کن !

تو که هیچ وقت

شیفته ی بوی کاه گل ِ کوچه باغی نبودی ٬

حتی صدای وحشی ِ آبشار هم

تو را مست نمی کرد!

لا اقل بگذار

تکه ای از شب ِ سیاه ِ قلبم

از خورشید ِ چشمانت

نور بمَکَد !

صبر کن عزیز!

دستت را به من بده !

بیا با کوچه های کودکی ام آشنا شو

و خاطراتم را حس کن !

شاید دیگر

مثل ِ یک مترسک به من خیره نشوی !!
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نمی دانم

چیست این حس غریب . . .

از قلبم آغاز می شود،

و به انگشتانم می رسد.

از انگشتانم به قلم

و از قلم به کاغذ

دست ِ آخر هم بغض می شود و

با اشک هایم به پایان می رسد. . .

نمی دانم کجای شعر هایم

لبخندهایت گم شدند

شاید در تمامی ِ طپش های لحظه های بودنت

در ترانه ای نحس

گم شده بودی . . .

نمی دانم !
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
بگو با من
دلم مي گيرد از گفتن
دريغا شهر قلبم را غروبي تيره پوشانده است
تمام پيكرم از سردي شبهاي غربت سخت مي لرزد
حصار ذهن من آشفته و تب دار
درونم از حباب لحظه ها سرشار
كه همچون ضربه ساعت هميشه با قدم هاي زمان
از دور مي آيد
و غم چون زخمه يي بر تار
تمام پيكرم را مي خراشد از جدايي ها
و ذهنم در حصار تنگ انديشه
صبورم از باور بودن
غمگين از حيرت ماندن
دريغا من نمي گويم غمم را با چه كس گويم
بگو با من تو اي همراز اي همدرد
مگر آيا مجال اعتمادي هست؟
دلم مي گيرد از گفتن .
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
اگر باد بودم مي وزيدم
اگر ابر بودم مي باريدم
اگر مهر بودم مي تابيدم
اگر خدا بودم مي آفريدم ، تا بداني دوستت دارم
اگر ابر بودي به انتظار اشكت مي نشستم
ا گر مهر بودي در پرتوات خود را گرم ميكردم
اگر باد بودي چون برگ خزان خود را بدستت مي سپردم
اگر خدا بودي به تو ايمان مي آوردم ، تا بداني دوستت دارم
اگر هيچ بودي از تو ابر سپيدي مي ساختم
از تو خورشيد با شكوهي بوجود مي آوردم
تو را نسيم ملايمي ميكردم
از تو خدايي بزرگ مي ساختم
تا بداني كه فقط تو را دوست دارم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
آب می‌خواهم، سرابم می‌دهند

عشق می‌ورزم عذابم می‌دهند


خنجری بر قلب بیمارم زدند

بی گناهی بودم و دارم زدند


عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام


عشق اگر اینست مرتد می شوم

خوب اگر اینست من بد می شوم


بس کن ای دل نابسامانی بس است

کافرم دیگر مسلمانی بس است


در میان خلق سردرگم شدم

عاقبت آلودۀ مردم شدم


بعد ازاین با بی‌کسی خو می کنم

هر چه در دل داشتم رو می کنم


من که با دریا تلاطم کرده ام

راه دریا را چرا گم کرده ام


خسته ام از قصه های شومتان

خسته از همدردی مسمومتان
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
از زمزمه دلتنگيم ، از همهمه بيزاريم

نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داريم

آوار پريشانيست ، رو سوی چه بگريزيم

هنگامه ی حيرانيست ، خود را به كه بسپاريم

دوران شكوه باغ ، از خاطرمان رفته ست

امروز كه صف در صف ، خشكيده و بی باريم

تشويش هزار آيا ، وسواس هزار اما

گيجيم و نمی دانيم ، ورنه همه بيماريم

ما فرق ندانستيم بيداری مان از خواب

گفتند كه بيداريد ، گفتيم كه بيداريم

دردا كه هدر داديم ، آن ذات گرامی را

تيغيم و نمی بريم ، ابريم و نمی باريم

من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

اميد رهايی نيست وقتی همه ديواريم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
بگو با من
دلم مي گيرد از گفتن
دريغا شهر قلبم را غروبي تيره پوشانده است
تمام پيكرم از سردي شبهاي غربت سخت مي لرزد
حصار ذهن من آشفته و تب دار
درونم از حباب لحظه ها سرشار
كه همچون ضربه ساعت هميشه با قدم هاي زمان
از دور مي آيد
و غم چون زخمه يي بر تار
تمام پيكرم را مي خراشد از جدايي ها
و ذهنم در حصار تنگ انديشه
صبورم از باور بودن
غمگين از حيرت ماندن
دريغا من نمي گويم غمم را با چه كس گويم
بگو با من تو اي همراز اي همدرد
مگر آيا مجال اعتمادي هست؟
دلم مي گيرد از گفتن .
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
[FONT=&quot]هركه با من بي بهانه چندروزي يار شد...يار شيطان بود و در آخر خيانتكار شد[/FONT]
[FONT=&quot]صدهزاران زخم بردل دارم ازيك اعتماد... يوسف احساس من زنداني دلدار شد[/FONT]
[FONT=&quot]جز صداقت هيچ در گنجينه قلبم نبود... ثروتم در چنگ گرگاني چنين مكار شد[/FONT]
[FONT=&quot]روزگارم در پي افسون بي مهران گذشت...بعد عمري قلب خواب آلوده ام بيدار شد[/FONT]
[FONT=&quot]فكر عشق از سربرون كن اي دل تنهاي من... سهم تو از عاشقي رنج و غم بسيار شد[/FONT]
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
اگر باد بودم مي وزيدم
اگر ابر بودم مي باريدم
اگر مهر بودم مي تابيدم
اگر خدا بودم مي آفريدم ، تا بداني دوستت دارم
اگر ابر بودي به انتظار اشكت مي نشستم
ا گر مهر بودي در پرتوات خود را گرم ميكردم
اگر باد بودي چون برگ خزان خود را بدستت مي سپردم
اگر خدا بودي به تو ايمان مي آوردم ، تا بداني دوستت دارم
اگر هيچ بودي از تو ابر سپيدي مي ساختم
از تو خورشيد با شكوهي بوجود مي آوردم
تو را نسيم ملايمي ميكردم
از تو خدايي بزرگ مي ساختم
تا بداني كه فقط تو را دوست دارم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد .

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

واو یکریز و پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد .

وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را ...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
روزها می گذرد و من هنوز خفته ام و خفته ام و خفته
قلبها ترمیم می شوند و من هنوز قلبم شکسته است و شکسته است و شکسته
لب ها می خندند و من هنوز لبانم بسته است و بسته است و بسته
چشم ها انتظار را وداع می گویند و من هنوز چشم هایم منتظر است و منتظر است و منتظر
دیدگان اشک نمیریزند و من هنوز دیدگانم جاری است و جاری است و جاری
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دیگر از دست خودم هم خسته ام

از سكوت, این مرگ مبهم خسته ام

مرده هاگفتند مرگ آسایش است

من ولی حالا كه مردم خسته ام

آه .. بردارید از رویم نقاب

من دگر از اسم آدم خسته ام

از تمام حرف ها كه می زنید

از همین لفظ نخور غم خسته ام

این كه باید پیش چشمان شما

تا ابد محتاج باشم خسته ام

این شما این ذره های آخرم

من كه دیگر از خودم هم خسته ام ...


------------------------------------------

graveinsnow.jpg


مرهم درد دل من مرگ من است

زندگی در حسرت و زجر٬ باعث ننگ من است...

وقت آن شد مرگ آيد از پس اين عمر دراز

مرگ را در آغوش...

مرگ را در بر خود مي بينم!!!


بايد يک روز گذشت از کوچه ارواح خبيث

تا که آزاد شوم زين مردمان حرف و حديث...

وقت آن شد آشکارا شود اين راز و نياز

مرگ را در آغوش...

مرگ را در بر خود می بينم!!!


دعوت مرگ من امروز گواه درد است

سنگ گورم بنهيد٬ هوا بس سرد است!!!

و به پايان سفر نزديکم......

و من از جمع شما خواهم رفت....

میروم تا هم آغوشی مرگ...!

تا هجوم هجرت٬

تا که اندوه شما راحتم بگذارد!!!

و چه احساس لطيفی است عروج!!!

مرگ را در آغوش...

مرگ را در بر خود می بينم.....​
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
[FONT=&quot]دل تنهاي دريايي ماه كنار ماست.[/FONT]
[FONT=&quot] كوه گذشته را بياد دارد.[/FONT]
[FONT=&quot] دريا آينده ميبيند..[/FONT]
[FONT=&quot] درخت از گذشته مي آيد...[/FONT]
[FONT=&quot] پرنده به آينده سفر ميكند.[/FONT]
[FONT=&quot] خورشيد با تمام گرمايش سرد است[/FONT]
[FONT=&quot] ماه با همه سرمايش ميدرخشد...[/FONT]
[FONT=&quot] اما گذرگاه مال ماست............![/FONT]
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
شب که می رسد به خودم وعده می دهم
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت.
صبح که فرا می رسد و نمی توانم بگویم،
رسیدن شب را بهانه می کنم.
وباز شب می رسد و صبحی دیگر....
ومن هیچ وقت نمی توانم حقیقت را بگویم.
بگذار میان شب و روز باقی بماند؛
که چقدر
دوستت دارم...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
ما به اشتباه عاشق می شویم
ما در این بیابان تاریک اشتباها همدیگر را پیدا می کنیم
ما اشتباها عاشق هم می شویم
ما اشتباها قلبهایمان را پر از مهر می کنیم
اشتباها در تمام لحظه های یکدیگر زندگی می کنیم
و انگاه به تلنگری به درست از خواب برمی خیزیم
بعد از این تجربه های همه اشتباه چگونه دوباره بیابان را باور کنم ؟
چگونه ان خواب و بعد تلنگر و حالا این بیداری را تاب اورم ؟
و فکر می کنی ان تلنگر چه بود ؟
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
شعر من آغاز نيست
شعر من تكرار نيست
شعر من پايان تلخ قصه ايست
كز تمام حادثه تكرار و آغازش نمايان است و بس
وز تمام طول قصه
نيست جز ناباوري ها
قصه ام پايان ندارد
از عدم هم تا ابد راهي مگر هست؟
قصه از آن جا شروع شد
از همان جا كه عدم بود
از همان جا كه سياهي
رنگ تو رنگ خودم بود
از همان جا كه تو فهميدي خدايي
نيست جز تو هيچ و هيچي
چون تو تنهايي، تو يكتايي، خدايي
سال ها انديشه كردي
چون غرورت نشكند
معشوق را خود آفريدي
كودكت را نام دادي
نام عاشق
تا غرورت نشكند...
گفتي بزرگي، صاحب عز و جلالي
خنده كردي...
تا غرورت نشكند
معشوق را بازيچه كردي
اين همه رنگ آفريدي
تا بداني كه من از خود مي رسم تا تو
و يا از خود به خود
يا از همه دنيا
به دنياي بزرگ رنگ هايي كه تو دادي
آري، اما خنده كردي و فريبم دادي و گفتي
كه نيرنگ و فريب آري گناه است
عاقبت جاي گنه كار
در ته چاه است
چاه است؟!
اي خدا چاهي مگر هست؟
روز اول خود نگفتي...
هرچه ديدي، هر كجا ديدي
خود راه است؟
نگفتي؟
صبر كن
فرصت بده
آري به ذهنم آمد
آري يادم آمد
يادم آمد حكم قتل قاصدك اعدام بود
يادم آمد هديه ي آن كه قصاص قاصدك را مي كند الهام بود
پس چه شد؟
گفتي كه نسيان هم گناه است!!!
آه... درد و رنج و غم تا كي خدايا؟
آه... از هستي رسيدن تا عدم تا كي خدايا؟
آه... بازي با تمام واژه ها تا كي خدايا؟
آه... تا كي گفتن حق كفر محض است؟
تا به كي؟
تا كي خدايا؟
گفته بودم قصه ام پايان ندارد...
گفته بودم.
 
بالا