• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
کدامین نغمه نی می برد امشب مرا تا تو
که دارم شوق پرواز پری وارانه ای با تو
من از روی صداقت دوستت می داشتم،
آری؛
و با این سادگی بر خویش می بالیدم
اما تو،
چه شب هایی که با آن خاطرات زنده تا هر روز
نشستم گریه کردم
عاشقانه خویش را با تو....
یقین دارم که روزی می رسد دستی ز ناپیدا
و مارا می رساند تا تفاهم،
دوستی،
تا تو.....
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
در سراپرده تيرگيها
دل به امواج شب مي سپارم
مي نويسم براي تو اي خوب
هر چه فرياد در سينه دارم

اي مسافر مرا مي شناسي
من نهالي ز بستان عشقم
يادگار سپيدار و سروم
قطعه شعري ز ديوان عشقم

از تنم شعر غم مي تراود
با نفسهاي من بوي خاك است
روزگاريست كه اين روح سرمست
عاشق يك پرستوي پاك است

آن پرستوي زيبا كه يك شب
با سلامي مرا زيرو رو كرد
آمدو لانه گرم خود را
در دل سرد من جستجو كرد
مهرباني كه يك لحظه يادم
خواب آرام او را به هم زد
دستهايش همان لحظه با عشق
نامه ي هستيم را رقم زد

آن پرستو تويي اي مسافر
باور مومن لحظه هايم
اي كه در قلب پاييز مسموم
از بهاران سرودي برايم

عشق من آري از روشنائيست
تا بلنداي احساس گلهاست
از شب غربتش مي هراسد
روح اين عشق از جنس ميناست

مي تواني به عشقم بخندي
مي تواني بگوئي فريب است
ميتواني نفهمي غمم را
بي تفاوت بگوئي عجيب است
 

dobeyti

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
9 دسامبر 2012
نوشته‌ها
80
لایک‌ها
97
محل سکونت
ایران
نامم را پاک کردی... یادم را چه میکنی؟
یادم را پاک کنی... عشقم را چه میکنی؟
اصلا همه را پاک کن
هر آنچه از من داری
از من که چیزی کم نمیشود...
فقط بگو با وجدانت چه میکنی؟
نکند آن را هم پاک کرده ای؟
نــــــــــــه ! شدنی نیست...
نمیتوانی آنچه که نداشتی را پاک کنی.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
امشب باورم شد که برای بعـضـی دردهـا . . .

نه مـی تـوان گـریــه کــرد . . .

نه مـی تـوان فـریــاد زد . . .

بـرای بـعـضـی درد هـا فـقـط مـی تــوان نـگــاه کــرد . . .
و بـی صـدا شـکـسـت . . . !
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
توی قاب خیس این پنجره‌ها
عکسی از جمعه‌ی غمگین می‌بینم

چه سیاهه به تن‌اش رخت عزا!
تو چشاش ابرای سنگین می‌بینم.

داره از ابر سیا خون می‌چکه!
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!


نفسم در نمی‌آد، جمعه‌ها سر نمی‌آد!
کاش می‌بستم چشامو، این ازم بر نمی‌آد!

داره از ابر سیا خون می‌چکه!
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!


عمر جمعه به هزار سال می‌رسه
جمعه‌ها غم دیگه بی‌داد می‌کنه

آدم از دست خودش خسته می‌شه
با لبای بسته فریاد می‌كنه:

داره از ابر سیا خون می‌چکه!
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!


جمعه وقت رفتنه, موسم دل‌کندنه
خنجر از پشت می‌زنه, اون كه هم‌راه منه!

داره از ابر سیا خون می‌چکه!
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه!
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
دیشب از بخت سیاهم به خدا نالیدم

شدم آن ابر سیه از غم تو باریدم

دگر از واژه ی دلتنگ دلم بیزار است

دل پر درد خودم را به گدا بخشیدم

سرنوشتی که همه شور مرا غارت کرد

باز بر ریشه ی من زد تبرش، خشکیدم

روزگار از سر من دست نخواهد برداشت

با همه خوب و بدش ، عشق تو را فهمیدم

تو به پایان من احساس ترحّم کردی

ومن افسوس خوران، به خودم خندیدم

کاش دیگر برود مهر تو از اشعارم

گرچه در قافیه ها بذر تو را پاشیدم

راستی خواب پس از گریه چه حالی دارد!

چند سالیست فقط خواب شما را دیدم...

منیره مقدم زاده ( پونه )
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ

نامردمی که بر دل من چنگ می زنید
هی دم ز عشق ساده و یکرنگ می زنید

هرگز نچیده ام ز شما خوشه ای ز مهر
دیگر چرا به آینه ام سنگ می زنید ؟

گویی همه محصل ابلیس بوده اید
کاینگونه ضربه های هماهنگ می زنید

ای ننگ بر ریا و به تزویر و زهدتان
جغدید و ناله های شباهنگ می زنید

از بین واژه های شر و آز و حق، یقین
با آخرین دو حرف در جنگ می زنید

پنداشتید می شوم از راه حق جدا
با آنکه هر زمان یکی نیرنگ می زنید؟

نه نه جدا نمی شود از راستی«رها »
تر دامنان به دامن خود ننگ می زنید



احمدزاده «رها»
 
  • Like
Reactions: Cya

dobeyti

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
9 دسامبر 2012
نوشته‌ها
80
لایک‌ها
97
محل سکونت
ایران
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”
شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
ما تماشا چیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر امدیم!
خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس می‌زنیم،
شرط میبندیم،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
شعری از فروغ فرخزاد
رميده
نمي دانم چه مي خواهم خدا يا
به دنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پر سوز
ز جمع آشنايان ميگريزم
به كنجي مي خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگيها
به بيمار دل خود مي دهم گوش
گريزانم از اين مردم كه با من
به ظاهر همدم ويكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پيرايه بستند
از اين مردم كه تا شعرم شنيدند
برويم چون گلي خوشبو شكفتند
ولي آن دم كه در خلوت نشستند
مرا ديوانه اي بد نام گفتند
دل من اي دل ديوانه من
كه مي سوزي از اين بيگانگي ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدا را بس كن اين ديوانگي ها
 

ramtinhm

Registered User
تاریخ عضویت
30 می 2013
نوشته‌ها
468
لایک‌ها
835
محل سکونت
تهران
تو هم با من نبودی،
مثل من با من
و حتا مثل تن با من!

تو هم با من نبودی،
آن که می‌پنداشتم باید هوا باشد،
و یا حتا، گمان می‌کردم این تو
باید از خیل خبرچینان جدا باشد.

تو هم با من نبودی،
تو هم با من نبودی!

تو هم از ما نبودی،
آن که ذات درد را باید صدا باشد
و یا با من، چنان هم‌سفره‌ی شب،
باید از جنس من و عشق و خدا باشد.

تو هم از ما نبودی!

*

تو هم مؤمن نبودی
بر گلیم ما و حتا در حریم ما،
ساده‌دل بودم که می‌پنداشتم
دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد.

تو هم از ما نبودی!

*

تو هم مؤمن نبودی
بر گلیم ما و حتا در حریم ما،
ساده‌دل بودم که می‌پنداشتم
دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد.

تو هم از ما نبودی!

تو هم با من نبودی یار!
ای آوار!
ای سیل مصیبت‌بار!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
رخ گردون چه بخندد چه نخندد ، تو بخند
مشکلی گر که تورا ،راه ببندد تو بخند
غصه ها فانی و باقی ،همه زنجیر به هم
گر دلت از ستم و غصه برنجد تو بخند
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
سلام ای چشم بارانی ! پناهم می دهی امشب ؟
سوالم را که می دانی ! پناهم می دهی امشب ؟

منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند
و امشب رو به ویرانی ، پناهم می دهی امشب ؟

میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان
در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟

دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها...
در این هنگام رو حانی ، پناهم می دهی امشب ؟

به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور
در آن اسرار پنهانی ، پناهم می دهی امشب ؟

رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن
رها از حد انسانی ، پناهم می دهی امشب ؟

نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمی محفل
تو از چشمم چه می خوانی ؟ پناهم می دهی امشب ؟
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
غمگین ترین جای خاطره
اونجاییه که کم کم
احساس میکنی
چهرش هم داره از یادت میره...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
ای کاش

هزار تیغ برهنه

بر اندوه تو می نشست

تا بتوانم

بشارت روشنی فردا را

بر فراز پلک هایت

نگاه کنم

اینک

صدای آن یار بی دریغ

گل می کند در سبزترین سکوت

و گلهای هرزه را

در بارش مداوم خویش

درو می کند

جنگل

در اندیشه های سبز تو

جاری ست *


*خسرو گلسرخی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده یی چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله کردم که ای وای این اوست
در دلم از نگاهش هراسی
خنده ای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران مرا میشناسی
قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من که دیوانه بودم
وای بر من که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم بروی دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خک سیاهش نشاندم
وای بر من خدایا خدایا
من به آغوش گورش کشاندم
در سکوت لبم ناله پیچید
شعله شمع مستانه لرزید
چشم من از دل تیرگیها
قطره اشکی در آن چشمها دید
همچو طفلی پشیمان دویدم
تا که در پایش افتم به خواری
تا بگویم که دیوانه بودم
می توانی به من رحمت آری
دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
لیکن او رفت بی گفتگو رفت
وای برمن که دیوانه بودم
من به خک سیاهش نشاندم
وای بر من که من کشتم او را
من به آغوش گورش کشاندم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش
برلبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه ی دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید
پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
باز گویم قصه افسون او
رنگ چشمش را چه میپرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پا بند کرد
آتشی کز دیدگانش سر کشید
این دل دیوانه را دربند کرد
از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده است یادگار
جز فشار بازوان آهنین
من چه میدانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من
آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسمانم گرفت
گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه
مست بودم ‚ مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بس که رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کرد چه می دانم که بود
مستیم از سر پرید ای همنفس
بار دیگر پرکن این پیمانه را
خون بده خون دل آن خودپرست
تا به پایان آرم این افسانه را


فروغ فرخزاد
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
دست به صورتم نزن...
نقاب خندانی که به صورتم زدم می افتد...
آنگاه است که سیل اشک تو را با خود می برد !
و باز من می مانم و تنهایی...
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
دیگر نمی بینیم یکدیگر را
غربت و تبعید جدایمان کرده.
پیمان ها مرده اند، میعادگاه ها ویران
تنها مرگ است
مکان دیدار...

آدونیس
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
دیری است که دل، آن دلِ دلتنگ شدن ها

بی دغدغه تن داده به این سنگ شدن ها

آه ای نفس از نفس افتاده! کجا رفت

در نای نی افتادن و آهنگ شدن ها؟

پای طلبم بود و به منزل نرسیدم

من ماندم و فرسوده ی فرسنگ شدن ها
 
بالا