• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

فروغی بسطامی

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دادن باده حرام است به نادانی چند
دادن باده حرام است به نادانی چند
کب حیوان نتوان داد به حیوانی چند
گذر افتاد به هر حلقه‌ی غم دوران را
مگر آن حلقه که ساقی زده دورانی چند
خون دل چند خوری زین فلک مینایی
ساغری چند بزن با لب خندانی چند
ایمن از فتنه‌ی این گنبد مینا منشین
خیز و با دور قدح تازه کن ایمانی چند
راه در حلقه‌ی پیمانه کشانت ندهند
تا سرت را ننهی بر سر پیمانی چند
کرم خواجه بهر بنده مشخص نشود
تا نباشد به کفش نامه‌ی عصیانی چند
پای مجنون به در خیمه‌ی لیلی نرسد
تا به سر طی نکند راه بیابانی چند
تشنه شو تا بخوری شربت آن چشمه‌ی نوش
خسته شو تا ببری لذت درمانی چند
قصه‌ی یوسف افتاده به چه دانی چیست
گر فتد راه تو در چاه زنخدانی چند
تا در آیینه تماشای جمالت نکنی
کی شوی با خبر از حالت حیرانی چند
بر سر زلف تو دیوانه دلم تنها نیست
که در این سلسله جمعند پریشانی چند
به تمنای تو ای سرو خرامان تا کی
سر هر کوچه زنم دست به دامانی چند
ترسم از چشم مسلمان‌کش کافرکیشت
بر در شاه فروغی کشد افغانی چند
دادگر داور بخشنده ملک ناصردین
که رسیده‌ست به فریاد مسلمانی چند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
عید آمد و مرغان ره گل‌زار گرفتند
عید آمد و مرغان ره گل‌زار گرفتند
وز شاخه گل داد دل زار گرفتند
از رنگ چمن پرده‌ی بزاز دریدند
وز بوی سمن طاقت عطار گرفتند
پیران کهن بر لب انهار نشستند
مستان جوان دامن کهسار گرفتند
زهاد ز کف رشته‌ی تسبیح فکندند
عباد ز سر دسته‌ی دستار گرفتند
یک قوم قدم از سر سجاده کشیدند
یک جمع سراغ از در خمار گرفتند
یک زمره به شوخی لب معشوق گزیدند
یک فرقه به شادی می گلنار گرفتند
یک طایفه شکر ز لب دوست مزیدند
یک سلسله ساغر ز کف یار گرفتند
یک جرگه بی چشم سیه مست فتادند
یک حلقه خم طره‌ی طرار گرفتند
نوروز همایون شد و روز می گلگون
پیمانه‌کشان ساغر سرشار گرفتند
شیرین دهنی بوسه به من داد در این عید
کز شکر او قند به خروار گرفتند
میران و وزیران و مشیران و دلیران
دربارگه شاه جهان بار گرفتند
در پای سریر ملک مملکت آرا
بر کف شعرا دفتر اشعار گرفتند
خدام در دولت دارای گهربخش
بر سر طبق درهم و دینار گرفتند
ابنای جهان عیدی هر ساله‌ی خود را
از شاه جوان بخت جهان‌دار گرفتند
اسکندر جمشیدسیر ناصردین شاه
کز ابر کفش گوهر شه وار گرفتند
فرخنده شد از فر شهی عید فروغی
کز وی همه شاهان سبق کار گرفتند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
کام من از آن کنج دهان هیچ ندادند
کام من از آن کنج دهان هیچ ندادند
جز رنجم از این گنج نهان هیچ ندادند
در وصف دهانش همه را ناطقه لال است
اینجاست که تقریر زبان هیچ ندادند
آتش زدگان ستم یار خموشند
اینجاست که یارای فغان هیچ ندادند
باریک تر از موی شدند اهل دل اما
آگاهی از آن موی میان هیچ ندادند
از بوالهوسان مساله‌ی عشق مپرسید
زیرا که در این مرحله جان هیچ ندادند
یک باره سبک‌بار شد از غصه‌ی دوران
آن را که بجز رطل گران هیچ ندادند
آسایشی از مغبچگان هیچ ندیدم
آسایشم از دیر مغان هیچ ندادند
رفتم به سراغ دل گم گشته به کویش
زین یوسف گم گشته نشان هیچ ندادند
چون شاد نباشم که دل غمزده‌ام را
غیر از غم آن سرو روان هیچ ندادند
در مردن آن شمع برافروخته ما را
الا نفس شعله‌فشان هیچ ندادند
تیری به نشان دل ما هیچ نینداخت
انصاف بدان سخت کمان هیچ ندادند
از خوان قضا قسمت ابنای جهان را
بی همت دارای جهان هیچ ندادند
بخشنده ملک ناصردین آن که به خصمش
آسودگی از دور زمان هیچ ندادند
فریاد که ترکان ستم‌پیشه فروغی
در کشتن عشاق امان هیچ ندادند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
خاکم به ره آن بت چالاک نکردند
خاکم به ره آن بت چالاک نکردند
فریاد که کشتندم و در خاک نکردند
من طایفه‌ای بر سر آن کوی ندیدم
کز دست غمش جامه‌ی جان چاک نکردند
من باک ندارم مگر از بی بصرانی
کاندیشه از آن غمزه‌ی بی‌باک نکردند
قومی به وصالش نتوانند رسیدن
کز تیر دعا رخنه در افلاک نکردند
فردای قیامت به چه رو سر زند از خاک
خلقی که در آن حلقه‌ی فتراک نکردند
شستند به دریای محبت تن ما را
لیک از رخ ما گرد غمش پاک نکردند
المنة لله که بمردند گروهی
کز عشق تو جان دادم، ادراک نکردند
غم دست برآورد مگر باده‌فروشان
امشب به قدح آب طربناک نکردند
کاری که غمش با دل من کرد فروغی
از برق فروزنده به خاشاک نکردند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ای خوش آنان که قدم در ره میخانه‌ی زدند
ای خوش آنان که قدم در ره میخانه‌ی زدند
بوسه دادند لب شاهد و پیمانه زدند
به حقارت منگر باده‌کشان را کاین قوم
پشت پا بر فلک از همت مردانه زدند
خون من باد حلال لب شیرین دهنان
که به کام دل ما خنده‌ی مستانه زدند
جانم آمد به لب امروز مگر یاران دوش
قدح باده به یاد لب جانانه زدند
مردم از حسرت جمعی که از آن حلقه‌ی زلف
سر زنجیر به پای دل دیوانه زدند
بنده حضرت شاهی شدم از دولت عشق
که گدایان درش افسر شاهانه زدند
عاقبت یک تن از آن قوم نیامد به کنار
که به دریای غمش از پی دردانه زدند
هیچ کس در حرمش راه ندارد کانجا
دست محرومی بر محرم و بیگانه زدند
گرنه کاشانه‌ی دل خلوت خاص غم تست
پس چرا مهر تو را بر در این خانه زدند
کس نجست از دل گم گشته‌ی ما هیچ نشان
مو به مو هر چه سر زلف تو را شانه زدند
آخر از پیرهن شمع فروغی سر زد
آتشی را که نهان بر پر پروانه زدند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
بر زلف تو باید که ره شانه ببندند
بر زلف تو باید که ره شانه ببندند
یا مشک‌فروشان در کاشانه ببندند
آن جا که تویی جای نظر بستن ما نیست
گو اهل نصیحت لب از افسانه ببندند
خرم دل قومی که به یاد لب لعلت
پیمان همه با گردش پیمانه ببندند
عیشی به از این نیست که از روی تو عشاق
برقع بگشاند و در خانه ببندند
بگشا گرهی از شکن جعد مسلسل
تا گردن یک سلسله دیوانه ببندند
بنمای به مرغان چمن دانه‌ی خالت
تا دل به خریداری این دانه ببندند
شاید که به تحصیل تو ای گوهر شهوار
شاهان جهان همت شاهانه ببندند
کیفیت چشم تو کفاف همه را کرد
گو باده‌فروشان در میخانه ببندند
بیرون نرود رنج خمار از سر مردم
گر دیده از آن نرگس مستانه ببندند
اهل نظر از زلف تو خواهند کمندی
تا دست عدوی شه فرزانه ببندند
کوشنده محمدشه غازی که سپاهش
دست فلک از بازوی مردانه ببندند
ای شاه فروغی به تجلی گه آن شمع
مپسند رقیبان پر پروانه ببندند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مردان خدا پرده‌ی پندار دریدند
مردان خدا پرده‌ی پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازه‌ی هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مرا با چشم گریان آفریدند
مرا با چشم گریان آفریدند
تو را با لعل خندان آفریدند
جهان را تیره‌رو ایجاد کردند
تو را خورشید تابان آفریدند
خطت را عین ظلمت خلق کردند
لبت را آب حیوان آفریدند
خم موی تو را دیدند بر روی
قرین کفر و ایمان آفریدند
پریشان زلف تو تا جمع گردید
دل جمعی پریشان آفریدند
سرم گوی خم چوگان او شد
چو گوی از بهر چوگان آفریدند
من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند
به مصر آن دم زلیخا جامه زد چاک
که یوسف را به کنعان آفریدند
به چه افتاد وقتی یوسف دل
که آن چاه زنخدان آفریدند
زمانی سرو را از پا فکندند
که آن قد خرامان آفریدند
صف عشاق را روزی شکستند
که آن صف های مژگان آفریدند
فروغی را شبی پروانه کردند
که آن شمع شبستان آفریدند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
چینیان گر به کف از جعد تو یک تار آرند
چینیان گر به کف از جعد تو یک تار آرند
آن چه خواهی به سر نافه‌ی تاتار آرند
زال گردون به کلافی نخرد یوسف را
گر بدین حسن تو را بر سر بازار آرند
روز روشن ندهد کاش فلک جمعی را
کز مه روی تو شمعی به شب تار آرند
کشتگان تو کجا زندگی از سر گیرند
که نه بر تربتشان مژده‌ی دیدار آرند
مردم آخر همه مردند ز بیماری دل
به امیدی که تو را بر سر بیمار آرند
گر به کیش تو گناه است محبت، ترسم
که جهان را به صف حشر گنه کار آرند
اندکی صبر کن از قابل صاحب نظران
تا ز میدان غمت کشته‌ی بسیار آرند
ناله هم در شکن دام تو نتوان که مباد
خط آزادی مرغان گرفتار آرند
بلبل از شاخ گل افتد به زمین از مستی
گر سحر بوی خوشت جانب گل‌زار آرند
سخت بی چشم تو در عین خمارم، ای کاش
یک دو جامم ز در خانه خمار آرند
خون بها را نبرد نام فروغی در حشر
اگرش بر دم تیغ تو دگر بار آرند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند
گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند
عوض نافه همی خون دل از چین آرند
همه ایجاد بتان بهر همین کرد خدا
کز سر زلف دو تا چین به سر چین آرند
کوه کن زنده نخواهد شدن از نفخه‌ی صور
مگرش مژده‌ی وصل از بر شیرین آرند
گر تو زیبا صنم از کعبه درآیی در دیر
کافران بهر نثارت بت سیمین آرند
دردمندان همه در بستر حسرت مردند
به امیدی که تو را بر سر بالین آرند
پرده ز آیینه‌ی رخسار، خدا را بردار
تا بلاها به سر واعظ خودبین آرند
شب که روی تو عرق ریز شود از می ناب
کی توانند مثال از مه و پروین آرند
گر پیام تو بیارند از آن به که مرا
مژده‌ی سرو و گل و سوسن و نسرین آرند
هر کجا تازه کنند اهل هوس بزم نشاط
عشق‌بازان تو یاد از غم دیرین آرند
رخ زردم نشود سرخ فروغی از عشق
مگر آن دم ز خم باده‌ی رنگین آرند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند
بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند
که با وجود تو عشاق نقش دیوارند
چگونه خواری عشق تو را به جان بکشم
که پیش روی تو گل های گلستان خوارند
با خلد خواندمان شیخ شهر و زین غافل
که ساکنان درت از بهشت بیزارند
تو گر به سینه دل سخت آهنین داری
شکستگان تو هم آه آتشین دارند
به سخت‌گیری ایام هیچ کم نشوند
گرفتگان کمندت ز بس که بسیارند
تو شادکامی و شهری مسخر غم عشق
تو مست خوابی و خلقی ز غصه بیدارند
به جز بنفشه نروید ز خاک پاکانی
که از طپانچه‌ی عشقت کبودرخسارند
حساب خون من افتاده است با قومی
که خون بی گنهان را به هیچ نشمارند
گناهکار تر از من کسی فروغی نیست
به کیش دولت اگر عاشقان گنه کارند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
چون بتان دستی به ناز زلف پر چین می‌برند
چون بتان دستی به ناز زلف پر چین می‌برند
شیخ را از کعبه در بت‌خانه‌ی چین می‌برند
چون شهیدان طلب را زنده می‌سازند باز
کوه‌کن را بر سر بازار شیرین می‌برند
چون خداوندان خوبی کوش شاهی می‌زنند
صبر و آرام از دل عشاق مسکین می‌برند
چون به یاد چشم او اهل نظر را می‌کشند
یک جهان کیفیت جام جهان‌بین می‌برند
ترک جان می‌بایدم گفتن که این شیرین‌لبان
بوسه می‌بخشند، اما جان شیرین می‌برند
تنگ شد کار شکر امشب مگر میخوارگان
نقل مجلس را از آن لب های نوشین می‌برند
هر که سر از عنبری خط جوانان می‌کشد
حلقه‌ها در حلقش از گیسوی مشکین می‌برند
من به باغی باغبانی می‌کنم با چشم تر
کز درختش دیگران گل های رنگین می‌برند
من به بزمی باده می‌نوشم که مستانش مدام
مایه‌ی مستی از آن چشم خمارین می‌برند
من بتی را قبله می‌سازم که در دیر و حرم
اسم او را ممن و ترسا به تمکین می‌برند
بر همه گردن فرازان سجده واجب می‌شود
چون به مجلس نام سلطان ناصرالدین می‌برند
هم دعای دولتش خیل ملائک می‌کنند
هم غبار موکبش چشم سلاطین می‌برند
هر کجا بر تخت شاهی می‌نشیند شاد کام
نو عروس بخت را آن جا به آیین می‌برند
چون فروغی در سر هر هفته می‌سازد غزل
نزد شاهش از پی احسان و تحسین می‌برند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
آنان که در محبت او سنگ می‌خورند
آنان که در محبت او سنگ می‌خورند
خون را به جای باده‌ی گل‌رنگ می‌خورند
من تنگ‌دل ز رشک گروهی که در خیال
تنگ شکر از آن دهن تنگ می‌خورند
قومی که خشت میکده بالین نموده‌اند
باور مکن که حسرت اورنگ می‌خورند
زاهد شبی به حلقه‌ی مستان گذار کن
تا بنگری که می به چه آهنگ می‌خورند
گل های سرفکنده‌ی این باغ روز و شب
اندوه و آن دو سنبل شب رنگ می‌خورند
من خون دل به ناله خورم زان که اهل ذوق
می را به نغمه‌های خوش چنگ می‌خورند
نامم به ننگ در همه شهر شهره شد
کم نام آن کسان که غم ننگ می‌خورند
من خورده‌ام ز ناوک مژگان کودکی
زخمی که پر دلان به صف جنگ می‌خورند
مردم به دور نرگس مستش فروغیا
در عین حیرتم که چرا بنگ می‌خورند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تشنگان ستمت زندگی از سر گیرند
تشنگان ستمت زندگی از سر گیرند
کامی از تیغ تو گر نوبت دیگر گیرند
بر سر خاک شیهدان قدمی نه که مباد
دامن پاک تو در دامن محشر گیرند
پادشاهان سر راه تو گرفتند به عجز
چون فقیران که گذرگاه توانگر گیرند
خاک صاحب نظران را شود از دولت عشق
گر زمانی سر سیمین تو در بر گیرند
تشنه‌کامان ره عشق کجا روز جزا
عوض لعل تو سرچشمه‌ی کوثر گیرند
پرده بر گیر ز رخساره که مردم کمتر
آستین از غم دل بر مژه تر گیرند
لب شیرین به شکر خنده اگر بگشایی
کار را تنگ‌دلان تنگ به شکر گیرند
چاره‌ی درد مجانین محبت نبود
مگر آن سلسله جعد معنبر گیرند
باغبانان اگر آن عارض رنگین بینند
خار را با گل خوش رنگ برابر گیرند
آخر از خصمی آن شوخ فروغی ترسم
دادخواهان به تظلم در داور گیرند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
صورتگران که صورت دل خواه می‌کشند
صورتگران که صورت دل خواه می‌کشند
چون صورت تو می‌نگرند آه می‌کشند
جمعی شریک حال پراکنده‌ی من‌اند
کز طره‌ی تو دست به اکراه می‌کشند
لب تشنگان چاه زنخدان دلکشت
آب حیات دم به دم از چاه می‌کشند
یارب چه گلبنی تو که با نقش قامتت
سرو بلند را همه کوتاه می‌کشند
من مات صورت تو که در کارگاه حسن
خورشید را گدا و تو را شاه می‌کشند
تو در حجاب رفته به چندین هزار ناز
من منتظر که دامن خرگاه می‌کشند
می‌گیرد آفتاب ز دود درون ما
چون عنبرین نقاب تو بر ماه می‌کشند
ترسم خدا نکرده کشد از تو انتقام
آهی که عاشقان به سحرگاه می‌کشند
این است اگر صعوبت عشق تو، رهروان
در اولین قدم، قدم از راه می‌کشند
برداشت عشق پرده به حدی که عاشقان
بر لوح سینه نقش انا الله می‌کشند
فارغ ز رشک بوالهوسانم فروغیا
چون داغ عشق بر دل آگاه می‌کشند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند
مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند
عجب خیال خوشی کرده‌ام، خدا بکند
سزای مردم بیگانه را دهم روزی
که روزگار تو را با من آشنا بکند
خبر نمی‌شوی از سوز ما مگر وقتی
که آه سوختگان در دل تو جا بکند
بر آن سرم که جفای تو را به جان بخرم
در این معامله گر عمر من وفا بکند
قبول حضرت صاحب دلان نخواهد شد
اگر به درد تو دل خواهش دوا بکند
پسند خواجه ما هیچ بنده‌ای نشود
که قصد بندگی از بهر مدعا بکند
طریق عاشقی و رسم دلبری این است
که ما وفا بنماییم و او جفا بکند
کمال بندگی و عین خواجگی این است
که ما خطا بنماییم و او عطا بکند
ندانم این دل صدپاره را چه چاره کنم
خدا نکرده اگر تیر او خطا بکند
به یاد زلف و بناگوش او دلم تا چند
شب دراز بنالد، سحر دعا بکند
فروغی از پی آن نازنین غزال برو
که در قلمرو عشقت غزل سرا بکند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
زان سبب جان آفرینش جان روشن لطف کرد
زان سبب جان آفرینش جان روشن لطف کرد
تا همایون سایه‌اش را بندگی از جان کند
چون وجودش نیک خواه شاه جم جاه است بس
فرصتش بادا که نیکیهای بی پایان کند
نیک حال و نیک فال و نیک خوی و نیک خواه
نیک بخت آن کس که با وی جنبش جولان کند
پاک یزدان فطرت پاکش ز پاکی آفرید
تا تمام عمر میل صحبت پاکان کند
شب در ایوانی که از جاهش حکایت کرده‌اند
صبح کیوان فلک تعظیم آن ایوان کند
سخت پیمان‌تر ندید از وی جهان سست عهد
مرد می‌باید که با مردی چنین پیمان کند
گر ز معماری ندارد اطلاعی پس، چرا
فکر آبادی برای هر دل ویران کند
هر لیمی را که بر خلق خوش او راه نیست
کی مشام خلق را مشکین و مشک افشان کند
هر کسی بر خوان هستی خورده نانش را بسی
خود چنین کس را خدا البته صاحب نان کند
هر دلی کز نعمت الوان او آسوده نیست
عن قریب از آتش جوعش قضا بریان کند
هر ز پا افتاده پیری را گرفت از لطف دست
من جوان مردی ندیدم کاین همه احسان کند
کو جوادی همچو او کاندر حق بیچارگان
هر چه مقدورش بود در عالم امکان کند
داغ دلها را به دست مرحمت مرهم نهد
درد جانها را ز فرط مکرمت درمان کند
یارب از خم‌خانه‌ات پیمانه‌اش در دور باد
تا فلک ساقی صفت گردد زمین دوران کند
خضرسان از چشمه‌ی احسان هستی بخش نوش
جرعه‌ی باقی بنوشد عمر جاویدان کند
بر فروغی لازم است اوصاف این بخشنده را
زیور دفتر نماید زینت دیوان کند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند
حاشا که مشتری سر مویی زیان کند
چون از کرشمه دست به تیر و کمان کند
کاش استخوان سینه ما را نشان کند
در دست هر کسی نفتد آستین بخت
الا سری که سجده‌ی آن آستان کند
گر عقل خواند از قد او خط ایمنی
اول علاج فتنه‌ی آخر زمان کند
گر عشقم آشکار شد، انکار من مکن
کاتش به پنبه کس نتواند نهان کند
من پیر سالخورده‌ام او طفل سالخورد
چندان مجال کو که مرا امتحان کند
گاهی ز می خرابم و گاهی ز نی کباب
کو حالتی که فارغم از این و آن کند
تنگ شکر شود همه کام و دهان من
چون دل خیال آن بت شیرین دهان کند
سیمرغ کوه قاف حقیقت کنون منم
کو عارفی که قول مرا ترجمان کند
باید رضا به حکم قضا بود و دم نزد
مرد خدا چسان گله از آسمان کند
طوطی ز شرم نطق فروغی شود خموش
هر گه بیان از آن لب شکرفشان کند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند
کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند
چرخ مینا تا سحر گردش به کام من کند
گر به جنت هم نشین با ابلهان باید شدن
کاش دوزخ را خدا یک جا مقام من کند
گرم‌تر از آتش حسرت بباید آتشی
تا علاج سردی سودای خام من کند
تا نریزم دانه‌های اشک رنگین را به خاک
طایر دولت کجا تمکین دام من کند
پنجه‌ای در پنجه‌ی شیر فلک خواهم زدن
گر چنین آهو رمی را بخت رام من کند
آفتاب آید ز گردون بر سجود بام من
گر چنین تابنده ماهی رو به یاد من کند
با خیال روی و مویش غرق نور و ظلمتم
کو نظربازی که سیر صبح و شام من کند
قامتی دیدم که می‌گوید گه برخاستن
کو قیامت تا تماشای قیام من کند
گر بدان درگاه عالی گام من خواهد رسید
سیرگاهش را فلک در زیر گام من کند
گر غلام خویشتن خواند مرا سلطان عشق
هر چه سلطان است از این منصب غلام من کند
گر به درویشی برد نام مرا آن شاه حسن
هر خطیبی خطبه در منبر به نام من کند
گوهر شهوار شد نظم گهربارم بلی
شاه می‌باید که تحسین کلام من کند
ناصرالدین شه که فرماید به شاه اختران
لشکرت باید که تعظیم **** من کند
دیگر از مشرق نمی‌تابد فروغی آفتاب
گر نظر بر منظر ماه تمام من کند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دل نداند که فدای سر جانان چه کند
دل نداند که فدای سر جانان چه کند
گر فدای سر جانان نکند جان چه کند
لب شکر شکنت رونق کوثر بشکست
تا دهان تو به سرچشمه‌ی حیوان چه کند
جنبش اهل جنون سلسله‌ها را بگسست
تا خم طره‌ی آن سلسله جنبان چه کند
گره‌ی کار مرا دست فلک باز نگرد
تا قوی پنجه آن طره‌ی پیچان چه کند
جمع کردم همه اسباب پریشانی را
تا پریشانی آن زلف پریشان چه کند
شام من صبح ز خورشید فروزنده نشد
تا فروغ رخ آن ماه درخشان چه کند
رازم از پرده‌ی دل هیچ هویدا نشده‌ست
تا که غمازی آن غمزه‌ی پنهان چه کند
به خضر آب بقا داد و به جمشید شراب
تا به پیمانه‌ی ما ساقی دوران چه کند
جنبشی کرد صنوبر که قیامت برخاست
تا سهی قامت آن سرو خرامان چه کند
نرگس مست به باغ آمد و پیمانه به دست
تا قدح بخشی آن نرگس فتان چه کند
بسته‌های شکر از هند به ری آمده باز
تا شکر خنده‌ی آن پسته‌ی خندان چه کند
صف ترکان ختایی همه آراسته شد
تا صف آرایی آن صف زده مژگان چه کند
پایه طبع فروغی ز نهم چرخ گذشت
تا علو نظر همت سلطان چه کند
ناصرالدین شه بخشنده که دست کرمش
می‌نداند که به سرمایه‌ی عمان چه کند
 
بالا