زندگی شاید آن لحظه مسدودی است
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد ...
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت ...
در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است ...
دل من
که به اندازه یک عشق است ...
به بهانه ساده خوشبختی خود می نگرد !
به زوال گل ها در گلدان
به درختی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای ...
به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه !
سهم من این است
سهم من این است
سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد ...
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد ...
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت ...
در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است ...
دل من
که به اندازه یک عشق است ...
به بهانه ساده خوشبختی خود می نگرد !
به زوال گل ها در گلدان
به درختی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای ...
به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه !
سهم من این است
سهم من این است
سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد ...