(متن اینجا به نوعی خلاصه و های لایت شده است:
از اینجا بخوانید)
**آثار عشق بر آدمی**
* از جمله آثار عشق نيرو و قدرت است . محبت نيرو آفرين است ، جبان را شجاع می كند .
يك مرغ خانگی تا زمانی كه تنهاست بالهايش را روی پشت خود جمع می كند ، آرام می خرامد ، هی گردن می كشد كرمكی پيدا كند تا از آن استفاده نمايد ، از مختصر صدائی فرار می كند ، در مقابل كودكی ضعيف از خود مقاومت نشان نمی دهد ، اما همين مرغ وقتی جوجه دار شده ، عشق و محبت در كانون هستيش خانه كرد ، وضعش دگرگون می گردد ، بالهای بر پشت جمع شده را به علامت آمادگی برای دفاع پائين می اندازد ، حالت جنگی به خود می گيرد ، حتی آهنگ فريادش قويتر و شجاعانه تر می گردد . قبلا به احتمال خطری فرار می كرد اما اكنون به احتمال خطری حمله می كند ، دليرانه يورش می برد . اين محبت و عشق است كه مرغ ترسو را به صورت حيوانی دلير جلوه گر می سازد .
* عشق و محبت ، سنگين و تنبل را چالاك و زرنگ می كند و حتی از كودن ، تيزهوش می سازد .
پسر و دختری كه هيچكدام آنها در زمان تجردشان در هيچ چيزی نمی انديشيدند مگر در آنچه مستقيما به شخص خودشان ارتباط داشت ، همينكه به هم دل بستند و كانون خانوادگی تشكيل دادند برای اولين بار خود را به سرنوشت موجودی ديگر علاقه مند می بينند ، شعاع خواسته هاشان وسيعتر می شود ، و چون صاحب فرزند شدند به كلی روحشان عوض می شود . آن پسرك تنبل و سنگين اكنون چالاك و پرتحرك شده است و آن دختركی كه به زور هم از رختخواب بر نمی خواست اكنون تا صدای كودك گهواره نشينش را می شنود ، همچون برق می جهد . كدام نيروست كه لختی و رخوت را برد و جوان را اينچنين حساس ساخت ؟ آن ، جز عشق و محبت نيست .
* عشق است كه از بخيل ، بخشنده و از كم طاقت و ناشكيبا متحمل و شكيبا می سازد .
اثر عشق است كه مرغ خودخواه را كه فقط به فكر خود بود دانه ای جمع كند و خود را محافظت كند به صورت موجودی سخی در می آورد كه چون دانه ای پيدا كرد جوجه ها را آواز دهد ، يا يك مادر را كه تا ديروز دختری لوس و بخور و بخواب و زودرنج و كم طاقت بود با قدرت شگرفی در مقابل گرسنگی و بی خوابی و ژوليدگی اندام ، صبور و متحمل می سازد ، تاب تحمل زحمات مادری به او می دهد . توليد رقت و رفع غلظت و خشونت از روح ، و به عبارت ديگر تلطيف عواطف ، و همچنين توحد و تأحد و تمركز و از بين بردن تشتت و تفرق نيروها و در نتيجه قدرت حاصل از تجمع ، همه از آثار عشق و محبت است .
* عشق ، قوای خفته را بيدار و نيروهای بسته و مهار شده را آزاد می كند نظير شكافتن اتمها و آزاد شدن نيروهای اتمی .
الهام بخش است و قهرمان ساز . چه بسيار شاعران و فيلسوفان و هنرمندان كه مخلوق يك عشق و محبت نيرومندند . عشق نفس را تكميل و استعدادات حيرت انگيز باطنی را ظاهر می سازد . از نظر قوای ادراكی الهام بخش و از نظر قوای احساسی ، اراده و همت را تقويت می كند ، و آنگاه كه در جهت علوی متصاعد شود كرامت و خارق عادت به وجود می آورد .
* روح را از مزيجها و خلطها پاك می كند و به عبارت ديگر عشق تصفيه گر است .
صفات رذيله ناشی از خودخواهی و يا سردی و بی حرارتی را از قبيل بخل ، امساك ، جبن ، تنبلی ، تكبر و عجب ، از ميان می برد . حقدها و كينه ها را زائل می كند و از بين برمی دارد گو اينكه محروميت و ناكامی در عشق ممكن است به نوبه خود توليد عقده و كينه ها كند .
از محبت تلخ ها شيرين شود ، از محبت مس ها زرين شود
(مثنوی معنوی)
* عشق و محبت ، انسان را از خودی و خودپرستی بيرون می برد .
عشق و محبت ، قطع نظر از اينكه از چه نوعی باشد - حيوانی جنسی باشد يا حيوانی نسلی و يا انسانی - و قطع نظر از اينكه محبوب دارای چه صفات و مزايايی باشد ، دلير و دلاور باشد ، هنرمند باشد يا عالم و يا دارای اخلاق و آداب و صفات مخصوص باشد ، انسان را از خودی و خودپرستی بيرون می برد . خودپرستی محدوديت و حصار است . عشق به غير مطلقا اين حصار را می شكند . تا انسان از خود بيرون نرفته است ضعيف است و ترسو و بخيل و حسود و بدخواه و كم صبر و خودپسند و متكبر ، روحش برق و لمعانی ندارد ، نشاط و هيجان ندارد ، هميشه سرد است و خاموش ، اما همينكه از " خود " پا بيرون نهاد و حصار خودی را شكست اين خصائل و صفات زشت نيز نابود می گردد .
هر كه را جامه ز عشقی چاك شد / او ز حرص و عيب كلی پاك شد
خودپرستی به مفهومی كه بايد از بين برود يك امر وجودی نيست ، يعنی نه اينست كه انسان بايد علاقه وجودی نسبت به خود را از بين ببرد تا از خودپرستی برهد . معنی ندارد كه آدمی بكوشد تا خود را دوست نداشته باشد . علاقه به خود كه از آن به " حب ذات " تعبير می شود به غلط در انسان گذاشته نشده است تا لازم گردد از ميان برداشته شود . اصلاح و تكميل انسان بدين نيست كه فرض شود يك سلسله امور زائد در وجودش تعبيه شده است و بايد آن زائدها و مضرها معدوم گردند . به عبارت ديگر اصلاح انسان در كاستی دادن به او نيست ، در تكميل و اضافه كردن به او است . وظيفه ای كه خلقت بر عهده انسان قرار داده است در جهت مسير خلقت است ، يعنی در تكامل و افزايش است نه در كاستی و كاهش .
مبارزه با خودپرستی مبارزه با " محدوديت خود " است . اين خود بايد توسعه يابد . اين حصار كه به دور خود كشيده شده است كه همه چيز ديگر غير از آنچه به او به عنوان يك شخص و يك فرد مربوط گردد را بيگانه و ناخود و خارج از خود می بيند بايد شكسته شود . شخصيت بايد توسعه يابد كه همه انسانهای ديگر را بلكه همه جهان خلقت را در بر گيرد . پس مبارزه با خودپرستی يعنی مبارزه با محدوديت خود . بنابراين خودپرستی جز محدوديت افكار و تمايلات چيزی نيست . عشق ، علاقه و تمايل انسان را به خارج از وجودش متوجه می كند . وجودش را توسعه داده و كانون هستي اش را عوض می كند و به همين جهت عشق و محبت يك عامل بزرگ اخلاقی و تربيتی است ، مشروط به اينكه خوب هدايت شود و به طور صحيح مورد استفاده واقع گردد .
* تفاوت عشق و شهوت
علاقه به شخص يا شی ء وقتی كه به اوج شدت برسد ، به طوری كه وجود انسان را مسخر كند و حاكم مطلق وجود او گردد عشق ناميده میشود . عشق ، اوج علاقه و احساسات است .
ولی نبايد پنداشت كه آنچه به اين نام خوانده میشود يك نوع است . دو نوع كاملا مختلف است . آنچه از آثار نيك گفته شد مربوط به يك نوع آن است و اما نوع ديگر آن كاملا آثار مخرب و مخالف دارد .
احساسات انسان انواع و مراتب دارد . برخی از آنها از مقوله شهوت و مخصوصا شهوت جنسی است و از وجوه مشترك انسان و ساير حيوانات است . با اين تفاوت كه در انسان به علت خاصی كه مجال و توضيحش نيست اوج و غليان زائد الوصفی میگيرد و بدين جهت نام عشق به آن میدهند و در حيوان هرگز به اين صورت در نمیآيد ، ولی به هر حال از لحاظ حقيقت و ماهيت ، جز طغيان و فوران و طوفان شهوت چيزی نيست . از مبادی جنسی سرچشمه میگيرد و به همانجا خاتمه میيابد . افزايش و كاهشش بستگی زيادی دارد به فعاليتهای فيزيولوژيكی دستگاه تناسلی و قهرا به سنين جوانی . با پا گذاشتن به سن از يك طرف ، و اشباع و افراز از طرف ديگر كاهش میيابد و منتفی میگردد .
جوانی كه از ديدن رویی زيبا و مویی مجعد به خود میلرزد و از لمس دستی ظريف به خود میپيچد ، بايد بداند جز جريان مادی حيوانی در كار نيست .
اينگونه عشق ها به سرعت میآيد و به سرعت میرود ، قابل اعتماد و توصيه نيست ، خطرناك است ، فضيلت كش است . تنها با كمك عفاف و تقوا و تسليم نشدن در برابر آن است كه آدمی سود میبرد . يعنی خود اين نيرو انسان را به سوی هيچ فضيلتی سوق نمیدهد اما اگر در وجود آدمی رخنه كرد و در برابر نيروی عفاف و تقوا قرار گرفت و روح ، فشار آنرا تحمل كرد ولی تسليم نشد ، به روح قوت و كمال میبخشد .
انسان نوعی ديگر احساسات دارد كه از لحاظ حقيقت و ماهيت با شهوت مغاير است . بهتر است نام آنرا عاطفه و يا به تعبير قرآن "مودت" و "رحمت" بگذاريم .
انسان آنگاه كه تحت تأثير شهوات خويش است ، از خود بيرون نرفته است ، شخص يا شیء مورد علاقه را برای خودش میخواهد و به شدت میخواهد . اگر درباره معشوق و محبوب میانديشد بدين صورت است كه چگونه از وصال او بهره مند شود و حداكثر تمتع را ببرد . بديهی است كه چنين حالتی نمیتواند مكمل و مربی روح انسان باشد و روح او را تهذيب نمايد .
اما انسان گاهی تحت تأثير عواطف عالی انسانی خويش قرار میگيرد ، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پيدا میكند ، سعادت او را میخواهد ، آماده است خود را فدای خواستههای او بكند . اينگونه عواطف ، صفات و صميميت و لطف و رقت و از خود گذشتگی به وجود میآورد برخلاف نوع اول كه از آن خشونت و سبعيت و جنايت بر میخيزد . مهر و علاقه مادر به فرزند از اين مقوله است . ارادت و محبت به پاكان و مردان خدا ، و همچنين وطن دوستيها و مسلك دوستيها از اين مقوله است .
اين نوع از احساسات است كه اگر به اوج و كمال برسد همه آثار نيكی كه قبلا شرح داديم بر آن مترتب است و هم اين نوع است كه به روح شكوه و شخصيت و عظمت میدهد بر خلاف نوع اول كه زبون كننده است . و هم اين نوع از عشق است كه پايدار است و با وصال تيزتر و تندتر میشود بر خلاف نوع اول كه ناپايدار است و وصال مدفن آن به شمار میآيد .
نكته ديگری كه بايد تذكر داده شود و مورد توجه قرار گيرد اينست كه گفتيم حتی عشق های شهوانی ممكن است سودمند واقع گردد ، و آن هنگامی است كه با تقوا و عفاف توأم گردد . يعنی در زمينه فراق و دست نارسی از يك طرف و پاكی و عفاف از طرف ديگر ، سوز و گدازها و فشار و سختيهائی كه بر روح وارد میشود آثار نيك و سودمندی به بار میآورد . عرفا در همين زمينه است كه میگويند عشق مجازی تبديل به عشق حقيقی يعنی عشق به ذات احديت میگردد.
----------------------
منبع: کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) - استاد مطهری