• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

متن های خواندنی

greywarden

Registered User
تاریخ عضویت
9 اکتبر 2012
نوشته‌ها
809
لایک‌ها
2,080


هنگامی که اندوه من به دنیا آمد از او پرستاری کردم و با مهر و ملاطفت نگاهش داشتم. اندوه من مانند همه چیزهای زنده بالا گرفت و نیرومند وزیبا شد و سرشار از شادی های شگرف.
من و اندوهم به یکدیگر مهر ورزیدیم و جهان گرداگردمان را هم دوست می داشتیم زیرا که اندوه دل مهربانی داشت و دل من هم از اندوه مهربان شده بود.
هرگاه من واندوهم باهم سخن میگفتم روزهامان پرواز میکردند و شب هامان آکنده از رویا بودند زیرا که اندوه زبان گویایی داشت و زبان من هم از اندوه گویا شده بود.
هرگاه من و اندوهم با هم آواز آواز می خواندیم همسایگان ما کنار پنجره هاشان می نشستند وگوش میدادند زیرا که آوازهای ما مانند دریا ژرف بود و آهنگ هامان پر از یادهای شگفت.
هر گاه من واندوهم با هم راه می رفتیم مردمان ما را باچشمان مهربان می نگریستند و با کلمات بسیار شیرین با هم نجوا میکردند و بودند کسانی که از دیدن ما غبطه میخوردند زیرا اندوه چیز گرانمایه ای بود و من از داشتن آن سر فراز بودم .
ولی اندوه من مرد چنان که همه ی چیزهای زنده میمیرند و من تنها مانده ام که با خود سخن بگویم و بیاندیشم .
اکنون هر گاه سخن میگویم سخنانم به گوشم سنگین میآیند.
هر گاه آواز می خوانم همسایگانم برای شنیدن نمی آیند.
هر گاه هم در کوچه راه می روم کسی به من نگاه نمیکند.
فقط در خواب صداهایی میشنوم که با دلسوزی میگویند(ببینید این خفته همان مردی است که اندوهش مرده است))
و هنگامی که شادی من به دنیا آمد
هنگامی که شادی من به دنیا آمد او را در بغل گرفتم و روی بام خانه فریاد زدم (ای همسایگان من بیایید و ببینید زیرا که امروز شادی من به دنیا آمده .بیایید و این موجود سر خوش را که در آفتاب میخندد بنگرید.)
ولی هیچ یک از همسایگانم نیامدند تا شادی مرا ببینند و من بسیار در شگفت شدم.
تا هفت ماه هر روز شادی ام را از بالای بام خانه جار می زدم - ولی هیچ کس به من اعتنایی نکرد ! من و شادی ام تنها ماندیم نه هیچکس سراغی از ما گرفت و نه هیچ کس به دیدن ما آمد.
آنگاه شادی من رنگ پریده و پژمره شد زیرا او در هیچ دلی جز دل من جا نگرفت وهیچ لب دیگری لبش را نبوسید.
آنگاه شادی من از تنهایی مرد .
اکنون من فقط شادی مرده ام را با اندوه مرده ام به یاد می آورم.
ولی ( یاد) یک برگ پاییزی است که چندی در باد نجوا میکند و سپس صدایی از او بر نمی آید.

بر گرفته از کتاب پیامبر و دیوانه (خلیل جبران)
 

greywarden

Registered User
تاریخ عضویت
9 اکتبر 2012
نوشته‌ها
809
لایک‌ها
2,080
بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم و با دوستانم بستنی بخورم .
می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چيز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را ياد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم و هيچ اهميتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم .
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و ...
می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم، به يک کلمه محبت آميز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .
اين دسته چک من، کليد ماشين، کارت اعتباری و بقيه مدارک، مال شما.
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم.
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
ادمها مثل کتابند...

از روی بعضی ها باید مشق نوشت

از روی بعضی ها باید جریمه نوشت

بعضی ها را باید چند بار خواند تا معنیشان را فهمید

و بعضی ها را باید نخوانده کنارگذاشت!!
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
خــودَم قَبـــول دارم کـــهنه شـــده ام
آنـــقدر کــهنه…
کــه می شــوَد
رویِ گَرد و خـــاک تَنـــَم
یــادگــاری نــوشت…
بنویس
و…
برو…..
.
.
.
تنهایى با ارزشه چون خالی از انسانهاى بى ارزشه…
.
.
.
صدا …
دوربین …
حرکت …
باز هم برایم نقش بازی کن !
.
.
.
.
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!

زامبی، انسانی است که هدف و آرزو ندارد و فقط صبح را به شب می‌رساند و شب خود را به صبح روز بعد پیوند می‌زند.
زامبی، معنای عشق و دوست داشتن را نمی‌فهمد. همان زامبی‌ها پشت میز می‌نشینند تا برای دیگران تصمیم بگیرند.

فقط زامبی‌ها هستند که در استادیوم و پارک به تماشای اعدام می‌نشینند.
زامبی‌ها هستند که وقتی پشت فرمان اتومبیل می‌نشینند وحشی می‌شوند و با خوی حیوانی خود رانندگی می‌کنند.
تنها زامبی‌ها هستند که کارخانه تاسیس می‌کنند و آب کاه را داخل شیشه می‌ریزند و به جای آبلیمو روانه بازار می‌کنند.
زامبی‌ها هستند که پراید را تولید می‌کنند و می‌خرند و سوار می‌شوند و خودشان و دیگران را می‌کشند.
زامبی‌ها، کودکان را نمی‌بینند و نمی‌خواهند به این اهمیت بدهند که فکر و شعور و استعداد فرزندان‌شان چطور رشد خواهد کرد.
می‌خواهم تلاش کنم تا کودکان امروز، زامبی‌های آینده نباشند.
می‌دانم که زامبی‌ها مقابل من ایستادگی خواهند کرد، اما شات‌گان برای همین مواقع ساخته شده است.
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!
سال ۱۳۹۲، سال مار است. سال ها است که سمبل این سال هم مانند بسیاری از جانوران دیگر تحت ظلم گونه بشر است.
صید می شود، کشته می شود، کیف و کفش می شود، اسیر می شود و اخیرا متاسفانه در اسارت هم تکثیر می شود تا در قبال مبلغی پول، عمری در اسارت باشد و به دلیل زاده شدن در اسارت،
هرگز نتواند زندگی طبیعی داشته باشد.
گویا بجز قاچاق مواد مخدر و زن و کودک و اسلحه، قاچاق حیوانات و حیوان آزاری هم مدرنیزه شده اند و هنوز بساط دوره گردها و زنجیر پاره کن های قدیم به سر نیامده،
نوع جدیدی از این معرکه گیری ها در شکل و شمایلی جدید به راه افتاده است. اگر پیش تر معرکه گیری و زنجیر پاره کردن برای رفع نیازهای اولیه مالی صورت می گرفت،
امروزه مارگیری و سوسمار گیری، برای سود مالی آنچنانی انجام می شود. مار فروش و سوسمار فروش، پنهانی و مخفی از چشم مسوولین مشغول درآمدزایی های انچنانی هستند و اسارت هر حیوانی را نشانه حیوان دوستی میدانند.
امیدواریم سال جدید سالی پربار برای مردم، محیط زیست مظلوم ایران و زیستمندان بی دفاعش باشد.سال مار، بدون آزار مارها و دیگر حیوانات مبارک!
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
به خیلیها میگیم “دوست”…

به هرکسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم.

خیلی از این “دوست”ها، دوست نیستن.

همکارن، همکلاسین،فامیل دورن،همسایه ن، یه آشنان

”دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری.

اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شمارهء اونو میگیری.

اونیه که برای قدم زدن انتخابش میکنی.

اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی تظاهر کنی.

که اگه دلت گرفت بهش میگی “دلم گریه میخواد!”

اونیه که دستت رو میگیره و میگه “میفهمم”.

که نمیخواد براش توضیح واضحات بدی.

اونیه که سر زده خراب میشی سرش.

نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه.

چون مهم نیست.

نه برای اون نه برای تو.

حتی اگر خونه ش خیلی کثیف باشه.

یا سرش خیلی شلوغ باشه.

چون همیشه برای تو وقت داره.

دوست اونیه که همیشه برات گزینهء اوله.

اونیه که بهت سرکوفت نمیزنه.

تحقیرت نمیکنه. بهت نمیخنده…

بقیه یا همکارن، یا همکلاسین، یا فامیل دورن، یا همسایه، یا یه آشنان

همهء اینا رو گفتم که بگم آدما عوض میشن

اما معیار دوستی عوض نمیشه.

برای همین یکی که تا دیروز برات “دوست” بود میشه یه خاطره یا یه همکلاسی قدیمی…

بعد اونی که سالها همکلاسی قدیمیت بود برات میشه “دوست”!​

پ.ن:خیلی این متن رو دوست دارم...​
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
برای عشق گریه کن

اما کسی را به خاطر عشق به گریه ننداز

با عشق بازی کن

اما هرگز کسی را با عشق بازی نده ...
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!
بی خیال این همه قانون ... بی خیال این همه ترس ...
بی خیال دنیا با این همه قانونگذار بی قانون و بیخیال این همه محتسب بی حساب!!
بی خیال این همه رسولان بی معجزه و معجزات بی رسول!!
من ... من عاشق آزاد كردن نوازش و سیب از قفس بی تابی و ترسم ،
حتی اگر به جرم خوردن سیب به زندگی تبعید شوم ....
دستهایت را به من بده ...
به جهنم كه مرا به جهنم میبرند، به خاطر عشقبازی با خیال تو..
تو ... تو خود ، بهشتی ...
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
باران را در آغوش می گیرم

و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم

تو با آغوشی باز ...

با آغوشی پر از نفس های پاییزی

به استقبالم می آیی ...

و مرا تنگ در آغوشت می گیری

و یک نفس عمیق تو کافیست

برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت ...
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
من تمام هستیم را در نبرد با سرنوشت ...

در تهاجم با زمان ... آتش زدم ... کٌشتم ...

من بهار عشق را دیدم ...

ولی باور نکردم ...

یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم ...

من ز مقصد ها پی مقصودهای پوچ افتادم ...

تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم ...

من به عشق منتظر بودن ... همه صبر و قرارم رفت ...
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!

نازنینم زندگی زیباست نه؟ شادمانی عاقبت با ماست نه؟ شکوه از اندوه تنهایی مکن شیطان خدا هم مثل ما تنهاست نه؟ احتمال دیدنت در اتیه بهترین انگیزه ی فردا است نه؟ ما دو تا دور از هم و در یاد هم عشق ما یک عشق بی

همتاست نه؟ لحظه های قبل و بعد یک وداع نقطه ی پایانی دنیاست نه؟ خواب میدیدم تو در اغوشمی حیف شد این حادثه رویااست نه؟ بغض دلتنگی مصیبت خون دل با تو بی مفهوم و بی معناست نه؟​
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
زندگی کن به شیوه خودت …
با قوانین خودت…
مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند …
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی …
چه خوب … چه بد …
موضوع صحبتشان خواهی شد …!
پس زندگی کن به شیوه خودت …
چه خوب … چه بد …
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
یادتان باشد، وقتی خورشید میدرخشد
هرکسی میتواند دوستتان داشته باشد
در طوفان است که متوجه میشوید چه کسی واقعا به شما علاقه دارد…
::
::
یک در آغوش کشیدن بی صدا میتواند برای قلبی محزون
هزاران کلمه معنی داشته باشد…
::
::
هیچوقت زیاد به خودتان سخت نگیرید
چون دیگران این کار را برای شما انجام میدهند
::
::
هیچوقت بیش از حد عاشق نباش
بیش از حد اعتماد نکن
و بیش از حد محبت نکن
چون همین بیش از حد
به تو بیش از حد آسیب میرساند…
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!
خیریه
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید...
که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ? بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟

 

sadraddin

Registered User
تاریخ عضویت
11 آگوست 2010
نوشته‌ها
821
لایک‌ها
63
محل سکونت
تهران
فقر و فرهنگ


فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی !فقر اینه که بگی اسلام بد و از مد افتاده و قدیمیه و باد بندازی تو گلوت و بگی ما عوضش مولوی داریم اما ندونی مولوی گفته من فقط قرآن رو منظوم کردم چه برسه به اینکه بدونی چرا ؟

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی
فقراینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت !
فقر اینه که رژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه !
فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه !
فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه‌ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات مردان و زنان بزرگ کشورتو ندونی !
فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی !
فقر اینه که ۶ بار مکه رفته باشی و هنوز یک بار تفسیر قرآن رو نخونده باشی!
فقر اینه که فاصله لباس خریدن‌هات از فاصله مسواک خریدن‌هات کمتر باشه !
فقر اینه که کتاب هری پاتر و راز و … رو صد بار خونده باشی ولی کتاب مقدس خودت رو یه دور هم نخونده باشی !
فقر اینه که بهترین لباسها و آرایشت و عطرت مال از خونه بیرون رفتنه اما شب‌ها تو خونه لباس کهنه بپوشی و بوی کرمهای عجیب و غریب بدی !
فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری !
فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی !
فقر اینه که وقتی بهت میگن حجاب واجبه ،جبهه بگیری و بگی کجا نوشته ؟!
فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما به هیچ موسسه خیریه ای کمک نکرده باشی!
فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی !
فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری !
فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و هابیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون !
فقر اینه که صبح ساعت پنج،بیدار شی بری جلو آینه که اماده شی بری بیرون ولی هنوز نماز تو نخونده باشی !
فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی !
فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛!
فقر اینه که هر سال عاشورا به در و همسایه نذری بدی اما ندونی امام حسین چرا از مکه خارج شد !
فقر اینه که فکر کنی دیگه خودت فهمیدی خدا چیه و کیه و چی میگه وقتی از شمس و مولانا گرفته تا انیشتین، در حیرت آفرینش و عظمتش و حکمتش متحیر موندن !
فقر اینه که یک غزل از شمس یا مولانا حفظ نباشی اما آهنگهای افشین و امید و پویا و آرش و حفظ باشی !
فقر اینه که واسه دیدن کنسرت فلانی کلی پول خرج میکنی تا دبی میری اما تا الان یک جلسه منطق الطیر عطار رو نخوندی !
فقر اینه که فرق خرافات و عقده‌ها و کینه‌ها رو از دین ندونی!
فقر اینه که از اسلام متنفر باشی وقتی فقط اسمش رو شنیدی و حتی معنی اسمش رو هم نمیدونی !
فقر اینه که هر حکم و عقیده ای رو نسبت به میزان لذتش بسنجی و اگر حال نمیداد یا سخت بود، به اسم تمدن و آزادی لگدمالش کنی !
فقر اینه که دم دکه روزنامه فروشی بایستی و همونطور سر پا صفحه اول همه روزنامه‌ها رو بخونی و بعد یک نخ سیگار بخری و راهتو بگیری و بری !
فقر اینه که بچه های ما اسپایدر من و بنتن و اسمورفها رو بشناسن و عکس اونارو رو لباساشون داشته باشن ولی از همت و بابایی و زین الدین و چمران و صیاد شیرازی هیچ خبری نداشته باشن !
فقر اینه که تو اوج تمدن و فرهنگ و دین باشی ولی جایگاه خودتو ندونی و حسرت یه شب پاریس و لاس وگاس رو داشته باشی !
فقر اینه که با محجبه ها بی احترام باشی ولی با یه خانم سانتی مانتال خیلی مودبانه برخورد کنی !
فقر اینه که هلوکاست رو هر روز بین مسلونا ببینی و به بهانه ی کشتار نشده ی یه سری یهودی ،مسلمون ها رو آواره کنن !
فقر اینه که شیعه ی امام علی باشی و مردم بی گناه میانمار رو برای شیطان قربانی بگیرن،ولی تو از این غصه نمیری !
فقر اینه که مسلمونا رو به گناه عشق به پیامبر اخرالزمان وعده داده شده تو همه ی کتاب های مقدس، بسوزونن، وتو نگران گرونی مرغ و برنج و نرخ سکه تو بازار باشی !
فقر اینه که شاه بیت خلقت منتظر آدم شدنمون باشه و ما خودمون رو منتظر ظهورش بدونیم و مرتب بگیم اللهم “خودت” عجل لولیک الفرج،بعدش شمار گناهامون هر روز دل نازنین شو برنجونه!


منبع
منبع: حامیان جنبش مصاف

فقر و فرهنگ
اضافه کردن نظر
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!
دو خط سیاه موازی روی تخته کشید!! خط اولی به دومی گفت ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ..!!
دومی قلبش تپید و لرزان گفت : بهترین زندگی!!! در همان زمان معلم بلند فریاد زد : " دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....
دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند مگر آنکه یکی از آن دو برای رسیدن به دیگری خود را بشکند !!​
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
من

پری کوچک غمگینی را

می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام آرام

پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

"فروغ فرخزاد"
 
بالا