ازنیمه ی راه بازگشتم
ودری سنگین برپاشنه چرخید.
حبس شدم پشت پنجره ای که ماه نداشت؛
گل شمعدانی نداشت؛
وطرحی ازعروسک برشیشه ها؛حتا.
تنهاگلدانی ترک دار و
صندلی یی فرسوده.
***
آن سورویش جهان بود:سبز
این سو من:تنها
که ترک برداشته؛
فرسوده شده؛
منقزض می شوم!
ودری سنگین برپاشنه چرخید.
حبس شدم پشت پنجره ای که ماه نداشت؛
گل شمعدانی نداشت؛
وطرحی ازعروسک برشیشه ها؛حتا.
تنهاگلدانی ترک دار و
صندلی یی فرسوده.
***
آن سورویش جهان بود:سبز
این سو من:تنها
که ترک برداشته؛
فرسوده شده؛
منقزض می شوم!