• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

متن های خواندنی

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
باز از کنار پنجره رد مي شوم ولي

اين کوچه ها ياد تو را در من شکسته اند

با عطر تو کاري ندارد اين غبار سرد

اين بادها سر به راه تو نشسته اند

باز از تو و نگاه تو خاليست آيينه

خانه بدون صداي تو محو مي شود

از آسمان هزار آيه نزول مي کند

اين آسمان نواي هو الرفت مي شود

با خاطرات کپک زده مسموم مي شوم

با شستشوي معده درمان نمي شود

علاج اين قامت خميده ام کسي است

تا او نيايد لب من خندان نمي شود.
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
اين روزها همه چيزعوض شده است

در جايی زندگی می کنيم که

هرزگی ، مد

کفر گفتن ، روشنفکری

بي آبرويی ، کلاس

مستی و دود ، تفريح

دزدی و لاشخوری و گرگ بودن ، رمز موفقيت است...
 

sedo

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2011
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,574
محل سکونت
deep inside of...
فقط کسانی که خیلی گریه کرده باشند ، خندیدن را بلدند.................
انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند و آن شخص برایش یک غریبه باشد ، می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند....................
گاهی اوقات بهتر است حقیقت را نفهمیم ، همان طور احمق بمانیم . چون حقیقت همیشه به نوعی تلخ است..............
وقتی انسان در قلبش هدفی دارد همه چیز را بهتر تحمل می کند...........
اگر طعنه بزنیم کسی مسخره مان نمی کند اما همینکه به چیزی واقعا ایمان داشته باشیم همه به سرمان می ریزند.............

اگر خورشید بمیرد- اوریانا فالاچی
 

$habahang

Registered User
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2012
نوشته‌ها
281
لایک‌ها
48
محل سکونت
تهران
گفت و گوی طنز بین یک زن و شیطان
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهدیا نه ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است و راحت از پسش بر می آیم
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد

پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت

چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدیدیه خانه ی ما

و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد

سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟

آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش. و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد!!
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
به وقتي مي انديشم كه دوستم داشتي
به زماني كه رفت
و درد به جاي خالي اش نشست
پوستي ديگر بر اين استخوان ها پوشيده خواهد شد
و چشماني ديگر بهار را خواهد ديد
و آنگاه هيچ يك از آنها كه آزادي را به بند مي كشيدند
آنها كه ميان غبار ، معامله مي كردند
آن مقام هاي دولتي و تجار
هيچ يك
در حصار زنجيرشان قادر به حركت نخواهند بود
خدايان بي رحمي كه عينك آفتابي بر چشم زده اند
خواهند مرد
و هم حيوان هايي كه خود را به كتاب آذين بسته اند
و آنگاه خواهيم ديد
كه دانه گندم
بي گريستن هم مي تواند آراسته باشد

پابلو نرودا
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
زیبایی زندگی به این نیست که چقدر شاد هستی بلکه به این است که دیگران چقدر از بودن تو شاد هستند پس:

افکارت را مثبت نگه دار زیرا افکارت هستند که جملاتت را می سازنذ.

جملاتت را مثبت نگه دار زیرا جملاتت هستند که اعمالت را می سازند.

اعمالت را مثبت نگه دار زیرا اعمالت هستند که عاداتت را می سازند.

عاداتت را مثبت نگه دار زیرا عاداتت هستند که شیوه ی زندگیت را می سازند.
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
اولين شاعر جهان
حتماً بسيار رنج برده است
آنگاه که تير و کمانش را کنار گذاشت
و کوشيد براي يارانش
آنچه را که هنگام غروب خورشيد احساس کرده
توصيف کند
و کاملاً محتمل است که اين ياران
آنچه را که گفته است
به سخره گرفته باشند

جبران خليل جبران
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
دوستان چند تا از نیایش های دکتر شریعتی که خیلی زیباو تامل برانگیزن رو میذارم براتون:
خدایا! عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار
خدایا!به من قدرت تحمل عقیده مخالفان ارزانی کن
خدایا!مرا همواره آگاه و هوشیار دار،تا پیش از شناخت درست و کامل کسی فکری مثبت یا قضاوتی منفی نکنم

خدایا!به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستنم گذشت حسرت نخورم و مردنی عطا کن کهبر بیهودگی اش سوگوار نباشم
خدایا!مرا هرگز مراد بی شعور ها مگردان
خدایا!بر اراده،دانش،عصیان،بی نیازی،حیرت،لطافت روح،شهامت و تنهایی ام بیفزای

خدایا!این کلام مقدس را که به روسو الهام کردی از یادم مبر "من دشمن تو و عقاید تو هستم اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم"
خدایا!در برابر هرآنچه که انسان ماندن را به تباهی می کشاند مرا با نداشتن و نخواستن روئین تن کن
خدایا!به مذهبی ها بفهمان که آدم از خاک است و یک پدیده مادی به همان اندازه خدا را معنی میدهد که یک پدیده غیبی و در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت و اگر مذهب پیش از مرگ به کار نیاید پس از آن هرگز به کار نخواهد آمد

خدایا!مرا از همه فضائلی که به کار مردم نیاید محروم کن
خدایا!چگونه زیستن را تو به من بیاموز چگونه مردن را خودم خواهم دانست
خدایا!مرا از این فاجعه پلیدِ مصلحت پرستی که همه گیر شده است وقاحتش از بین رفته وبیماری شده از فرط عمومیتش و هر که را سالم مانده بیمار می کند مصون بدار تا به رعایت مصلحت،حقیقت را ذبح شرعی نکنم
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
قبل از این که بخواهی در مورد من قضاوت کنی..
کفش های من را بپوش و در راه من قدم بزن.
از خیابان ها..دشت ها..کوههایی گذر کن که من کردم.
اشکهایی بریز که من ریختم.
دردها و خوشی های مرا تجربه کن.
سالهایی را بگذران که من گذراندم.
روی سنگ هایی بلغز که من لغزیدم.
دوباره و دوباره برخیز و مجددا در همان راه سخت قدم بزن.
همانطور که من انجام دادم.
بعد از آن زمان میتوانی در مورد من قضاوت کنی.
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
از صفحه ی شخصی سروش صحت:

با دوستم عقب تاکسي نشسته بوديم. بعد از يک هفته که خودش را توي خانه حبس کرده بود، آورده بودمش بيرون تا مثلاً هوايي بخورد و مثلاً باهاش حرف بزنم تا مثلاً آرام تر شود. ولي نمي دانستم چه بگويم و هر دو ساکت بوديم.

نگاهش کردم، دوستم بيرون را نگاه مي کرد، بعد از راننده پرسيد؛«مي شه تو ماشين سيگار کشيد؟»

راننده گفت؛«نه.» دوباره سکوت شد.

راننده گفت؛«سيگار نکش. من يه موقعي زياد مي کشيدم، الان نصف ريه ام نيست.»

دوستم گفت؛«من نصف قلبم نيست.» هيچ وقت نديده بودم اينجوري حرف بزند، فکر کردم شوخي مي کند و خنده ام گرفت ولي قيافه اش جدي بود و نخنديدم.

گفتم؛«ناراحت نباش.»

دوستم گفت؛«باشه.» و دوباره بيرون را نگاه کرد و دوباره سکوت شد.

گفتم؛«اينقدر ناراحت نباش ديگه.»

گفت؛«مي خواهم نباشم ولي نمي شه... دست خودم که نيست.» بعد پرسيد؛«دستمال داري؟» هول کردم، هيچ وقت نديده بودم گريه کند، آن هم جلوي جمع. گفتم؛«نه.»

راننده بسته دستمال کاغذي را از جلوي داشبورد برداشت و طرف ما گرفت.

«خيلي ممنون.» دوستم يک دستمال برداشت، گردنش را پاک کرد و پرسيد «گرمه يا من گرممه؟»

گفتم؛ «گرمه.»

دوستم گفت؛«اîه.»

گفتم؛«گرما اذيتت مي کنه؟»

گفت؛ «نه.»

راننده در آينه نگاهش کرد و پرسيد؛«چته؟»

مي دانستم دوستم دوست ندارد توضيح بدهد، گفتم؛«چيزي نيست.»

دوستم گفت؛«قضيه عشقيه... تا حالا عاشق شدين؟»

راننده آهي کشيد بعد سر شيشه را پايين داد و گفت؛«سيگارتو بکش.»
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
ايستگاه عشق

جايي که قرار گذاشته بوديم همديگر را ديديم
نه در زماني که قرار گذاشته بوديم
من بيست سال زودتر آمده ، منتظر ماندم
تو آمدي ، بيست سال ديرتر
من از انتظار تو پيرم
تو از منتظر گذاشتنم جوان

عزيز نسين
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri

هنوز به دیدار خدا می روند ...

خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!

خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !

خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،

خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند،

خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را

هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،

خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !!

خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو!!

خدا کنار کودکی است که می خواهد از فروشگاه شکلات بدزد !!

خدا کنارساعت کوک شده توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی!!

از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند

و یک عکس با روبان مشکی،

از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!

خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی؟

خدا همین جاست، نه فقط در عربستان!

خدا زبان مادری تو را می فهمد، نه فقط عربی را !

خــــدایـــــا دوسـتـــت دارم...
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
آری زیبایی رفته بود٬ آن هنگام که من رسیدم به گل او
چشم بسته به دنبالش سرنهادم
نیمه چنگی بر او در اینجا و نیمه چنگی بر او در آنجا...
و این است همه آن چیزهایی که در دست من بر جای مانده
شکل پرواز او!
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
سرو دل خسته ی من افسانه ها زیبا هستند زیرا واقعیت ندارند.واقعیت زیبا

نیست و تنها کسانی برای همیشه از آن ما خواهند بود که برای همیشه از

دست داده ایم و سهم من از عشق تو تنها رویای آرامش بخش و گرمی ست

که با خود به سردی گور می برم تا از غارت این زمانه ی پر دسیسه و پلشت

برای همیشه محفوظش بدارم . . .



عزیز دل شکسته ی من تو می توانی گردش ماه را تکذیب کنی، می توانی نور

خورشید را تکذیب کنی اما عشق مرا هرگز تکذیب مکن.در جهانی دیگر و در آن

سوی ابدیت به انتظارت خواهم نشست و تنها چیزی که از تو می خواهم این

که با باد و باران دوباره آشتی کنی، زیرا در هر بارانی که بعد از این ببارد من به

دیدار تو خواهم آمد و با وزش هر نسیمی به نوازشت خواهم پرداخت . . .
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
اَز آدمها بُت نسازيد
اين خيانت است
هم به خودتان ، هم به خودشان
خدايي مي شوند که
خدايي کردن نمي دانند
و شما
در آخر مي شويد سر تا پا
کافرِ خــــــدايِ خود ساخته

نيچه
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
نکته های کوچک زندگی....

یادت باشد گاهی به دست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است
از صمیم قلب عشق بورز،ممکن است لطمه ببینی اما تنها راه استفاده درست از زندگی همین است
در مورد موضوعی که خوب متوجه نشدی قضاوت نکن

هرگز موفقیتی را پیش از موقع عیان نکن
راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن..
هرگز در محل کار در مورد مشکلات خانوادگی صحبت نکن

از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد بترس
طوری زندگی کن که اگر کسی مهربانی و بزرگواری و خوبی دید به یاد تو بیفتد
فراموش نکن خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند
 

sedo

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2011
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,574
محل سکونت
deep inside of...
در هشت سالگی آبله‏مرغان گرفتم، مادرم برای من سوپ مرغ درست کرد. من اصلا با این روش انتقام گرفتن از مرغ‏ها، موافق نبودم.

دفتر خاطرات فرشته ها- کامبیز درم بخش
 
بالا