فقط کسانی که خیلی گریه کرده باشند ، خندیدن را بلدند.................
انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند و آن شخص برایش یک غریبه باشد ، می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند....................
گاهی اوقات بهتر است حقیقت را نفهمیم ، همان طور احمق بمانیم . چون حقیقت همیشه به نوعی تلخ است..............
وقتی انسان در قلبش هدفی دارد همه چیز را بهتر تحمل می کند...........
اگر طعنه بزنیم کسی مسخره مان نمی کند اما همینکه به چیزی واقعا ایمان داشته باشیم همه به سرمان می ریزند.............
گفت و گوی طنز بین یک زن و شیطان
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهدیا نه ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است و راحت از پسش بر می آیم
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدیدیه خانه ی ما
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش. و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد!!
به وقتي مي انديشم كه دوستم داشتي
به زماني كه رفت
و درد به جاي خالي اش نشست
پوستي ديگر بر اين استخوان ها پوشيده خواهد شد
و چشماني ديگر بهار را خواهد ديد
و آنگاه هيچ يك از آنها كه آزادي را به بند مي كشيدند
آنها كه ميان غبار ، معامله مي كردند
آن مقام هاي دولتي و تجار
هيچ يك
در حصار زنجيرشان قادر به حركت نخواهند بود
خدايان بي رحمي كه عينك آفتابي بر چشم زده اند
خواهند مرد
و هم حيوان هايي كه خود را به كتاب آذين بسته اند
و آنگاه خواهيم ديد
كه دانه گندم
بي گريستن هم مي تواند آراسته باشد
اولين شاعر جهان
حتماً بسيار رنج برده است
آنگاه که تير و کمانش را کنار گذاشت
و کوشيد براي يارانش
آنچه را که هنگام غروب خورشيد احساس کرده
توصيف کند
و کاملاً محتمل است که اين ياران
آنچه را که گفته است
به سخره گرفته باشند
دوستان چند تا از نیایش های دکتر شریعتی که خیلی زیباو تامل برانگیزن رو میذارم براتون:
خدایا! عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار
خدایا!به من قدرت تحمل عقیده مخالفان ارزانی کن
خدایا!مرا همواره آگاه و هوشیار دار،تا پیش از شناخت درست و کامل کسی فکری مثبت یا قضاوتی منفی نکنم
خدایا!به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستنم گذشت حسرت نخورم و مردنی عطا کن کهبر بیهودگی اش سوگوار نباشم
خدایا!مرا هرگز مراد بی شعور ها مگردان
خدایا!بر اراده،دانش،عصیان،بی نیازی،حیرت،لطافت روح،شهامت و تنهایی ام بیفزای
خدایا!این کلام مقدس را که به روسو الهام کردی از یادم مبر "من دشمن تو و عقاید تو هستم اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم"
خدایا!در برابر هرآنچه که انسان ماندن را به تباهی می کشاند مرا با نداشتن و نخواستن روئین تن کن
خدایا!به مذهبی ها بفهمان که آدم از خاک است و یک پدیده مادی به همان اندازه خدا را معنی میدهد که یک پدیده غیبی و در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت و اگر مذهب پیش از مرگ به کار نیاید پس از آن هرگز به کار نخواهد آمد
خدایا!مرا از همه فضائلی که به کار مردم نیاید محروم کن
خدایا!چگونه زیستن را تو به من بیاموز چگونه مردن را خودم خواهم دانست
خدایا!مرا از این فاجعه پلیدِ مصلحت پرستی که همه گیر شده است وقاحتش از بین رفته وبیماری شده از فرط عمومیتش و هر که را سالم مانده بیمار می کند مصون بدار تا به رعایت مصلحت،حقیقت را ذبح شرعی نکنم
قبل از این که بخواهی در مورد من قضاوت کنی..
کفش های من را بپوش و در راه من قدم بزن.
از خیابان ها..دشت ها..کوههایی گذر کن که من کردم.
اشکهایی بریز که من ریختم.
دردها و خوشی های مرا تجربه کن.
سالهایی را بگذران که من گذراندم.
روی سنگ هایی بلغز که من لغزیدم.
دوباره و دوباره برخیز و مجددا در همان راه سخت قدم بزن.
همانطور که من انجام دادم.
بعد از آن زمان میتوانی در مورد من قضاوت کنی.
با دوستم عقب تاکسي نشسته بوديم. بعد از يک هفته که خودش را توي خانه حبس کرده بود، آورده بودمش بيرون تا مثلاً هوايي بخورد و مثلاً باهاش حرف بزنم تا مثلاً آرام تر شود. ولي نمي دانستم چه بگويم و هر دو ساکت بوديم.
نگاهش کردم، دوستم بيرون را نگاه مي کرد، بعد از راننده پرسيد؛«مي شه تو ماشين سيگار کشيد؟»
راننده گفت؛«نه.» دوباره سکوت شد.
راننده گفت؛«سيگار نکش. من يه موقعي زياد مي کشيدم، الان نصف ريه ام نيست.»
دوستم گفت؛«من نصف قلبم نيست.» هيچ وقت نديده بودم اينجوري حرف بزند، فکر کردم شوخي مي کند و خنده ام گرفت ولي قيافه اش جدي بود و نخنديدم.
گفتم؛«ناراحت نباش.»
دوستم گفت؛«باشه.» و دوباره بيرون را نگاه کرد و دوباره سکوت شد.
گفتم؛«اينقدر ناراحت نباش ديگه.»
گفت؛«مي خواهم نباشم ولي نمي شه... دست خودم که نيست.» بعد پرسيد؛«دستمال داري؟» هول کردم، هيچ وقت نديده بودم گريه کند، آن هم جلوي جمع. گفتم؛«نه.»
راننده بسته دستمال کاغذي را از جلوي داشبورد برداشت و طرف ما گرفت.
«خيلي ممنون.» دوستم يک دستمال برداشت، گردنش را پاک کرد و پرسيد «گرمه يا من گرممه؟»
جايي که قرار گذاشته بوديم همديگر را ديديم
نه در زماني که قرار گذاشته بوديم
من بيست سال زودتر آمده ، منتظر ماندم
تو آمدي ، بيست سال ديرتر
من از انتظار تو پيرم
تو از منتظر گذاشتنم جوان
آری زیبایی رفته بود٬ آن هنگام که من رسیدم به گل او
چشم بسته به دنبالش سرنهادم
نیمه چنگی بر او در اینجا و نیمه چنگی بر او در آنجا...
و این است همه آن چیزهایی که در دست من بر جای مانده
شکل پرواز او!
اَز آدمها بُت نسازيد
اين خيانت است
هم به خودتان ، هم به خودشان
خدايي مي شوند که
خدايي کردن نمي دانند
و شما
در آخر مي شويد سر تا پا
کافرِ خــــــدايِ خود ساخته
یادت باشد گاهی به دست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است
از صمیم قلب عشق بورز،ممکن است لطمه ببینی اما تنها راه استفاده درست از زندگی همین است
در مورد موضوعی که خوب متوجه نشدی قضاوت نکن
هرگز موفقیتی را پیش از موقع عیان نکن
راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن..
هرگز در محل کار در مورد مشکلات خانوادگی صحبت نکن
از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد بترس
طوری زندگی کن که اگر کسی مهربانی و بزرگواری و خوبی دید به یاد تو بیفتد
فراموش نکن خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند