هر شب ما به رختخواب میرویم، ما هیچ اطمینانی نداریم که فردا صبح زنده بر می خزیزیم،
با این حال ساعت را برای فردا کوک می کنیم.
« این یعنی اُمید»
ـ کودکی یکساله ای را تصور کنید، زمانی که شما او را به هوا پرتاب می کنید، او می خندد،
چرا که او می داند که شما او را خواهید گرفت.
«این یعنی اعتماد»
ـ روزی، تمام روستایی ها تصمیم گرفتند، تا برای بارش باران دعا کنند،
در روزی که برای دعا همگی دور هم جمع شدند،تنها یک پسر بچه با خود چتری داشت.
«این یعنی ایمان»
کتابش هم بگید بد نیست
«سارا گفت:
- ببخشيد، شما يك سكه چهار پنسى گم نكردهايد.
آنگاه دستش را كه سكه را در آن بود جلوى زن باز كرد.
زن ابتدا به سكه و سپس به چهرهى بىرمق و لباسهاى پارهى سارا نگاه كرد. او گفت: آن را پيدا كردهاى؟
-بله توى گلهاى افتاده بود.
- خب نگهشدار. شايد اين سكه هفتههاست كه اين جا افتاده و فقط خدا مىداند صاحبش كيست. تو هم نمىتوانى او را پيدا كنى.
- مىدانم، اما فكر كردم از شما هم بپرسم.
زن با حالتى مبهوت و شوقزده گفت: من هم نمىدانم مال كيست. مىخواهى چيزى بخرى؟
- بله چهار تا كيك، از آنهايى كه دانهاى يك پنس است.
زن به طرف شيرينىها رفت و چند تا از آنها را در كاغذى گذاشت. سارا كه ديد كه شش تا شيرينى برايش گذاشت، گفت: ببخشيد، من گفتم چهار تا چون فقط چهار پنس دارم.
زن با نگاه مهربانش گفت: خودم دو تا اضافهتر گذاشتم. مطمئنم كه بعداً مىتوانى آن را بخورى. تو گرسنهات نيست؟
سارا كه اشك در چشمانش حلقهزده بود گفت: چرا خيلى گرسنهام. از شما خيلى متشكرم.
سارا خواست بگويد بيرون مغازه بچهاى است كه گرسنهتر از من است اما در همان لحظه دو سه تا مشترى وارد شدند كه خيلى عجله داشتند. سارا دوباره از زن تشكر كرد و از مغازه بيرون رفت.
دخترك فقير هنوز در گوشهى ديوار چپيدهه بود و با نگاهى بهتزده و معصومانه پشت سرش را نگاه مىكرد. او در آن لباسهاى كهنه و پارهاش وحشتزده به نظر مىرسيد. سارا ديدش كه اشك چشمانش را با پشت دست سياه و زمختش پاك كرد. او داشت زير لب چيزى مىگفت.
سارا يكى از شيرينىها را بيرون آورد كه گرماى آن دستش را گرم كرد. در حالى كه شيرينى را روى دامن پارهى دخترك مىگذاشت گفت: ببين، اين شيرينى داغ و خوشمزه است. زود بخورش.
دخترك تكانى خورد و به سارا خيره شد. انگار چنان بخت خوبى ترسانده بودش. او يك دفعه شيرينى را قاپيد و شروع به بلعيدن كرد.
سارا شنيد كه دخترك با صداى گرفتهاى گفت: اوه اين مال من است. مال من!
سارا سه شيرينى ديگر برداشت و روى دامن دخترك گذشت. صداى دخترك گرفته و گرسنه و دردناك بود. سارا به خودش گفت: او گرسنهتر از من است. وقتى چهارمين شيرينى را روى دامن دخترك مىگذاشت دستش مىلرزيد. او گفت: اين بچه گرسنكى كشيده اما من نه.
وقتى سارا از آن جا دور مىشد آن كوچولوى مو مشكى گرسنه هنوز داشت گاز مىزد و مى بلعيد. دخترك به قدرى گرسنه بود كه اگر هم رفتارهاى مودبانهاى بلد بود در آن لحظه نمىتوانست تشكر كند. آن بچه در آن لحظه فقط يك حيوان كوچولوى وحشى بود.
هنگامى كه سارا به گوشهى ديگر خيابان رسيد به عقب نگاه كرد. دخترك در هر دستش يك شيرينى گرفته بود و پيش از آن كه گاز بعدى را بزند بىحركت مانده بود تا سارا را نگاه كند. سارا آهسته سرش را تكان داد و دخترك هم كمى بعد سر پر مويش را تكان داد و تا وقتى سارا از ديدش دور نشد گاز بعدى را نزد و تكهاى را هم كه در دهانش بود نجويد.
زن شيرينى فروش در همام موقع از شيشهى مغازهاش بيرون را نگاه مىكرد. او گفت: اگر با چشمان خودم نمىديدم باور نمىكردم كه او شيرينىهايش را به يك بچه گدا بخشيد! گمان نمىكنم بخاطر بدمزه بودن شيرينىها اين كار را كرده باشد. او خيلى گرسنه بود. حاضرم مقدارى پول بدهم تا بفهمم چرا او اين كار را كرد.
زن چند لحظه پشت شيشه مغازهاش ايستاد و انديشيد. اما كمى بعد حس كنجكاوىاش بر او غلبه كرد. آنگاه رفت بيرون و با آن دخترك گدا صحبت كرد.
- كى اين شيرينىها را به تو داد؟
دخترك سرش را به طرف جايى كه سارا در آن جا ناپديد شده بود تكان داد.
- او چى گفت؟
صدايى گرفته پاسخ داد: از من پرسيد گرسنهام يا نه.
- تو چى گفتى؟
- من گفتم خيلى گرسنهام
- بعد او آمد توى مغازه و شيرينى خريد و به تو داد، درست است؟
دخترك سرش را تكان داد.
- چند تا؟
- پنج تا.
زن كمى فكر كرد و آهسته به خودش گفت: فقط يكى براى خودش ماند! اما در چشمانش ديدم كه خودش مىتوانست تمام آنها را بخورد.
او هالهى جسم بىرمقى را كه ناپديد شده بود ديد و ذهن بىدغدغهاش آشفته شد. او گفت: كاش اين قدر تند نرفته بود. آنگاه به طرف بچه چرخيد و گفت:هنوز هم گرسنهاى؟
- خيلى گرسنهام اما مثل قبل نه.
زن در مغازه را باز كرد و گفت: بيا تو.
پی نوشت: اگر می خواید فیلمش رو ببینید ساعت 3 شبکه نمایش نشون میده از دست ندید
